که رمز ماست ایستاده مردن، شاهین نجفی
و گرگ خسته کز تفنگ نترسیده سری میان دست تو بریده نگاه من به ساعت پُکیده و شعرهای غمگین و عاصی به شبهههای من به اصل هستی به بغض بیکسیت وقت مستی و حسرت تو را و بو کشیدن و عمق فاجعه تو را ندیدن رگی که سرنوشتش انسداد است و جرم تو که…
آخرین دیدگاهها