در ابتدا باید یادآور شد که در این مطلب قصد بررسی زمینه ها و علل انقلاب ۵۷ و یا بررسی تاثیرات آن در منطقه خاورمیانه و تحولاتی که پس از آن در سطح جهانی در راستای خط جهانی سازی صورت گرفته مد نظر نیست، که این موضوع خود کتاب جداگانه ای را می طلبد. در این نوشته بیشتر به نقش آمریکا در روی کار آوردن خمینی و حفاظت از رژیم ویرانگر ایران تا به امروز تاکید می شود. برای اینکه این موضوع بهتر دیده شود و تصویر کامل تری به دست دهد، بایستی به گوشه ها و به نمونه هایی از رخدادهای انقلاب ۵۷ و تحولات پس از آن هرچند بطور خلاصه اشاره کرد. چرا که با نادیده گرفتن ردپای آمریکا در روی کار آوردن خمینی، نه تنها این موش و گربه بازی رژیم و آمریکا واقعی جلوه می کند بلکه علت اصلی ماندگاری رژیم تا به امروز، علت نابودی ایران و شخم خوردن خاورمیانه و نیز علل قفل شدن اپوزیسیون در زمین آمریکا و رژیم، پنهان می ماند و بر آن سرپوش گذاشته می شود. این نوشته در سه بخش تنظیم شده که بخش اول آن به حمایت آمریکا و شرکایش از رژیم ایران در همین رخدادهای جاری در دنیای امروز می پردازد، بخش دوم به نقش آمریکا در روی کار آوردن خمینی و عملکرد شاه و اپوزیسیون شاه در جریان انقلاب اشاره دارد و بخش سوم به این می پردازد که چگونه صاحبان سرمایه جهانی از اسلام ضد استکباری! و مارکسیسم به مثابه ابزار اجتماعی برای سرکوب ذهنی جوامع استفاده می کنند.
رژیم حاکم بر ایران دشمن یا مدیر منطقه ای آمریکا
با استقرار دولت بایدن در کاخ سفید، آمریکا این بار بسیار علنی تر از دوره های قبل به کمک رژیم ایران شتافته و راه را برای شعله ور کردن بیشتر جنگ های منطقه ای بدست رژیم هموار می کند. هنوز چند روزی از روی کار آمدن دولت بایدن نمی گذرد که آمریکا حوثی های یمن، شبه نظامیان رژیم ایران را از لیست تروریستی بیرون می آورد. رویترز اعلام می کند که نسل تازه ای از شبه نظامیان وفادار به رژیم ایران در عراق سازماندهی شده اند. عبدالستار حسینی، نماینده ولایت فراه و عضو هیات کمیسیون امنیت مجلس در دولت قبلی افغانستان در ۲۵ جون ۲۰۲۱ می گوید:” ۲۲ گروه تحت حمایت ایران (در افغانستان)متشکل از خطرناکترین افرادند که در ترور، آدمربایی، ناامنی در شاهراه اسلامقلعه و شاهراه شماره یک دست دارند.” او در جریان سقوط افغانستان بدست طالبان تأکید می کند که طالبان با امکانات مالی و تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران شهرهای افغانستان را تصرف میکند و واشنگتن می خواهد افغانستان را بدست طالبان و جمهوری اسلامی ایران بسپارد. این موضوع انقدر آشکار است که یکی از نمایندگان حزب جمهوریخواه،سناتور تام کاتن در ۹مارس ۲۰۲۱ می گوید:”سیاست بایدن تشویق شبه نظامیان مورد حمایت ایران در خاورمیانه است.” محمد عوض نویسنده و پژوهشگر مصری در سایت تلویزیون العربیه میگوید که بعد از روی کار آمدن بایدن در کاخ سفید، شبه نظامیان شیعه حکومت ایران در عراق بار دیگر چنان بیرحمی و جنایتی را علیه سنی ها انجام می دهند که جوانان سنی برای انتقام انگیزه پیدا کنند به داعش بپوندند و بعد توسط آمریکا و سپاه قدس کشتار شوند. این بهترین تاکتیک است تا خطری متوجه طرح ها و برنامه های آمریکا در عراق و منطقه نشود و نه تنها جنگی بین اشغالگران و مردم اشغال شده باقی نماند بلکه اشغالگران در چشم قربانیان رژیم ایران و شبه نظامیان شیعه اش نقش فرشته نجات را پیدا کنند. او تاکید می کند که هر نویسنده و روزنامه نگاری که به نقش رژیم ایران برای آمریکا انگشت بگذارد و نشان دهد که چگونه آمریکا از عراق تا لبنان را دارد به دست حکومت ایران می سپارد، توسط شبه نظامیان رژیم ایران ترور و سر به نیست می شود. مصطفی المانی مدیر برنامه امنیتی در مرکز تحقیقات خلیج در مصاحبه با تلویزیون العربیه میگوید:”رژیم ایران در محاسبات خود هیچ ارزشی برای خون فلسطینی ها قائل نیست. کما اینکه خون عراقی ها، سوریه ها نیز برای آن اهمیتی ندارد و آماده است تا این خون ها را به راحتی فدای منافع خود کند.” در جریان جنگ حماس و اسرائیل، بایدن در سخنرانی خود در کمپانی فورد خطاب به خانم رشیده طلیب نماینده کنگره آمریکا و از خانواده فلسطینی تبار میگوید:”تو یک انسان مبارز هستی و من از خدا متشکرم که تو چنین مبارزی.” خانم رشیده طلیب یکی از لابی های رژیم ایران از حماس متشکر است، حماس از خامنه ای متشکر است و بایدن از همه آنها.
مایک ترنر نماینده ایالت اوهایو در واکنش به نمایش مذاکرات برجام می گوید:” بایدن راهی برای تبدیل شدن رژیم حاکم بر ایران به یک کشور مجهز به سلاح هسته ای بدون هیچ پیامدی را فراهم کرده است.” بیشتر از پانزده سال است که به بهانه مذاکرات هسته ای، رژیم را از بحران ها عبور داده و این امکان را برای رژیم فراهم کردند که در مقابله با اعتراضات اجتماعی و توجیه چپاول هایش بیشترین سود سیاسی را از “تحریم” ببرد. به ناسیونالیسم شیعی در بخشی از جامعه دامن بزند و نشان دهد که در مقابل زورگویان جهانی دارد از استقلال هسته ای ایران دفاع می کند و در سطح منطقه ای و جهانی قدرت نمایی کرده و خود را دشمن آمریکا نشان بدهد. هر گاه لازم بوده سازمان “سیا” و دستگاه های اطلاعاتی آمریکا حرف خامنه ای را تایید کرده اند که رژیم ایران دنبال سلاح هسته ای نیست و مشت محکم رژیم را بر دهان اسرائیل کوبیده اند! نتانیاهو در پارلمان اسرائیل می گوید:” دولت کنونی اسرائیل استقلال عمل خود را به آمریکا فروخته است و در برابر ایالات متحده کوتاه آمده و می ترسد که نسبت به تعرضات رژیم ایران واکنش کوبنده نشان دهد.” اسرائیل که تاکنون بیشترین منفعت را از حضور حکومت ایران و حزب الله و حماس در منطقه برده، اکنون نگرانی ها و خط قرمز های خودش را دارد. مشکل اسرائیل نه با رژیم ایران و سلاح هسته ای اش که با خود آمریکا و خط جهانی سازی است. نگران است در معادلات منطقه ای جایگاه خودش را از دست بدهد. چون قوم گرایی دولت اسرائیل با خط جهانی سازی همخوانی ندارد. گردن کلفت ها و کلان پولداران یهودی در آمریکا خود بخشی از جهانی سازی اند و در مقابل بدست گرفتن کنترل جهان و تشکیل دولت واحد جهانی، دیگر اسرائیل اهمیت سابق را برای آنها ندارد بلکه حضور اسرائیل به شکل کنونی و به عنوان کشور قوم یهود، خود مانع طرح خاورمیانه بزرگ و یکسان سازی خاورمیانه بدست رژیم ایران است.
مایک پومپئو وزیر خارجه پیشین در دولت ترامپ می گوید:”بایدن تلاش می کند رژیم ایران را به “متحد اصلی” و “شریک اصلی” آمریکا در منطقه خاورمیانه تبدیل کند.”ولی موضوع فقط تبدیل رژیم ایران به شریک اصلی آمریکا در منطقه نیست. بلکه رژیم ایران به عنوان یک دشمن، نقش مدیر منطقه ای آمریکا و شرکایش را به عهده دارد و خط یکدست کردن حاکمیت ها و نظام های اقتصادی آن منطقه را پیش می برد. همین چیزی که به آن نئو لیبرالیسم می گویند و همین طرح های گلوبالیست ها را سپاه پاسداران تحت عنوان “طرح های عمرانی” در ایران پیاده کرده است. نابودی تولیدات داخلی و فرهنگ های بومی و نابودی هزاران روستا ها، جنگل ها، تالاب ها و رودخانه ها به نفع سیاست های کمپانی های بزرگ جهانی، بدست سپاه پیش رفته است. باز می بینیم در بیرون از مرز های ایران همین سپاه پیش برنده اصلی خط “صدور انقلاب اسلامی” است. بعد از حمله آمریکا به عراق دیدیم که معنی صدور انقلاب اسلامی چیزی جز یکدست کردن حاکمیت ها و نظام های اقتصادی و ادغام آنها در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ در راستای نظم نوین جهانی نیست. هنوز بسیاری از کشور های عربی با همان شیوه شیوخ سنتی اداره می شوند و با پارلمان بازی های مرسوم فاصله دارند. هنوز بافت سنتی، تولیدی و اجتماعی آنها کاملا بهم نریخته است. حالا این یکسان سازی بدست چه کسی دارد انجام می گیرد، بدست سپاه، بدست دشمن استکبار! و شیطان بزرگ!
امروز اگر کسی نتواند خط جهانی سازی را ببیند، نمی تواند درک کند که چرا آمریکا حکومت های منطقه را یکی یکی برداشت و راه را برای جولان دادن رژیم ایران در منطقه باز کرد. هرچند تا اینجای کار طرح خاورمیانه بزرگ با شکست مواجه شده و آمریکا تاکنون نتوانسته مصر و عربستان و امارات متحده عربی را بدست رژیم ایران بهم بریزد و طرح خاورمیانه بزرگ را به ثمر برساند. احمد قطان وزیر مشاور در امور کشورهای آفریقایی عربستان سعودی در مارچ ۲۰۲۱ می گوید:”برنده نخستین ریاست جمهوری پس از انقلاب مصر (سال ۲۰۱۲) احمد شفیق بود. اما با دخالت آمریکا نام محمد مرسی به عنوان برنده انتخابات اعلام شد.” اسرائیل بخاطر مرزهای مشترک با مصر و اهمیتی که این نقطه برایش دارد، با کمک به ارتش مصر و با پشتیبانی عربستان سعودی، عبدالفتاح السیسی را به آمریکا تحمیل کرد. مردم مصر که تجربه انقلاب ایران را پشت سر داشتند و ویران شدن کشور های منطقه بدست جریانات اسلامی را شاهد بودند، علیه اخوان المسلمین به خیابان آمدند و از اقدام ارتش مصر برای سرنگونی حکومت اخوان المسلمین استقبال کردند. تهدیدهای اوباما در آن زمان نتوانست کاری به پیش ببرد و آمریکا در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفت. همین اتفاق به نوعی دیگر در یمن افتاد. عربستان نگذاشت یمن بدست حوثی ها سقوط کند و نیروهای رژیم ایران در نوار مرزی عربستان مستقر شوند. در زمان ریاست جمهوری اوباما، عربستان دست به یک حمله گسترده علیه حوثی ها زد و بعد اعلام کرد که فقط چند ساعت قبل از شروع عملیات به آمریکا اطلاع داده بوده است، برای اینکه نگران بوده قبل از عملیات خبر به رژیم ایران برسد. این حرکت ارتش مصر و عربستان و اعتراض مردم لبنان و عراق از حضور ویرانگر رژیم ایران در منطقه و دوره چهار ساله ترامپ در کاخ سفید، طرح خاورمیانه بزرگ را تا این نقطه با مشکل بزرگی روبرو و پا در هوا کرده است. این در حالی است که از خود خامنه ای گرفته تا نیروهای چپ و راست با وارونه جلوه دادن و برعکس کردن واقعیت های جاری، رژیم ایران را مقابل خط آمریکا و شرکایش در منطقه معرفی می کنند.
این شعبده بازی های آمریکا با رژیم ایران حتی صدای یاسین آقطای مشاور اردوغان را هم در ترکیه در آورده و رژیم ایران را “مرغ تخم طلای” آمریکا می نامد. یاسین آقطای در ۲۲ مه ۲۰۱۹ در مطلبی با عنوان -آمریکا مرغ تخمطلای خود را نمیکُشد- در سایت سوشال می نویسد:”ما قبل از این گفته بودیم که دیگها در خلیج برای ایران میجوشند اما هنوز مشخص نیست که سر چه کسی واقعا در این دیگها باید پخته شود. دیگهایی که چندین بار در گذشته هم برای ایران به جوش آمدند اما در نهایت دیدیم که مردم افغانستان، عراق، سوریه یا مردم یمن در آن سوختند و رژیم ایران از این تهدیدهای ظاهری و طولانی فقط سود برده است. آنچه میخواهیم بگوییم این است که طی ۴ دهه جنگ سرد میان واشنگتن و تهران تنها این دو از نزاع بهرهمند شدهاند. اما بقیه کشورهای منطقه به ویژه جهان اسلام چیزی جز زیان و ضررهای جبرانناپذیر از این نزاع ندیده است!… ترامپ برنامه پایان دادن به تهدیدهای ایران را سرلوحه کار خود قرار داده است؛ او میخواهد به منبع تهدیدی پایان دهد که رؤسای جمهوری پیشین آمریکا طی ۴۰ سال از این منبع نان خورده و بهرهمند شدهاند. سوالی که مطرح میشود این است که چگونه ترامپ میخواهد به عنوان یک قهرمان در فاصله های کوتاه بر سیاست چندین ساله آمریکا که با تهدیدهای ایران سود زیادی برده است پایان دهد و از سیاست رؤسای جمهوری پیشین آمریکا که از ایران مانند مرغ تخم طلا سود بردهاند، دوری کند؟”
این نمایش دشمنی حکومت ایران با غرب به گونه ای طراحی شده که همه باید باور کنند که دشمن اصلی شیطان بزرگ همین جمهوری اسلامی، حزب الله، حماس و طالبان هستند. گویا این غرب نبوده که راه را برای به حاکمیت رسیدن خمینی تا طالبان هموار کرده است. روی کارآوردن طالبان به نوعی یادآور انقلاب ۵۷ است که افسار ارتش شاهنشاهی و دستگاه امنیتی شاه را به خمینی سپردند. بعد “نگران” نقض حقوق بشر و حقوق زنان در ایران شدند و این نگرانی شان تا به امروز هم ادامه دارد. دولت قبلی افغانستان را که خود آمریکا و شرکایش بر سر کار آورده بودند، پس چه نیازی بود که دولت قبلی را بر دارند و دوباره راه را برای طالبان هموار کنند و نیروهای آموزش دیده افغانی توسط ناتو و تسلیحات پیشرفته آمریکایی را برای طالبان به جا بگذارند. جز این نیست که دولت قبلی افغانستان نمی توانست مدعی صاحب ایدئولوژی اسلامی باشد و نقش دشمن را برای آنها بازی کند. پتانسیل لازم برای شخم زدن بافت اقتصادی، تولیدی و فرهنگی افغانستان را نداشت و نمی توانست مثل رژیم ایران خط پیش ببرد. هنوز در افغانستان هزاران روستا و محیط زیستی این روستا ها نابود نشده است. هنوز در افغانستان بسیاری از مردم فقیر یک خانه گلی و یک گاو و دو تا بز دارند. هنوز آپارتمان های سر به فلک کشیده و سگ دونی هایی به اسم خانه، جای خانه های گلی را نگرفته است. حالا بدست طالبان و به سرپرستی جمهوری اسلامی، افغانستان یکی دو دهه بعد کوچکترین ربطی به افغانستان امروزی نخواهد داشت. همین حالا کوچ اجباری و بیرون کردن مردم از خانه ها شان شروع شده است. بزودی مثل ایران در کنار ساختن ویلاها و فروشگاه های زنجیره ای آنچنانی و غارت منابع طبیعی، گور خوابی، کوه خوابی، ماشین خوابی، کارتون خوابی به همراه جنگل خواری، کوه خواری، زمین خواری، کویر خواری و دریاخواری رواج پیدا خواهد کرد. البته با حفظ حجاب اجباری و مواضع ضد استکباری. چنین دگرگونی و نابودی بنیان های اجتماعی و اقتصادی آن جوامع در چارچوب طرح جهانی سازی فقط از معجزه اسلام ضد استکباری ساخته است و بس.
