یاد نامه دکتر هوشنگ کاووسی (1304 – 1392)

 

عباس سماکار

هوشنگ کاووسی و سینمای فارسی
دوست ندارم در سوگ استاد مدرسۀ سینمائی ام هوشنگ کاووسی که اکنون چشم از این جهان (البته جهان دیگری وجود ندارد) فرو بسته به رسم «ستایش از رفته گان» و «شاگرد و استادی» مطلب بنویسم.
به «رسم روزگار» و «شاگرد و استادی» باور ندارم؛ زیرا، استاد، خود شاگرد ِ آموختۀ شرایط و تاریخ است و من که نسلی از هوشنگ کاووسی جوان ترم، طبعا آدم دیگری (هرچند در چارچوب شرایط تاریخی مشابه او) اما با معیارهای دیگری هستم.
ولی هوشنگ کاووسی، از یک نظر برایم جالب است؛ در روزگار جوانی ِ من که من، در آن شیفتۀ شعارهای مردمی (حتی شعار ِ ارزان از سوی آدم نه چندان پربار ولی مردمی- در آن زمان- مثل مسعود کیمیائی) بودم و این فضا روح زمانۀ روشنفکری مرا (به مدد رسانه های جوساز و راست کیشی مثل مجله فردوسی در درونه اش) دامن می زد؛ دل و جرات داشت هشدار بدهد.
این هشدار، نقد ِ «زن ستیزی ِ» فیلم مسعود کمیائی به نام «قیصر» بود که من و مردجوان های دیگر ِ دور و برم (نظر زن جوان های دور و برم را نمی دانستم) باورش نداشتیم. گرچه من همان موقع درستی نقد کاووسی را احساس می کردم؛ و آن هشداری بود ضد مذهب و ضد باورهای زن ستیز جامعه؛ ولی شرایط تاریخی مشخص جامعه ما، ستم و سلطۀ ساواک و بیداد رژیم شاه سبب می شد که بسیاری از ما به آن بی اعتنا باشیم و به هرچه ضد آن نظام بود ارزش بیش از ارزشش بدهیم. حتی برای «ما» این تصور پیش آمده بود که هوشنگ کاووسی دارد از رژیم در مقابل «یک ضد قانون» دفاع می کند.
این دیدگاه بعدا، نه خیلی دور، در زندان برایم دگرگون شد. گاهی فکر می کردم که آدم هائی مثل کاووسی چه خوب در برابر فشار سخت فضای موجود مقاومت کردند و از انگ طرفدار رژیم بودن نترسیدند. این حرف، طبعا طرفداری از هر نظر ضدمردمی که در ظاهر، نگرش نوجو جلوه می کرد و می خواست مبارزۀ ضدرژیم شاه را تخطئه کند نیست. کم نبودند نظریه های خبیثی که خیرخواهی و نوجوئی را برای سیاست های رژیم سلطه گر شاه تبلیغ می کردند و همین ها هم بودند که شاید آدمی مانند هوشنگ کاووسی را زیر سئوال می بردند.
در واقع ما فرزند زمانۀ توطئه گری و ستم و مبارزه بودیم و نمی توانستیم از خطا بری باشیم. اکنون هم با زدودن کاستی های پیش هنوز چنینیم. ولی جدا از این نگره پردازی انتزاعی ِاکنون من، سخنم یادم نرود، هوشنگ کاووسی آدم جالبی بود که می شد از او آموخت. درس سینما را بلد بود ولی درس زندگی را سعی کرد بیشتر از سینما بگوید که من یکی کمتر از درس سینمائیش به آن توجه کردم.
یادش گرامی باد.
استاد و شاگردی در زمینۀ زندگی اجتماعی وجود دارد، ولی هر استاد و شاگرد محصول زمانۀ خویش است.
 
 

بیانیه جشنواره بین المللی سینمای تبعید – سوئد
در گرامی داشت منتقد برجسته ی سینمای ایران؛ دکتر هوشنگ کاووسی
 
دکترهوشنگ کاووسی، فیلمساز و منتقد سینمای ایران، روز جمعه دوم فروردین ماه در تهران درگذشت. زنده یاد هوشنگ کاووسی، در طول حیات پر بار فرهنگی و هنری خود، با جسارتی کم نظیر، با نوشتن نقدهای مدرن سینمایی، ابتذال سازی و کهنه اندیشی در تولید فیلم های فارسی را به چالش کشید و در راستای اعتلای سینمای سالم، و نیز رشد دانش و فرهنگ سینمایی مدرن در ایران، تلاش کرد. درگذشت اوکارورزان جدی و اندیشمند سینمای ایران را سوگوار کرد
ما این ضایعه را به جامعه سینمایی ایران، وابستگان و خانواده زنده یاد دکتر هوشنگ کاووسی، به ویژه به بصیر نصیبی، یار وهمراه سینماگران متعهد داخل کشور و سینماگران تبعیدی تسلیت می گوییم.
جشنواره بین المللی سینمای تبعید – سوئد 6 فروردین 1392
حسین مهینی، سیروس وقوعی، نادر نظری، نادر جعفری، حسین داودی، مهرزاد احسانجو، حسن مهینی،علی فیاض، رحیم کریمی.
 
*****

حرفها و نظرهایی از:
فرهاد مجد آبادی، محمد جلالی (م.سحر)، امید حبیبی نیا، عزیز معتصدی، همایون امامی، بصیر نصیبی
ودو نقد و نظر از هوشنگ کاووسی (از داج سیتی تا بازارچه ی نایب گربه – در باره فیصر- وخانه سیاه است کار فروغ فرخ زاد (

 
 
Kavoosi_Young
 
 
بصیر نصیبی
نگاهی به کارنامه  سینمایی معلم و راهنمایم هوشنگ کاووسی

 برای من آسان نیست و حوصله اش را هم ندارم که در این روزهای غمگین و تاثیر بسیاری که خاموشی هوشنگ بر من گذاشته است با تامل و موشکافی کارنامه ی 60 ساله سینمایی دکتر هوشنگ کاووسی را بشکافم  و از جهتی دیگر من و برادر بزرگترم نصیب نصیبی، که مدام با او بودیم بیش از هر کس به زیر و بم کارها و برنامه های هوشنگ آشنا هستیم خوب وظیفه داریم که این مسایل را با مردم به خصوص نسل جوان در ایران مطرح کنیم. نصیب که مرا تنها گذاشت ورفت ومن هم اگر بخواهم همه دانسته هایم را در این مطلب که به خاطر نقل در وِیژه نامه هوشنک می نویسم وارد کنم سخن به درازا می کشد و شایسته اینکه مطالب یادنامه کوتاه باشد. از اینها گذشته هوشنگ کاووسی فقط  پسرعمه ی من نبود او استاد وراهنمای من بود اگر عشق به سینما که مسیر زندگی من را مشخص کرد در من ایجاد وتقویت شد، بیش از هر کس هوشنگ در شکل گیری این انگیره در من اثر داشت. برای پرهیز از این شاخه به آن شاخه پریدن کارنامه سینمایی اورا به چند بخش تقسیم می کنم.

