پس روشنفكران، كی میخواهند به هوش بیایند؟ روشنفكرها كی به فكر می افتند؟
یداله رویایی*، شاعر و نویسنده، در وصف شیرین عبادی مسلمان، در تاریخ سه شنبه 28 اکتبر 2003 (6 آبان 1382)، به دست اندرکاران نشریه شهروند اینچنین نوشته است:
سردبیر عزیز، آقایان!
آنچه دارم به شما مینویسم، به شما نمینویسم، نیز به همه آنهایی مینویسم كه به من تبریك و تهنیت میگفتند، از فرانسویهای چپ یا راست، تا ایرانیهای آرزومند و مفتخر. و من جز تشكرجوابی، و یا حوصله جوابی، نداشتم. اما سخن های شما آقای سردبیر و دوستان دیگر شهروند، و سر از پا نشناختن های روشنفكران اطراف، اطراف شما، و اطراف بی طرف، مرا برانگیخت تا شادی معصوم شما را سپری كنم. برای حرفهای بی سپرم و برای آنها كه از شما و از شیرین سپر میسازند.
اشتیاق عجیب شما در “شهروند”، مثل همه اشتیاق های عجیبی بود كه مردم سراسر عالم داشتند، و هنوز دارند، و البته میتوانند داشته باشند، شبیه اشتیاق خود شیرین عبادی بود. اشتیاقی شیرین كه توجیه میكند، كه به ما اجازه میدهد كه جایزه را در درجه اول به عنوان “یك زن مسلمان ایرانی” و در درجه دوم به عنوان “مبارز سرسخت حقوق بشر” قبول كنیم. و در درجات بعدی به عنوان حقوقدان، وكیل دعاوی، اسلام شناس، مدافع حجاب و كسی كه برای او “اسلام حقیقی” همان حقوق بشر است، كه حقوق زنان و كودكان، و آزادیهای فردی از پایه های اولیه اسلام حقیقی است. كه میشود با اسلام كنار آمد و “آن را اصلاح كرد” و رژیم های دموكرات اسلامی ایجاد كرد، و یا رژیمهای اسلامی موجود را دموكرات كرد. همه اینها، در اسلام شیرین عبادی وجود دارد: اسلام واقعی!
واقعی؟ فرصتهای كم نظیر بسیاری كه جایزه صلح در رسانه های گروهی برای خانم عبادی پیش آورد، فرصت هایی تازه، رشك انگیز، و در زبان ژورنالیستها، با برد بسیار، همه ناگهان تریبونی شدند برای “اسلام واقعی”. هیچ رسانه ای نبود كه خبر غافل گیركننده این جایزه را با تكیه بر “یك زن مسلمان” به شنونده ها و خواننده هاشان نرساند. انگار جایزه را امسال به هویت مذهبی برنده آن میداده اند و نه به خدمات او به صلح جهانی! هان؟ راستی نلسون ماندلا، و یكی دیگر، چی بود اسمش؟ كوفی عنان، و یك آدم گمنام دیگری به نام میخائیل گورباچف، اینها را هیچوقت نفهمیدیم دین و ایمانشان چی بود و چه تربیت مذهبی ای داشتند. ولی خوب، امسال حتما قضیه فرق میكند. پس لایش های آقای “لش والیزا” اول هم بی دلیل چندان نبوده است. قرار بوده است كه جایزه به لپ های سرخ پاپ داده شود، انگار در آخرین لحظه ناگهان نوبلی های نروژ پی بردند كه اسلامی به نام “اسلام حقیقی” وجود دارد كه ربطی با آن اسلام تروریست و حقوق بشرنشناس كه آنها میشناسند ندارد. در میان اسلامیست های كشورهای مسلمان بوده اند نویسندگان و نام آوران و نام جویانی كه اسلام را بیمار، ولی قابل علاج، دیده اند، اما این روزها یك نوع “اسلام ایرانی” هست كه باید علاج شود. چه بهتر! آن هم از خلال یك زن مسلمان ایرانی، خوشنام، مومن، مبارز، كنار بیا. باز هم چه بهتر!
