سینمای جهان (نقد فیلم): قانون جنگل- نگاهی به فیلم «بچه‌های کوچک»

فرزانه راجی

خلاصه داستان: «سارا» زن حومه نشینی است که برخلاف سایر مادرهایی که در پارک محله می‌بینیم، واهمه‌یی از ارتباط و آشنایی با مرد غریبه‌یی که به سلطان رقص معروف است ندارد. سارا در استخر محله با «بِِرد» آشنا می‌شود که مثل او نارضایتی مشابهی را از زندگی بی‌سروصدای شهر ابراز می‌دارد. «سارا» بیش از پیش از زندگی زناشوئی خود با شوهر موفق خود ناراضی است و مشکل‌اش ازاین نظربا سرخوردگی فزاینده‌ی «برد» در ارتباط با همسرش «کتی» فیلم‌ساز مستند، قابل مقایسه است. دیری نگذشته که «سارا» و «برد» مخفیانه با یکدیگر دیدارهایی دارند و تلاششان برای طبیعی جلوه دادن ارتباط پنهانی‌شان طی شامی به اتفاق همسرانشان به سوءظن‌هایی منجر می‌گردد.

Little-Children_1صبح که از خواب بیدار شدم از زن بودنم احساس توانایی و اعتماد به نفس می‌کردم و این به خاطر دیدن فیلم «کودکان کوچک» در شب قبل بود. فیلم «کودکان کوچک» را بیش از هر چیزی می‌توانم یک فیلم فمینیستی و ضدقدرت ارزیابی کنم. اکثر زن‌هایی که در فیلم حضور داشتند زن‌هایی توانا بودند، به عکس مردهایشان که همه چون پسربچه‌های کوچک اسیر عواطف پرخاشگرانه‌ و بیمارگونه بودند. زن‌ها همه تواناتر، انسان‌تر و روادارتر بودند. تقریبا تمامی زن‌هایی که نقشی اساسی در فیلم بازی می‌کردند: سارا، زنی که توانست قوانین تحمیلی خانواده را بشکند و در مقابل شیطنت احمقانه‌ی شوهرش که بیشتر رفتار کودکی عقب افتاده را تداعی می‌کرد، دست به انتخاب بزند: دنبال عشق برود. و زن برد (کتی) در مقابل برد. مردی که به خاطر اینکه نقشی «دیگر»، متفاوت از آن‌چه که قراردادها و سنت‌ها و عرف تعیین کرده بود پذیرفته بود- کارنگه‌داری بچه و آشپزی و خانه‌داری و همه‌اش به خاطر بی‌کفایتی خودش بود تا نقشی تحمیلی- مثل کودکی قهر کرده بود و به زنش «خیانت» می‌کرد. به زنی که هیچ بی‌مهری و کوتاهی در حق او نکرده بود و تمام هم و غمش تلاش برای او و پسرش بود. شاید تنها گناه او این بود که دوست داشت شب‌ها که خانه می‌آمد کنار پسرش بخوابد- البته گناه کمی نیست، به ویژه که برد به خاطر نقش «دست دومی» که توی خانواده به او داده شده بود احساس حقارت می‌کرد. حسی که اکثریت زنانی که هویتشان به زن‌خانه‌دار تقلیل یافته، دارند، اما تعداد اندکی به تلافی این حقارت به شوهرشان «خیانت» می‌کنند. اما زن برد، زنی توانا است. در مقابل احساس «خیانت» از جانب شوهرش فقط تلاش می‌کند محیطی گرم‌تر فراهم کند. او می‌خواهد خانواده‌اش را حفظ کند- آن‌چه را که برای خود بهترین می‌داند. و با بلوغ ، هشیاری و سکوتش قادر است این کار را انجام دهد. و مادر «رونی». رونی، یکی از شخصیت‌های کلیدی فیلم که همه‌ی دنیا را بدون اینکه بخواهد، به جنگ با خودش فراخوانده است. کودکی که به واقع هنوز کودک است. کودکی که مطمئنا به خاطر سرکوب‌های جنسی