*اشتیاق به سینما
 در چند مطلب هم که این روز ها در باره هوشنگ نوشته اند اشاره شده که هوشنک مدتی هم در دبیرستان نظام تحصیل کرده بود. این برمیگردد به پدرش که نظامی بود ومیخواست فرزندان راه او را بروند زنده یاد جمشید برادر دیگر هوشنگ نیر به خواست پدر همین دوره راطی کرد او نیز وقتی به خارج آمد، راه دیگری رفت که هیچ ربطی به نظامی گری نداشت او رشته ی روانشناسی بالینی را انتخاب وتحصیل کرد وبعددر همین رشته تدریس می کرد . هوشنگ نیز دبیرستان نظام را رها کرد و حتا در رشته حقوق هم نماند در ایدک فرانسه رشته کارگردانی را به اتمام رساند و از سوربن دکترا گرفت ( سینما وکمیک تز دکترایش بود) از فعالیت های دوران دانشجویی اش می توان به گویندگی در بخش فارسی رادیو فرانسه اشاره داشت.

k6
هوشنگ و منوچهر کاووسی به هنگام تهیه خانه کنار دریا. بندر پهلوی-انزلی
 
 
*بازگشت به ایران
هوشنگ ازنخستین تحصیل کرده های سینما بود که بعد از اتمام تحصیل خیلی زود به ایران بازگشت. با این عشق و امید که حضورش بتواند درتحول سینما در ایران موثر باشد. اما وضعیت در آن دوران اسف انگیزتر از آن حد بود که کاوسی دست تنها بتواند در آن شرایط و زمانی کوتاه چیزی را عوض کند. فیلمفارسی سازان جز انباشتن کیسه هایشان به چیزی فکر نمی کردند.
 اتقافا برخلاف تصور عده ای در ابتدا کاوسی موضعی ای سختگیرانه نداشت او مقالاتی دارد که از سازندگان میخواهد به مردم وشعور مردم احترام بگذارند حتا اگر سینما کالا هم باشد چرا کالای بنجل به مردم عرضه می کنند؟ او میخواست در همان استودیو های موجود کار کنند اما فیلم فارسی سازان به او به عنوان یک نحصیل کرده سینما و فرنگ رفته که میتوانند از اندوخته ها و آموخته هایش بهره ببرند نگاه نمی کردند بلکه اورا رقیبی حطرناک تصور میکردند حتا هوشنگ میخواست بلکه راهی بیابد تا در همین شرایط با همین استودیو های موجود بتواند کار کند اما مواجه شد با سدهایی که نمی شد آنها راشکست خودش هم بعدها گفت:
نه من زبان فیلمفارسی سازان را میدانستم و نه آنها حرف مرا می فهمیدند!

k2
هوشنگ و منوچهر کاووسی به هنگام تهیه خانه کنار دریا. بندر پهلوی-انزلی
 
 
*کاووسی و فیلم سازی
کاووسی سالهای اول برگشت ساخت یک فیلم را شروع کرد به اسم «ماجرای زندگی»که ناتمام ماند اسم او را از فیلم حذف و تهیه کننده اتمام کار را سپرد به نصرت الله محتشم که کارش تئاتر بود.
هوشنگ ساخت فیلم دیگر ی با عنوان «وقتی که آفتاب غروب میکند» را آغاز کرذ کار آن فیلم هم به انجامی نرسید .
 دو فیلم او به اکران آمد یکی با نام «17 روز به اعدام» که عصر طلایی سرمایه گذارش بود. تمی پلیسی داشت و در آن بازیگران مطرح آن دوران (ملک مطیعی، مهدوی و…) شرکت داشتند اما فروش فیلم مناسب نبود هر چند در طول زمان هزینه اش را در آورد .
«خانه ی کنار دریا» فیلم دیگرکاووسی بود که مدت فیلمبرداریش خیلی طول کشید، تهیه کننده آن خودش و برادرش منوچهر کاووسی بودند. این فیلم هم با فروش اندک در اکران مواجه شد. کاووسی که سالها به فیلمفارسی تاخته بود دشمنان جدی برای خود ساخته بود که حتا اگر فیلم ها یش از ارزش های بالای سینمایی هم برخوردار بود . این جماعت سینما بنویس که یک سراشان به استودیو های فیلمفارسی سازی وصل بود فرم به فرم فیلم را زیر ذره بین می گذاشتند به هنگام نمایش « 17 روز به اعدام» همین کار را هم کردند. مستند های او بیشتر جنبه ی اطلاعاتی داشت: سوخت گیری هواپیما وموسسه اسناندارد و
کارهای کاووسی و خدماتش به پیشبرد زبان سینما در حدی گسترده و پرثمر بود که اگر مثل بسیاری از منتقدین و سینماشناسان دنیا دست به دوربین هم نمی زد هیچ کمبودی در کارنامه ی درخشانش تبت نمی شد.
 
130323205728_b_624x351_bbc_nocredit
به هنگام ساختن 17 روز به اعدام اولین فیلم کاووسی که به اکران آمد. 
همراه با بازیگران و کادر فنی فیلم. امیر مینا، ناصر ملک مطیعی،
محسن مهدوی و خانی مدیر فیلمبرداری کنار کاووسی با عینک سیاه
 
 
فیلمفارسی و دکتر کاووسی
 بعد از خاموشی کاووسی در همین زمان کوتاه یاداشت های بسیاری در باره زندگی او نوشته اند که در همه این ها اشاره شده است به اصطلاح «فیلمفارسی» که آفریننده اش هوشگ است. هنوز و بعد از سالها که نظام جمهوری اسلامی روی کار است هر گاه بخواهند بی ارزشی کاری را برجسته کنند آنرا فیلمفارسی جدید می نامند و یا فیلمفارسی اسلامی. این واژه ترکیبی بی آنکه نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد هنوز هم کاربرد دارد او خود توضیح داده است که وقتی فیلم در دوربین قرار می گیرد یک سری فعل وانفعالات شیمیایی باعث می شود که تصویر روی نوارفیلم ضبط می شود اما فکر سازنده در این فیلم ها دخالت ندارد تنها پرسونازها فارسی صحبت می کنند. پس پدیده فیلمفارسی هیچ ربطی به فیلم سازی به معنای درست کلمه ندارد. (نقل به معنا) وقتی چنین واژه ای هنوز هم کاربرد دارد نشانه ی اینست که ابداع این ترکیب خود هوشمندانه بوده است.
 برخی میگویند که برخورد کاووسی با سینمای متداول خیلی تند بود و رفتارش اثر منفی داشت.
 من نمیدانم چرا چنین تصوری باید داشت؟ کاووسی یک نفر بود، جمع منتقدین وسیع بودند و گسترده و بسیاری از مطبوعات هم همراهشان بودند و استودیو های فیلم سازی هم تقویتشان میکردند. پس چرا نقدهای ملایم  و حتا ستایش آمیز دیگران نتوانست اثر بگذارد و تحول واقعی ایجاد کند؟
 تداوم حرفهای کاووسی که به خاطر تسلطش به زبان و ادبیات فارسی از استحکام برخوردار بود هوشیاری می آورد  و دریچه ای می گشود به سوی رهایی از ابتذال و آسان پسندی و آسان سازی، کاووسی این فیلم ها را نقد نمی کرد بلکه با طنز تلخ  و گزنده اش دست می انداخت. چون این نوار های متحرک نقد پذیر نبود .وقتی کوشان فیلم یعقوب لیث را ساخت کاووسی نامه ای نوشت از قول یعقوب از آن دنیا به دکتر کوشان با نثری که شیوه نگارش دوران گذشته را تداعی میکرد و تمام ضعف ها ونارسایی هم فیلمنامه و تکنیک فیلم را مطرح کرد ازقول یعقوب لیث اضافه کرد که از وقتی این فیلم روی اکران آمده قلنج ما عود کرده است!
 برخی، نظر های کاووسی به خصوص نقد کوبنده اش علیه قیصر را آمیخته با کینه ارزیابی میکردند البته آن زمان که شیفتگان این فیلم زیاد بودند، و احساسات برعقل چیره شده بود و قضاوت ها هم نمی توانست از جو ایجاد شده تاثیر نگیرد اما وقتی دیدیم این فیلم چگونه سرمشق فیلمفارسی سازان شد و ما سالها اسیر لمپنیسمی بودیم که سرچشمه اش همین فیلم بود و الان بعد ازگذشتن سالها اکثر هواداران آن سالهای قیصر خود به تاثیر مخرب قیصر و فضای آلوده به قیصریسم اشاره می کنند گویا گناه کاووسی این بود که دید باز تری داشت و بینش و آگاهی بیشتری. عده ای نیز گفته اند که کاووسی تمام فیلم های سینمایی را بدون استثنا می کوبید. اما این ها واقعیت ندارد دامنه ابتذال گسترده بود و خب یک منتقد حرفه ای اگر به چند فیلم که می خواستند شاخص معرفی کنند ایراد میگرفت. این ایراد ها بزرگ جلوه میکرد. اما من بیاد دارم که کاووسی کوشش مهرجویی را برای فیلم گاو ستود، از ماجرای جنگل میرصمد زاده و چشم براه زاهد به نیکی یاد کرد، فیلمهای مستند استودیو گلستان را ستایش می کرد و برای «خانه سیاه است» فروغ فرخ زاد نقد دوستانه ای نوشت. و
 