طبعا تا موقعی که دکان موش و گربه بازی رژیم و آمریکا رونق دارد، این چپاول و غارت بی حد و حصر هم ادامه دارد. رژیم زیر چتر این تعزیه ضد استکباری و تحریم توانسته سیاست های صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی را نعل به نعل اجرا کند. به اسم “طرح های عمرانی” تمام “جزایر حیاتی” جنوب ایران و خوزستان را برای وارد کردن کالاهای بنجل کمپانی های غارتگر جهانی تبدیل به “بنادر” و بیش از ۳۰ میلیون نفر را حاشیه نشین کند. در صورتی که همین جامعه در زمان شاه وقتی بلیط اتوبوس گران می شد، دست به چنان اعتراضی می زند که حکومت شاه مجبور به عقب نشینی می شد. اگر این جنگ زرگری بین آمریکا و رژیم نبود، رژیم نمی توانست سیاست های کلان گلوبالیستی را بدون تقابل و مواجه شدن با یک موج گسترده مقاومت ملی اجرا کند. بنیان حاکمیت اش زیر و رو می شد. در زمان احمدی نژاد دقیقا در اوج عربده کشی های ضد استکباری و ضد صهیونیستی یک دفعه امام زمان ظاهر می شود و با نظارت امام زمان سوبسید ها که تا آن زمان کمکی به خانواده های کم درآمد بود با فریبکاری به اسم “طرح یارانه” قطع می گردد. در همان زمان در سگ دعوای های باندهای رژیم گفته شد که در دوره احمدی نژاد بیشتر از ۷۰۰ میلیارد دلار نفت فروخته شده و این میزان از درآمد نفتی از کل تاریخ فروش نفت در ایران بیشتر بوده است. بخش عمده این ۷۰۰ میلیارد دلار تحت عنوان عوام فریبانه “واردات” که نام مستعار غارت است، به جیب همین کمپانی های بزرگ ریخته شده است. تا جایی که بعضی از اقتصاددانان خود رژیم در گفت و گو با روزنامه های حکومتی میزان واردات کالا و نابودی تولیدات داخلی در دوره احمدی نژاد را ویران کننده تر از حمله مغول ارزیابی کردند. نابودی هزاران روستای تولید کننده و تبدیل آبادی نشین ها به حاشیه نشین های کنار شهرهای بزرگ، نابودی تالاب های زیرزمینی و منابع طبیعی، نابودی سیستماتیک کشاورزی و جدا کردن انسان از زمین و خصوصی سازی مدارس و بیمارستان ها و کوه ها و جنگل ها و وصل جزئی ترین نیازهای زندگی روزمره مردم به تولیدات کمپانی های جهانی و … همه این طرح های خانمان برانداز زیر چتر “تحریم” و شعارهای ضد استکباری اجرا شده و می شود.
بنابراین عجیب نیست که همه چیز در خدمت اسلام ضد استکباری قرار گرفته است. وزارت خارجه امریکا آرین طباطبایی یکی از آقازاده های رژیم ایران را به عنوان مشاور ارشد معاون وزیر خارجه برای کنترل تسلیحاتی و امنیت بین المللی استخدام می کند. سه نماینده جمهوریخواه با انتشار نامه ای اعلام می کنند:” دولت بایدن اشتباه بزرگی مرتکب شد. هنگامی که آرین طباطبایی را در مقام ارشد دفتر معاون وزیر خارجه برای کنترل تسلیحاتی و امنیت بین المللی استخدام کرد. طباطبایی صحبت های رژیم ایران را تکرار و جنایات حکومت سرکوبگر ایران را توجیه کرده است. خانواده اش روابط نزدیکی با رژیم حاکم بر ایران دارد. پدر آرین طباطبایی، جواد طباطبایی عضو هیات علمی بلند پایه دانشگاه تهران است و گفته می شود در حلقه نزدیکان حسن روحانی رئیس جمهور ایران جا دارد.” این نمایندگان گماشتن یکی از مهره های رژیم در وزارت امور خارجه را اشتباه بزرگ بایدن اعلام می کنند. معلوم نیست که چرا آمریکا بیشتر از چهل سال است فقط مرتکب اشتباه های بزرگ میشود. از روی کار آوردن خمینی تا حمله به عراق تا واگذاری افغانستان به طالبان فقط دچار اشتباه می شود. آنها نمی توانند بگویند که این رژیم به کمک آمریکا در ایران پا گرفته و تا به امروز با حمایت های آمریکا، انگلستان و اتحادیه اروپا بر سر پا مانده است.
سمیرا فاضلی معاون شورای اقتصاد ملی آمریکا با مقنعه و مانتوی اسلامی در کاخ سفید سخنرانی می کند. در مجلس میشیگان به مناسبت ماه مبارک رمضان! قرآن خوانده می شود. پیام ویدئویی آخوند محمدعلی الهی نماینده شیعیان میشیگان، در جلسه رایگیری آرای الکترال این ایالت پخش می شود که برای پیروزی و موفقیت بایدن دعا می خواند. بایدن با صدور پیامی به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم می گوید:” او و جیل بایدن فداکاری های تاریخی در ماه مقدس محرم را به یاد می آورند، گرمترین آرزوها را داریم. ما نیز همراه شما به ارزش های جهانی عدالت، برابری و غمخواری ادای احترام می کنیم.” گویی علی شریعتی یا جلال آل احمد یا مرتض مطهری یا احسان طبری دارد در باره فداکاری تاریخی و عدالت جهانی محرم صحبت می کند. این ادای احترام، فقط ادای احترام مذهبی و خشک و خالی نیست. بلکه مهمترین نهاد های رسانه ای، سیاسی، مالی، دانشگاهی، هنری و مراسم جایزه اسکار به همراه این ادای احترام در تقویت اسلام ضد استکباری بکار گرفته شده و لابی ها و ماموران و جیره خواران رژیم در مطرح ترین رسانه ها و دانشگاه های آمریکا و اروپا مشغول کارند.
ژیائو وانگ، دانشجو و پژوهشگر آمریکایی دانشگاه پرینستون، از طرف این دانشگاه به ایران می رود، در ایران دستگیر و مدت سه سال زندانی می شود. او بعد از آزادی و برگشت به آمریکا در ۲۴ دسامبر ۲۰۲۱ از دانشگاه پرینستون شکایت می کند. او این دانشگاه را متهم به روابط سیاسی و همکاری با رژیم ایران کرده و می گوید:” دانشگاه پرینستون به توصیه فعالان و دانشگاهیان حامی جمهوری اسلامی تلاش کرده بود همسرش را از علنی کردن پرونده باز دارد.” کایلی مورگیلبرت، پژوهشگر استرالیایی که خود مدتی در ایران زندانی بوده در حمایت از ژیائو وانگ رفتار دانشگاه پرینستون را شرم آور می خواند و خواستار بررسی روابط کارکنان این دانشگاه با حکومت ایران می شود. آنها نمی دانند که چرا علیرغم همکاری این دانشگاه ها با جمهوری اسلامی، وقتی آنها از طرف این دانشگاه ها به ایران فرستاده می شوند در ایران به جرم جاسوسی به زندان می افتند. نمی دانند که آنها قربانی واقعی جلوه دادن نمایش دشمنی رژیم با آمریکا بر روی صحنه هستند. زیر چتر این نمایش دشمنی، مهمترین دانشگاه های آمریکا مثل هاروارد، برکلی، استنفورد و … وقتی به تدریس تاریخ ایران می رسند، تهاجم اسلام به ایران را سبب ترقی ایران معرفی می کنند که اسلام به ایران فرهنگ همزیستی و اتحاد و تمدن با خود آورده است. چنان برای اسلام تبلیغ می کنند که گویی ایرانیان تازه بعد از ورود اسلام به ایران آدم شده اند.
امثال حسین موسویان سفیر پیشین رژیم در آلمان، معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی در دوره خاتمی و یکی از دست اندرکاران ترور میکونوس و قتل فریدون فرخزاد، به عنوان پژوهشگر! در دانشگاه پرینستون آمریکا مشغول فعالیت هستند. گویی آمریکا خانه دوم مقامات رژیم است. در دوره بازنشستگی بعد از کشتار و غارت مردم ایران، برای استراحت به آمریکا می آیند تا ادامه پژوهش ها! و تحقیقات! خود را برای رژیم از اینجا کامل کنند. امثال نگار مرتضوی خبرنگار ایندیپندنت، الهه هیکس شریف پور پژوهشگر امور ایران در سازمان دیده بان حقوق بشر، شرمین نروانی روزنامه نگار و دستیار محقق ارشد کالج سنت آنتونی آکسفورد، گلناز متولی خبرنگار بلومبرگ، کامیلا انتخابی فر سردبیر نشریه ایندیپندنت، فرناز فصیحی معاون بخش اخبار خاورمیانه روزنامه وال استریت ژورنال، آزاده معاونی خبرنگار نیویورک تایمز و ده ها نفر دیگر در واشنگتن پست، یو اس تودی و سی ان ان علنا از مواضع ضد استکباری حکومت شان دفاع می کنند. به پشتوانه مهمترین رسانه های استکبار جهانی! خودشان را مخالف اسرائیل و مخالف دخالت آمریکا در امور ایران می دانند و مشغول مبارزه ضد استکباری در پناه استکبار جهانی هستند.
روی دیگر سکه این لابی ها و مدافعان علنی رژیم، دهها سازمان حقوق بشری و آزادی های یواشکی با نام های مختلف و با بودجه های کلان ساخته و پرداخته شده اند. همه روی مبارزه مدنی! و مسالمت آمیز! تاکید دارند که یک وقت سگ های هار رژیم زخمی بر ندارند و گلوله ای بطرف رژیم شلیک نشود. آمریکا در حمایت از “دادگاه آبان” که در لندن توسط یک مشت دلال برگزار شد، حمایت خود را از تظاهرات “صلح آمیز” آبان اعلام می کند و روی اعتراضات صلح آمیز تأکید می کند. صلح آمیز یعنی وقتی رژیم می زند و می کشد، مردم بجان آمده باید خشم خود را فرو بخورند، سرشان را پایین به اندازند به خانه شان برگردند و برای بی بی سی و صدای آمریکا از کشته شده ها عکس و فیلم بفرستند. بحث عدم خشونت که رژیم با خاتمی در جامعه راه انداخت، امروز در پوشش اینگونه دادگاه ها و سازمان های حقوق بشری به گونه دیگر دنبال می شود. برای همین امثال بی بی سی و صدای آمریکا مبلغان اصلی اینگونه نمایش ها هستند. انتقام خون آبان نه در خیابان های ایران که در دادگاه های اربابان رژیم باید دنبال شود و بر بیانیه ها و محکومیت های توخالی این چهل و چند ساله چندتا بیانیه ای دیگر اضافه شود. این بیانیه های توخالی آنقدر حال به هم زن شده که داد نماینده ترامپ هم در سازمان ملل در می آید و شورای امنیت و شورای حقوق بشر سازمان ملل را پناهگاه حکومت ایران می نامد.
دولت سوئد یکی از اعضای اتحادیه اروپا، برای یکی از دژخیمان حکومت ایران دادگاه تشکیل می دهد تا زندانیان دهه شصت از کشتار و قتل عام زندانیان سیاسی بگویند و دژخیم رژیم هم با لودگی دادگاه را دست به اندازد و بعد از موضع طلبکار بگوید:” من به عنوان یک ایرانی! به حرف این سازمانهای بین المللی که ضد انقلاب ایرانند و ضد مردم ایرانند و ضد نظام مقدس جمهوری اسلامی هستد اظهار نظر نمیکنم. ارزش جواب دادن نداره متاسفانه سازمان های بین المللی تحت تاثیر ابرقدرتهای جنایتکار جهانی که در راس آنها آمریکای جنایتکار هست هستند.” رژیم در سرکوب مردم اصفهان برای ایجاد ترس و وحشت عمدا با گلوله های ساچمه ای به صورت و چشم معترضین شلیک می کند تا همه این جنایت را ببینند. هرگاه لازم باشد سر چهار راه ها چوبه دار و بساط شلاق علم می کند. چرا که خیالش راحت است که از سازمان ملل تا همه این گروههای چپ و راست بجز بیانیه های توخالی صادر کردن کار دیگری نمی کنند. نه تنها در ایران که در خارج از ایران هم برای ربودن و ترور افرادی که از جانب آنها خطری احساس می کند دست اش باز است. در مقابل همه در بیانیه های تو خالی شان هم خواستار اعتراض مسالمت آمیز و صلح آمیز هستند. در این میان مجاهدین که حرف از آتش می زند، آتش اش هم به آتش مسالمت آمیز و ترقه ای تبدیل شده است.
