بصیر نصیبی: خاطره ها و گذشته ها در پنجاه سالگی جنبش سینمای آزاد

نزدیک به پایان سال پنجاه و هفت که هنوز نظام پیشین بر کنار نشده بود ولی علائم بسیاری نشان از این داشت که حوادث بسیاری در پیش است عملا قدرت هم از دست دولت بختیار خارج شده بود و اخوند ها غیر رسمی مستقر شده بودند. همانگونه که قبلا هم گفته ام دفترمرکزی سینمای ازاد در طبقه دوم یک ساختمان ۴ طبقه در سه را ه عباس اباد کوچه طاهری بود. طبقه دوم صاحبخانه می نشست .طبقه سوم دفتر مرکزی سینمای ازاد بود و طبقه اخر منزل من و همسرم نسرین امیر صدقی و فرزند خرد سالمان غزاله قرار داشت .

کنار در ورودی ساختمان یک تابلوی ساده نصب کرده بودیم که روی ان نوشته شده بود:دفتر مرکزی سینمای ازاد و فدراسیون جهانی سینمای هشت. یک روز صاحبخانه امد دفتر نزد من ،در ضمن صحبتهایش خواهش کرد که تابلوی سینمای ازاد را برداریم! گفتیم چرا؟ این دست و آن دست کرد و در نهایت مشخص شد که میترسد انقلابیون با دیدن اسم سینمای آزاد به ساختمان حمله کنند. همان موقع برای من مشخص شد چه نظام ضد مردمی و متحجر و عقب مانده و قرون وسطایی ای میخواهد زمام امور را بدست بگیرد اما نه من نه مخالفین شاه و دستگاه امنیتیش تصور نمیکردیم چنین ادمخوران تا این حد سفاک میخواهند جانشین نظام سلطنتی شوند و ادعا کنند به سانسور و خود سانسوری پایان میدهند ،فقر و تبعیض و نابرابری طبقاتی را پایان میبخشند و خلاصه یک حکومت مردمی را جانشین میکنند اما برای خود منهم همان زمان با تذکر صاحبخانه مشخص شده بود که جانشینان شاه ان کسانی نیستند که عامه درخواستهایشان فریاد میزدند. من در فکر خودم در همان زمان هم در پی یافتن راهی برای رهایی بودم اما چگونه؟ نمیدانستم . دفتر سینمای ازاد باز بود من سر کارم حاضر میشدم هر چند دوربین و وسایل ما در دست بچه های مان بود که در نقاط مختلف شهرها از انقلابیون تصویر برداری میکردند ، یکی از همین روز ها پاسداران قطب زاده به دفتر ما حمله کردند. یکی از انها تفنکش را گذاشت روی سینه من با خنده تهوع اوری پرسید : میترسی! پاسداران همراهش دفتر را جستجو میکردند . همه جا را گشتند ،فیلمهای ارشیو را بهم زدند چند تایشان را با خود بردند .کلید دفتر را هم مصادر کردند . از فردا که بچه هامتوجه شده بودند به دفتر ما یورش شده است دایم با تلفن پرس و جو میکردند معمولا غزاله ما تلفن ها را جواب میداد وقتی تلفن زنگ میزد در جواب با لحن کودکانه اش میگفت: سینمای ازاد را بسته اند. بهر حال من که کارمند رسمی بودم با حکم کارگردانی فیلم ،روز ها میرفتم پیش بچه های گروه فیلم و کارگردانی . چایی میخوردیم بچه های گروه فیلمبرداری میرفتند دادگاه های سران نظام سابق، دادگاه که نبود بیدادگاه واژه مناسب برای دادگاه های اسلامی است. خلاصه این که من در مجموع بعد از انقلاب از نوع اسلامی دوسال ایران بودم که سعی میکردم خودم را از برخورد با مدیران نظام کنونی دور نگهدارم نزدیک یکسالش که با مرخصی بدون حقوق رفتم فرانسه/ پاریس پذیرش هم گرفته بودم میخواستم در ایدک ویا وژیرار تحصیل کنم. کلاس زبان فرانسه هم میرفتم اما فرزند وهمسرم ایران بودند منهم باید بر میگشتم و برگشتم . این بار ۸ ماه ماندم یک طرح در باره یک فیلم مستنددر باره شهر مند گناباد را بعد از سفر تحقیقاتی با گزارشگر وفیلمبردار به کویر اماده کردم سپردم به تلویزیون بعد از چند روز فخرالدین انوار که امور فرهنکی تلویزیون را به او سپرده بودند منو دعوت کرد به دفترش اونجا بهم گفت:ما به کارگردانانی که در نظام پیشین کار کرده اند نیازی نداریم داریم ۶۰۰ تا شونو کنار میگذاریم. ما میخواهیم شما همان سینمای آزاد را دوباره راه بیندازید.