 
* سینمای آزاد وهوشنگ کاووسی
اگر چه هوشنگ کاووسی در ایجاد جنبش سینمای آزاد دخالت مستقیم نداشت و این فریدون رهنما بود که تائید و تشویق و راهنمایی هایش در ایجاد گروه نقش موثری داشت اما هوشنگ هر گاه و هر شرایط که از او همکاری میخواستیم دربغ نمیکرد، وقتی سینمای آزاد برنامه ای برای بزرگداشت «عبدالحسین سپنتا» یکی از بنیانگذاران سینمای ایران و سازنده اولین فیلم ناطق ایرانی- دختر لر- تنظیم کرد از کاووسی نیز دعوت کرد سخنران این جلسه باشد و کاووسی این دعوت را پذیرفت حضور و سخنرانیش در پربارترشدن برنامه موثر بود. همین طور نخستین نمایش عمومی فیلم «چاقو در آب » اثر «رومن پلانسکی» در ایران  و در سینمای آزاد با سخنرانی مهم کاووسی همراه بود. همین طور کاووسی یکی از داوران جشنواره های سینمای آزاد بود وسومین دوره جشنواره سینمای آزاد در دانشگاه صنعتی کاووسی وفریدون رهنما و هوشنک طاهری،آربی اوانسیان و… داور بودند با اینکه با گرایشی که کاووسی نسبت به سینمای کلاسیک داشت تصور اولیه ما این بود که انتخاب هایش با گرایشش هماهنگ باشد اما در داوری مدافع فیلم های تجربی بود ویاد م میاید فیلم «رنگ نگاری» همایون پایور یک کار تجربی و متفاوت بود وهمایون با سوزاندن فیلم در پرژکتورنمایش و رنگهایی که از به هم آمیختن رنگها بدست می آمد فیلمش را حین نمایش می ساخت. یکی از داورانی که به شدت مدافع این فیلم بود دکتر کاووسی بود.
 
Kavoosi_Familienfoto1
آلبوم خانوادگی
نشسته. بصیر، هوشنگ، حمیرا: (کاووسی، نصیبی (خواهر هوشنگ)
ایستاده. باصر ونوه اش مانا، گیتی، همسرهوشنگ، بابک نصیبی و فرزندش کیان.
 
 
 *کاووسی و کلوب سینمایی
 سازمان سینه کلوب ایران نخستین کلوب سینمایی در ایران بود. این کلوب را هوشنگ کاووسی بنا گداشت (مدیر داخلی آن منوچهر اطمینانی بوذ) تسلط کاووسی به سینما، آشنایی عمیقش با تاریخ سینمای جهان امتیاز برجسته ای بود که سینه کلوب را خیلی زود رشد داد. درانبارهای فیلم فیلمهایی بود که جز آثار برجسته تاریخ سینما محسوب می شد اما این فیلمها به لحاط  نا آشنایی پخش کنندگان فیلم با سینما در انبارها خاک میخورد این فیلم ها را کاووسی نجات داد و امکان نمایش وبررسی یشان را فراهم آورد.
سینه کلوب روز های یکشنبه صبح و اکثرا در سینما نیاگارا برنامه داشت و کاووسی خود قبل از آغاز نمایش فیلم را معرفی میکرد و امکان بحث و گفتگو هم فراهم بود تا مدتها تنها مجرای تماشا و بحث روی فیلمهای مطرح تاریخ سینما سازمان سینه کلوب ایران بود و جلسات یکشنبه ها با استقبال فراوان جامعه روشنفکری ایران برخورد کرد. سرانجام سینه کلوب کاووسی با مزاحمت ها و دخالت های بیجای ساواک تعطیل شد. بعد فرخ غفاری کانون فیلم را ایجاد کرد که هدف هایی مشابه سینه کلوب کاووسی داشت و از وزارت فرهنگ وهنر هم کمک میگرفت اما سینه کلوب کاووسی اتکایش به اعضایش بود. با ایجاد و گسترش سینمای آزاد و ایجاد کلوب سینمای سینمای آزاد با توچه به این که بلیط  ورودیه آن در سینما سینه موند ارزان بود اکثر جوانان به این کلوب گرایش پیدا کردند. سینه کلوب سینمای آزاد تنها کلوب سینمایی در ایران بود که فیلمهای 8 میلیمتری را در برنامه نمایشی خود گنجانیده بود غالب جلسات کلوب ما با هجوم جمعیت بیش از ظزفیت سالن مواجه بود اما اقدام کاووسی در ایجاد سازمان سینه کلوب بعنوان نخستین کلوب سینمایی ایران از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
 اواحر نظام پیشین به دعوت تلویزیون ملی ایران کاووسی حانه فرهنگ فیلم را ایجاد کرد و در فکر گردآوری وآرشیو آثار برجسته سینمایی بود ودر این راه قدم های مهمی نیز برداشت و چند جلسه نمایش نیزبرگذار کرد اما با بهم ریحتن شیرازه کارها برنا مه های نمایشی و همین طور خانه فرهنگ فیلم نیز تعطیل شد.
 
k5
آلبوم خانوادگی: باصر, حمیرا، هوشنگ ، خانم کیقبادی ، گیتی همسر هوشنگ کاووسی و دکتر نادرکاووسی
 
*دکتر کاووسی وتدریس سینما
 در ایران دو مدرسه سینمایی بیشتر نداشتیم و همه ی جوانان مشتاق سینما که میخواستند کار سینما را از طریق تحصیل سینما بیاموزند و یا نیاز به مدرک تحصیلی داشتند باید به این دو مدرسه راه می یافتند و کاووسی استاد هردو مدرسه سینمایی بود. بهتر بگوییم هر مدرسه سینما رفته ای در آن سالها شاگرد کاووسی بوده است واین شاگردان فقط در ایران نیستند هر جای دنیا ممکن است با زنان و یا مردانی برخورد کنیم که شاگرد کاووسی بوده اند کلاسهای کاووسی بسیار با نظم  و جدی بود شاید بهمین دلیل برخی شاگردان ناراضی می شدند اما آن شاگردان کاووسی که بسیارشان دوستان من هستند اکنون که به آن دورا ن برمیگردند برای استاد آن زمانشان احترام و ارزش قایلند.
 