اگر رژیم احساس می کرد در فردای این سرکوب، عوامل سرکوبگر در کوچه و خیابان با دریافت گلوله ای تاوان جنایت شان را پس می دهند و گلوله ای هست که سینه جنایتکاران را بشکافد، آنوقت داستان فرق می کرد و جاده برای رژیم یک طرفه نمی شد. ولی رژیم خیال اش راحت است که این اپوزیسیون در زمینی که اربابان رژیم تعیین کرده اند بازی می کنند و امداد های غیبی از واشنگتن تا لندن در کنار اینگونه بیانیه ها و نمایش ها و نمایش ربودن “یواشکی” کارمند صدای ملایان در آمریکا، هوایش را دارند. همه باید در اینگونه نمایش ها بطور مسالمت آمیز دنبال تغییر رفتار رژیم باشند. خود آمریکا هم چهل سال است رفتار رژیم ایران را زیر نظر دارد تا یک وقت صدمه ای به رژیم وارد نشود. ژنرال مارک میلی رئیس ستاد نیروی زمینی ارتش آمریکا می گوید که یکی از دغدغه هایش در ماه های آخر ریاست جمهوری ترامپ این بوده که یک وقت ترامپ به پایگاه های اتمی رژیم حمله نکند. این فقط دغدغه و نگرانی پنتاگون و سازمان های اطلاعاتی و ابر کمپانی های فناوری و صاحبان اقتصاد دیجیتالی و جمهوریخواهان با نفوذ نبود. دغدغه و نگرانی ناتو، چین، روسیه و قدرت های جهانی بود. دغدغه مارکسیست های جهانی و شبکه های حکومت ایران و همین سازمان های حقوق بشری بود.
به ندرت در داخل و خارج از ایران به مطلب و حرفی بر می خوریم که با دست گذاشتن روی واقعیت های جاری در ایران و منطقه، این رژیم را مجری سیاست های خانمان سوز همین شیطان بزرگ بدانند. تمام کتابهایی که درباره انقلاب ۵۷ به عنوان پژوهش های دانشگاهی چه توسط امثال عباس میلانی ها و چه پژوهشگران غربی نوشته می شود و چه مستندهایی که درباره انقلاب ۵۷ ساخته می شود، نقش آمریکا و شرکایش را در روی کار آوردن خمینی ماله کشیده و پنهان می کنند. همه آنها به نوعی مکمل فیلم “آرگو” هستند. اگر بخواهند خیلی به خودشان زحمت بدهند، در نهایت به کنفرانس گوادلوپ اشاره می کنند. در حالیکه کنفرانس گوادلوپ در آخر کار برگزار شد، زمانی که خمینی را به قدرت رسانده بودند و خواستند مهر نهایی و تایید را بر آن بزنند. اصلاح طلبان حکومتی و رسانه های دولت های غربی و بخشی از اپوزیسیون چپ و راست نیز برای پاک کردن ردپای آمریکا و شرکایش، نقش چین و روسیه را برجسته می کنند و آنها را حامیان اصلی رژیم معرفی می کنند. در حالیکه حداقل از زمان روی کار آوردن خمینی تا روی کار آوردن طالبان هر تغییر و تحولی که در دنیا اتفاق افتاده، ردپایی از چین و روسیه را نمی بینیم. نه در عراق، نه در سوریه، نه در لیبی، نه در آفریقا، نه در بهار عربی! و نه در مصر. در این چند دهه چین و روسیه فقط در رده پایی که آمریکا و شرکایش بجا گذاشتن بازی می کنند و مانور می دهند. ژنرال های چینی و روسی نبودند که ارتش ایران و افغانستان را تحویل خمینی و طالبان دادند. ژنرال هایزر و مارک میلی بودند. اسلام ضد استکباری و دسته های عزاداری حسینی در کانادا، واشنگتن، لندن و در همین سرزمین شیطان بزرگ پر و بال گرفته است. تبلیغ مبارزه مدنی و مسالمت آمیز و تسلیم کردن جامعه در مقابل ماشین سرکوب رژیم به عهده بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا است. مرکز تلویزیون هایی مثل ایران اینترنشنال و دهها تلویزیون دیگر که مکمل تلویزیون صدای امریکا و بی بی سی هستند، در لندن و واشنگتن و لس آنجلس است. دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ای و نهاد های سیاسی و هنری چین و روسیه چنین توانایی و تاثیر گذاری را نه در ایران دارند و نه در جای دیگر. آنها منفعت های اقتصادی و بازی سیاسی خودشان را در این دشمن بازی غرب با رژیم دنبال می کنند و نقش آنها اساسا چیز دیگر و در جای دیگری است. ندا پرایس سخنگوی وزارت خارجه آمریکا در ۲۹ مارچ ۲۰۲۱ در باره قرار داد ۲۵ ساله ایران و چین خیال همه را راحت می کند:” این توافق رویکرد آمریکا را نسبت به برجام و منطقه تغییر نخواهد داد. در مورد موضوع هسته ای ایران، منافع چین و آمریکا همسو است.”
وقتی سال ۱۹۸۳ پایگاه نظامی آمریکا در لبنان منفجر شد و ۲۴۱ نظامی آمریکایی و ۵۸ نظامی فرانسوی کشته شدند، محسن رفیق دوست یکی از سران سپاه در آن زمان، در نماز جمعه تهران اعلام می کند که هم تی ان تی این انفجار مال ما بود و هم ایدئولوژی اش مال ما بود. واکنش آمریکا را در مقابل این انفجار و انفجار های دیگر دیدیم که چه بود، تبدیل شدن نیروی هوایی آمریکا به نیروی هوایی سپاه قدس در جنگ علیه داعش. این همکاری سپاه قدس و آمریکا چنان رو بود که بحث های زیادی در خود واشنگتن در گرفت. سعید قاسمی نژاد، مشاور ارشد امور ایران در بنیاد دفاع از دموکراسی در واشنگتن می نویسد:” طی دو دهه اخیر آمریکایی ها سلیمانی را از تیررس عملیات اسرائیلی ها خارج کرده و جانش را نجات داده بودند… اوج سیاست در سال های اخیر هدف قرار ندادن سپاه قدس توسط ارتش آمریکا در دوره بوش و تبدیل نیروی هوایی آمریکا به نیروی پشتیبانی سپاه قدس و حشد الشعبی در نبرد علیه داعش در دوره اوباما و ترامپ بود. نکته مهم تر اما آن است که به نظر می رسد ترامپ در آغاز مسیر پایان دادن به سیاست مماشات با تروریسم شیعی است. سیاست مماشات با تروریسم شیعی ظرف چهار دهه گذشته بنیان سیاست منطقه ای آمریکا بوده است.” اگر کسی نگاهی به وقایع بعد از انقلاب ۵۷ تا به امروز در سطح جهانی به اندازد و شخم خوردن خاورمیانه و جهان را ببیند و ببیند که با آوردن خمینی چه سنگ های بزرگی از جلوی پای گلوبالیست ها در سطح جهانی برداشته شده است، آن وقت به آنها حق می دهد که به رژیم ایران اجازه چنین کارهایی را بدهند و رژیم ایران افتخار این را داشته باشد که بگوید پایگاه های آمریکا را ما منفجر کرده و می کنیم.
هرچند در اواخر دوره ترامپ نمایش دشمنی رژیم با “استکبار جهانی” ضربه بزرگی خورد و همه دیدند که چطور نهادهای قدرت در آمریکا، انگلستان، اروپا، چین و روسیه پشت رژیم ایران ایستادند که یک وقت تهدیدی از سوی تیم ترامپ متوجه رژیم ایران نشود. این حمایت های علنی قدرت های جهانی از رژیم ایران و نیز ضدیت واقعی ترامپ علیه جهانی سازی و کمپانی های فراملیتی، نمایش ضد استکباری رژیم ایران را به حاشیه برد. این موضوع آنقدر عریان بود که حتا بی بی سی که این بار عکس بایدن را در ماه برده بود، در ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۰ تک مقاله ای را درج می کند که گوشه ای از حقیقت را در بر دارد. حمید کیهان در مطلبی با عنوان “ترامپ علیه استکبار جهانی قیام کرده است؟ از جدال تجاری با چین تا تحریم ایران” می نویسد:”…رئیس جمهوری آمریکا در سخنرانی سال گذشته در مجمع عمومی سازمان ملل صراحتا “گلوبالیسم” یا همان جهانی شدن را عامل مشکلات اقتصادی کشورش و بقیه دنیا دانست و امسال نیز به همه دولتها توصیه کرد منافع ملی خود را در اولویت قرار دهند تا جهانی بهتر ساخته شود. آنچه مسلم است اینکه او صراحتا به درون-نگری یا ملی گرایی اقتصادی آمریکا متعهد است و این دیدگاهی است که دست کم از زمان جنگ دوم جهانی مورد تایید دولت آمریکا و متحدان آن نبوده است…
حتی تصمیم بیل کلینتون، رئیس جمهوری پیشین، در تحریم نفتی و سپس تجاری ایران در سال ۱۹۹۵ هم اگرچه شهروندان و شرکتهای آمریکایی را از برقراری ارتباط تجاری و مالی مستقیم با ایران منع کرد اما مانع از ارتباط غیرمستقیم موسسات عمده آمریکایی با ایران و سودبری از این ارتباط نشد. بنابراین گرچه تحریم آمریکا دردسرهای مختصری را برای ایران پدید آورد، اما عواید ارزی و در نتیجه، قدرت خرید ایران را از بازارهای تجاری و مالی جهانی حذف نکرد. حتی در تحریمهای سختگیرانه هستهای قبل از برجام نیز صادرات نفتی ایران تا حد قابل توجهی تحمل شد… دونالد ترامپ در انتقاد از آنچه که سهلانگاری دولت قبلی در حصول توافق هستهای مینامد، با تحریمهای جدید در پی قطع صادرات و حذف عواید ارزی ایران بوده و آشکارا این جنبه از منافع سرمایهداران آمریکایی را در نظر نگرفته است…
محدودیت تجاری علیه چین فقط به زیان دولت و سرمایه دار چینی تمام نشده بلکه هزاران سرمایه گذار خارجی را نیز متضرر کرده و دامن سرمایه داری جهانی و در راس آن، سرمایه دار آمریکایی را نیز می گیرد…سیاست اقتصاد خارجی دونالد ترامپ فقط رهبران ایران و چین را خشمگین نکرده بلکه به منافع جهانی سرمایهداری و به طور مستقیم، سرمایه آمریکایی صدمه زده… و در این میان ناخودآگاه از استثمار کنندگان کارگر چینی هم انتقام گرفته است… آیا باید نتیجه گرفت که دونالد ترامپ علیه منافع سرمایه داران به پا خاسته است؟… آیا باید گفت که رهبر بزرگترین قدرت سرمایه داری جهان که خود یک سرمایه دار نسبتا بزرگ و مشهور به راستگرایی است، به دفاع از حقوق زحمتکشان به پا خواسته و پرچم مبارزه با “امپریالیسم” یا به قول جمهوری اسلامی ایران “استکبار جهانی” را در کاخ سفید برافراشته است؟”
با رفتن ترامپ از کاخ سفید، خط تیم ترامپ در جامعه آمریکا به کنار نرفته است. این تیم همین حالا هم کار دولت فعلی آمریکا را در حمایت از رژیم ایران و پیشبرد خط جهانی سازی با مشکل مواجه کرده است. این درگیری و شکاف موجود در جامعه آمریکا ربطی به اختلافات معمول بین حزب دموکرات و جمهوریخواه ندارد. جنگی است بین مدافعان اقتصاد ملی با صاحبان اقتصاد جهانی. مخالفت گروه بزرگی از آمریکاییان با سیاست دولت بایدن در مورد حکومت ایران، در معنا مخالفت شان با خط جهانی سازی است. اگر بساط این رژیم امروز در ایران جمع شود، خط جهانی سازی در افغانستان، عراق، یمن، سوریه، لبنان، لیبی تا آفریقا در گل می ماند و دست پخت چندین دهه آنها حرام می شود و جریاناتی مثل حماس، حزب الله لبنان، حوثی ها، بوکوحرام، طالبان و شبه نظامیان شیعه از دمشق تا تهران تا آفریقا خودبخود مضمحل می شوند. اگر این چماق دشمن قلابی در دست صاحبان قدرت های جهانی بیفتد، تازه راه برای حرکت های ملی و ضد جهانی سازی چه در منطقه و چه در سطح جهانی باز می شود. ناصر بوریطه وزیر خارجه مراکش بارها هشدار داده که رژیم ایران مشغول گسترش شیعه گری در شمال آفریقا و حمایت تسلیحاتی و آموزشی از گروهای شیعه است و دارد امنیت شمال آفریقا را تهدید می کند. او بارها از بی توجهی و چشم پوشی سازمان ملل نسبت به عملکرد رژیم ایران گلایه کرده است. در ۲۶ ژانویه ۲۰۲۲ بار دیگر تاکید می کند که مقابله با شبه نظامیان شیعه رژیم ایران در قاره آفریقا از اولویت های کشورش است. اگر قرار باشد به نقش رژیم ایران در آفریقا و آمریکای لاتین اشاره شود خود نیاز به مقاله جداگانه ای دارد. اهمیت این رژیم برای آمریکا و شرکایش را باید از میزان حمایت آنها از این دشمن قلابی و جلوگیری از فروپاشی اش سنجید. روزنامه لوموند در فوریه ۲۰۲۱ می نویسد:” بایدن می خواهد با اتخاذ برخی تدابیر تشویقی، اقتصاد بی رمق ایران را از مرگ نجات داده و از فروپاشی حکومت یا افتادنش از پرتگاهی که در لبه آن قرار گرفته جلوگیری کند.”
انقلاب ۵۷ میراث ابلیس جهانی سازی
امروز بهتر می توان دید که تولید و پخش اسلام ضد استکباری و شخم خوردن خاورمیانه و آغاز اجرایی خط جهانی سازی با انقلاب ۵۷ کلید می خورد. منتها به نفع جریانات سیاسی موجود و اپوزیسیون زمان شاه به ویژه مجاهدین و مارکسیست ها نیست که این حقیقت را بر زبان بیاورند. در آن صورت نه تنها مبارزه شان در زمان شاه زیر سوال میرود که مبارزه ضد امپریالیستی شان به نفع خود امپریالیسم تمام می شود. آنها در جریان انقلاب نه تنها مرزی بین خود و شبکه خمینی نکشیدند بلکه به استناد به اعلامیه های آنها در آن زمان، آنها به همراه بی بی سی بخشی از بلندگوی تبلیغاتی خمینی و نیروی خیابانی او بودند. امروز نه شهامت سیاسی و ایدئولوژیکی آن را دارند که این حقیقت را بر زبان بیاورند و نه منفعت سیاسی و ایدئولوژیکی شان ایجاب می کند. مسأله این نیست که چرا با شاه مبارزه کردند، مسأله این است که چرا این مبارزه را خرج خمینی و طرح های آمریکا کردند. اگر در جریان انقلاب مرزی با همین امپریالیسم و خمینی می کشیدند، بجای اینکه از این فرصتی که آمریکا ایجاد کرده علیه شاه استفاده کنند، مقابل خمینی و شبکه خمینی می ایستادند، کار آمریکا را در آوردن خمینی به عنوان یک دشمن سخت می کردند. ولی مجاهدین و امثال شریعتی و نهضت آزادی شبکه خمینی را روحانیت “مترقی” می دانستند و دنبال حکومت عدل علی! بودند و حکومت شاه را مانع رسیدن به اهداف اصلی شان می دیدند. مارکسیست ها هم دنبال حکومت سوسیالیستی بودند. حکومت سوسیالیستی شان هم نه تنها منافاتی با حکومت عدل علی! نداشت بلکه تئوریسین ها و مارکسیست هایی مثل احسان طبری، ایرج اسکندری تا خسرو گل سرخی حکومت عدل علی! را همان سوسیالیسم می دانستند و بر نقاط مشترک اسلام و مارکسیسم انگشت می گذاشتند. هیچ کدام از آنها از این همه جنبش های عظیم اجتماعی با تفکر مزدکی و خرمدینان که تا اوایل دوران صفویه در سراسر ایران وجود داشت، اشاره ای نمی کنند. چرا که ریشه این جنبش ها متعلق به دوره قبل از اسلام است. اگر به این جنبش های می پرداختند دیگر نمی توانستند تاریخ ایران قبل از اسلام را نادیده بگیرند و تهاجم اسلام به ایران را زیر سوال نبرند. همچنین این جنبش ها، جنبش های هویتی و ملی بودند و با هویت اسلامی و هویت مارکسیستی شان همخوانی نداشتند.