از من پرسید:شماچطور کلاس هایتان را اداره میکردید.گفتم: ما در تلویزیون اعلام میکردیم علاقمندان ثبت نام میکردند ما کلاس هایمان را تشکیل میدادیم وشیوه کارگاهی هم کار میکردیم مطمئن بودم نفهمید شیوه کارگاهی دیگر چی هست ؟ اما گفت نه ما جوانان حزب الهی معتقد را خودمان انتخاب کرده ایم شما بروید سر کلاس وکارتان را شروع کنید.گفتم شما که دفتر ما را تعطیل کرده اید. گفت: الان کلید دفتر را برمیگردانم دست کرد جیبش دسته کلید دفتر را هم به من داد. اما یک شرط هم داریم شما میدانید که الان انقلاب ما جوان است ودشمن چنین است وچنان ودر قالب چپ میخواهد به انقلاب لطمه بزند شما باید این گونه کسان را شناسایی ومعرفی کنید.گفتم:در سالهای اخر نظام پیشین هم ساواک در فکر شناسایی چپ گرایان دائم مارا سر فراز( البته انجا با این لحن صحبت نکردم )میکرد منتها هیچگاه ما رادر این امور دخالت نمیداد.خودش جستجو میکرد و می یافت .
انوار ادامه داد ،حالا انقلاب شده وامام دستور لشکر ۲۰ ملیونی برای مقابله با ضد انقلاب را صادر فرموده است شما هم یا انقلابی هستید یا ضد انقلاب ،تکلیفتان را روشن کنید .من هیچ نگفتم تا کوچکترین شکی ایجاد نشود اما مقدمات خروجم را زمینی واز طریق مرز بازرگان داشتم فراهم میکردم تا اجازه خروج بگیرم ده روز زمان نیاز داشتم این مدت را میرفتم سر کلاس ی که هنرجویانش حزب الهی بودند روز های ناراحت کننده ای بود اما چاره ای نبود باید چند روزی تحمل میکردم..چه بسا مدیران امروز هنری همان جوانان حزب الهی انروز هستند.از طرف دیگر بچه های تلویزیون قبلا خبرم کرده بودند که بعداز جلسه دیدار من با انوارورد پیشنهاد او اینها در اندیشه پرونده سازی برایم هستند وتوصیه کردند زود تر از کشور خارج شوم . من بلیط اتوبوس تی بی تی را تهیه کردم یک روز بدون این که به کسی بگویم با اتوبوس از تهران حرکت کردم غزاله ونسرین در ترمینال بودند لحظه ای که از غزاله ام جدا میشدم برایم خیلی دردناک بود وقتی اتوبوس حرکت کرد غزاله ی من به دنبال اتوبوس میدوید من از طریق اسلامبول به مونیخ آلمان رسیدم بعداز چند روز از تلویزیون به نصیب ما تماس میگیرند که چون با مرخصی مجددمن موافقت نشده باید برگردم سر کار که نصیب ما گفته بود او دیگر ایران نیست.البته کلی هم درد سر برای نصیب ایجاد شد چون میگفتند که چرا قصد فرار مرا از قفس اسلامی اطلاع نداده است ونصیب جواب خوبی بهشان داده بود وگفته بود او بامهر خروج ورسمی خارج شده من از شما بایدبپرسم چگونه خارج شده نه شما از من.
همان لحظه که از مرز خارج شدم با خودم عهد بستم که دیگر زیر بار سانسور،استبداد هر نوعش که باشد کوتاه نیایم واگر زنده بمانم تا این نظام هست به زادگاهم بر نگردم تعهدی که هم اکنون که خودبه پیری رسیده ام تصور میکنم به ان وفادار مانده ام.
بصیر نصیبی