 
*انتشار نشریه ی هنر وسینما
کاوسی منتقد فیلم در مجله فردوسی، (دوره ی محمود عنایت)، سپید وسیاه  و نگین بود. خود مجله هنر وسینما را 62 شماره منتشر کرد. در هنر و سینما کاووسی همان کاووسی منتقد فیلم بود با همان تفکر وهمان وسواس، ذره ای با تهیه کنندگان به خاطر جلب آگهی مصالحه نمی کرد اصلا آگهی های فیلم فارسی را چاپ نمیکرد. در مطبوعات آن روز ایران در آکهی های سینمایی فیلم های حارجی اصلا اسم کارگردان را نمی نوشتند وهمه تبلیغ برای بازیگران سینما می شد. کاووسی در هنر وسینما هیچ آگهی ای را بدون نام کارگردان قبول نمی کرد با اقدامات کاووسی بود که به تدریج کارگردان فیلم نیز به حساب آمد.
 به مجله هنر و سینما هیج نوع کمک دولتی نمی شد «هنروسینما» بعنوان یک نشریه سالم سینمایی با مواضع روشن در برابر سینمای مبتذل و مدافع سینمای وافعی نامش در تاریخ مطبوعات سینمایی باقی خواهد ماند.
 
 
*حرف آخر
این یادداشت را با عجله تنظیم کردم و منبعی هم در دسترسم نبود ممکن است که بخشی کار ها و فعالیت های هوشنگ از قلم افتاده باشد. درست این است که در باره شخصیتی که نزدیک به 60 سال درعرصه فرهنگ وهنر ایران حضور موثر داشته با تامل و بررسی کامل آثارش، حرفها و مصاحبه ها و سحنرانی هایش سخن گفت. امید این که این امکان و فرصت فراهم بیاید. اگر در همین نوشته هم اشتباه و یا مسئله مهمی در کارنامه کاووسی جا افتاده است به من تذکر دهید تا اصلاح کنم اما با اطمینان و فاطع میگویم که هوشنگ از هر نوع آلودگی مادی مبرا بود ممکن است  من و یا شما رفتاری از او باب میلمان نباشد اما تمی توانیم منکر شویم که قصد و نیت او پاک و بدون حسابگری های متداول بود. او آروزیی جز گسترش سینمای راستین، ایجاد یک سینمای سالم نداشت. و اگر آخوند ها نازل نشده بودند چه بسا خواست او سر انجام به نتیجه میرسید. چرا که سینما در ایران در ده سال آخر نظام پیشین تکاتی خورده بود و این ثمره تلاش کاووسی و کاوسی ها بود و جوانانی که به میدان آمدند و آثار متفاوتی خلق کردند.
این درد ناک است که همسر اندیشمندی چون او برای پرداخت هزینه های بیمارستان با مشکل مواحه شد آن هم در مملکتی که در همان وزارت ارشادش 15 ملیون دلار گم می شود وهزینه هنگفتی راخرج فیلمهای مکتبی و شبه جشنواره های بی خاصیت می کنند.
وقتی سینما 100 ساله شد .ج اسلامی خیلی برای صد سالکی سینما مایه گذشت و کاووسی گفت:
وقتی 30 سال از فیلم های تاریخ سیتما را آقای خلخالی در کامیون ریخت و به بیابان برد و آتش زد دیگر چرا برای صد سالکی سینما جشن می گیرید؟ 30 سال که منهدم شده را کم کنید (نقل به معنا(
یاد و نامش گرامی باد
 
kawusi1
 
حرفهایی از هوشنگ کاووسی، جدا شده از نوشته هایش- انتخاب از فیس بوک
ما هرگز سینما نداشته ایم، بلکه ما فیلمسازی داشته ایم. مثلا ما وقتی می گوییم سینمای مکزیک، یا سینمای ژاپن، یعنی سینمایی که بر اساس یک سنت بنا شده، سینمایی که انعکاسی از مردم است. اما به گمان من سینما در ایران با سینمای ایران تفاوت بسیار دارد مثل وسترن ایتالیایی که  سینما در ایتالیاست و سینمای ایتالیا نیست. بنابراین سینما در ایران داشتیم و سینمای ایران نداشتیم. فیلمساز خوب داشتیم، اما من معتقدم که هرگز یک یا دو یا سه فیلم از روحیات و بینش و نگرش مردم یک ملت و یک جامعه باز هم نمی تواند سینمای یک مملکت را بسازد چراکه سینمای یک مملکت باید بر اساس یک سنت باشد.
 
 
 فیلم گاو در یک قدمی یک فیلم فوق العاده
فیلم مهرجویی را که تماشا می کنم آنرا در یک فضای غنی و گسترده صمیمی می یابم و اندیشه هایش را که با مرکب نور بر پرده سینما نوشته میشود با چشم روح میخوانم و به خاطر راستگویی هایش باو تبریک می گویم و با صمیمیتی که فیلمش بما می آموزد دستش را می فشارم.
روزنامه کیهان، شماره 7976، چهارشنبه 29 بهمن 1348
 
gavposter
 
انگیزه ی ایجاد سینه کلوب
چون اعتقاد داشتم که باید تماشاگر را با فرهنگ راستین سینما آشنا ساخت، تا در جامعه، فیلم خوب ساخته شود به تلاش در اداره کردن «سینه کلوب» ایران و نوشتن مقالات انتقادی و تفسیری ادامه دادم. جلسه های سینه کلوب به طور مرتب با تفسیر و بحث برگزار می شد و از چهره هایی که بسیار وفادار بودند و مرتبا شرکت می کردند نوجوانانی بودند که امروز آنان را با نام های بهرام بیضایی و هژیر داریوش و بهرام ری پور و پرویز دوایی و دیگران می شناسیم        
 
 
سه ستون معبد تاریخ هنر
اگر تاریخ سینما را به معبدی تشبیه کنیم و برای آن ستونهایی در نظر گیریم، باید گفت که معبد تاریخ هنر و فن سینما سه ستون بیشتر ندارد و این سه ستون به ترتیب عبارت ست از: تعصب 1918 اثر دیوید وارک گریفیث، زره دار پوتیومکین 1925، همشهری کین 1941 اثر اورسون ولز – چهارمین ستون معبد سینما تا این تاریخ هنوز ساخته نشده است
هوشنگ کاووسی تهران تیر 1337

kavousi
 

*****
 
حرفهایی کوتاه در باره هوشنگ کاووسی از فیس بوک وکامنت زیر مطالب وسایت های دیگر
 
م. سحر (محمد جلالی(
این مرد بزرگ پدر فرهنگ سینما و نقد درست و حرفه ای سینما در ایران است. در این 34 سال سلطهء ملایان مثل بسیاری از فرهنگمردان و بزرگان ایران در انزوا زیست. هریک از این پایه ها و ستون های فرهنگی ایران که از میان ما می روند می باید فرصت درودی خالصانه بر آنان باشد و نفرین و لعنتی بر پایه گذاران حکومت بی فرهنگ و جاهلی که بزرگان ایران را منزوی می کند و اوباش را بر صدر می نشاند.
چنان که دیده می شود کارنامه زندگی او در اینجا مربوط به روزگاران گذشته است.
گویا زندگی اجتماعی و فرهنگی و هنری این استاد بزرگ سینما و نقدسینمایی در همان 34 سال پیش ، یعنی در زمانی که ملایان بر سرنوشت ملت حاکم شدند ، متوقف شده بوده است !
و این نمونه ای ست برای آن که به ناواردان و نورسیدگان و جوانان یادآوری شود که بزرگان فرهنگ ایران در حکومت ملاها دوبار مرده اند . مرگ نخستین آنان اجتماعی و به واسطه ظلم و بیداد حکومتی ست که همواره در صدد پاک کردن عرصه فرهنگ و هنر از ردّ و اثر نامداران و بزرگان بوده و به عمد و به صورت برنامه ریزی شده ای مردان و زنان باکیفیت را به حاشیه جامعه می رانده یا از کشور فراری می داد ه است و مرگ بعدی آنان ، همین مرگ فیزیکی ست که البته در باره بسیاری از آنان مصداق مرگ تدریجی و دقمرگ شدن است. وقت آن رسیده است که ایرانیان به این بعد از ابعاد گوناگون ضایعات عظیم فرهنگی که حکومت توحش خمینیستی بر ایران و ایرانیان تحمیل کرده است نیز لختی بیندیشند. یاد دکتر هوشنگ کاووسی گرامی باد
 