این نوع نگاه به اسلام و ضدیت با هویت ایرانی قبل از اسلام (۱) فقط تفکر حاکم بر جریان های سیاسی و مبارزاتی آن دوران نبود، بخش عمده جریان روشنفکری هم تحت تاثیر آن بود. به عنوان نمونه اسم بهرام بیضایی را می آوریم که از خانواده بهایی است و در یک خانواده اسلامی هم بدنیا نیامده ولی سه تا فیلم به نفع اسلام ساخته است. در فیلم “چریکه تارا ” سرداری که از دل تاریخ می آید نه امثال بابک خرمدین یا مزدک که یک سردار اسلام است و از ظلمی که به او و قبیله اش رفته می گوید، که قبیله اش حاملان قرآن بوده اند. در پایان فیلم شمشیری که باید حفظ و نگهداری شود شمشیری است که برای اسلام جنگیده است. در فیلم “مرگ یزدگرد” بازیگر اصلی فیلم به سرداران ساسانی می گوید که مردم از دست شما با نان خشک و خرما به استقبال اعراب رفته اند. این همان نگاهی است که تاریخ نگاران اسلامی برای توجیه کشتار و چپاول اسلام به تاریخ ایران دارند و تاریخ ایران را آنگونه که به مصلحت صاحبان اسلام بوده نوشته و می نویسند. بیضایی که امروز خود را تافته جدا بافته از آن جامعه می داند، نمی گوید که چرا در آن سالها با ساختن چنین فیلم هایی به سهم خود برای اسلام سرباز می سازد و چند سال بعد از انقلاب هم فیلمنامه “روز واقعه” را برای ادای احترام “به فداکاری های تاریخی و عدالت جهانی محرم” می نویسد. بگذریم که امثال بیضایی حالا هم دارند دو سره بار می کنند. ولی این طرز تفکر حاکم و مسلط بر همه این گروه ها و سازمان و جریانات عمده روشنفکری آن دوران بود. تنها تک آدمهایی مثل کسروی و صادق هدایت بیرون این مجموعه بودند و خطر هیولای اسلامی را پیشاپیش می دیدند و از نقش آخوند ها به عنوان صاحبان اصلی اسلام و شیعه آگاه بودند، می دانستند که چنین برداشت ها و تفسیر هایی از اسلام در نهایت به جیب صاحبان اصلی آن ریخته خواهد شد و در سال ۵۷ دیدیم که چگونه به جیب شبکه خمینی ریخته شد. برای همین امثال کسروی و هدایت در آن فضا تنها ماندند. یکی با چاقوی اسلام و به کمک دادگستری شاه پاره پاره شد و دیگری دق کرد. این مجموعه “همه با هم” راه خمینی و در معنا راه آمریکا را هموار کردند. خمینی بعد از اینکه استفاده اش را از این مجموعه کرد، آنها را در جامعه تحت حاکمیت خود جارو کرد و هر کدام به نوعی قربانی فاجعه ای شدند که خود در شکل گیری آن کمک کرده بودند.
این مجموعه با نفوذی اجتماعی که در آن زمان به ویژه در بین دانشجویان و جوانان داشت، اگر پشت سر خمینی قرار نمی گرفت و “وحدت کلمه” را حفظ نمی کرد، می توان تصور کرد که چه شکاف بزرگی مقابل خط آمریکا و شبکه خمینی در جامعه ایجاد می شد و مبارزه شان با رژیم شاه اینگونه حرام نمی شد و نسلی اینگونه قربانی نمی شد. نسلی که با آرمان های عدالت اجتماعی و آزادی پا به خیابان گذاشت و بعد بدست امت در صحنه خمینی که در ماه های آخر انقلاب به صحنه آمد، جزو اولین قربانیان انقلاب شد. هنوز چند هفته ای از انقلاب نمی گذرد که زنان علیه حجاب اجباری به خیابان آمدند با شعار “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم” هنوز با دیدن این تظاهرات مو به تن آدم سیخ می شود. اما چه کسی باید طرح آمریکا را در روی کار آوردن خمینی و ماهیت اش را رسوا می کرد و به سهم خود نمی گذاشت نسلی با آرمان هایش به قربانگاه خمینی برود. آنهایی که مدعی پیشتاز خلق و مدعی روشنفکری بودند. اما آنها چه کار کردند. کافی است کسی نگاهی به اعلامیه ها، فیلم ها، شعر ها، داستان ها و مقالات آن روز آنها به اندازد تا ببیند چگونه پشت خمینی به صف شدند.
مجاهدین حتی در خرداد ماه سال ۵۸ هنوز شبکه خمینی را روحانیت “مترقی” می داند. درباره تظاهرات ۱۵ خرداد سال ۴۲ خمینی در مطلبی با عنوان “۱۵ خرداد نقطه عطف مبارزات قهرمانانه خلق ایران” می نویسد:”… شاه در اول بهمن ۴۱، که طی آن همزمان به دانشگاه تهران و فیضیه قم وحشیانه یورش برد و این خود موجب پیوند مجدد این دو نیرو شد، نقش مثبت شماری از مراجع منجمله حضرت آیت طالقانی و نیز تلاش های نهضت آزادی ایران در جهت ایجاد تفاهم بین روشنفکران و روحانیت مترقی کاملا به نتیجه رسید… موضعگیریها و سخنرانی های قاطع و شجاعانه آیت الله العظمی خمینی، نهضت مردم هر روز دامنه وسیعتر یافت که نقطه اوج آن سخنرانی هیجان انگیز ایشان در روز عاشورا و دستگیری شان به دنبال آن سخنرانی بود… و شخص آیت الله به عنوان مظهر و تبلور این حماسه مردمی، باعث گسترش و نفوذ بیشتر آن میشدند… اما گذشته از نقش حساس شخص آیت الله خمینی، روحانیت مترقی نیز، بطور اعم، در بسیج و تهییج مردم سهم بسزایی داشت… اینهم حقیقت دارد که نطفه اصلیترین و تکامل یافته ترین مبارزات میهن ما نیز، در بطن ۱۵ خرداد منعقد شد.. بخصوص که از این پس مردم ما پیوسته یک سمبل ملی و شرف و مقاومت را که شخص حضرت آیت الله خمینی باشد پیشاپیش خود داشتند…”
مهدی بازرگان در مصاحبه ای درباره نقش شریعتی در انقلاب می گوید:”همانطور که میدانید قلمش و زبانش تاثیر و نفوذ فوق العاده ای مخصوصا در جوانان داشت و در واقع انقلاب اسلامی ما دو پایه از چهار پایه اصلی اش را مدیون دکتر شریعتی است. یکی مسئله شهادت است و یکی مسأله امامت یا رهبری. اگر افکار و انتشار افکار شریعتی نبود مسلم این انقلاب اسلامی ایران به این پیروزی نمی رسید.” در ۱۷ دی ماه ۱۳۵۶ روزنامه اطلاعات مقاله ای علیه خمینی چاپ می کند، بگذریم که در باره انگیزه چاپ این مقاله حرف و حدیث های بسیاری است. اما سازمان فداییان خلق در واکنش به این مقاله و در حمایت از خمینی اعلامیه صادر می کند و معترض است که چرا این روزنامه “چهره مردمی آیت خمینی” را خدشه دار کرده است. از نهضت آزادی، جبهه ملی و طرفداران مصدق می گذریم که از سال ۴۰ به بعد در هر فرصتی سرسپردگی شان را به خمینی اعلام می کردند. از حزب توده و فداییان اکثریت هم میگذریم تا روزی که خمینی بساطشان را جمع و سرکوب شان کند مشغول تعریف و تمجید از “چهره ضد امپریالیستی خمینی”بودند. امروز هم می بینیم که مبارزه ضد امپریالیستی آنها از کجا سر در آورده است و دیدیم که امثال نهضت آزادی، جبهه ملی و مصدقی ها با آن همه ادعاهای ضد استعماری و ضد استبدادی چگونه تبدیل شدند به دلال آمریکا و خمینی و روی صحنه نقش محلل را برای آمریکا و خمینی بازی کردند.
پنهان کردن حقایق انقلاب ۵۷ و ماله کشیدن بر آن، فقط تکمیل کننده تبلیغات و آموزش های رژیم درباره انقلاب ۵۷ است که از مدارس تا دانشگاه ها و نماز جمعه ها دارد درس می دهد. هرچند رخدادهای این انقلاب آشکارتر از آن است که بشود پنهانش کرد. آخوند منتظری جدا از اینکه می گوید:” انقلاب ما پیروزی اش تقریبا به واسطه این بود که جو را کارتر مساعد کرد” در خاطرات اش می گوید که بعد از ماجرای ۱۵ خرداد سال ۴۲ برای جلب حمایت آیت الله حکیم از خمینی که در آن زمان یکی از مراجع معروف شیعه در نجف بود، به نجف می رود ولی حکیم توجهی به حرف های منتظری نشان نمی دهد. منتظری می گوید:” بعد آقای حکیم بلند شد رفت. چند دقیقه بعد یک سیدی که از علمای حواریون آیت الله حکیم بود آمد نشست، آقای عمیدی من را به او معرفی کرد که بله ایشان منتظری از شاگردان آقای بروجردی و آقای خمینی هستند، یک دفعه دیدم سید گفت:” خدا لعنت کند انگلیسی ها را، خدا لعنت کند انگلیسی ها را، یک روز یک سید جمال الدین افغانی درست می کنند و می اندازند جلو یک روز هم یک سید خمینی می آید و روحانیت و دین و اینها را …” می بینیم در همان زمان امثال آخوند حکیم هم می دانستند که پشت ماجرای خرداد ۴۲ انگلیس قرار دارد. از روزی که محمد رضا پهلوی در ایران به عنوان شاه تعیین می شود تا سالهای ۴۲،۴۳ آمریکا و انگلیس بر سر منافع شان در ایران در رقابت هستند. بسیاری از حوادث، جابجایی نخست وزیر ها، ترورهای این سال ها و اقدامات جریاناتی مثل فدائیان اسلام به رقابت بین آمریکا و انگلیس مربوط می شود. این رقابت در سال های ۴۰ به بعد به نفع آمریکا حل و فصل می شود. مخالفت خمینی با اصلاحات شاه جدا از دیدگاه ارتجاعی اش که عید نوروز ۱۳۴۱ را عزای ملی اعلام می کند چرا که “دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند.” از پشتیبانی انگلیس هم برخوردار بود. چون آمریکا از حامیان این اصلاحات بود. بعد از ماجرای سال ۴۲ وقتی خمینی می بیند از این پس دیگر وزنه در ایران به نفع آمریکا می چرخد به جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا نامه می نویسد تا شعار های ضد آمریکایی اش را جدی نگیرند و اولین سنگ را برای آمریکا بنا می گذارد و می گوید:” با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، اعتقاد دارد که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و نفوذ بریتانیا ضرورت دارد.” از آن پس تا سال ۵۷ تنها شبکه ای که در ایران دست نمی خورد، شبکه خمینی است.
امثال رفسنجانی و خامنه ای از این دانشگاه به آن دانشگاه براحتی سخنرانی می کنند. اگر دستگیر هم می شوند بعد از مدت کوتاهی با سلام و صلوات به کار قبلی شان بر می گردند. منتظری در خاطراتش می نویسد وقتی به مسجد سلیمان تبعید می شود فرماندار مسجد سلیمان به دیدارش می رود و به او خوش آمد می گوید. منتظری توضیح می دهد که چگونه با آزادی عمل در مسجد سلیمان برای خمینی تبلیغ کرده است. ولی شاه نه تنها برخورد جدی با آنها نمی کند بلکه حتی “انجمن شاهنشاهی فلسفه” که قرار بود فلسفه ایرانی را تدوین کند به افرادی مثل آخوند مرتض مطهری و سید حسن نصر می سپارد و آنها بجای تدوین فلسفه ایرانی به تدوین فلسفه شیعی می پردازند. افرادی مانند محمدجواد باهنر دومین نخستوزیر جمهوری اسلامی و آخوند محمد مفتح و آخوند محمد بهشتی مسئول تدوین آموزش های دینی در نظام آموزش و پرورش شاه می شوند. این افراد در همان زمان از فعالین شبکه خمینی بودند. بهشتی مسئول مسجد هامبورگ می شود که با هزینه شاه ساخته می شود. بهشتی با استفاده از این موقعیت در شکلگیری مرکز اسلامی هامبورگ و اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا کمک می کند و به دیدار موسی صدر و خمینی در نجف می رود. جالب است که این شبکه در خود تشکیلات روحانیت و در جامعه ایران آن زمان دارای اعتبار چندانی نبوده، مراجع شیعه مثل گلپایگانی، مرعشی نجفی، شریعتمداری و بدنه اصلی روحانیت دنبال حکومت اسلامی نبودند. مخالفت شان با شاه در حد این بود که اگر قوانینی با شرع اسلام شان جور در نمی آمد به شاه اعتراض می کردند. در این میان فقط شبکه خمینی دنبال حکومت اسلامی بود و این شبکه ادامه شبکه فدائیان اسلام نواب صفوی بود و همین شبکه بیشترین بیا و برو را در زمان شاه داشت.