دوران کودکی دچار اختلال شخصیت شده است و هنوز در همان مرحله‌ی خودارضائی باقی مانده و تمایلش به کودکان است، مثل دوران کودکیش. همان موقع که توسط پدر یا مادرش و چه بسا بیشتر پدرش، هنگام خودارضائی گیر افتاده، تنبیه سختی شده و در همان سن باقی مانده است. او متفاوت است. گرچه شاید بشود گفت بیمار. اما دیگران هم لزوما سالم نیستند. فقط بیماری‌هایشان عمومیت بیشتری دارد، پذیرفته شده تر است ودر خفا صورت می‌گیرد. در مقابل این «بیمار» که حداقل عرف و علم او را بیمار می‌پندارد تمامی آن کسانی که خود را طبیعی می‌پندارند بی‌گذشت، پرخاشگر و غیرانسانی رفتار می‌کنند و باز این زنان هستند که می‌توانند او را تحمل کنند، با او همدردی کنند و حداقل او را آزار ندهند. سارا در مهمانی خانه‌ی برد می‌گوید باز عده‌ای درِ خانه‌اش (خانه‌ی رونی) را رنگ کرده‌اند و این کار را تقبیح می‌کند. زن‌ها در دسیسه‌هایی که علیه رونی چیده می‌شود دخالتی ندارند. و یا دخالت آنان خیلی جدی نیست. آن‌ها حداکثر بچه‌هایشان را از او دور می‌کنند. این مردان، یعنی قوانین مردسالار، تفکر مردسالار و برتری طلبی وخودمحوری مردسالارانه است که می‌خواهد آن را که متفاوت است (حتی اگر بیمار باشد) از سر راه بردارد. مادر رونی نیز در این میانه زنی است که قوی برخورد می‌کند. او تا لحظه‌ی که زنده است از پسر بیمارش حمایت و حفاظت می‌کند. گرچه می‌تواند در بیماری او نقشی اساسی داشته باشد و فیلم اساسا به این امر اشاره‌ای ندارد. شاید اعترافات آن دوست دختر یک شبه‌ی رونی کلیدی به درون رونی باشد. همان جایی که می‌گوید: «بله همه‌ی این‌ها را می‌دانم». یعنی اینکه او هم این سرکوب‌ها و خشونت‌های دوران کودکی را تجربه کرده است. مادر رونی با محکوم کردن پسرش قبل از مرگ: «پسر خوبی باش!» در واقع باعث شکستن او می‌شود:«کسی او را دوست نداشته و ندارد، همه او را بد می‌دانند، حتی مادرش» . گرچه این فقط می‌توانست برداشتی مرسوم از این پیام باشد. پیام مادر اما به نظر من بیشتر هشداری بود که مادر به پسرش می‌داد. او می‌ترسید پسرش بخواهد تلافی کند. اما رونی با برداشت مرسومی که از پیام مادرش می‌کند (او هم مثل بقیه افراد آن جامعه اسیر برداشت‌های مرسوم بود) در آخرین لحظه و در اوج حس تنهایی و طردشدگی تصور می‌کند با مقطوع‌النسل کردن خود «خوب» خواهد شد. با تمامی این اوصاف مادر رونی در مقایسه با مردان جامعه‌یی که در آن زندگی می‌کرد، زنی توانا بود و انسانی‌تر برخورد می‌کرد. او در تمام خشونت‌ها و تجاوزات آن جامعه‌ی لجوج و مرد محور (به اصطلاح عقل محور- البته عقل مردانه)، فقط بر خشونت، بی منطقی و غیرانسانی بودن آن تاکید می‌کرد وسعی نکرد متقابلا خشونت بورزد. سعی می‌کرد به زبانی انسانی به آن‌ها بفهماند که جرمشان سنگین‌تر از جرم پسرش است و تا آخرین لحظه از آن پسرکوچولوی بیمار حفاظت کرد،در مقابل آن پسرهای «گنده»ی متجاوز و حق به جانب.