 
تابستان قبل از ورود به مدرسه عالی تلویزیون و سینما
هوشنگ کاووسی قامت بلند با موهایی روشن و تابدار شبیه بازیگران خوش‌قیافه سینما و چشم‌هایی به رنگ دریای فیلم مستر رابرتز ساخته جان فورد، یکی از المپ نشین‌های محبوبش در معبد سینما داشت، آن‌قدر که خیال می‌کردی همو این مرد را برای تدریس تاریخ سینما به کلاس درس شما فرستاده است.
تابستان قبل از ورود به مدرسه عالی تلویزیون و سینما، با او در انجمن ایران و آمریکا فیلم‌های چاپلین، باستر کیتون، هری لنگدون و دیگر بزرگان سینمای صامت را مرور کرده بودیم. بعد نوبت بزرگداشت جان فورد رسید، با نمایش بهترین آثارش در سرشب‌های خنک تابستانی، و او همیشه سر وقت کنار پرده سفید نمایش ایستاده بود. بسیاری از تماشاگران آمریکایی‌های مقیم ایران بودند و او، به عنوان منتقد فیلم، قبل از نمایش هر فیلم بزرگان سینمای این کشور را به هموطنان خودشان معرفی می‌کرد.
جدا شده از مطلبی ازعزیز معتضدی نویسنده وروزنامه نگار
 
 
*دکتر هوشنگ کاووسی در دومین روز بهار درگذشت.
منتقدی که شش دهه علیه «فیلمفارسی» قلم زد و سینمای اندیشمند و هنرمندانه را تحسین کرد. همه می دانند که کاووسی با جمهوری اسلامی آبش توی یک جوی نمی رفت از بسیاری از مطبوعات پس از انقلاب هم دل خوشی نداشت، به ویژه از توده ایها که در مطبوعات سینمایی و سینمای جمهوری اسلامی جا خوش کرده بودند کناره می گرفت و گاه در محافل خصوصی تعابیر خاصی در باره آنها به کار می برد، از مخملباف و آن چه سینمای عارفانه- مذهبی دهه هفتاد نامیده شد هم خوشش نمی آمد. با اینکه بنیانگذار کانون فیلم و جشنواره فیلم تهران بود هیچ وقت پس از انقلاب کاری به کار فیلمخانه و جشنواره فجر نداشت. سر کلاس هم ملاحظه هیچ احدی را نمی کرد و حرف خود را می زد، هیچ وقت این سخن معترضانه و حسرت بار او را از یاد نمی برم که این ها حتی بوسه را هم در فیلم ها سانسور می کنند، مگر از بوسه انسانی تر و عاطفی تر هست؟ شاید برای همین است که هرگاه سکانس پایانی سینما پارادیزو را می بینم ناخودآگاه یاد هوشنگ کاووسی می افتم
بدرود دکتر هوشنگ کاووسی عزیز. امید حبیبی نیا (فیس بوک(
 
 
سهم کاووسی در غنی سازی آرشیو های فیلم ایران
برای من که دو واحد مستندسازی با ایشان پاس کردم هم خاطراتی باقیست. خدایش بیامرزاد و روحش قرین شادی و سرور باد که در تاریخ سینما و نقد سینمایی این مرز وبوم نامش برای همیشه ثبت شده است. ولی شاید بد نباشد که این نکته را هم من اضاافه کنم. که خدمات سینمایی زنده یاد دکتر کاووسی تنها در حوزه نقد و فیلمسازی محدود نمانده است. اگر خاطرتان باشد در خیابان جردن، خیابان گلخانه قبل از تآسیس شبکه 3 آرشیوی بود به نام آرشیو گلخانه که من تصادفاً و در روند یکی از پروژه های تحقیقاتی ام متوجه آن شدم. فیلمهای آن آرشیو که برگه دان مخصوص بخود را داشت و معمولاً پنهان نگاه داشته می شد و من به ترفندهای بسیار و پیگیری و سماجت توانستم آنرا ببینم – فیلمهایی بود که زنده یاد دکتر کاووسی در یکی از خریدهایش برای تلویزیون ملی ایران خریداری کرده بود. فیلمهایی که عمدتاً مستند بودند و من تنها در کتابهای سینمایی رد و نشان آنها را دیده بودم. می توانم ادعا کنم که آن فیلمها حتی یک بار هم از تلویزیون پخش نشدند و در هیچ سینه کلوبی هم به نمایش در نیامدند.صرف نظر از این امر تأسف بار که کوچکترین ارتباطی به دکتر کاووسی فقید ندارد. باید به زحمات بسیار ایشان در غنی سازی آرشیو های فیلم ایران – تلویزیون و احتمالاً فیلمخانه ملی ایران – اشاره کرد. به هر حال خدمات فرهنگی ایشان ابعاد و حوزه های مختلف و متعددی را دربر می گیرد که می بایست توسط دوستان و علاقمندان ایشان مورد ارجاع، پژوهش و بازنمایی قرار بگیرد.
همایون امامی ( فیس بوک(