بهزاد کشاورزی در جلد چهارم کتاب تشیع و قدرت در ایران، می نویسد:” جامعه مدرسین حوزه قم را جمعی کوچکی از آخوندهای طرفدار خمینی تاسیس کردند. افراد اصلی آن عبارت بودند از منتظری، خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، آذری قمی، مکارم شیرازی و چند نفر دیگر. این جمع با جمع آوری پول از بازاریان و جذب نیرو و پخش اعلامیه های خمینی و ارتباط خمینی با دیگر جریانهای داخل ایران بودند و جلسات منظم هفتگی و برنامه ریزی سیاسی و اجتماعی داشتند. در تاریخ ۱۳۴۹/۸/۲۳ انجمن مذهبی دانشسرا، رفسنجانی را به سخنرانی دعوت می کند. در هفته بعد در آمفی تئاتر دانشکده فنی سخن می راند، سه روز بعد در تالار سخنرانی هنرسرای عالی نارمک به سخن می نشیند. از جمله مطالب وی مقایسه اسلام با سلسله ساسانیان و تایید حقانیت اسلام بود. در همان ماه در حسینه ارشاد سخنرانی می کند. در اکثر سخنرانی از مداخله دین در سیاست و در انتقاد از دستگاه حکومتی سخن می گوید. موسسات اداری یکی بعد از دیگری رفسنجانی را دعوت می کردند. جالب است با وجود گزارش های عوامل امنیتی در باره توطئه ضد دولتی ملایان طرفدار خمینی از طرف رژیم اقدامی برای جلوگیری به عمل نمی آید. رژیم شاه علیرغم اطلاع کامل خود از اهداف این گروه با آنان به مدارا رفتار می کرد. اگر صرفا بخاطر مقابله و ترس از کمونیسم و شوروی بود که آنها را آزاد گذاشته، باید اتفاقا پشت اکثریت روحانیت قرار می گرفت که مخالف خمینی بودند. آخوندهای مدرسین حوزه قم چنان فضایی در خود آخوندها ایجاد کرده بودند که صدای بسیاری از آخوندها را در آورده بود. اکثریت صد و پنجاه هزار نفری روحانیان که با مسائل سیاسی درگیر نبودند را آنچنان مرعوب کرده بودند که هیچ کدام از آنان جرات حرکتی مخالف عقاید ملایان طرفدار خمینی را نداشتند.”
دست نزدن شاه به شبکه خمینی بخاطر دل رحم بودن شاه و یا به خاطر اعتقاد اسلامی شاه نبود. آنجا که لازم بود و دست اش باز بود در سرکوب و جمع کردن بساط مخالفین کوتاهی نمی کرد. حزب توده در آن دوران برای خود وزنه ای بود. در ارتش شاهنشاهی سازمان مخفی افسری داشت و در بسیاری از شهر ها و روستاها دارای پایگاه اجتماعی بود. ولی دستگاه امنیتی شاه به سادگی تشکیلات اش را درهم شکست و بعد به اسم حزب توده تشکیلات زد و تشکیلات حزب توده در ایران را در دست گرفت و افراد باقی مانده و شناسایی نشده را به دام انداخت. تشکیلات زیرزمینی و مسلحانه مجاهدین و فدایی ها را توانست جمع و سرکوب کند. چرا که مبارزات جریان های چپ و مجاهدین قرار نبود جدا از شبکه خمینی به سامان برسد. شاه اگر دست به سرکوب شبکه خمینی نزد و گذاشت آنها به مبارزات عافیت طلبانه خود با او ادامه دهند بخاطر این بود که آمریکا در همان دوران هوای این شبکه را داشت و آنها را از دستگاه سرکوب شاه دور نگه می داشت. گویا این برای اطرافیان شاه هم چیز خیلی پنهانی نبوده است. اسدالله عَلَم در خاطراتش می نویسد که در گفت و گو با شاه می گوید:”ملاحظه فرمایید که در مدارس و دانشگاه ها دخترها با چادر و چاقچور می روند، فرمودند انگشت مارکسیست های اسلامی که قطعا هست. عرض کردم از انگشت خود آمریکایی ها هم غفلت نفرمایید.” قطعا شاه هم انگشت آمریکایی ها را می دیده ولی این همزمان است با تصمیم قدرتمندان جهانی برای به اجرا درآوردن طرح جهانی سازی.
کنترل جهان و تشکیل دولت واحد جهانی بعد از انقلاب صنعتی به ویژه بعد از جنگ جهانی اول همواره برای صاحبان سرمایه به عنوان یک ایده و هدف جدی مطرح بوده است. در دهه هفتاد به دلیل رشد تکنولوژی دیجیتالی و در چشم انداز بودن ورود ماشین های هوشمند و ایجاد کمپانی ها و سازمان های بزرگ فرا ملیتی، این امکان فراهم می شود که اجرای طرح جهانی سازی در دستور کار قرار بگیرد. در سال ۱۹۷۳ به پیشنهاد راکفلر، کمیسیونی برای بررسی بحران ها و چشم انداز آینده سرمایه داری در سن فرانسیسکو تشکیل می شود. از آنجا که نمایندگان شرکت های بزرگ آمریکایی، اروپایی و ژاپنی در آن شرکت داشتند به “کمیسیون سه جانبه” معروف می شود. طرح برداشتن حکومت های ناسیونالیستی و دیکتاتوری های غیر مذهبی، روی کار آوردن جریانات اسلامی به عنوان یک دشمن قلابی برای بهم ریختن بافت های تولیدی و اقتصادی در خاورمیانه و طرح خاورمیانه بزرگ از آنجا کلید می خورد. همچنین سیاست “حقوق بشری” دولت کارتر در آنجا به تصویب می رسد. سه تن از اعضای این کمیسیون برژنسکی، گری سیک، و ریچارد مورفی پیش برندگان اصلی خط سیاست حقوق بشری در دولت کارتر بودند و با همین سیاست حقوق بشری دستگاه نظامی و امنیتی شاه را قفل کردند و آن را به خمینی تسلیم کردند. شاه وقتی متوجه شد که خود آمریکا پشت انقلاب ۵۷ قرار دارد و موضوع فراتر از بهانه خطر شوروی یا بالا رفتن قیمت نفت و اختلاف با کمپانی های نفتی است، خود را کاملا باخت و استقلال عمل و جرات ایستادگی در مقابل آمریکا را نداشت. در نتیجه به عنوان پادشاه مملکت نمی توانست صدای انقلاب مردم! را نشنود و به انقلاب مردم! مهر تایید نزند.
پرویز ثابتی مسئول اول ادارهٔ سوم ساواک می گوید که با جمع بندی که ساواک برای جلوگیری از انقلاب رسیده بود در گزارشی که برای شاه می فرستد تاکید می کند که شاه باید سفارت آمریکا و انگلیس را بخاطر دخالت در امور داخلی ایران ببندد و اسامی ۱۵۰۰ نفر از فعالین شبکه خمینی و افرادی که تظاهرات را سازماندهی می کنند را لیست می کند و خواستار دستگیر آنها می شود ولی شاه نمی پذیرد. ثابتی بارها تاکید می کند که اگر شاه می خواست و می ایستاد ما می توانستیم جلوی انقلاب را بگیریم. ولی ثابتی نمی گوید چرا شاه نخواست. چرا در جریان انقلاب تصمیم ها و اقدامات شاه بجای اینکه مانعی جلوی شکل گیری انقلاب ایجاد کند، مسیر انقلاب را هموار می کرد. چرا شاه بجای اینکه حرف دستگاه امنیتی خودش و امثال تیمسار اویسی را بشنود، منتظر بوده ببیند که سفیر آمریکا و انگلیس چه می گویند. ثابتی نمی گوید چرا شاه، جمشید آموزگار را بر می دارد و به جایش شریف امامی که معروف به آدم فاسد و مورد تنفر مردم بوده را نخست وزیر می کند. امیر اصلان افشار آخرین سفیر شاه در آلمان و رئیس اداره کل تشریفات دربار، در خاطراتش می گوید:” در همین تاریخ است که عده ای از امرای ارتش طرح کودتایی را مطرح و به شاه پیشنهاد می کنند و ظاهرا مورد قبول شاه نیز قرار می گیرد. این کودتا که به نام “طرح خاموش” نام گذاری شده بود، بدین ترتیب بود که شاه اویسی را به نخست وزیری انتخاب می کرد و پس از آن ۲۰۰ نفر از فعالان مذهبی و اطرافیان خمینی دستگیر و به خاش تبعید می شدند و حتی برنامه کشتن خمینی را نیز در خارج از کشور به شاه ارایه کرده بودند. شاه با این طرح موافقت می کند و حتی دستور احضار اویسی را به دربار صادر می نماید. لیکن پس از ورود سفرای دو کشور فوق (امریکا و انگلستان) به دربار، شاه از اجرای این طرح منصرف شده و ازهاری را به جای اویسی به نخست وزیری بر می گزیند.”
انتخاب ازهاری بیشتر از انتخاب شریف امامی اطرافیان شاه را شوکه می کند. ثابتی نمی گوید که چرا شاه او را کنار می گذارد و سپهبد ناصر مقدم را می گذارد رئیس ساواک، چه اتفاقی می افتد که ناصر مقدم به عنوان رئیس ساواک هر کاری خواسته انجام دهد، اول با بهشتی و بازرگان مشورت می کرده است. منتظری در خاطراتش می گوید که دیدارها با سپهبد مقدم در خانه مرتض مطهری صورت گرفته و ملاقات های پنهانی بهشتی و موسوی اردبیلی با ماموران “سیا” در خانه فریدون سحابی انجام شده است. خود شاه درباره سفر بدون اطلاع و پنهانی ژنرال هایزر معاون فرماندهی نیروهای متحدین در اروپا به ایران می گوید:” در اوایل بهمن ماه خبری حیرت انگیز به من گزارش شد که ژنرال هایزر چند روزی است در تهران اقامت دارد. من در هفته های اخیر از هیچ چیز تعجب نمی کردم. ولی ژنرال هایزر شخصیت کوچکی نبود. حضور او در ایران واقعا شگفت انگیز بود و نمی توانست اتفاقی و بدون دلایل بسیار مهم باشد. احتمالا سرویس های اطلاعاتی آمریکا می دانستند که برنامه زیر پا گذاشتن قانون اساسی در پیش است. پس می بایست از بروز عکس العمل در ارتش ایران جلوگیری کنند، هدف مسافرت ژنرال هایزر به ایران جز این نبود… بالاخره من یک بار ژنرال هایزر را به اتفاق سفیر آمریکا آقای سولیوان ملاقات کردم. تنها چیزی که مورد علاقه هر دوی آنها بود دانستن روز و ساعت حرکت من از ایران بود”.
طنز تلخ این است که شاه و اپوزیسیون شاه با هم راه خمینی و حکومت اسلامی را صاف کردند. تا جایی که صدای آخوند شریعتمداری هم در می آید و از شاه می خواهد کاری بکند. در جریان انقلاب شریعتمداری در مصاحبه ای بجای سرنگونی شاه از اجرای قانون اساسی مشروطه دفاع می کند و می گوید:” این قانون اساسی علاوه بر آن که سند آزادیخواهی بود که اختیارات شاه را محدود می کرد، در مورد قانون گذاری نیز به روحانیون نقش عمده ای میداد.” بعد از این مصاحبه شریعتمداری مورد حمله طرفداران خمینی قرار می گیرد. در اوایل شهریور ۵۷ شریعتمداری پیامی به وسیله ناصر مقدم رئیس ساواک به شاه می فرستد و می خواهد که:” شاه باید دست به یک کار خارق العاده بزند و نشانه ای از یک تحول اساسی باشد… من از خمینی ترسی ندارم اما طرفداران او دیوانه هایی هستند که بی پروا با اسلحه و نارنجک می کشند و خرابکاری می کنند، ما در منزلمان هم از آن ها تأمین نداریم. اشخاصی که شجاعت داشته باشند در مقابل خمینی و طرفداران او بایستند، تعداد شان کم است…” سرکوب بخشی از جامعه که پیرو خمینی نبودند، توسط شبکه خمینی قبل از پیروزی انقلاب آغاز شده بود. هر کسی که همراه آنها نبود ساواکی و طاغوتی نامیده می شد و ترس و هراس را همان موقع در جامعه می پراکنند.
وقتی گروهی از مردم برای جلوگیری از روی کار آمدن خمینی به طرفداری از بختیار در تهران راهپیمایی کردند، بی بی سی در همراهی با شبکه خمینی آنها را ساواکی می نامد. در تظاهرات بعدی که دهها هزار نفر از مردم به آنها پیوسته بودند شعار دادند که “بی بی سی گوساله بازم بگو ساواکه” که مورد حمله طرفداران خمینی قرار می گیرند. بیمارستان سینا در آن روز مملو از مجروحین می شود که با قمه و چاقوی طرفداران خمینی زخمی شدند. روزنامه اطلاعات روز ۵ بهمن ۵۷ در این باره می نویسد:” در ساعات بامداد امروز هنگامی که تظاهر کنندگان در دسته های مختلف به سوی بهارستان حرکت می کردند، گروه مخالفان با شعار “مرگ بر شاه” با سنگ و چوب به آنها حمله کردند. این درگیری ها در خیابان سپه و دروازه دولت به اوج خود رسید. از سوی دیگر، خبرنگاران روزنامه ها که برای تهیه خبر و عکس در آن نقاط متمرکز شده بودند مورد حمله گروه مخالفان قرار گرفتند و به سوی آنها سنگ پرتاب شد. این اعتراض به این دلیل بود که گروه مخالفان خواستار بودند از تظاهرات طرفداران قانون اساسی عکس و خبر تهیه نشود. یکی از خبرنگاران و راننده جیپ روزنامه اطلاعات به شدت زخمی شدند که با اتومبیل شخصی به بیمارستان اعزام شدند. تعدادی از مجروحان این تظاهرات در بیمارستان های امیراعلم و سینا بستری شدند. حال دو تن از مجروحان که در بیمارستان سینا بستری هستند، وخیم است. گروه مخالف هنگام یورش به تظاهر کنندگان علاوه بر چوب و سنگ به قمه و چاقو نیز مسلح بودند.” در مقابل، ارتش و دستگاه امنیتی شاه نه تنها دست به اقدامی نمی زنند بلکه به نفع خمینی اعلام بی طرفی می کنند و کمر بختیار را می شکنند. سعید بشیرتاش در کتاب روزشمار دولت بختیار می گوید:” کمیته استقبال از آیت الله خمینی که متشکل از آیت الله مطهری رئیس کمیته، آیت الله مفتح سخنگو، فضل الله محلاتی رابطه روحانیت، صباغیان مسئول برنامه ریزی… این کمیته در رابطه با مسائل امنیتی با سپهبد مقدم رییس ساواک، ارتشبد قره باغی رییس ستاد ارتش و نیز سپهبد ربیعی فرماندار نیروی هوایی هماهنگی داشت.” دو روز بعد از ورود خمینی، بختیار درباره جهنمی که پیش روی جامعه است، در ۱۴ بهمن ۵۷ در مصاحبه با روزنامه فرانسوی “لوماتن” می گوید:”هیچ کس نمی داند جمهوری اسلامی آیت الله خمینی چیست و اگر کسی برای فهمیدن این موضوع به متون کهن مراجعه کند، پشتش به لرزه درمی آید. خمینی نه تعدد گروه های سیاسی را می پذیرد و نه دموکراسی را. روحانیت می خواهد قانون الهی را اجرا کند.”