روزنامه نگار: شما پراتیك روزانه هم میكنید؟ (یعنی اهل نماز و روزه و دعا هستید)؟
-عبادی: من زن مسلمانی هستم.
امید برقراری دمكراسی در ایران فعلی دارید؟
ـ بله من معتقدم كه با اسلام میتوان كنار آمد و آن را تصحیح كرد (نقل به حافظه از لوموند 11 اكتبر)
و در جایی دیگر:
نظر شما نسبت به “حجاب” در مدارس فرانسه چیست؟ (اینجا بحث داغ روزست)
ـ این مربوط به آزادیهای فردی مسلمانان فرانسه میشود و دولت فرانسه نباید جلوی آن را بگیرد.
در ایران چی؟ در مورد زنان ایرانی چی؟
ـ در ایران مسئله حجاب برای ما موضوع مبارزه نیست.
و شیرین عبادی ناگهان برای نوبلی های اسلو سمبل “اسلام تصحیح شدنی” میشود. و باز هم چه بهتر! بله آقایان، بله آقای سردبیر، میتوان به عنوان یك ایرانی برای اعطای جایزه صلح 2003 به یك ایرانی، خوشحال بود اما نمیتوان خوشرقص بود. آن هم این همه. ما نباید “او را بر شانه هفتاد میلیون ایرانی بنشانیم و دوباره به راه بیفتیم” نه، نباید دوباره به راه بیفتیم
فرمودید دوباره؟ نه! با پرچم پاره نباید به راه افتاد.
روشنفكران ما معطل اند
عادت های بد نسل خودتان را به نسل بعد از خودتان ندهید. اگر روزگاری از شما و از كجروی های شما می مردیم، امروز تا نمرده ایم بگذارید طلوع تازهی سرنوشت را در حیات فرزندانمان ببینیم. فرزندانی كه به راه افتاده اند تا شما دوباره به راه نیفتید. مطمئن باشید كه آن 134 امضا و آن “جلسات مشورتی” را آنها از اوراق افتخارات شما حذف نخواهند كرد و به شیرین عبادی هم خواهند گفت كه شما را هم از این نمد كلاهی بوده است. اما بگذارید كه این را هم به او بگویند كه نمیشود هم اسلامی بود و هم حقوق بشری. هم فمینیست بود و هم اسلامی، این دو تا، این سه تا با هم فرق بسیار دارند. اینها با هم سازگار نیستند. یك نوع محافظه كاری، اگر نگویم موذیانه، یك هیپوكریزی آزاردهنده و محافظه كارانه در این میان هست. و دنیای معاصر ما را همین هیپوكریزی رهبرانش كثیف و غیرانسانی كرده است، غیرعادلانه و ظالم كرده است. این حرف ها، این كه اسلام ظرفیت دمكراسی دارد، این كه بیمار است اما علاج پذیر است، اینها یك ارتجاع جدید است. مرتجع های مدرن همه این طور حرف میزنند.
چطور میشود كه نوبل صلح 2003، وكیل دعاوی، حقوقدان، به خود اجازه میدهد كه در كشور فرانسه كه قانون اساسی اش یك لائیسیته بی بر و برگرد را حكم میكند «حمل حجاب در مدارس» را موعظه كند؟ چطور میشود كه جایزه صلح نوبل 2003، یك زن حقوقدان، میتواند در اسلام ظرفیت دموكراسی ببیند زمانی كه مردها دارند در تمام كشورهای اسلامی و حكومت های مسلمان، اصل تفكیك قوا را به نام اسلام رسما زیر پا میگذارند؟ یعنی شرعا، یعنی قانون را قانونا زیر پا گذاشتن! كافی است “قانون” باشد و برای شیرین عبادی محترم باشد.