یک نظراز شاگردانش
فرهاد مجد آبادی
چطور از دکتر کاووسی نمره ی A گرفتم!؟
از دوست عزیزم بصیر نصیبی شنیدم که دکتر هوشنگ کاوسی هم از میان ما رفته است. یکی از اشکالات پیر شدن هم این است که هر از گاهی خبر رفتن کسی را که میشناسی یا از نزدیکان و دوستان توست می شنوی.
من شاگرد دکتر کاووسی بودم. در سال 1346 ، در دانشکده هنرهای دراماتیک (مربوط به وزارت فرهنگ و هنر). دکتر برای من و تعداد کمی از دانشجویان رشته سینما، چهره شناخته شده ای بود. هم به خاطر فیلمی که ساخته بود و هم به خاطر نقد و نظرهایش که اغلب جنجال برانگیز و مطرح بود. سال اول دانشکده او تاریخ سینما را با سبک و سیاق خودش که ترکیبی از واقعییت ها و خاطرات شخصی اش بود به ما درس می داد. حرفهایش شیرین و آموزنده بود. در مجموع آنچه که به عنوان مواد درسی به حساب می آمد خیلی مفصل نبود و برای امتحان دادن آخر، نسبتاً آسان بود. این موضوع را اکثر دانشجویان آن دوره خیلی می پسندیدند؛ چون اغلب کارمندانی با مدرک دیپلم بودند و حالا آمده بودند در دانشکده ای که خیلی هم سخت گیری نداشت لیسانس بگیرند و رتبه اداری شان را بالا ببرند. به هر حال سال اول به خیر و خوشی گذشت و ما « به کلاس بالاتر رفتیم«!
سال دوم قرار بود استاد کاووسی به ما «تحول سبک های سینما» را درس بدهد. اما دوباره همان ماجرای اطلاعات مختصر و خاطرات فراوان تکرار شد. من چند جلسه در انتظار رسیدن به موضوع اصلی درس ماندم اما خبری نشد. با دوسه نفری (از یک کلاس 40 نفره) که آنها هم علاقمند ب سینما و دانشجوی واقعی بودند- مثل زنده یاد پرتو اشراق خاوری یا دوست و همکارم هانری یکانیانس که اصلاًنمی دانم کجا هست- در این مورد صحبت کردم. آنها هم متقد بودند که باید این موضوع را با استاد در میان بگذاریم. یک روز هم من- که طبق معمول پیشمرگ می شوم- سر کلاس به خودم جرات دادم و به دکتر کاووسی گفتم: استاد اگر ممکن است کم کم برویم سراغ موضوع اصلی درسمان که «تحول سبک های سینما» ست. شاید بتوانید بقیه اش را خودتان حدس بزنید. حرف من به استاد برخورد. تا حدی هم طبیعی بود. ایشان استادی بودند که خط و ربط و نام و نشانی داشتند و من دانشجوی بی تجربه ای که قبل از آن فقط فیلم دیده بودم و کتاب «تاریخ سینما»ی آرتورنایت، با ترجمه نجف دریابندری را خوانده بودم. استاد کاووسی کمی بر افروخته، اما با متانت، از دانشجویان نظرخواهی کرد و پرسید آیا بقیه هم نظر مرا دارند. غیر از همان دوسه نفر اصلاً از کسی دیگر چیزی شنیده نشد. استاد که اکثریت دانشجویان را موافق روش تدریس خود می دید گفت من سینما را همین جور که می دانم درس می دهم هرکس دوست ندارد می تواند به این کلاس نیاید. من و همان چند دوست چند لحظه به هم نگاه کردیم. دقایقی بعد من تنها از کلاس بیرون آمدم و تا آخر آن نیمسال کاری با آن نداشتم. یکی دو هفته قبل از امتحانات دکتر کاووسی از طریق یکی از همان دوستان پیغام داد که اگر بخواهم می توانم در امتحان شرکت کنم. من هم امتحان دادم. چند روز بعدکه برای انجام کاری به ساختمان تلویزیون ملی رفته بودم استاد کاووسی را که گمانم مدتی در آنجا کار می کرد در راهروی یکی از استودیوها دیدم. سلام کردم و ایشان با خوشروئی جواب داد و بعد هم با لحنی مهربان که هیچ ربطی به برخوردمان در آن روز بخصوص در کلاس نداشت، گفت ورقه شما را تصحیح کردم. نمره آ (یعنی بهترین نمره) را گرفتید. از ایشان تشکر کردم و از هم خدا حافظی کردم. اما قبل از خدا حافظی چند لحظه ای مکث شد و ما به هم نگاه کردیم. شاید من می خواستم یا می بایستی از ایشان معذرت خواهی کنم چون در هر حال ایشان استاد ما بود و حضورش در جامعه سینمائی ایران به دلائل مختلف – که اهل سینما می دانند- مهم و موثر بود. شاید ایشان هم پذیرفته بود که من سینما را دوست دارم و واقعاً می خواستم چیزی یاد بگیرم.
حالا برای گفتن بعضی حرفها خیلی دیر است. اما اگر یک بار دیگر دکتر کاووسی را می دیدم حتماً به احترام کلاه از سر بر می داشتم و ضمن عذر خواهی می گفتم می دانم استاد، شما هم سینما را آنقدر دوست داری که نمی توانی آن را از خاطرات زندگی ات جدا کنی.
 
*** 
 
نمونه هایی از نقد ها و نظرهای کاووسی
 
از کاووسی صدها نقد ونظر در باره سینما به یادگار مانده که بخشی از آن هم مربوط است به سینما در ایران و فیلمهای فارسی و یا به گفته تثبیت شده خودش فیلمفارسی.
 نقد فیلم قیصر پرسرو صدا ترین نقد ونظری بود که در باره این فیلم چاپ شد که واکنش های بسیاری را بر انگیخت. ما در این ویژه نامه این نقد را بازچاپ می کنیم وهمراه با نظر او را در باره فیلم خانه سیاه است فروغ فرخ زاد که فیلمی بود از سینمای روشنفکرانه ایران
.
 
از ((داج سیتی)) تا بازارچه ی نایب گربه
 
آنروز صبح که مقاله ی آقای ابراهیم گلستان در یک روزنامه درآمد، بعد از ظهرش به تماشای فیلم قیصر رفتم و آنچه که برایم بعد از تماشا ماند، تاسف برای وقت از دست رفته و یاس از گلستان با آن دانش سینمایی و توانایی فیلمسازی اش.
گلستان وقت مرا ضایع کرد. خدا نمیدانم چکارش کند. حالا من هم تلافی میکنم و این بحث را به نیاز توجه خاص او به فیلم قیصر میسازم که درشان نزول آن گلستان مقاله نوشت.
گلستان عزیز قبل از هر چیز زیرکانه به میخ و نعل کوبیده بود و به همین مناسب مقاله اش هیچ نداشت و همه چیز داشت. می اندیشم گلستان که میداند سینامی خوب چیست و فیلم بد کجاست، چرا این چنین می سراید؟ درین فکرم که ناگهان کلید راز و پاسخ پرسشم را میابم و میفهمم بحث فیلم قیصر برای گلستان بهانه است تا داداش را از روشنفکر جماعت که خودش هم در آن میان است، بگیرد و یک مرکز سینمایی را هم به توپ و تشر ببندد.
سوای اینها علاقه ی گلستان است به پاترنالیسم و ریش سفیدگری که آنرا دوست دارد، ما هم حق او میدانیم و برایش محفوظ میداریم.
خدا کند دیگر این کارهای گلستان ادامه نیابد یعنی با تعمد از فیلم های بد، خوب و از فیلم های خوب، بد نگوید، به این نیت که همه با منش و روشی سوای عموم بشناسدش. دیگر اینکه وقت فشرده ی رفقایش را ضایع نسازد و به این ترتیب آنان را تشویق به دیدن این فیلم ها نکند وگرنه از این به بعد مجبوریم فیلم هایی را که از آن بد می نویسد، برای تماشایش عجله کنیم.
گلستان با مقاله ای که جنبه های خوشگویی اش میچربد، خدمتی به مافیای سینمانویس میکند که مدتی است درباره ی فیلم قیصر، فضولاتشان را در یک مدار بسته قرقره میکنند.
 