زن‌های دیگر فیلم د Little-Children_2ر پذیراشدن تفاوت‌ها و عدم قضاوت به نظرم از مردها نرم‌تر و انسان‌تر بودند. آن‌ها در مقابل دیدن هرروزه‌ی برد با آن زن(سارا)- که کنار هم می‌نشینند، باهم شنا می‌کردند، با هم گپ می‌زدند و حتی یک بار در جلوی همه‌ی آن‌ها یکدیگر را بوسیده بودند، پذیراتر بودند تا مردان در مقابل تفاوت‌ها و دیگری بودن. زن‌ها با او قطع رابطه نکردند حتی ارتباطشان را به شکلی محدودتر با او ادامه دادند و این در مورد زن‌هایی است که خانواده‌ و قوانین آن برایشان مقدس بود. اما زن‌های دیگر او را به جمع خودشان خواندند. جمع فمینیست‌ها؛ و در آن‌جاست که زن تحول خود را به واسطه‌ی تجربه‌ی واقعی زندگیش نشان می‌دهد. به عنوان زنی که توانسته است انتخاب کند. زنی که حاضر نشده است صرفا به خاطر قانونی بودن، عرفی بودن و… در خانواده‌ایی که در آن احساس عشق، اعتماد بنفس و انسان بودن نمی‌کند، بماند. زنی که به خودش اجازه داده است عشق و لذت را تجربه کند و اسیر نقش‌هایی که به اجبار به او تحمیل شده (و در عین حال از آن‌ها لذت هم نمی‌برد) گردن بگذارد. و او آزاده‌ترین زن‌ فیلم است. اوست که در آخرین لحظه جسارت و همدردی کافی دارد که با «رونی» مادر مرده همدردی کند. در آخر فیلم اما آن پلیس احمق، پرخاشگر و حق‌به جانب نیز آرام می‌شود، اما بعد از اینکه یک کتک حسابی خورد! «کتک» قانون. بله قانون… فیلم در آخرقانون پرخاشگرانه‌ی مردانه و قدرت‌محور را تقدیس می‌کند. قانونی که راهکارش برای اینکه کودکان پرخاشگر، لجباز، خودمحور، فریبکار و حتی بیمار را به راه بیاورد خشونت، زندان و کتک است. قانون نیز مردمحور وقدرت‌محور است، همان‌کاری را می‌کند که مردم دیگر می‌کنند، مگر نه اینکه قانون هم از دل همین مردم بیرون آمده و مگر نه اینکه مردم را هم همین قانون تربیت می‌کند؟ در فیلم «قانون» تقدیس می‌شود مثل اکثر فیلم‌های امریکایی. قانون مقدس است و موفق می‌شود با زندان کردن آن پلیس- آن پسر بد گنده- او را به راه بیاورد و حتما باعث می‌شود که در او احساس همدردی ایجاد شود- گرچه می‌تواند مرگ مادر رونی هم در این امر تاثیر داشته باشد- اما آن پسر گنده‌ایی که نمی‌فهمید آزار آن خانواده چقدر می‌تواند خطرناک باشد، باعث مرگ مادر پیر یا حتی جنون آن کودک بیمار، «رونی»، شود- بعید است که با چنین شوکی ناگهانی به خودش بیاید. اگر هم آمده باشد فقط برای پایان بندی همین یک فیلم بود! قانون در مورد «رونی» هم موفق بوده است. قانونی که وی را به جرم «عریان نمایی در برابر کودکان» به هفت سال زندان محکوم کرده است و تنها چیزی که به او یاد می‌دهد این است که جرم را باید در خفا انجام داد نه در ملا عام. برای همین رونی در شبی تیره، در ماشینی با چراغ خاموش و در مقابل زنی بیمارتر از خودش- و بی‌دفاع تر از خودش- مرتکب «جرم» می‌شود. قانون می‌گوید:«قانون، قانون جنگل است، همه فقط می توانند به ضعیف‌تر از خودشان زور بگویند.» در فیلم «کودکان کوچک» که شاید بهتر بود اسمش را بگذارند «پسرکوچولوها»، به عکس رویکردی همدلانه با «دیگری»، همچنان از قانون مردمحور و قدرت مدار، خشک و حق به‌جانب دفاع می‌شود و آن را به امری قدسی تبدیل می‌کند که معجزه خواهد کرد (سربراه شدن آن مرد پلیس و تبدیل او به منجی‌ رونی که در آخرین لحظه او را به بیمارستان می‌برد.) از قانون دفاع می‌کند، از قانونی که کودکان بیمار