مسلم منصوری: خیزش های سرنگونی و جنگ محدود و کنترل شده امریکا با رژیم

 تا قبل از خیزش دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ کارشناسان  حکومت اسلامی و رسانه های دولت های غربی از رژیم ایران یک قدرت منطقه ای و هیبت امنیتی ساخته
بودند و ایران را با ثبات ترین کشور خاورمیانه معرفی می کردند. همزمان با این تبلیغات عمق مبارزات اجتماعی را در حد جناح بندی حکومتی و اعتراضات
صنفی نشان می دادند. اما خیزش دی و آبان ماه این معادله را نقش بر آب کرد و کار اربابان جهانی را در پیش برد طرح خاورمیانه بزرگ بدست حکومت ایران
سخت کرد. حکومت اسلامی را وادار کرد تمام ماسک ها و بزک ها و جناح بازی و میانه رو بازی هایش را کنار بگذارد و چهره واقعی خودش را بار دیگر نشان
دهد. قیام مردم ایران و عراق و لبنان هیبت امنیتی و ایدئولوژیکی حکومت ایران و هلال شیعی از تهران تا دمشق را درهم شکست.  پایه های حکومت را
چنان لرزاند و هیبت امنیتی و ایدئولوژیکی اش را چنان بر سرش آوار کرد که این حکومت دیگر حکومت قبل از این خیزش ها نیست.

 وحشت رژیم از انفجار جامعه در قدم بعدی وادارش کرد که جرقه قیام آبان را با گران کردن بنزین خودش بزند تا با آماده بودن از قبل بتواند پتانسیل
اعتراضی در جامعه را قتل عام کند و به حساب خودش جامعه را از نیروی اعتراضی هرس کرده و با کشتار و دستگیری گسترده و ربودن و ناپدید سازی
قیام کنندگان، انفجار اجتماعی را یک دوره عقب بیاندازد. با اینکه این قتل عام و بگیر و ببند های  وسیع و گسترده از پیش طراحی شده بود، ولی دیدیم
بعد از خیزش آبان ماه چنان هراس و آشفتگی ای بر پیکر رژیم افتاد که سران رژیم نمی توانستند وحشت خود را از انفجار جامعه در قدم بعدی پنهان کنند.
روزی نبود که کارشناسان رژیم از جاری شدن سیل خشم و نفرت  ۲۶ میلیون حاشیه نشین و زاغه نشین و مردم  جان به لب آمده و عاصی شده هشدار ندهند.
در چنین شرایطی که همه با نگاهی ناباور به  کشتار مردم به دست رژیم خیره شده و خشم و کینه علیه رژیم همه جا را فراگرفته، در شرایطی که مردم عراق
علیه سلطه حکومت ایران قیام کرده اند، صاحبان جهانی سازی در امریکا و اروپا تلاش می کنند با کشته شدن قاسم سلیمانی توسط تیم ترامپ  ورق را
بنفع رژیم برگردانده و توجه ها را به کشته شدن قاسم سلیمانی جلب کنند. این امکان را به رژیم می دهند که بطور موقت هم که شده در مقابل خشم مردم
ایران و منطقه راه فرار پیدا کند و بر کشتار مردم سرپوش بگذارد و زیر چتر فضای جنگ محدود و کنترل شده، ناپدید سازی ها و کشتار و بگیر و ببندهایش
را تکمیل کند.

اما جدا از اینکه تیم ترامپ با کشتن سردار جنایت رژیم  چه اهدافی را دنبال می کند، ولی به هلاکت رسیدن قاسم سلیمانی صف بندی بین دشمنان رژیم
و مدافعان رژیم را باردیگر  مشخص کرد. مردمی که به این رژیم کینه دارند به شادی پرداختند و به هلاکت رسیدن این پاسدار جنایت را جشن گرفتند و آن
را ضربه ای به رژیم دانستند و از اینکه مشخص شد این رژیم پهلوان پنبه ای بیش نیست خوشحال شدند. در مقابل  کسانیکه مدافع این رژیم هستند و رژیم را
به عنوان یک قدرت منطقه ای باد می کردند از چپ های جهانی تا سران اروپا و بخشی از جمهوری خواهان و دموکرات های امریکا و رئیس سازمان ملل و رسانه
هایی چون سی ان ان تا امثال اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه و داماد شاه و دیگر پادوها و جیرخوارهای آنها به همراه رژیم برای قاسم سلیمانی سوگواری
کردند.