419504_10151084012482291_790113166_n
 
وقتی قیصر را تماشا میکنم وصلت آنرا با فیلمفارسی عیان میبنم و درمیابم که این فیلم ثمر ((بیگانه بیا)) و ((غول بیابونی)) است که در ((قهوه خانه ی قنبر)) اتفاق افتاده و وقتی این نکته ها در ذهنم شکل میگیرد، میروم دوباره مقاله ی گلستان را میخوانم و همان یاس ها و تردیدها باز از خاطرم میگذرد.
میبینم که پرورش مایه ی سناریوی قیصر یکراست از توبره ی ((فاروست)) به آخور قیصرنویس و قیصرساز می افتد و صدای ((تلپ)) آن شنیده میشود. مایه ای که تنها نیفتاده ، چه اگر تنها وخام میفتاد، عیبی نداشت، بلکه با پرورش وبستگی های محلی اش افتاده است.
خیلی چیزهای این ((جنگل چاقو)) که از خیلی چیزهای ((جنگل ششلول)) داج سیتی فاروست جاری میشود، از طریق راه آب فیلمفارسی ساز در زیر بازارچه ی نایب گر به سردر میاورد. تنها تفاوتی که پیدا میکند، حیاط آجر فرش و پنجدری و چادر نماز و حمام و قهوه خانه و گذر مهدی موش و صحن و حرم و گنبد است و ((فولکلور)) خالص است که سینمای ((اصیل)) را میسازد و ازین قرارکارها تمام میشود و مشکلی بنام فیلمفارسی باقی میماند و ایرانی تصمیم میگیرد که فیلم ایرانی بسازد و آنرا ادامه دهد.
و اما بعد
بابایی را میکشند و جنازه اش را بالای بام حمام، زیر فولکلور لنگ های آویزان می اندازند. بعد نبوغ و ابتکار قاتل گل میکند و پیش خود می اندیشد که بهتر است چاقویی در کنار جنازه بگذارد که همه تصور کنند جنازه درپایان حیات خودکشی کرده است – اما یک ضربه از پشت سر به جنازه زده شده است که قاتل هم مثل قیصرساز هیچ توجه به آن نمیکند – عجیبتر است که گویا نیرنگ قاتل موثر واقع میشود و اصلا کسی به سراغ جسد نمیرود سهل است، پلیس به سراغ  قاتل و پیش خاندان مقتول و کسبه ی محل هم برای بازجویی قدم نمیگذارد و پرونده در کنار جسد بخاک سپرده میشود و مجددا آرامش را برای مدتی برقرار میگردد. و اما چند کلمه از قیصرخان بشنو
او که صدای برادر را حین ذبح شدن با قدرت ((تله پاتی)) میشنود، با چمدانی پر از تحف و هدایای خوزستان به سوی خانواده میشتابد و آنجا از نگاه مبهوت و زل زده ی دایی جان و مادر جان میفهمد که ترتیب همشیره و اخوی را داده اند و چون میداند که کاری از پلیس ساخته نیست. چون که اصلا پیدایش پیدایش نیست و اداره و دفتر کار پلیس تعطیل است و کلانتر محل، مثل شریف داج سیتی، فقط گاه گاه پیدایش میشود، ناگزیر خود درصدد اجرای تعصب و غیرت بر میاید و خونش میجوشد و رگهای گردنش باد میکند و در جنگل مولا به دنبال نفس کش را میفتد تا طبق ضروریات فولکلور برنامه اش را اجرا کند.
در گذر مهدی موش و بازارچه ی نایب گربه ، مثل جاهای مشابه یک حمام فولکلور وجود دارد که داداش آب منگل هم برای غسل جنابت هم گاهی به آنجا میرود. قیصر رد پای یکی از قاتلین را که بعد از قتل برادرش، شب های تاریک از ترس پلیس مخفی میشده و روزهای روشن به محام میرفته، پیدا میکند و به سراغش میشتابد. در سر بینه ی حمام قیصر بعد از مقداری سلام و احوال پرسی و اجرای سنن و آیین فولکلوری، وارد حمام میشود. در داخل حمام در هر گوشه اثاث و آلات فولکلور به چشم میخورد و خلاصه منگل خان قاتل بعد از شستشو زیر دوش میرود و قیصرخان هم بدنبالش راه میفتد. آنجاست که با تیغ دلاکی ترتیب کار او – در صحنه ای که گلستان خیلی دوست دارد- میدهد و بیرون میاید و در سر بینه ی حمام، بدون اینکه تشویشی داشته باشد از اینکه هر آن یکی زیر دوش برود و جسد را ببیند و فریاد بکشد، بعد از چاق سلامتی با فراغت تام لباس میپوشد و براه می افتد و میداند که به این زودی خبری نخواهد شد. چون قیصرساز اجازه نمیدهد کسی زیر دوش برود و در واقع این قیصرساز است که در ورودی دوش را تیغه کرده است تا کسی با جسد روبرو نگردد. بعدها هم باز پلیس پیدایش نیست و معلوم است که قیصر دوست ندارد پلیس در کارهایش مداخله کند، خود پلیس هم از خودش خوشش نمی آید و احترامش را دستش نگاه میدارد و در کارهای قیصر یه اصلا دخالتی نمیکند سهل است، برای همیشه از گذر نایب گر به مهاجرت میکند تا به پیروی از نیات قیصرنویس و قیصرساز در اموری که اصلا به او مربوط نیست، دخالت نکند.
فردا، پس از مدتها وقت که جسد درین حمام متروک نواب پیدا میشود، پلیس برای تماشا به محله باز میگردد و هنگامی که جسد منگل خان را خارج میکنند، افسر پلیس برای خواندن فاتحه و فرستادن صلوات و دادن شعار در مقابل در حمام آفتابی میشود.
قیصرخان هم به کردار منگل خان و برادران، بعد از انجام قتل باز خیلی راحت در محله آمد و رفت میکند. او همه جا میرود و می آید و میداند کسی را یارای دخالت در کار او نیست، پلیس کاری به او ندارد و اهل محل هم اعتراضی نداشته و ندارند و او میتواند با خیال آسوده به انجام برنامه ی فولکلوری اش ادامه دهد. این است که نقشه ی قتل آب منگل دیگر را میکشد.
این آب منگل هم که پس از قتل فرمان خان قصاب برادر قیصرخان، شب ها در تاریکی از ترس پلیس پنهان میشود، روزهای روشن به سرکارش در قصاب خانه میرود و همانجاست که طی صحنه هایی بسیار درخشان که آب به دهان ژرژ فرانژو و لوئی بونوئل در ساختن صحنه های قصاب خانه بالا میاورد، داداش منگل را مثل یک بزغاله ذبح میکند.
بعدها هم کما فی السابق پلیس میفهمد و قصابان سلاخ خانه و زعمای محل میدانند، اما به رویشان نمی آورند یا اینکه قیصر شخص نامرئی است که هیچکس او را نمیبیند و مانع کارش نمیشود. به همین دلیل است که بدون روپوش و با همان کفش و کلاه وارد کشتارگاه میشود و نقشه هایش را پیاده میکند.
جالب است مرگ قیصرخان و منصور خان که گفتیم مدت هاست برای پلیس و سایرین نامرئی هستند و فقط برای هم مرئی میگردند. و در ((اوکی کورال)) آهن قراضه زیر راه آهن همدیگر را پیدا میکنند. ابتدا قیصر زخم میخورد؛ اما چون زخمش کاری نیست، بعد از لحظه ای از جا میجهد و دنبال منصورخان میدود و او را میگیرد و ترتیبش را میدهد و بعد بحال مرگ می افتد و معلوم میشود مرگ او بر اثر زخم کارد منصورخان نیست، بلکه در اثر ورجه وورجه و تقلای زیاد است.
در این میان پلیس با بوق و هفت تیر سر میرسد؛ اما از طرف قیصرنویس و قیصرساز اجازه ی دخالت ندارد اما بعد دخالت میکند و تیری به پاچه ی قیصر خان میزند که بادش شلوار قیصرخان را پاره میکند. و اما این ماموران پلیس که میبینیم، یکسر از گروه آجان های کیستون فیلم های کمیک بیرون آمده اند که فقط همان ها هستند و در همه جا میدوند.