را به زندان می‌اندازد و پسرهای گنده‌ی پرخاشگر و لجباز را که حتی در نقش پلیس (نماینده‌ی قانون) دچار جنایت شده‌اند آزاد می‌گذارد. شاید این هم یکی از مزایای قانون قدرت مدار است که برای خودی‌ها استثنا قائل می‌شود و با آن‌ها بیشتر مدارا می‌کند. نماینده‌ی قانون را آزاد می‌گذارد تا به جنایتی دیگر مرتکب شود و باز او را رها می‌کند تا باز جنایتی دیگر. چون او بیمار نیست، پرخاشگر، حق به جانب و خود محور است مثل همان جامعه‌ایی که در آن زندگی می‌کند، مثل قانونی که بر جامعه حکم می‌راند. فقط کمی زیاده روی کرده است وگرنه با قانون حاکم بر جامعه در اساس تضاد و تقابلی ندارد. و من می‌گویم در فیلم آن‌هایی که خود را سالم‌ترین و حق‌به جانب‌ترین می‌دانستند از همه بیمارتر بودند و آن قانون بود. قانونی که کودکی بیمار را به جای مداوا به زندان انداخته، او را رسوا و انگشت‌نماکرده و جامعه‌ای بیمار را علیه او بسیج کرده بود و هیچ حمایتی از او نمی‌کرد. این همان قانونی است که در سطحی کلان‌تر به خود حق می‌دهد که جوامع دیگر، ملل دیگر را گاه فقط به جرم متفاوت بودن به خاک و خون بکشاند. آن پسرک عراقی از تمامی کودکانی که در فیلم دیدم انسان‌تر بود. او توانست بدون بغض در باره کسانی که پدرش را کشته بودند حرف بزند، او توانست گزارشگر خوبی از غم مادرش باشد که درمرگ شوهرش نگریست بلکه دنبال آن دوتا تاج توی بالش‌ها می‌گشت تا پسرکش را از دست این دنیای خشن، بی‌عاطفه و خودخواه حفظ کند و یا شاید خودش را. در اوج غم از دست دادن شوهر در فکر این بود که کودکش آرام بگیرد. آن که ضعیف‌تر است آن که قوانین خشن این دنیای غیرانسانی را کمتر می‌داند و بیشتر آسیب می‌بیند، همان کاری که مادر رونی می‌کرد. و کلام آخر اینکه آیا رفتار کسانی که خود را پلیس دنیا می‌دانند در بمباران و به خاک و خون کشیدن مردم عراق به بهانه‌ی واهی تسلیحات هسته‌ای- که هرگز ثابت نشد- با آن پلیس‌ وهمکاران مامور قانونش که به بهانه‌ی واهی مجرم بودن رونی به خانه و کاشانه‌ی او تجاوز کردند و او و مادرش را به خاک سیاه کشاندند، تفاوتی داشت. آیا منطق کور، بی‌عاطفه، حق‌به جانب و کودکانه‌ی آن مرد با منطق پلیس‌های دنیا در مورد مجرم بودن مردم افغانستان و ایضا حکومت آن (چون با او متفاوت بود- گرچه بیمار)، تفاوت داشت. روشن نیست که با این قانون حق‌به جانب، قدرت سالار (بخوانید قانون جنگل) می‌شود دمکراسی بنا کرد: چه درمحله و چه در دنیا. و آیا عراق امروز، افعانستان امروز و یا آن بیماری که حالا مقطوع‌النسل هم شده، نشانگر دمکراسی و بسط حقوق انسانی است؟ به بیمارستان رساندن رونی توسط آن پلیس حق به جانب عینا شبیه بازسازی عراق و افغانستان توسط پلیس‌های حق به جانب دنیاست. «دمکراسی» بدون عدالت می‌تواندبه بربریت منجر شود و عدالت فقط اقتصادی نیست. —————————-

(1)Little Children

ساخت امریکا 2006

کارگردان: تادفیلد

فیلم‌نامه: تادفیلد و تام پروتا برمبنای رمانی از تام پروتا

فیلم‌بردار: آنتونیو کالواچه

موسیقی: توماس نیومن

بازیگران: کیت وینسلت، پاتریک ویلسون، جنیفر کانلی، جکی ارل هیلی و

نامزد اسکار: بهترین بازیگر زن نقش اول (کیت وینسلت) بهترین بازیگر مرد نقش دوم (جلی ارل هیلی) بهترین فیلم‌نامه اقتباسی بهترین‌های منتقدان فیلم نیویورک برنده بهترین بازیگر مرد نقش دوم (جک ارل هیلی)

نقل از سینما 4

www.4cinema.org