حتی اگر تیم ترامپ از موضع عظمت طلبی کشوری و حفظ برتری امریکا مخالف خط جهانی سازی باشند و با رژیم ایران به عنوان ابزار و ستون فقرات خط جهانی
سازی در خاورمیانه مشکل داشته باشند و بخواهند رژیم دست و پایش را در منطقه جم کند به داخل ایران برگردد، باز خط صاحبان جهانی سازی در امریکا
و اروپا این نیست، بلکه برعکس یکسان سازی خاورمیانه و ایجاد خاورمیانه بزرگ بدست رژیم است. چهل سال است که صاحبان اصلی امریکا تحت پوشش دشمنی
با این حاکمیت تمامی امکانات خود را برای حفظ و نگهداری این حاکمیت به کار گرفته اند. در میان انبوهی از مطالبی که روزانه در رسانه های فارسی
زبان دولت های غربی درج می شود، مطلب  سعید قاسمی نژاد  مشاور ارشد امور ایران در بنیاد دفاع از دمکراسی در واشنگتن بخشی از واقعیت را دربر دارد.
او در رادیو فردا می نویسد:”  طی دو دهه اخیر آمریکایی ها سلیمانی را از تیررس عملیات اسرائیلی ها خارج کرده و جانش را نجات داده بودند… اوج
سیاست در سال های اخیر هدف قرار ندادن سپاه قدس توسط ارتش امریکا در دوره بوش و تبدیل نیروی هوایی امریکا به نیروی پشتیبانی سپاه قدس و حشد الشعبی در نبرد علیه داعش در دوره اوباما و ترامپ بود. نکته مهم تر اما آن است که به نظر می رسد ترامپ در آغاز مسیر پایان دادن به سیاست مماشات با
تروریسم شیعی است. سیاست مماشات با تروریسم شیعی ظرف چهار دهه گذشته بنیان سیاست منطقه ای امریکا بوده است. هنوز برای قضاوت درباره اینکه آیا
ما با یک تغییر عمیق استراتژیک مواجهیم یا یک ابتکار سطحی تاکتیکی زود است.” هرچند نویسنده مطلب، تبدیل نیروی هوایی امریکا به نیروی پشتیبانی
سپاه قدس را در حد مماشات تنزل می دهد ولی در دنیای واقعی در چند دهه گذشته سپاه قدس یکی از بازوهای نظامی امریکا در منطقه بوده است. و گرنه
قاسم سلیمانی را خود رسانه های غربی قاسم سلیمانی کردند و این پاسدار لمپن و قتل عام کننده مردم را تبدیل به سردار! سلبرتی ها! کردند.