این گروه که مثل چک در گردش در همه جا دیده میشوند، از طریق فیلم کمیک به فیلم وسترن و از آنجا به قیصر افتاده و جز دویدن، فرصت هیچکاری را ندارند. از اینروست که آدمکشی و دزدی و هیزی در همه جا رایج است.
اینها برای تمرین دومیدانی دائما از زیرگذر به در حمام و از آنجا به اوکی کورال میروند و قیصر و منگل هم ساعاتی را برای اجرای برنامه انتخاب میکنند که این گروه قلیل که تمام امنیت ((قیصریه-تهران)) را به آنها سپرده اند، در محله ی دیگری باشند. قیصر و منگل ها گرچه اشخاصی نامرئی اند؛ اما باز نمیخواهند سایه شان را هم این گروه دونده ببینند و موفق هم میشوند.
صحنه ی شاهکار دیگر که زیر بازاچه ی قیصریه اتفاق می افتد، کتک کاری فاطی خانم است با منصور خان آب منگل، که زورش میچربد و کم میماند جودو و کاراته بکار برد؛ اما عاقبت وا میدهد و بعدها، بعد از جلسات مکرر و گرفتن نطفه ی منصورخان خودش را میکشد و معلوم میشود آن زمان که فاطی خانم کتک کاری و تقلا میکرده، به اجرای برنامه با منصور خان مزه کند؛ ولی به محض اینکه بعدها براحتی تسلیم شده، منصورخان هم صرفنظر کرده و ترکش گرفته و فاطی خانم هم از عشق بسیار خودش را کشته و طی رقعه ی با آب و تابی، حواله ی مرد ناجوانمرد را به برادران جوانمردش داده و موضوع را تجاوز وانمود کرده است. بطوریکه میبینیم اول فرمان خان در بیمارستان سر و کله اش پیدا میشود که گمان میبرم آشپز بیمارستان است و بعد میفهمم قصاب قیصیریه است که دیدیم میکشندش و جدش را بالای بام زیر لنگ های فولکلور می اندازد.
باری بهر جهت، قیصرخان که قهرمان است پیرزنی را به مشهد میبرد و بعد بر میگردد و بین دو سه ملاقات با شیرینی خورده ی معصومش و چند سوگند به قمربنی هاشم و عصمت زهرا، سهیلا آبگوشتی را که رفیقه ی منصور آب منگل دن ژوان بازارچه ی نایب گربه است، پیدا میکند و اول انتقام تجاوز منصور را به خواهرش علی الحساب میگیرد و میگذارد سهیلا آبگوشتی به او تجاوز کند و بعد از اجرای این برنامه قیصر فردا صبح زود به سراغ منصور آب منگل میرود تا بعد از اینکه به ((خدمت)) معشوقه رسید، به خدمت عاشق برسد.
همین است صحنه های عزاداری در قبرستان که در آنجا بیشتر از همه جا فولکلور دفن و ترحیم اجرا میشود و دو مامور آگاهی با دو ((وینچستر)) عظیم که قبلا آنها را در ((داج سیتی)) از ((بیلی ته کید)) گرفته اند و حالا به کمر آویخته اند، سر میرسند اما به محض اینکه بوی تر حلوای مراسم عزاداری به مشامشان میخورد، وظیفه از یادشان میرود و به خواندن فاتحه و ذکر صلوات میپردازند و بعد از آنکه فارغ میشوند، میبینند قیصر فرار کرده و ماموران هم به علت داشتن اسلحه ی خیلی سنگین نمیتوانند براحتی بدوند، ناچار از قیصر عقب میمانند.
گلستان متاسف است چرا در صحنه ی بسیار جالب قتل در حمام که در آنجا فولکلور روی یک زمینه ی وسیع پیاده میشود، عکس ها فاقد رنگ و بوی حمام است و چرا بخار حمام فضا را نگرفته است ؟ این گناه از از پرتو است که با توجه به عدم وجود بخار در حمام گذر نایب گربه چند ((هو)) از بیخ گلو روی ذره بین دوربینش نمیکند تا آتمسفر نمایان تر شود.
من هم سرزنشی به پرتو در مورد صحنه ی بسیار جالب قتل سلاخ خانه میکنم که مازیار عقلش نرسیده یک تکه دنبه روی ذره بین بمالد تا فولکلور چرب و چیل تر ارائه شود.
در پایان تشکر بینهایت است از مراجع صدور پروانه ی نمایش فیلم که سخنان پوچ سابق و خرافات اداری را دور انداخته اند و بعد ازین به فیلم فارسی که قبلا گرفتار ترمز آنها بوده اجازه خواهند داد در زمینه ی هنر بیشتر کوشش کند چونکه بندهایی مثل ((بدآموزی)) و غیره، دیگر دست و پا گیرش نمیشود.
همچنین است وظیفه ی مردم که باید با تماشای قیصر پند گیرند و موعظه ی او را آویزه گوش سازند که میگفت ((اگر نخوری میخورنت)) همه باید اگر بدهکارند احترام طلبکار را داشته باشند و اگر مستاجرند حرمت صاحب خانه را نگه دارند که برای یک نه و آره، یک جاهل کلاه مخملی بر سرشان خراب میشود، و هر آینه اگر از خیابان سپه پایینتر پای کسی را لگد کردند فورا با عذرخواهی دستمال از جیب درآورند و کفش او را پاک کنند و در غیر اینصورت نوک چاقو در اسبشان فرو میرود، و در آن حدود از شهر اگر دختر یا زنی را میبینند، چشمانشان را درویش کنند که ممکن است دخترک نوه ی عمه ی خواهر همسایه ی بالا دست یک با معرفت باشد که در این جنگل مولای قیصریه وقت و بی وقت بیاید و شکم آدم را سفره کند.
همچنین است پندی که فیلمفارسی ساز باید بگیرد، اگر ((تکخال)) و ((غول بیابونی)) ((شهر آشوب)) و ((ستاره ی فروزان)) و غیره میسازد، حتما فولکلور را روی یک زمینه وسیع بازاچه نایب گربه و حمام نواب و جاهای دیگر اجرا کند و حتما با الفاظ و سبک خاص اختلاط کند و سعی کند آروغ های پرسوناژهایش بوی کباب کوبیده و پیاز و پاهایشان بوی جوراب نشسته بدهد و در یک کلام آدم ها نموداری باشند از جاهل های با معرفت در ردیف مرحوم مغفور طیب حاج رضایی که در زمان حیات از نفس کش طلبان و شکم سفره سازان بی همتا بوده است و اینک روح پرفتوحش بالای سقف بازارچه ی نایب گربه پرپر میزند.
به این مناسبت فیلمفارسی ناگهان مبدل میشود به سینمای اصیل ایرانی که عاقبت پس از سالها انتظار، تولدی دیگر میابد و فیلمفارسی ساز سرپا می ایستد و با صدای غرا میگوید: این است سینمای اصیل ما، سینمایی که برای قپاندار دلمرده و میاندار افسرده و دالاندار پژمرده ساخته ایم.
و بعد همه ی اعضای خانواده ی بزرگ فیلمفارسی در میان دود اسفند و بوی زعفران در حالیکه هر یک لیوانی شربت خیار سکنجبین در دست دارند برمیخیزند و همصدا میخوانند:
 )هنر نزد ایرانیان است و بس/ نگیرند شیر ژیان را بکس(
 
 
733800_441817975902380_1202066296_n
مسئله مربوط به شکرگزاری این موجودات را بخاطر یک شوخی شدید و هجا می پسندیم اما، ولو در این کتابهای بی معنی دبستانی نوشته شده باشد ـ ولو ناقصان بخاطر نقصی که دارند باز شکرگزار باشند آن را شایسته میدانیم چون در مورد آنها تنها نکته ایست که میتواند روحیه را حفظ نماید ـ اصولاً «فاتالیسم» یکی از مشخصات مردم ستمکش و فقر زده است اما اگر فروغ این «فاتالیسم» را در اشل کوچکتری که میتواند نماینده یک انبوه عظیم از افراد جامعه بشری باشد که با فقر و درد و مصیبت و چه کنم روبرو هستند بخواهد ارایه دهد باز آن را می ستاییم
 
 
 
Houshang_Kavousi