اگر صلح شیرین عبادی صلح با رژیم اسلامی و بزك دین باشد نوبلی های نروژ بزرگترین ضربه را به لائیك های ایران زده اند. و خواسته ناخواسته آلودهی آن هیپوكریزی كثیف و غیرانسانی رهبران دنیای معاصر ما گشته اند. آلودهی ارتجاع، ارتجاع های مدرن.
سال گذشته هم كتابی از یك نویسنده تونسی، و بر حسب اتفاق دوست من، عبدالوهاب مدب، درآمد. و به دنبال او اسلامیست های دیگر دنیای عرب صفحات زیادی را سیاه كردند كه بگویند: اسلام بیمار است ولی بیماری نیست، و در همین “شهروند” هم از او تجلیل شده بود. روشنفكران ما باید از این حالت معطلی، از تعطیل بیرون بیایند. تفكر، تقلید تفكر نیست. آنها نباید منتظر بمانند كه روشنفكر غربی به جای آنها و برای آنها فكر كند و بعد آنها فكر او را فكر كنند، و یا به فكر او فكر كنند. كه این یكی باز بهتر است.
تصحیح اسلام؟ با كی؟ با چی؟ تصحیح اسلام یعنی تطبیق آن با شرایط روز؟ و تطبیق دادن با شرایط روز لابد یعنی اسلام را در یك هرمونوتیك تازه دیدن؟ لابد نه، كه حتما. مجتهدهای ما اما چنین ظرفیتی ندارند. خانم عبادی هم به طریق اولی. در هرمنوتیك زبان است و در زبان جرأت لغت. و آنها نه لغت را میشناسند و نه جرأت لغت را.
پس روشنفكران، كی میخواهند به هوش بیایند؟ روشنفكرها كی به فكر می افتند؟ من میگویم به جای این كه “او را بر شانه هفتاد میلیون ایرانی بنشانیم و دوباره به راه بیفتیم” بیایید آن هفتاد میلیون بخت برگشته را بر شانه خوش بخت او بگذارید و به دست فرزندانتان بدهید، و كنار بكشید. آنها افق فردای خود را بهتر از شما میشناسند. ترس من اینست كه در این بقیت عمر آن طلوع تازه را نبینم. ترس من از شما است. ترسم از بمیرم ای یاران!
كه این مصرع زیبا هم انگار به اتفاق بر زبان من اینجا جاری نشده است. لابد حرفی دارم، و حرف شما است كه مرا به حرف می آورد. نگاه به جسم و جان لغت، نگاه به «جای لغت» از آن حساسیت های زیبایی است كه به ندرت از سر مقاله ها و از «سخن سردبیر»ان سر میكشد.
و حالا كه پیش شما سر كشیده است، شاید برای ادای حق شاعری بوده است كه حق او ادا نشده است.
كه اگر تحولی در حرف اضافه “از” هست، كه «شناسنامه و شكوه و شهرت دیگری» به آن میدهد در همین مصرع زیبای «شین. پرتو» است، از شعر بلند «ژینوس» او، كه محور « دو نامه» ی نیما است، به یادگار، وگرنه در مصرع فروغ حادثه ای برای «از» اتفاق نیفتاده است. همیشه میشود از چیزی مرد، یا از كسی. ولی این كه از واژه ای بمیریم و یا از لغتی بترسیم این همان حادثه ای است كه برای «از» عزیز شما اتفاق افتاده است:
ترسم از بمیرم ای یاران
در این پاییز، در این پاییز، ترسم از بمیرم
گلهای بنفشه پرپر میریزند
باد آنها را برمیچیند
چكه های باران روی برگ گلها می افتد
گرمای زمین كم شده، خودكژ میدرد، كژ میدود
باد خزان دلها را غمین میسازد
ترسم از بمیرم ای یاران
اگر من مردم ای یاران در این پاییز
زیر شاخه های تمشك كوهی گورم كنید
در این پاییز ترسم از بمیرم ای یاران
ترسم از بمیرم.
ص 59 و 60 «ژینوس» چاپ 1325
برگرفته از: شهروند ، شماره 833
مقاله در لینک زیر معرفی شد
http://dialogt.de/khandani_20150106