در قیام آبان ماه دیدیم که چگونه دولت های غربی تمام قد کنار این دشمن قلابی خود ایستادند. دولت های اروپایی با کمک اقتصادی با عنوان ساز و کار
مالی به رژیم پاداش دادند و در کنار آن بیانیه های توخالی صادر کردند. وزارت خارجه امریکا گویی قصد داشت  مردم را دست  بیاندازد، اعلام می کند
که عکس و فیلم برای ما بیشتر بفرستید تا ما صدای شما را بشنویم! ه جای
کمک به باز کردن اینترنت به روی مردم، با مسخرگی و لودگی به کمک رژیم
شتافتند. موضوع این نیست که کسی از آنها توقع کمک به مردم را داشته با
شد، موضوع این است که چهل سال است در امریکا و اروپا تمامی نهادهای
دانشگاهی و سیاسی و هنری و رسانه ای را در خدمت حکومت ایران قرار داده
اند. پول دولت های غربی و پول حکومت ایران یکجا خرج نهادها و اصلاح طلبان
حکومتی در کشور های اروپایی و امریکا می شود. حکومت ایران پولش را در
خارج از کشور برای  تلویزیون هایی خرج می کند که امریکا و اروپا پول شان
را همان جا خرج می کنند. می بینیم تلویزیون هایی مثل صدای امریکا و بی بی
سی و رادیو فردا که مستقیم به دولت هایشان وصل هستند باز مدیر آنها
مأموران و مسئولان سابق خود حکومت ایران هستند. تاکنون چنین طنزی در
تاریخ نبوده که یک حاکمیتی عوامل دشمن خود را مدیر رسانه ای خود بگمارد.
مزدور و دلال اقتصادی رژیم مثل محمد منظرپور مدیر بخش فارسی صدای امریکا
می شود. همین مزدور در عزاداری از به هلاکت رسیدن قاسم سلیمانی می گوید
:” ژنرال سلیمانی از نوابغ نظامی معاصر بود. حتی اگر همچون ژنرال رومل
حکومت مطبوعش مورد نقد باشد. ایران یک ژنرال میدانی عالی رتبه و به معنای
واقعی کلمه سرباز را از دست داد. یاد و خاطره او گرامی.”  چنین پفیوزهایی
مدیر تلویزیون صدای امریکا می شوند. علی اصغر رمضان پور معاون فرهنگی
وزارت ارشاد در دوره خاتمی به همراه مسعود بهنود مدیریت بخش فارسی بی بی
سی را به عهده می گیرد و از آنجا به عنوان سردبیر به تلویزیون ایران
اینترنشنال منتقل می شود. برای رد گم کردن شایعه می اندازند که پول ایران
اینترنشنال را عربستان سعودی می پردازد و این شایعه را روی ویکی پدیا
گذاشته و سندش می کنند.  گفته می شود تمام امکانات تلویزیون منو تو از
طریق مرجان آل آقا دلال اقتصادی رژیم از ترکیه به لندن منتقل می شود.
رژیم هر از چند گاهی کارکنان بی بی سی و ایران اینترنشنال و منو تو را
تهدید! می کند تا از کارآیی آنها کاسته نشود. همه این تلویزیون ها با
مخالفان رژیم مصاحبه می کنند، فیلم هایی علیه رژیم یا در تمجید از
خانواده پهلوی پخش می کنند، از کشتار۶۷ برنامه می سازند، همانطور که
امروز خود مقامات رژیم علیه رژیم نطق غرایی می کنند وتاجایی که امثال
احمدی نژاد در نقد رژیم از همه جلوتر حرکت می کنند. ولی همین تلویزیون ها
در سرفصل هایی مثل خیزش مردم علیه رژیم یا نمایش انتخاباتی رژیم بسیج می
شوند و به کمک رژیم می شتابند. همین کارکنان بی بی سی که رژیم خانواده
آنها را تهدید! می کند، در لندن می روند به روحانی رای می دهند و بعد با
افتخار نیش شان را تا بناگوش باز می کنند و عکس یادگاری می گیرند. هرگاه
در ایران اعتراض و خیزشی در مقابل این همه فلاکت و تباهی شکل می گیرد،
آنها پشت سرهم میزگردهایی با حضور کارشناسان و مهره های اصلاح طلب حکومتی
راه می اندازند و آن قدر بحث ها و تحلیل ها و چرندیات روی سر جامعه می
ریزند و دوغ و دوشاپ را آن قدر با هم قاطی می کنند تا اصل آنچه به وقوع
پیوسته مخدوش و به حاشیه رانده شود.

 تمامی نهاد های دانشگاهی در امریکا و اروپا و انجمن های دانشجویی ایرانی
که دارای امکانات دانشگاهی و امکانات برنامه گذاری و تبلیغات دانشگاهی
هستند، دست حامیان اصلاح طلب رژیم قرار دارد. بیشتر استادان ایرانی که در
دانشگاه های غربی دارای موقعیت دانشگاهی هستند یا ریاست بخش فارسی و
خاورمیانه شناسی دانشگاه های کشورهای غربی را به عهده دارند، بایستی همان
خط وزارت خارجه امریکا و دولت های اروپایی را در حمایت از حکومت ایران در
پوشش حمایت از اصلاح طلبان جلو ببرند. در دوره احمدی نژاد همین اساتید
دانشگاهی در امریکا برای دست بوسی احمدی نژاد به ایران رفتند. امثال
حمید دباشی و یرواند آبراهامیان و صد ها تن از این دست اساتید با عنوان
پژوهش گر و تاریخ نویس ، بخشی از سازمان تبلیغات اسلامی حکومت ایران در
دانشگاه های امریکا هستند. هر استادی در این دانشگاه ها با خط دولت های
غربی در حمایت از حکومت ایران همسو نشود دارای موقعیت دانشگاهی و اسم و
رسمی نمی شود. در طی این سال ها امثال عباس میلانی در خط امریکا پادو و
بلندگوی جناح اصلاح طلبان حکومتی بودند و کمک کردند نهادهای سیاسی و
دستگاه فرهنگی رژیم در بین ایرانیان خارج از کشور جا بیافتد. امروز روشن
است  که حمایت از جناح اصلاح طلب از طرف دولت های غربی، حمایت از جناحی
مقابل جناح دیگر از رژیم نبود، بلکه حمایت از کلیت رژیم بود. آنها بهتر
از همه می دانند که این جناح ها در مقابل خیزش مردم و حفظ جمهوری اسلامی
“نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر” همه یک جناح هستند. حالا هم هر خطی
که امریکا با رژیم ایران برود این اساتید بایستی با آن همسو شوند.