بعد از اینکه کار از کار گذشت، شاه در مصاحبه با مجله نیوزویک می گوید”: رویه بنگاه سخن پراکنی انگلستان یعنی بی بی سی نیز شگفت آور بود. از آغاز سال ۱۹۷۸ برنامه فارسی این بنگاه سریعاً و علناً در مخالفت و ضدیت با من تنظیم میشد. گویی یک دست نامریی همه این برنامه ها را تنظیم و رهبری می کند. چگونه می توانیم به وضع پیرمردی که در نوفل لوشاتو منزل داشت و از این دهکده علنا با استفاده از وسایل ارتباط جمعی غرب، ایرانیان را به شورش دعوت می کرد اشاره ای نکنیم … هنگامی که پیرمرد مورد اشاره از عراق اخراج شد، من می توانستم از دولت فرانسه بخواهم که مانع فعالیت اش بشود، ولی می دانستم که این تقاضا حاصلی نخواهد داشت، زیرا این پیر مرد بازیچه ناتوانی در دست دشمنان خارجی این سرزمین بود و بس.” در آخرین مصاحبه با دیوید فراست می گوید”:من می دانم که مبالغ هنگفتی پول خرج شده است. از این بابت هم مطمئنم. این را هم می دانم که از فوق متخصصان تبلیغات استفاده شده است که طوری ما را نشان بدهند که ظالم ترین ظالما و هیولا هستیم و طرف مقابل ما را بر عکس، او کسی هست که طالب مردم سالاری و آزادیخواهی است و می خواهد انقلاب کند تا کشور را نجات دهد. من می دانم که چطور از بی بی سی به عنوان ابزار بریتانیایی ها بر ضد ما استفاده کردند.” شاه اگر همین این حرفها را بجای شنیدن صدای انقلاب، در جریان انقلاب می گفت و پیشنهاد ساواک را قبول می کرد و سفارت امریکا و انگلستان را می بست، پایه های مواضع ضد آمریکایی خمینی از همان ابتدا به لرزه در می آمد و آمریکا نمی توانست به این سادگی و به این خیری و خوشی خمینی را به عنوان دشمن خود بر سر کار آورد. شاه آن نقطه ای که باید شاه می بود شاه نبود.
اما اپوزیسیون شاه در همان زمانی که چتر سرکوب شبکه خمینی باز شده بود و بختیار از فاجعه ای که در پیش بود به همه هشدار می داد، اعلامیه های آتشین در حمایت از خمینی صادر می کرد و بختیار لیبرال و نوکر جیرخوار بود… اما نکته اصلی اینجاست که علیرغم سرکوب خونین دهه شصت، این مجموعه نه تنها پا از زمین ضد استکباری رژیم بیرون نگذاشته که هنوز هم هر کدام به نوعی به سهم خود این موش و گربه بازی رژیم و آمریکا را واقعی جلوه می دهند. مجاهدین و نمایندگان پارلمان ها که در جلسات اش سخنرانی می کنند، رژیم حاکم بر ایران را بنیادگرا و بانکدار تروریست جهانی و دشمن غرب معرفی می کنند و به روی خودشان نمی آورند که اتفاقا آمریکا و شرکایش در این مرحله برای ویران کردن و شخم زدن خاورمیانه، به بنیادگرایی و بانکدار تروریست بین المللی احتیاج دارند وگرنه طالبان را در افغانستان روی کار نمی آوردند و خاورمیانه را جولانگاه رژیم ایران نمی کردند. چپ ها و مارکسیست ها یکی رژیم را ضد امپریالیست می داند، یکی از محور مقاومت! و از خامنه ای دفاع می کند. یکی می گوید رژیم از لحاظ سیاسی مستقل و از لحاظ اقتصادی وابسته است. یکی عربده کشی های سیاسی رژیم و غرب علیه هم را جنگ دو قطب تروریسم می داند. یکی زیر اعلامیه اش رژیم را وابسته به امپریالیسم معرفی می کند ولی در همان اعلامیه هر گلوله ای که به سمت رژیم چه در سیستان و بلوچستان وچه در کردستان شلیک شود آن را به توطئه امپریالیسم علیه حکومت ایران نسبت میدهد.
در داخل ایران هم چپ هایی مثل خدا نیامرز فریبرز رئیس دانا، حسن مرتضوی، باقر پرهام و… امپریالیسم را نه در سیاست های کلان اقتصادی رژیم که در بیرون از مرزهای ایران نشان می دهند و در نهایت حرف خامنه ای را که مقابل آمریکا در منطقه ایستاده مهر تایید می زنند. در طی این سالها دهها بیانیه در پوشش مخالفت با دخالت خارجی و رژیم چنج در ایران صادر کرده اند و به روی مبارک شان نمی آورند که این رژیم اساسا با دخالت خارجی به سر کار آمده و تا به امروز با دخالت خارجی به سر کار مانده است. اگر این اپوزیسیون بجای واقعی نشان دادن این جنگ زرگری، به سهم خود نشان می داد که این رژیم یکی از ابزار های اصلی همین شیطان بزرگ است، آن وقت نه تنها کار رژیم را در سرکوب جامعه سخت می کرد بلکه کار اربابان رژیم را در حفاظت از رژیم دشوار می کرد. ولی این مجموعه جدا از اینکه تنور استکبار بازی رژیم را گرم نگه می دارد، سر پنهان کردن ردپای آمریکا در انقلاب ۵۷ و ماله کشیدن بر نقش خود در همراهی با خمینی، با رژیم منفعت مشترک دارد. همچنانکه در طی این سال ها هر جا در جامعه ایران گرایشی پیدا شده و خواسته با اسلام زاویه بزند و با هویت تاریخی و زیسته شده خودش نزدیک بشود، چون آن را در تضاد با ایدئولوژی خود و در تضاد با امت اسلامی و انترناسیونالیسم می بینند با همان چماق رژیم با چماق نژادپرستی، ناسیونالیسم و فاشیسم بر سرش می کوبند.
امروز که جامعه ایران چوب انقلاب ۵۷ و حکومت اسلامی را خورده، طبیعی است که بخشی از جامعه به هویت ملی گرایش پیدا کند و این هویت را قبل از تهاجم اسلام به ایران جستجو کند. جنگ این بخش از جامعه با رژیم نه فقط یک جنگ سیاسی که خود بخود به یک جنگ ایدئولوژیکی و اعتقادی و تاریخی با رژیم می رسد. از دوره صفویه تاکنون برای اولین بار است که یک بخش از جامعه ایران در حال دگرگونی فکری و نگرشی نسبت به هویت تاریخی خودش است. بعد از قرنها برای اولین بار است که می رود “قطب ایرانی” را در مقابل “قطب اسلامی” زنده کند. وقتی بخشی از جامعه الگوی زیستی و اعتقادی داشته باشد و بند نافش از فرهنگ و ایدئولوژی حکومتی بریده شود، آن وقت جنگ بین رژیم و جامعه شکل دیگری بخود می گیرد. معلوم است که این برای رژیم از هر چیزی خطرناک تر است. بخصوص در این دوره که رژیم دارد تمامی منابع طبیعی و زیستی و فرهنگ های بومی آن سر زمین را نابود می کند. منفعت این اپوزیسیون چپ و راست برای رژیم علیرغم مخالفت ها و دشمنی هایی که با رژیم دارند دقیقا در این نقطه است. سال هاست که رژیم از یک طرف علیه مجاهدین دهها فیلم و سریال می سازد و از طرف دیگر تمامی حرکت های اعتراضی جامعه ایران را به آنها می چسباند و آنها را صاحب این اعتراضات معرفی می کند تا جنگ بین خود و جامعه را جنگ دو نیروی اسلامی جلوه دهد. اگر در دهه شصت و هفتاد چنین بود، امروز رنگ و بوی اعتراضات ضد حکومتی به ویژه خیزش پاسارگاد و دی ماه ۹۶ نشان می دهد دگر چنین نیست و جامعه آبستن چیز دیگریست.
اما مهمترین ابزاری که رژیم در مقابله با این بخش از جامعه در دست دارد، رضا پهلوی است. باز طبیعی است که بخشی از جامعه امروز حسرت زمان شاه را داشته باشد و از رضا شاه یاد کند که شنیده است که رضا شاه دستگاه آخوندی را در زمان خودش به حاشیه جامعه رانده است. خود این مسئله می توانست برای رژیم مشکل ساز باشد. اما با بودن رضا پهلوی نه تنها این مسئله برای رژیم دردسر ساز نشد بلکه رژیم برای تقویت رضا پهلوی چند سالی است که خود به شاهان پهلوی در جامعه ایران دامن می زند و تلاش می کند این گرایش هویتی و این دگرگونی تفکری در جامعه را به رضا پهلوی ببند. بی دلیل نیست که کارشناسان رژیم مثل صادق زیبا کلام در تلویزیون رژیم به تعریف و تمجید از رضا شاه می پردازند. رژیم به رضا پهلوی اعتبار می دهد تا بتواند بدست او این گرایش هویتی و تفکری را در جامعه تخریب و کمرشکن کند و این در شرایطی است که کلیت این رژیم در فساد و تباهی غرق شده و از درون پوسیده، ضدیتی که اکثریت جامعه با این رژیم دارد یک صدم آن را مردم لیبی با قذافی یا مردم عراق با صدام و مردم مصر با حسنی مبارک نداشتند.
مسئله این نیست که رضا پهلوی نمی خواهد شاه شود یا به لحاظ فردی به جمهوری علاقه دارد یا کسی توقع مبارزه با رژیم را از او داشته باشد. بلکه او همسو با رژیم ایران این گرایش هویتی و این دگرگونی نگرشی را فاشیست و نژادپرست می نامد و هر جا ببیند که حرکتی در جامعه دارد شکل می گیرد و با اسلام زاویه می زند، هراسان به صحنه می آید که:” اگر قرار باشد به اسلام توهین شود همان بهتر که جمهوری اسلامی بماند.” زیر چتر “نه به جمهوری اسلامی آری به همبستگی ملی” زیر آب آلترناتیو و جایگزینی که برای جمهوری اسلامی در متن جامعه دارد شکل می گیرد را می زند و نشستن با چند تا فداییان اکثریتی، لابی ها و اصلاح طلبان رژیم را “همبستگی ملی” می نامد. او در خط اربابان رژیم یک دکان سیاسی دارد، حساب و کتابش هم از لحاظ منافع خودش درست است. اگر روزی مصرف رژیم برای اربابان تمام شد و خواستند جایی به او بدهند که می دهند و گر نه چرا خود را به دردسر به اندازد. ولی تا آن روز اگر بخواهد دکان سیاسی اش باز بماند و نام اش در معادلات سیاسی ایران مطرح باشد و تجارت اش رو به راه بماند، باید در خط اربابان جهانی حرکت کند و کاری را که به او واگذار شده انجام دهد. و البته این دشمنی رضا پهلوی با “هویت ایرانی” در مقابل “هویت اسلامی” و عصبانیت او از جدا شدن این دو با هم، به ماهیت ارتجاعی و فناتیک اسلامی او هم مربوط می شود. کافی است کسی مصاحبه او با کیهان لندن را در فردای خیزش پاسارگاد بخواند تا ببیند که ضدیت او با این خیزش از جنس ضدیت خود سران رژیم و علمای اسلام است. رضا پهلوی و دیگر جریانات چپ و راست چنان علیه این حرکت ملی به پا خواستند که گویی هر کسی سران اسلام و نمادهای ایدئولوژی رژیم را نپرستد فاشیست است.
اینجا صحبت درباره اسلام و ضد اسلامی از زاویه دینی نیست که فلان سوره قرآن چی گفته یا نگفته. بحث بر سر ایرانی یا مسلمان یا ترک یا یونانی هم نیست که مروج این گونه بحث ها خود رژیم است تا در پوشش اینگونه بحث ها، منشا فاجعه ای که امروز جامعه گرفتار آن است پنهان بماند. صحبت درباره نابودی فرهنگ، هویت و حافظه تاریخی یک جامعه و تاثیرات ویرانگر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن در زندگی امروز است. اگر حمله اسلام هم مثل حمله مغول از یک جایی شروع و در یک جایی قطع می شد، این هم در کنار دیگر رخدادهای تاریخی قرار می گرفت. ولی این حمله و غارت تا به امروز ادامه دارد. اگر هویت و حافظه تاریخی جامعه نابود نمی شد، قطعا انقلاب ۵۷ این گونه شکل نمی گرفت و انقلاب مشروطیت آنگونه درهم شکسته نمی شد. اگر انقلابیون مشروطه همانقدر که حمله شان به سمت استبداد شاهان قاجار بود به سمت قدرت مذهبی و تشکیلات آخوندی هم بود، آن قانون اساسی ارتجاعی مشروطه از آن بیرون نمی آمد که به قدرت آخوندها شکل رسمی و قانونی بدهد. صحبت درباره ناسیونالیسم سیاسی دوره صنعتی و یا ناسیونالیسم شیعه ایرانی هم نیست. این ناسیونالیسم عقب مانده شیعه از دوره صفویه تا کنون فقط منفعت غارتگران بوده است و بس. حالا هم رژیم اشغالگر ایران بعد از “تاسوعا و عاشورا” بیشترین بهره برداری را از همین ناسیونالیسم شیعه می کند. همچنانکه وقتی یک فیلمساز حکومتی یا فعال به اصطلاح حقوق بشری جایزه اسکار یا نوبل می گیرد، بخشی از جامعه با همین ناسیونالیسم شیعه افتخار می کند که یک ایرانی این جایزه را گرفته است و کاری هم ندارد که این ایرانی در خدمت حاکمیتی است که هست و نیست آن سرزمین را دارد نابود می کند.
تا قبل از صفویه، هویت ایرانی و جنبش های بزرگ ملی به لحاظ فکری و اعتقادی در تضاد با هویت و ایدئولوژی اسلامی قرار داشت. صفویه بعد از اینکه به زور شمشیر شیعه گری را در ایران گسترش داد، با کار فرهنگی و تبلیغاتی گسترده در طول سالهای دراز، این دو هویت متضاد را با هم ترکیب کرد. یکی از علت های اصلی که مبارزات و جنبش های اجتماعی پس از آن راه به جایی نبردند و کارشان دشوار شد، بخاطر آمیخته شدن این دو با هم و نقش روحانیت شیعه در آن بود. در سالهای اول انقلاب خمینی و شبکه او تلاش زیادی کردند که همین ناسیونالیسم شیعی را هم به کل در اسلام حل کنند و حتی دشمنی شان را با سنت ها و مراسمی مثل عید نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا و… پنهان نکردند. ولی نتوانستند در این زمینه کاری از پیش ببرند و تیرشان به سنگ خورد. (۲) حالا سالهاست که رژیم بر سر داستان هسته ای و نقش ویرانگری که در منطقه ایفا می کند، بیشترین بهره برداری را از همین ناسیونالیسم شیعی می کند. اما اکنون بعد از قرنها برای اولین بار است که بخشی از جامعه دارد از اسلام و ناسیونالیسم شیعه زاویه می زند و حافظه و هویت تاریخی اش را جستجو می کند. این دگرگونی فکری که دارد سر از خاک برمی آورد، نه تنها در برابر هویت اسلامی و لجنزار شیعه گری این حاکمیت قرار گرفته بلکه به همان اندازه در مقابل سیاست های خانمان برانداز صاحبان جهانی سازی و اربابان این حاکمیت قرار دارد و تنها چیزی است که می تواند به جامعه هویت و حیات ببخشد.