 کمتر فستیوال های هنری و سینمایی در امریکا و اروپا بوده که تولیدات
فرهنگی و ویترین بزک جنایت های حکومت ایران را با زور جایزه ها روی
دستگاه های تبلیغاتی نبرده باشند، و این هنرمندان! بعد از دریافت جایزه
اسکار، کن، ونیز، برلین … مردم را به شرکت در نمایش های انتخاباتی رژیم
دعوت نکرده باشند و صندلی پرکن جلسات افطاری  و تبلیغاتی سران جنایت کار
رژیم نشده باشند. چنان فضایی در همین خارج از کشور ساخته اند که اگر کسی
بخواهد در زمینه های اجتماعی، سیاسی، هنری، روزنامه نگاری، برنامه سازی
و… کاری انجام بدهد و با آن زندگی اش را  بگذراند و یا به نام و نانی
برسد، راهی جز این ندارد که به همکاری با این نهاد ها و به رژیم آلوده
شود و گر نه به حاشیه رانده می شود تا از نفس بیافتد. در طی این سال ها
افرادی که دارای توانایی های هنری و اجتماعی و سیاسی و نویسندگی بوده و
از سرکوب رژیم به کشور های غربی پناهنده شده اند، در اینجا با فضای موجود
یا توانایی شان را در خدمت این نهادها و رسانه ها و حامیان رژیم قرار می
دهند و به نان و نامی می رسند، یا اینکه زیر فشار روزمره زندگی له و
لورده می شوند.

 این هنر حکومت ایران نیست که تمامی امکانات دانشگاهی و نهاد های هنری،
سیاسی، رسانه ای، حقوق بشری، تکنولوژیک و نظامی دولت های غربی را به خدمت
گرفته باشد. این هنر امریکا است که این همه را برای سرپا نگهداشتن این
حکومت به خدمت آن در آورده است. این هنر استکبار! است که بلد است چگونه
همه این حمایت های غیبی و علنی از رژیم ایران را عادی و طبیعی جلوه دهد و
همزمان از رژیم ایران یک دشمن بسازد. این هنر بی بی سی جهانی است که از
قاسم سلیمانی فیلم مستند بسازد و این پادوی خودش را دشمن خودش معرفی کند
و در عین حال از او تا سرحد سرداران و قهرمانان حماسی تاریخ چهره سازی
کند و سی ان ان برای سلیمانی عزاداری راه بیاندازد و او را با ژنرال دوگل
مقایسه کند. این هنر امریکا است که وقتی ترامپ ورود مردم کشورهای مسلمان
به امریکا را محدود می کند، در مقابل برای تقویت تشکیلات اسلامی رژیم در
امریکا نمایش های آنچنانی به راه می افتد،  فیسبوک، اپل، گوگل،
استارباکس، آمازون و عروسک های خیمه شب بازی هالیوود مدافع “مسلمانان” می
شوند و در همین حال  تشکیلات اسلامی در شهر نیویورک نیروی های امنیتی و
پلیس مسلمان برای حفاظت از مساجد تشکیل می دهد و شهردار مسلمان لندن با
نخست وزیر انگلیس در مراسم تاسوعا و عاشورای رژیم در لندن شرکت می کنند و
آقازاده ها و خانم زاده ها در این کشورها مساجد میلیون دلاری می سازند و
رژیم از لس آنجلس تا تورنتو از لندن تا پاریس دسته های عزاداری راه می
اندازد و نماینده مسلمان به کنگره امریکا می فرستد. وقتی می خواهند از یک
حاکمیتی دشمن قلابی بسازند و آن را سرپا نگهدارند بلدند چه کار کنند.

 این روزها از مقامات رژیم گرفته تا چپ و راست همه گران شدن ناگهانی
بنزین و قیام آبان ماه را به تحریم های امریکا وصل می کنند. گویی تمام
فاجعه حاکم بر ایران بخاطر این تحریم های نمایشی امریکا است. کسی نمی
گوید که نابودی هزاران روستای تولید کننده و تبدیل آنها به ۲۶ میلیون
حاشیه نشین و زاغه نشین کنار شهرهای بزرگ, نابودی سیستماتیک تالاب های
زیرزمینی، نابودی جنگل ها و منابع طبیعی و زیستی، نابودی بنیان های
تولیدات بومی به نفع واردات بنجل  کمپانی های فراملیتی، ساختن “ایران
مال” و نابودی صنایع و کارگاهها و فروشگاه های کوچک چه ربطی به تحریم
دارد. کسی نمی گوید قحطی پیاز و سیب زمینی به تحریم چه مربوط است. کسی
نمی گوید قحطی پیاز و سیب زمینی به نابودی سیستماتیک کشاورزی و جدا کردن
انسان از زمین و لابراتواری و گلخانه ای کردن مواد غذایی در خط جهانی
سازی اربابان ربط دارد. کسی نمی پرسد فراگیر شدن مدل های کپی برداری شده
از اوبر و فست فود و خصوصی سازی مدارس و بیمارستان ها و کوه ها و جنگل ها
و وصل جزئی ترین نیازهای زندگی روزمره مردم به کمپانی های جهانی و چپاول
های میلیاردی هرروزه چه ربطی به تحریم دارد. این تحریم ها بیشتر پوشش
مناسبی بوده تا رژیم خط اقتصادی که در این چهل سال مرحله به مرحله جلو
برده و عوارض ناشی از آن که به حاشیه رانده شدن انبوه انسان ها و سر
برآوردن ۲۶ میلیون زاغه نشین و حاشیه نشین و فلاکت و تباهی حاکم بر جامعه
را از گردن خود باز کرده و به گردن تحریم به بیاندازد. این حاکمیت در طی
این چند دهه بیش از هر حکومتی، در منطقه خاورمیانه و در ایران طرح ها و
برنامه های اربابان را قدم به قدم به اجراء گذاشته است. این جهنمی که
امروز در ایران، سوریه، عراق، لیبی، یمن و افغانستان برپا شده، بدون وجود
جمهوری اسلامی امکان پذیر نبود. در طی این سال ها کارشناسان اصلاح طلب
حکومتی در رسانه های فارسی زبان دولت های غربی مردم را از سوریه شدن
ایران می ترسانند، درحالیکه ایران خیلی وقت پیش سوریه شده است، اگر سایه
شوم این حاکمیت تا چند سال دیگر برسر جامعه ایران بماند، بسیاری از استان
های ایران برای همیشه غیر قابل زیست شده و ۲۶ میلیون حاشیه نشین و زاغه
نشین دو برابر می شوند.

 بسیاری از کارشناسان و دانشمندان سرمایه داری بار ها هشدار داده اند  –
که با ورود ماشین های هوشمند در قدم بعدی، ما شاهد خلق یک طبقه اجتماعی
بسیار بزرگ خواهیم بود به نام طبقه “بی خاصیت”! میلیارد ها نفر که نه
تنها بیکار هستند، بلکه قادر به پیدا کردن کار هم نخواهند بود. جامعه
بشری در قرن ۲۱ نابرابرترین جامعه در طول تاریخ خواهد شد و یک طبقه عظیم
اجتماعی تازه “بی خاصیت ها”! و “بی مصرف ها”!  شکل خواهد گرفت -.   بدست
این دشمن قلابی نه تنها ایران و خاورمیانه را در تمامی زمینه ها شخم می
زنند وانبوه آدمها را به حاشیه می رانند تا راه را برای ماشین ها وفناوری
های هوشنمد صاف کنند، بلکه بوسیله این دشمن قلابی و اسلام ضد استکباری!
بسیاری از بحران های اجتماعی خود را در همین کشورهای غربی حل و فصل کرده
و زمینه های شکل گیری و زایش دشمن واقعی را در این مرحله با این دشمن
قلابی به عقب می اندازند.

اما امپریالیست ها بدون کمک و همراهی ضد امپریالیست ها! نمی توانستند این
تعزیه ضد استکباری حکومت ایران را در سطح جهانی جا بیاندازند و ذهنیت همه
را به این دشمن بازی گره بزنند. می توان تصور کرد اگر این ضد امپریالیست
ها! و مارکسیست های جهانی و وطنی روی واقعیت های عینی و خط اقتصادی و
سیاست های منطقه ای رژیم انگشت می گذاشتند و این سلیطه بازی ضد استکباری
را رسوا می کردند، کار اربابان جهانی چقدر سخت می شد. ولی می بینیم در
کنار رسانه های دولت های غربی مهمترین بلندگوی این سلیطه بازی ضد
استکباری بخشی از همین چپ های جهانی و وطنی هستند. اینکه چرا ضد
امپریالیست ها همکار امپریالیست شده اند، چرا انترناسیونالیسم شان با
جهانی سازی سرمایه داری در یک ریل افتاده، چرا در دنیای واقعی منشاء
حرکتی نیستند و پوشالی بودن خودشان را پشت این درگیری صوری بین رژیم و
غرب پنهان می کنند و به وسیله اسلام ضد  استکباری اعلام وجود می کنند،
موضوع بحث این مطلب نیست. مهم این است که در دنیای واقعی این همکاری به
شدت تمام وجود دارد. یک کشور به اصطلاح سوسیالیستی و چپ و یک جریان
مارکسیستی در امریکا و اروپا و در دیگر کشور ها نیست که در کنار رسانه
های دولت های غربی از حکومت ایران یک چهره ضد امپریالیستی نسازد و منافع
و موجودیت اش به این دشمن بازی گره نخورده باشد و زایده اسلام ضد
استکباری! نشده باشد.