اسلام و مارکسیسم ابزار صاحبان جهانی سازی برای سرکوب ذهنی جوامع
اگر امروز این اسلام ضد استکباری در همین جوامع غربی به عنوان یک دشمن قلابی نباشد و دولت ها نتوانند به بهانه خطر اسلام ضد استکباری این بازی های سیاسی و امنیتی را با جوامع خود داشته باشند، خواهیم دید که تازه راه برای دشمن واقعی سرمایه داری جهانی و رشد جنبش ضد جهانی سازی باز می شود. الان مقابل ماسک اجباری، واکسن اجباری و این دیکتاتوری جهانی، همین ها ایستاده اند که رسانه های گلوبالیست ها آنها را راست افراطی و طرفدار تئوری توطئه می نامند. حالا اگر همین اعتراضات با یک آرمان هویتی به خیابان بیاید کنترل آن دیگر برای دولت ها ساده نخواهد بود. یک نمونه آن را در اواخر دوره ترامپ در آمریکا دیدیم. دیدیم که چگونه مجبور شدند ماسک دموکراسی را کنار بگذارند و با سرکوب، سانسور، تهدید و حذف میلیونی از فیس بوک، توییتر، یوتیوب با آن مقابله کنند. مجله نیوزمکس می نویسد:” اتفاقی که دیروز ۸ ژانویه افتاد شاید بزرگترین آتش سوزی کتابخانه ها در تاریخ بود که بصورت دیجیتالی رخ داد. در ماههای قبل هم توییتر میلیون ها حساب کاربری را حذف کرده بود، اما آنچه دیروز رخ داد بی نظیر بود. وضعیت در حدی بود که عده ای آن را “حمام خون دیجیتالی” نامیدند.” تازه برنی سندرز سوسیالیست! این دلقک صاحبان سرمایه در همان زمان اعلام می کند که باید کاری با ترامپ کرد تا درس عبرتی برای شورشی ها بشود. بگذریم از اینکه ترامپ نخواست یا نتوانست یا ماهیت آن را نداشت از این فرصتی که به جوش آمده سرفصلی را عوض کند. ولی ترس و هراس صاحبان قدرت را از جمعیت میلیونی که قابلیت زنده شدن را داشتند به خوبی دیدیم.
و به خوبی دیدیم که مارکسیست ها با اسلام ضد استکباری کجا ایستادند. روزنامه لیبراسیون فرانسه در ۱۴ فوریه ۲۰۲۱ در مطلبی با عنوان چپ اسلامگرا می نویسد”:عکس بزرگ خمینی در کنار عکس بزرگ مائو در جلسه کمونیست های فرانسه و همکاری چپ و کمونیست های فرانسه با اسلامی های رژیم ایران بویژه جریان های شیعی واکنش های بسیاری را در فرانسه برانگیخته است.” بی جهت نیست که بزرگترین کمپانی هالیوود، یونیورسال استودیو در فیلم “کاپیتان فنتستیک” برای نوام چامسکی تبلیغ می کند و برای او جشن تولد می گیرد و موسسه جورج سوروس و بلومبرگ، مخارج آنتیفا را در آمریکا تامین می کنند.دوره ترامپ دیدیم که چطور در کنار صاحبان اصلی سرمایه فاشیست، فاشیست کردند. امثال باب آواکیان یکی از رهبران “حزب کمونیست انقلابی آمریکا” دلیلی که برای فاشیست بودن ترامپ می آورد این است که ترامپ چهره رسانه های “آزاد” مثل سی ان ان را خدشه دار کرده است. وقتی ترامپ یقه آمازون را گرفته بود و می گفت که آمازون هزاران شغل و کسب و کار کوچک را نابود کرده، رادیو “کی پی اف کی” رادیو چپ های لس آنجلس به دفاع از آمازون برخاسته بود. آنها این جهانی سازی و تشکیل دولت جهانی را مرحله عالی سرمایه داری و رو به جلو می دانند و برمبنای ایدئولوژی مارکسیستی شان اول باید کمک کنند که سرمایه داری مرحله جهانی سازی را پشت سر بگذارد بعد امام زمان شان “پرولتاریا” ظهور کند. آنها این علم و دانش دانشگاهی و این تکنولوژی دیجیتالی را که اصلی ترین پایه و مهمترین ابزار صاحبان سرمایه برای انباشت سودهای نجومی و به اسارت گرفتن بشر و نابودی بی حد و حصر طبیعت است، نه تنها مهر تایید می زنند و آن را مترقی می دانند بلکه در این زمینه کاسه داغ تر از آش برای صاحبان سرمایه شده اند.
جیمز پتراس استاد جامعه شناسی و یکی از نویسندگانی که به جریان چپ گرایش دارد و مدافع جهانی سازی نیز هست، در جون ۲۰۱۷ در مطلبی با عنوان “جایزه خائن سال…” از حال و هوای امروز جریانات چپ گلایه می کند:”در حالیکه راستگراها صادقانه از سیاستها و منافع حامیان طبقه حاکم پشتیبانی میکنند، چپگراها بطور سیستماتیک به وعده های پلاتفرم سیاسی خودشان خیانت میکنند و طبقه کارگر، حقوق بگیران، کسب و کار کوچک و حامیان منطقه ای خود را فریب میدهند. در برخی از موارد رهبران چپ به محض گرفتن قدرت، حتی از سیاستهای ارتجاعی افراطی رقبای راست خود فراتر رفته اند. نسلی کامل از رادیکالهای سالهای ۱۹۶۰ و ۷۰ که از چپ شروع کردند، تا سالهای ۸۰ و ۹۰ به رژیمهای میانهرو و راستگرا و حتی به همکاران راستهای افراطی و سازمان سیا تبدیل گشتند. چریکهای مبارز سابق، که به میانهرو و راستگرا تغییر یافتند، به مقامهای وزرای کابینه یا رئیس جمهور در اروگوئه، برزیل، پرو، اکوادور و شیلی تبدیل شدند. فرمانده چریکی السالوادور، خواکین ویلالوبوس، بعدها با “سیا” همکاری نمود و به «جوخه مرگ» رئیس جمهور کلمبیا «مشاوره» داد. لیست خیانتهای چپ اواخر قرن ۲۰، طولانی و ملالانگیز است…” منتها دهه شصت و هفتاد میلادی هنوز جهانی سازی نمود عینی نداشت و شکل اجرایی پیدا نکرده بود تا جایگاه چپ و ایدئولوژی مارکسیستی معلوم شود که کجا ایستاده است.
امثال آمازون، گوگل، مایکروسافت و تسلا قلب اقتصادی آمریکا هستند و دارند جا پای دولت ها می گذارند. تا جایی که امثال آنگلا مرکل صدراعظم آلمان که در دیدار با ترامپ گفت:” اگر جهانی سازی ضربه بخورد همه ضربه می خورند.” هم نگران می شود که آنها دارند جای دولت ها را پر می کنند و از این پس دولت ها بدون تصمیم و خواسته های آنها علاف اند. رادیو دویچه وله آلمان در خبری اعلام می کند که:”همهگیری کرونا به شکل بیسابقهای به نابرابری اجتماعی در سراسر جهان دامن زده است. طبق گزارش سازمان توسعه آکسفام، ۱۶۰ میلیون نفر بر جمعیت فقیر جهان افزوده شده و اقشار کمدرآمد به شدت فقیرتر شدهاند. به موازات این روند ثروت ۱۰ تن از بزرگترین میلیاردرهای جهان بین مارس ۲۰۲۰ تا نوامبر ۲۰۲۱ تقریبا دو برابر شده و به ۱،۵ تریلیون دلار رسیده است. ثروتی که این گروه از میلیاردرها در این فاصله اندوختهاند، بیش از تمام درآمدی بوده که در ۱۴ سال اخیر به دست آوردهاند. مانوئل اشمیت، کارشناس نابرابری اجتماعی در آکسفام آلمان میگوید: کرونا برای میلیاردرها مانند یک معدن طلا عمل کرده است. این ثروت با چنان سرعت بیسابقهای در حال افزایش است که برخی از آنها به فضا سفر میکنند و همزمان با آن فقر در جهان به سرعت رشد میکند.” اما داستان فقط بر سر سود میلیاردی نیست، این یکی از فواید کرونا برای آنهاست. دعوای اصلی بر سر کنترل کره زمین و تغییر شکل دادن به همه چیز است.
مارکسیست ها که از جنگ طبقاتی حرف می زنند، دوره ترامپ یکی از بزرگترین جنگ های طبقاتی در چند دهه اخیر بین بورژوازی ملی و بورژوازی جهانی بود. دوره ترامپ نشان داد که دنیا از بورژوازی ملی گذار نکرده، اگر کرده بود ۸۰ میلیون نفر که اکثر آنها کارگر و کشاورز آمریکایی بودند اینگونه پشت ترامپ نمی آمدند و شاهد این زلزله اجتماعی در آمریکا و کشورهای غربی تا ژاپن نبودیم. اتفاقا الان بخاطر این جهانی سازی اشتیاق به ملی گرایی روز به روز دارد بیشتر می شود. چرا این همه کارگر و کشاورز آمریکایی پشت ترامپ آمدند. چون او می گفت کارخانه های ما باید به آمریکا برگردند و تولیدات مورد نیاز مردم آمریکا باید در آمریکا تولید بشود. این به نفع میلیون ها کارگری بود که اینجا ذلیل آمازون، گوگل و ابر کمپانی های دیجیتالی شده اند. بخاطر همین از طرف توده ها از آن استقبال شد. این استقبال از یک چیز عینی بر می خیزد، بخاطر اینکه کمرشان از انترناسیونالیسم ابر کمپانی های فناوری شکسته شده است. حالا دنبال هویت و منافع ملی خودشان هستند. این ملی گرایی یعنی همین کارخانه ها و سرمایه های ملی شان به کشورشان برگردد. تولیدات داخلی و بومی و فرهنگ و هویت زیسته شده آنها نابود نشود و بتوانند در مقابل این سرکوب و دیکتاتوری دیجیتالی از استقلال و آزادی شان دفاع کنند.
بارها خود کارشناسان و نویسندگان سرمایه داری و نویسندگانی مثل یووال نوح هراری که مدافع جهانی سازی اند گفته اند که در قدم بعدی با ورود ماشین ها و شهر های هوشمند، بشر باید از نوع زندگی ای که تاکنون داشته خداحافظی کند. از این پس نوع غذا تا لباس تا روابط اجتماعی و عاطفی و نوع آموزش و هنر توسط ماشین های هوشمند کنترل و تعیین می شود. خیلی علنی می گویند که در قدم بعدی انبوه انسان ها بدرد نخور و بی مصرف می شوند و طبقه میلیاردی بی مصرف شکل می گیرد. هم اکنون به بهانه ویروس کرونا، با جمع کردن بافت زندگی جاری و آنلاین شدن شغل ها و دانشگاه ها… و راندن آدمها به چهار دیواری خانه، زمینه ورود ماشین های هوشمند را استارت زده اند. تنها خطر و مانعی که پیش رو شان است و نمی گذارد از این مرحله به خوبی و خوشی عبور کنند، همین است که از رئیس سازمان ملل تا تمام سران کشور های غربی تا جریانات چپ و جریانات اسلامی رژیم با چماق ناسیونالیسم و نژادپرستی و فاشیسم بر سرش می کوبند.
دنیای واقعی به ما می گوید چه کسی و چه جریانی در صف فاشیسم اقتصاد دیجیتالی و فاشیسم رسانه ای ایستاده است. در اواخر دوره ترامپ فاشیسم را بدون نقاب دیدیم و هنوز هم بر سر واکسن اجباری می بینیم که فیس بوک، توییتر، یوتیوب، گوگل و رسانه های بزرگ جهانی اعلام می کنند که هر کسی خلاف نظر آنها راجع به واکسن چیزی بگوید به جرم اطلاعات غلط! حذف اش می کنند. حتی اگر متخصصان واکسن و پرستاران و دکتر هایی باشند که سال ها در این زمینه کار کرده اند. خیلی علنی می گویند هرکسی به حرف آنها و سازمان بهداشت جهانی! گوش نکند و واکسن نزند از زندگی ساقط می شود. کسی حق ندارد بپرسد که چرا این واکسن تنها کاری که نمی کند واکسینه کردن و ایمنسازی افراد در مقابل این ویروس است. کسی حق ندارد بپرسد که چرا صد جور خبر و آمارهای متناقض درباره همین واکسن بیرون می دهند و با بمباران خبری و با ایجاد ترس و هراس نمی گذارند ذهنیت ها حول واقعیت های جاری شکل بگیرد و آن بخش از جامعه که ذهنیت اش زیر این بمباران خبری مخدوش نمی شود و در مقابل آنها می ایستد، باید ضد علم! و طرفدار تئوری توطئه معرفی شود. در این زمینه هم رژیم اشغالگر ایران در همسویی با خط اربابانش، پوزه بند و واکسن را اجباری می کند. برای اینکه مخالفتی با این اجبار در جامعه بر نخیزد با شیادی آخوندی چهار تا بسیجی را با عکس خامنه ای کنار خیابان می آورد که در مخالفت با واکسن از طب اسلامی! دفاع کنند. حاجی فیروز را هم نژاد پرست اعلام می کند و مراسم نوروزی حاجی فیروز را ممنوع می کند. تا جایی که کارشناس مستراح رژیم صادق زیباکلام در تلویزیون رژیم می گوید که جشن نوروز و شب یلدا و سیزده بدر نژادپرستی ایرانی است.