کشور هایی مثل چین و روسیه هم در همین تضاد صوری و دشمن قلابی که غرب
ساخته، بازی سیاسی و منافع اقتصادی شان را دنبال می کنند. برعکس آنچه خود
دولت های غربی  روی صحنه نشان می دهند، چین و روسیه نقش اصلی را در حفاظت
از حکومت ایران ندارند. یک پایگاه تبلیغاتی و خبری و رسانه ای رژیم در
چین یا روسیه نیست. رسانه های چینی و روسی نبودند و نمی توانستند اصلاح
طلبان حکومت اسلامی را در افکار عمومی جا بیاندازند. فستیوال های روسی و
چینی نمی توانستند تولیدات فرهنگی و سینمایی رژیم را روی آنتن جهانی
ببرند و در زمینه های سیاسی، هنری، اجتماعی و دانشگاهی از مهره های رژیم
و امثال قاسم سلیمانی چهره سازی کنند. پایه اصلی تشکیلات اسلامی و سیاسی
و تبلیغاتی رژیم در سرزمین شیطان بزرگ! است. الگو و مدل فرهنگی و اقتصادی
که رژیم در ایران و سیاست های منطقه ای که در خاورمیانه پیش می برد،
مطابق الگوی شیطان بزرگ است. اگر امروز روسیه مخالفان اسد را در سوریه
بمباران می کند و تعادل را به نفع اسد حفظ می کند این جدا از خط امریکا
نیست. خط امریکا در سوریه هیچگاه برداشتن اسد نبوده، مهم شخم خوردن سوریه
است. امریکا نمی توانست  نابودی بافت تولیدی و بافت زندگی و کوچ اجباری و
جابجایی اقوام را در سوریه به دست خودش انجام بدهد و تعادل را بنفع اسد
در حقیقت بنفع رژیم حفظ کند و در کنار دشمن خود! حزب الله قرار بگیرد.
راه را باز می گذارد تا روسیه این کار را انجام بدهد. همانطور که امروز
چین  یک کارخانه بزرگ سرمایه داری جهانی است. اگر چین نبود سرمایه داری
نمی توانست کالا را به تولید انبوه و به بنجل تبدیل کند. اگر تضادی بین
کشور های غربی و روسیه و چین بر سر حذف نشدن از خانواده ممتاز جهانی هست،
این تضاد ربطی با آنچه روی صحنه نشان می دهند ندارد. بهرحال جدا از اینکه
خط جهانی سازی در قدم بعدی چه اوج و فرودی داشته باشد و پایش به گل
بنشیند یا نه، و یا خیزش های بعدی مردم، حکومت اسلامی را درهم بشکند و
تغییر حاکمیت را به اربابان جهانی تحمیل کند یا نه، باز موضوع بحث دیگری
است. چیزی که امروز در دنیای واقعی می بینیم این است که بخش عمده جریان
مارکسیستی و مارکسیست ها در سطح جهانی بلندگو و سیاهی لشگر حکومت اسلامی
و همین امپریالیست ها هستند.

 هر ترفندی که رژیم در مقابل اعتراضات اجتماعی بکار می گیرد، بخشی از چپ
های وطنی در داخل و خارج از کشور به سهم خودشان آن را با ادبیات
مارکسیستی تئوریزه کنند. وقتی مبارزات زنان از همان ابتدای انقلاب بطور
خود جوش علیه حجاب اجباری قد علم می کند و تا به امروز که زنان و دختران
با تهاجم و خشم و کینه، متولیان امربه معروف رژیم را در خیابان ها سکه یک
پول می کنند، می بینیم دیگر نه تنها دستگاه سرکوب امربه معروف کارایی
ندارد بلکه بر ضد خودش و به قدرت نمایی زنان تبدیل شده است. رژیم در
مقابله با آن سعی می کند برای مبارزه زنان صاحب بتراشد و آن را به سمت
پادوی خودش مسیح علینژاد کانالیزه کند و او را صاحب مبارزه علیه حجاب
اجباری قالب کند. وزیرخارجه امریکا هم با او دیدار می کند و عکس یادگاری
می اندازد تا رژیم او را به سازمان سیا و از طریق او مبارزات زنان را به
استکبار وصل کند و بتواند مبارزات زنان را آلوده و لجن مال کند و  صد ها
تردید و بحث های انحرافی و درگیری های ذهنی در درون زنان ایجاد کند.
جریان های چپ او را به عنوان آلترناتیو امپریالیست ها معرفی می کنند و
کمک می کنند ترفند رژیم در چهره سازی از او جا بیافتد. تاجایی که رژیم
برای جا انداختن این فرد به عنوان صاحب مبارزه زنان علیه حجاب اجباری،
فائزه هاشمی را به تلویزیون می آورد تا از مسیح علینژاد حمایت کند و راه
را باز می کند تا دانشجویان چپ! علیه مسیح علینژاد شعار بدهند. شب قبل از
تضاهرات دانشجویان چپ، با آمبولانس ها به دانشگاه هجوم می آورد و
دانشجویان ضد حکومت را به زندان می برد تا تضاهرات دانشجویان چپ بدون
دردسر اجرا شود. برگزارکنندگان اصلی این گونه تظاهرات و مترجمان کتاب های
مارکس و مبلغان مارکسیست در ایران نیازی به معرفی ندارند. در طی این سال
ها همسویی شان با جناح بازی و ضد استکبار بازی رژیم نشان می دهد که سرشان
در چه آخوری است.

 وقتی کارگران اهواز، کازرون، هفت تپه و… از حد خواسته های صنفی فراتر
رفتند و خواسته شان فقط حقوق عقب افتاده نبود، بلکه حقوق عقب افتاده شان
را به سرنگونی کلیت رژیم پیوند زدند، تا جایی که زنان کارگر در کازرون به
سنگر رژیم یورش بردند و پشت به امام جعمه شعار دادند – پشت به دشمن رو به
میهن، و با شعار هایی مانند دشمن ما همین جاست الکی میگن آمریکاست، سوریه
را رها کن  فکری به حال ما کن –  و با این شعارها تعزیه  ضد استکباری
رژیم و اینکه مدعی بود بخاطرامنیت مردم  و جلوگیری از جنگ و حفاظت از مرز
های ایران در سوریه و عراق و لبنان حضور دارد را زیر ضرب گرفتند و خیمه
شب بازی های رژیم را به هم ریختند، رژیم با به راه انداختن مصاحبه با
نمایندگان چپ و نمایندگان دست ساز کارگری در تلویزیون و با زیر سوال بردن
شعارهای کارگران توسط مارکسیست ها، مانند شعار سوریه را رها کن فکری به
حال ما کن و از این دست شعارها را به نفع امپریالیست قلمداد کردن، تلاش
کرد تا اصل مبارزات کارگران و اینکه به کارگران چه گذشت و رژیم با آنها
چکارکرد به دست فراموشی سپرده شود و نمایندگان واقعی کارگران در گوشه
زندان بپوسند تا بتواند مبارزات کارگری را به زیر سقف خواسته های صنفی
برگرداند. بعد از قیام آبان ماه شاهد بودیم که در خارج و داخل کشور عده
ای به عنوان نویسنده و تحلیلگر و چپ، بسیج شدند تا مبارزه مردم را تحقیر
کنند و آن را شورش کور بنامند و حرف سران سپاه که حاشیه نشین های بی
سواد! آلت دست امریکا شده اند را این با سوادها و ضد امپریالیست تایید
کنند.

 طبیعی است که امروز با جهنمی که جمهوری اسلامی از ایران ساخته، بخشی از
جامعه حسرت گذشته و دوران شاه را داشته باشد. اما موضع گیری جریان های چپ
علیه رضا پهلوی باز از این منظر است که امریکا دارد برای  جمهوری اسلامی
آلترناتیو سازی می کند. در حالیکه عملکرد جریان های چپ و جریان های باقی
مانده از اپوزیسیون زمان شاه، بخشی از جامعه را بیشتر به گذشته و به زمان
شاه هل می دهد. اگر امروز بخشی از  مردم کارد به استخوان رسیده شعار رضا
شاه روحت شاد می دهند و چیز دیگری ندارند که به آن چنگ بزنند و با رضا
شاه  تو سر آخوندها می زنند و افسوس دوره شاه را می خورند،  این محصول
کار و زحمت رضاپهلوی و سلطنت طلبان نیست، بلکه برعکس این بخشی از مردم
جان به لب رسیده اند که به رضا پهلوی و سلطنت طلبان جان داده و آنها را
به تکاپو انداخته اند. رضا پهلوی و سلطنت طلبان در این چهل سال در خط
امریکا مثل دیگر نهادها و رسانه های فارسی زبان دولت های غربی در خدمت
حکومت اسلامی در خارج از کشور بوده اند. در این چهل سال یک چهره سلطنت
طلب و یک روزنامه و رادیو و  تلویزیونی سلطنت طلبان نبوده که  مدافع
خاتمی و موسوی و مبلغ جناح اصلاح طلبان حکومتی و مبلغ تولیدات فرهنگی و
هنری رژیم نبوده باشد. تا جایی که اردشیر زاهدی داماد شاه بعد از به
هلاکت رسیدن قاسم سلیمانی او را بزرگترین سردار وطن پرست و قهرمان ایران
می نامد. وقتی گروهی از مردم در پاسارگاد علیه اسلام شعار دادند رضاپهلوی
در رادیو فردا اعلام می کرد :” اگر قرار است به اسلام توهین شود همان
بهتر که جمهوری اسلامی بماند” هرگاه اعتراضی در ایران علیه رژیم صورت
گرفته او نگران بوده که از طرف مردم زخمی به نیروهای امنیتی نرسد.