اما این بخش از جوامع با اینکه زیر سرکوب خبری و رسانه ای هستند و با اینکه تهدید از دست دادن کار و موقعیت شغلی بالای سرشان هست، باز می بینیم که چگونه در اروپا، استرالیا، آمریکا و کانادا علیه واکسن اجباری و ماسک اجباری ایستاده اند و بساط صاحبان اقتصاد دیجیتالی را بهم ریخته اند. از تابلوهایی که در دست دارند نشان می دهد که اعتراض شان فقط به خوب یا بد بودن واکسن نیست بلکه علیه این اجبار و دیکتاتوری جهانی بپا خواسته اند. در آلمان در یک حرکت نمادین، دموکراسی را در تابوت می گذارند تا ببرند دفن اش کنند. رابرت کندی جونیور می گوید:”دشمن ما بانک های بزرگ، کمپانی های بزرگ دارو سازی، فناوری بزرگ، داده های بزرگ و رسانه ها هستند.” این گونه جهت گیری و موضع گیری ها دارد گسترش پیدا می کند. حالا امثال بیل گیتس بفکر پاندمی کشنده تر هستند و اعلام می کنند که در آینده نزدیک پاندمی مهلک تر از کووید-۱۹ از راه خواهد رسید. ولی تا این نقطه این بیداری و این سد اجتماعی، طرح ها و برنامه های صاحبان سرمایه جهانی را درهم پیچیده است. امروز این حرکت های ملی که در اکثر جوامع در حال رویش است، تنها واکسن ضد جهانی سازی و دیکتاتوری سرمایه در این مرحله است. ماهیت و جایگاه هر فرد و جریانی نه با شعارها و ادعاهایش که در این صف بندی های اجتماعی مشخص می شود.
مسلم منصوری
۳ فوریه ۲۰۲۲
——————————————————————————————————————————–
(۱)هما ناطق در کتاب رگ تاک می آورد که:”سخن در باره “تاریخ نویسی درباری” و “کتابهای تاریخ مدارس” … نیست. که حتی نفرت به تاریخ ایران را دامن زد… (بعد از صفویه اولین بار) میرزا آقاخان کرمانی تا مشیرالدوله پیرنیا در تدوین تاریخ ایران کوشیدند با تاریخ نگاری درباره دوران پیش از اسلام نشان دهند که هویت تاریخی جامعه ایرانی در تضاد با هویت اسلامی قرار دارد. نه تنها تسلط اعراب و اسلام بر ایران عامل درهم شکستن تمدن باستانی ایران بوده است، بلکه روند اضمحلال ایرانی، از آن پس نیز به تناسب گسترش اسلام به پیش رفته است. اما تاریخ نگری مارکسیستی ضربه بزرگی را به هویت و حافظه تاریخی جامعه ایرانی وارد ساخت… این “کور چشمی آگاهانه” تنها در خدمت “سیاست روز” این جریان قرار داشت. جریان چپ به حربه تاریخ پردازی دل از “آل عبا” بردند. نه تنها نقش اسلام و حکومت متولیان مذهب عربی در اضمحلال ایران را در پرده گذارند، که درباره “انقلاب محمدی” و مبارزه رهبری شیعه با دستگاه ظلم و فساد به چنان تحریفات و دروغ پردازی ها دست زدند که به مغز هیچ عمامه بسری خطور نکرده بود. برندگی جنبش چپ از آنجا بود که از یک سو با داعیه “جهان بینی علمی” به میدان آمده و از سوی دیگر آگاهانه در خدمت تاریک اندیشی و ستیزه جویی رهبری مذهبی قرار گرفت. چنانکه در پس واژه پراکنی “مارکسیستی” برای نمونه حتی یک موضع تاریخی را نمی توان یافت که میان “چپ” و رهبری مذهبی اختلافی وجود داشته باشد. آنها در پرداختن تصویری نفرت انگیز از ایران باستان قلمها زدند و حمله اعراب به ایران را هجوم “انقلابیون پا برهنه” به دستگاه فساد و ظلم توصیف کردند. به مسلمانان ایرانی مژده دادند که مارکس، اسلام را به عنوان “انقلاب محمدی” ستایش کرده است و نه تنها در توجیه و حتی ضرورت حمله اعراب به ایران سخن راندند که در این زمینه از رساله نویس های عمامه بسر نیز فراتر رفتند. مثلا احسان طبری حتی گناه اینکه اعراب به “برادری و برابری” رفتار نکردند و بزودی انقلابیگری و “دموکراسی قبیله ای” خود را از دست دادند، به گردن ایرانیان انداخت:”همین غارت یک کشور ثروتمند بعدها نظام دموکراسی قبیله ای عرب را خورد کرد و اشرافیت اموی و عباسی را که مانند اشرافیت ساسانی فاسد و تجمل پرست بود پدید آورد و مایه انحطاط سیطره عرب شد.”…
پژوهش گرانی که با دید اروپایی به عصر ایران باستان نگریسته اند، از یافتن یک نظام غالب مانند نظام برده داری، فئودالی و یا نظام کاستی ناتوان مانده و جامعه ایرانی در پهنه گسترده امپراتوری را آمیزه ای از ساختار های گوناگون یافته اند. از سوی دیگر در این مجموعه و گردونه رنگارنگ، هر ساختار اجتماعی از نظر کارایی در مقابل مقایسه ای طبیعی با دیگر ساختارها قرار داشت. همین ویژگی نیز به جامعه ایرانی پویایی و دوامی متحول در ورای کشاکشهای ناگزیر سیاسی و اجتماعی می بخشید. حتی در سالهای پایانی دوران ساسانی نه تنها زنانی به پادشاهی برگزیده شدند، بلکه درونمایه ساختارهای مادرشاهی را در جامعه متکامل این دوران از هر نظر می توان بوضوح دید و بازتاب آن را در رگه های فرهنگی و فرهنگهای دینی به عنوان وجه غالب بررسی کرد. نگاهی به ادیان شایع در اواخر عهد ساسانی، کافیست تا تصویری از فضای معنوی و تکاپوی فکری که جامعه ایرانی را در می نوردید، بدست بدهد… آنانکه گفته اند، ایرانیان با آغوش باز اعراب قرآن بدست را پذیرفتند و شیفته برادری و برابری اسلامی بودند، باید جوابگو باشند که “تمدن اسلامی!” چه تضادی با تمدن ایرانی و اصولا موازین تمدن داشت که اول می بایست ریشه مدنیت و فرهنگ ایرانی را بر کند تا خود جانشین آن شود؟ قدر مسلم آنستکه ایرانیان هر چه کم داشتند، کمبود دین و آیین نداشتند، “شیفتگی” ادعایی آنها برای “تعالیم مساوات طلب اسلامی” با توجه به اینکه در این دوران جنبش مزدکی در اوج گسترش خود بود، دستکم طنز آمیز است… پس از تسلط نظامی و حکومتی اعراب، گسترش مرحله به مرحله اسلام در ایران را تنها در کشاکش میان دو قطب “ایرانی” و “اسلامی” می توان بررسی نمود… به این واقعیت تاریخی پای می فشاریم که همه ایلغار عرب و ترک و مغول در هزاره اول، اسلام را در ایران به آیین اکثریت بدل نساخت و بخش بزرگ جامعه ایران همچنان به آیین و فرهنگ خود پا برجا مانده بود. پیروان مزدک پس از حمله اعراب در همه جای ایران یافت می شدند و دستکم آنستکه گروههای زیرین را باید مزدکی یا دارای گرایش جدی مزدکی شمرد: کودکشاهیان، سپید جامگان، ماهانیان و پیروان بابک خرمدین و سند باد و غیره و غیره… با نشان دادن کشاکش میان دو قطب متضاد جامعه می توان تاریخ زنده و سرافراز مبارزه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی ایرانیان را در این برهه تصویر نمود…
تشابهی که میان حکومت صفوی و حکومت اسلامی در این روزگار به ذهن خطور می کند، اتفاقی نیست. واقعا نیز تسلط حکومت شیعه صفوی در چهار قرن پیش، چه از نظر ماهیت و چه پیامد هایش همان بود که اینروزها شاهد تکرار فاجعه انگیز اش هستیم. با این تفاوت که اگر ابعاد سقوط ایران در عصر صفوی عظیم تر از آن بود که در دهه گذشته روی داده است، اضمحلال ایران در زیر سلطه “دومین نسخه” حکومت اسلامی پرشتاب تر است. اینجا به مطلب دردناک اشاره می کنیم و آن اینکه چگونه تحریف تاریخ درباره اولین “انقلاب اسلامی” و زدودن آن از ذهن تاریخی ایرانیان راه را برای وقوع “انقلاب اسلامی دوم” هموار ساخت، یکی آنکه با وارونه نشان دادن چهره شاهان صفوی و ستایش از آبادانی و استقلال کشور، به خانمان براندازی ها و پسرفت ایران در این عصر پرده کشیدند و دیگر آنکه با نسبت دادن فجایع این عصر به استبداد شاهان، شیعه گری را منزه ساختند. آنجا که این حربه نیز کارایی خود را از دست داد، کسانی مانند آل احمد و شریعتی بکلی منکر رابطه مستقیم وحشیگری دوران صفویه با تسلط شیعه گری شدند و “شیعه علوی” را مقابل “شیعه صفوی” علم کردند. در حالیکه همه شاهان صفویه “مرشد” و “قطب” رهبری شیعه بودند. این دوران از دیدگاه منافع تاریخی ایران ضربتی چندان کمتر از تهاجم عرب مسلمان نبود و حتی ابعاد کشتار و توحش سازمان یافته اش قابل مقایسه با آن می باشد… بدین ترتیب “نقطه عطفی” شکل گرفت، که باعث شد برای اولین بار پس از هفت قرن که از حمله اعراب می گذشت، اینک متولیان “ایرانی” اسلام به قدرت دست یافتند. سخن فقط از متولیان اسلام هم نیست، از سرآمدان و روشنفکران جامعه معاصر ایران از علامه قزوینی تا احسان طبری و سعید نفسی تا فریدون هویدا می گوییم. فریدون هویدا در کیهان لندن شماره ۳۳۲:” تمدن غربی امروز دنباله همان تمدنی است که در چهار قرن اول اسلام بوجود آمد و دنیا اسلام را به اوج برد. مردم بروند حتی قرآن را بخوانند که در آن شان انسانی محترم است.” اصلا تو گویی آنانکه “علمای عظام” را متولیان اسلام می دانند کور خوانده اند. روشنفکران ایرانی در تبعید می دانند که “اسلام راستین” کدامست! به داوری احسان طبری تئوریسین و روشنفکر نامی مارکسیست درباره عصر صفوی نگاه کنیم:”از اواسط قرن نهم میلادی رهبری ایدئولوژیک جنبش های خلقی در ایران بدست شیعیان افتاد، این تحلیل دانشمندان ذیصلاح شوروی که از موضع مارکسیسم انجام گرفته، درباره نقش تشیع در تاریخ کشور ما کاملا درست است.” آری در نتیجه چنین ضرباتی بر کوششهای روشنگرانه در دوران معاصر بود که بعدها زمینه سازان دومین حکومت اسلامی امکان یافتند “تشیع علوی” را در مقابل “تشیع صفوی” علم کنند و نسل جوان ایران را به پای خود به مسلخی مکرر برانند…
رهبری شیعه از یک طرف رابطه میان حکومت و کشورهای خارجی را به عنوان همدستی با “اجانب کافر” جلو می گرفت، و از طرف دیگر خود با برقراری بهترین روابط با آنان در تضعیف حاکمیت سیاسی می کوشید. رهبری مذهبی ایران با یورش بر حاکمیت سیاسی به قدرت نمایی می پرداخت تا به “خارجیان” نشان دهد که حکومتگران واقعی در این دیار کدام است. پیش از روسها، حریف انگلیسی بزودی دریافت که دربار ایران حاکم واقعی به سرنوشت این کشور نیست و با حمایت از رهبری مذهبی می توان با کمترین قوا به ارزانترین شیوه بر ایران دست انداخت. همدستی کارگزاران سیاست خارجی انگلیس با حکومتگران عمامه بسر ایران نه تنها امکان بقای رهبری مذهبی را فراهم آورد، بلکه به او امکان داد، چنان بر “اجنبی پرستی” دربار حمله آورد که رفته رفته رنج بار ترین جنبه حافظه تاریخی ایرانیان یعنی تهاجم اعراب به ایران و پیامدهای ناشی از آن زدوده شده و متولیان دین عربی با حمله به “اجانب” اجنبی بودن اسلام را در پرده گذاردند…”
—————————————————————————————-
خمینی در ۶شهریور۱۳۵۸در دیدار با خانوادهی امام موسی صدر گفت:”این … که ما ایرانی هستیم و برای ایران چه باید بکنیم، این حسابها درست نیست؛ این قضیهیی که شاید صحبتش در همه جا هست که به ملّت و ملیت کار داشته باشند، این یک امر بیاساس است در اسلام، بلکه متضاد است با اسلام” در ۱۹بهمن ۱۳۵۹ خطاب به افسران نیروی هوایی می گوید:”خیلی باید توجه داشته باشید که به اسم ایران و به اسم کشور ایرانی، شیاطینی نخواهند شما را منحرف کنند از “اسلام عزیز”. هر فساد که هست از ملیت و ملّی گرایی است.” در ۱۸مرداد۱۳۵۹ در کنگرهی آزادی قدس در حسینیه جماران:”ملّی گرایی اساس بدبختی ماست… ما چقدر سیلی خوردیم از این ملیت. اینها بروند گم شوند. اینها باید خجل باشند.”
میرحسین موسوی در کنگره شعر و ادب دانشجویان در ۲۶ آذر ۱۳۶۳ گفت:”مسأله اتکا به نظامِ ارزشی ایرانِ پیش از اسلام، یعنی تکیه بر تاریخ هخامنشیان و ساسانیان و دوران سلاطینی که پیش از اسلام در ایران بودند… در کشور ما، سوغاتی بود که به منظور اسلام زدایی از فرنگ صادر شده بود. ناسیونالیسم اصولاً وجهی از غرب زدگی است. هویت ایرانی، دشمن هویت اسلامی است و توطئهی خارجیها میباشد. برگزاری هزارهی فردوسی در سال ۱۳۱۳ و پیراستن زبان فارسی از کلمات عربی، که بر اساس ناسیونالیسم صورت می گرفت، توطئه یی از سوی غربیها برای نابودی اسلام بود… افسانهی آرش … جز یک افسانهی رنگ باختهی متکی بر ناسیونالیسم و خاک پرستی چیزی نیست”
با اینکه امثال جبهه ملی و مهدی بازرگان، ملی گرایی شان را خرج خمینی و اسلام کردند، اما مهدی کروبی در نماز جمعه تهران در ۱۶مهر۱۳۶۱، از اینکه بازرگان در نامه اش کلمه “ملی” را بکار برده خطاب به او می گوید:”در خیانت شما همین بس که نوشته اید انقلاب “ملی” ایران به ثمررسیده و صراحتاً در دو جای نامه خود کلمه “ملی”را به کار برده اید. در قسمت دیگری از نامه خود می نویسید فلان شخص مردی میهن پرست است. خجالت نمی کشید؟ مردم شعار اسلام را داده اند و حالا که سفره بازشده، شما می آیید و اسم ملی و میهن را روی آن می گذارید؟ این سخن امام امت است که فرمود مردم ما باید جلو آنهایی را که دم از ملیت می زنند، بگیرند.”
آخرین دیدگاهها