 در همین قیام آبان ماه در همان لحظاتی که نیروهای امنیتی رژیم دارند
مردم را قتل عام  می کنند او سفارش قاتلان را به مقتولان می کند و نگران
است که مردم به سمت اسلحه و این حرف ها! نروند. می گوید نیروی انتظامی
فکر نکند مردم آنها را دوست ندارند! می گوید همین نیروی امنیتی باید
امنیت فردای کشور را حفظ کنند!. همین نیروی امنیتی ای که این همه نگران
است یک وقت بدست مردم درهم شکسته نشوند، چهل سال است امنیت این رژیم را
حفظ کرده اند تا رژیم توانسته این فلاکت و تباهی را بر جامعه تحمیل کند.
حالا او می خواهد همین آدم کشان حرفه ای رژیم امنیت فردای  حکومت او را
حفظ کنند. البته توجیه او این است که اگرمردم به آدم کشان رژیم برخورد
قهرآمیز نداشته باشند، بخشی از آنها ریزش می کنند و به مردم می پیوندند.
این استدلال  آدم را یاد شعر تفنگت را زمین بگذار شجریان می اندازد. وقتی
 سال ۸۸ جوانان از روی نمایش یاحسین میرحسین و از شال سبز گذشتند و بخش
بزرگی از تهران را به صحنه جنگ با رژیم تبدیل کردند، شجریان یادش افتاد
که این ترانه را بجای – دایه دایه وقته جنگه  وقته دوستی با تفنگه –
بخواند. اما هم امثال شجریان و هم امثال رضا پهلوی خوب می دانند که نیروی
امنیتی یک حکومت آنهم حکومتی مثل جمهوری اسلامی زمانی تفنگ شان را زمین
می گذارند که با تهاجم جامعه روبرو شوند و تعادل قوا به نفع جامعه بچرخد.
در آن صورت است که ترس و تردید و تضادها دستگاه امنیتی و دستگاه سرکوب
رژیم را در بر می گیرد، نه اینکه از حالا نگران باشد یک وقت زخمی از طرف
مردم بی سلاح به سرکوب گران با سلاح نرسد.

 بی جهت نیست که رژیم خیزش خونین آبان ماه را به خانواده پهلوی و مجاهدین
نسبت می دهد. چون آنها هرکدام به نوعی و چپ ها به نوعی دیگر در همین
زمین ضد استکبار بازی که امریکا با رژیم پهن کرده  قفل شده اند. مجاهدین
جدا از اینکه نقش آتش بیار این معرکه را دارد، رژیم اعتراضات اجتماعی را
به آنها وصل می کند تا جنگ مردم با خودش را جنگ بین خود و مجاهدین و جنگ
بین دو نیروی اسلامی جلوه بدهد. اما اگر مجاهدین و جریان های چپ و راست
به این نقطه رسیده اند جدا از عملکرد و مواضع خودشان، یک عامل اساسی در
این میان نقش دارد و آن نیاز اربابان جهانی به رژیم ایران به عنوان یک
دشمن قلابی در این مرحله است.

 با این همه قیام مردم ایران نشان داد که واقعیت های عینی و بدبختی هایی
که روی سر جامعه ریخته خیلی قویتر از تبلیغات رسانه های دولت های غربی
عمل می کند و جامعه اسیر فضای رسانه ای و لجنزار راست و چپ آن نشده است.
خیزش دی ماه ۹۶ و آبان ماه ۹۸  در دل خود یک نشانه مهم هم داشت و آن
نداشتن رنگ و بوی اسلامی بود. بخشی از جامعه یک جنگ تاریخی و هویتی و
ایدئولوژیکی را با رژیم شروع کرده است و از لحاظ فرهنگی و هویتی دارد از
اسلام زاویه می زند، ترس و هراس رژیم هم از همین زاویه است. هرچند هنوز
این بخش از جامعه شکل و شمایل روشنی ندارد و یکدست نیست و رژیم هم در
مقابل آن بیکار ننشسته است ولی با خیزش دی و آبان ماه سرفصل تازه ای در
مسیر مبارزه جامعه آغاز شده است.

 

Print Friendly, PDF & Email