پگاه فهيمی
نشریه بذر شماره ی چهل وششم
به تازگی فيلم پرشس (Precious) به کارگردانی لی دانيلز (Lee Daniels) و بر اساس کتابی به نام پوش (Push) نوشته سفير (Sapphir) جايزه گُلدن گلوب را به خود اختصاص داد. پرشس فيلمی است متفاوت از فيلم های معمول. چرا که فيلم بر محور زندگی دختری می چرخد که امثالش در سراسر جهان فراوانند ولی ديده نمی شوند، صدايشان به جايی نمی رسد، تحقير می شوند، و هميشه و همه جا مورد آزار قرار می گيرند. شخصيت اصلی داستان، کلاريس پرشس جونز، يک دختر سياهپوست و فقير و چاق است. در 16 سالگی يک بچه عقب مانده دارد و حامله است. از کودکی مورد تجاوز پدرش قرار گرفته. مادرش بی وقفه تحقيرش می کند. پسرها مسخره اش می کنند. از مدرسه اخراج می شود … ماجرای کلاريس در محله هارلم شهر نيويورک در سال 1987 می گذرد. روابط و فرهنگ شخصيت ها و محيط داستان چنان طبيعی و واقعی عرضه شده که ممکن است در نگاه اول متوجه نشويم که با ماجرای غير معمول يا اغراق آميز روبرو نيستيم، بلکه موضوعات عامی در برابر چشم ما در جريان است که نه فقط کلاريس بلکه خيلی از زنان ديگر را هم در بر می گيرد.
بی خود نيست که فيلم "پرشس"(به معنی "عزيز"، "نازنين"، "دوست داشتنی")، به گفته سازندگانش، "به همه دختران نازنين" تقديم شده.
پرشس، مدام در حال خيال پروری است. رويای زندگی در "بالای شهر" با مردی که برايش سمبل قدرت در جامعه است. رويای شهرت. رويای محبوبيت. رويای تطابق با استانداردهای دست نيافتنی و ناسالم زيبايی و زنانگی. و در جامعه ای که زنانگی فقط بر اساس لذت و حظ بصر مردان تعريف می شود، کدام دختری است که حداقل در مقطعی از زندگی از خود، از بدن «نا فـُرم» خود نفرت پيدا نکرده باشد؟ چرا که محيط اطراف، او را با اين معيار می سنجد. و کدام دختری است که در لحظات بدبختی و نااميدی، خود را در روياهای دست نيافتنی، اغلب احمقانه ولی در تطابق محض با انتظارات جامعه، غرق نکرده باشد.
فيلم، بر خلاف جامعه، پرشس (و دختران شبيه او) را تحقير و طرد نمی کند. بر عکس، بيننده را با تلاش های او همراه می کند. تلاش برای سواد آموختن، تلاش برای تبديل نشدن به مادرش، تلاش برای يافتن اميدی برای ادامه زندگی. تلاش هايی که با کمک معلم سواد آموزی اش و در کنار دختران ديگری شبيه خودش صورت می گيرد. در طول فيلم، بارِ سنگين رنج و محروميت بر دوش پرشس و ما که بيننده ايم، سنگينی می کند. اما طنز نيشدار خيالپردازی های پرشس و درخشش شال قرمزی که از خيابان پيدا کرده و انگار نمادی از اميد است، ذهن را به رقص درمی آورد. اين احساس وقتی به اوج می رسد که در انتهای فيلم، پرشس آن شال را به دختر آزار ديده ديگری همچون خود هديه می دهد.
فيلم بر موضوعی بسيار واقعی و بسيار پنهان انگشت می گذارد. آزار و تجاوز جنسی در خانواده. تجربه پرشس غير متعارف نيست، فشردۀ زندگی است. البته همه زنان توسط افراد خانواده خود مورد سوء استفاده جنسی قرار نمی گيرند. همه زنان کتک نمی خورند. ولی در چارچوب خانواده به هزار و يک شيوه به زنان می گويند و می آموزند که خودشان، زندگی شان، آرزوهاشان، عقايدشان و در بسياری از موارد سلامت جسمانی و جنسيت شان را تابع مردان کنند. در چارچوب خانواده، زنان را اساساً بر مبنای فايده شان برای مردان ارزيابی می کنند. به عنوان مادر، به عنوان خدمتکار، به عنوان ابزاری برای ارضاء جنسی.
از زمان بروز مالکيت خصوصی و تقسيم جامعه بشری به طبقات، خانواده نيز به عنوان هسته اصلی جامعه شکل گرفت. تقسيم کار ستمگرانه بين زن و مرد نهادينه شد. مرد، مالک زن و فرزندانش شد. و تا امروز هم، همين تقسيم کار با اندکی پيرايش ادامه دارد. مردان، از زمان تولد ياد می گيرند که زنان برای خدمت به آن ها به وجود آمده اند و حتی ستمديده ترين مرد نيز می تواند، و از اين امتياز اجتماعی برخوردار است، که رئيس خانواده خود باشد و زنی دست به سينه در اختيار داشته باشد. و اينگونه است که آن خانواده ای که با عناوين "پناهگاه" و "کانون گرم" از آن ياد می کنند، يکی از خطرناک ترين مکان ها برای زنان است. در آمريکا هر 15 ثانيه يک زن از دست همسرش کتک می خورد، روزی سه زن توسط همسران و يا دوست پسرشان کشته می شوند، روزانه 220 کودک مورد سوء استفاده جنسی (اغلب توسط افراد خانواده) قرار می گيرند. اين آمار در نقاط مختلف جهان کم و بيش تغيير می کند ولی يک اصل ثابت است. خانه، کانون گرم خانواده، بزرگترين کشتارگاه زنان است. مشت آهنين نظام سرمايه داری از طريق خانواده زنان را سرکوب می کند.
مری جونز (مادر پرشس) که هنرپيشه تازه واردی به نام مونيک Mo’Nique با بازی بی نظيرش به او جان بخشيده، جنبه ديگری از اين سرکوب است. در لحظاتی از فيلم احساس می کنيم که مری در گذشته ای بی نشان، سرشار از مهر و اميد بوده است. ولی او هم گرفتار اين تفکر (غالب) است که ارزش و احترام يک زن در گرو تعلق به يک مرد است. اين تفکر به همراه خشونت و تجاوزگری مردی که مری به او تعلق دارد، و غرق بودن در اعماق فقر، او را نيز به هيولايی سرکوبگر بدل کرده که فقط در پی خرد کردن شخصيت پرشس است.
در بخش انتهای فيلم، پرشس متوجه می شود که به بيماری ايدز مبتلا شده است. او که در عمر کوتاهش هيچگاه لذت عشق را نچشيده و کودکانش حاصل تجاوز بيرحمانه و تحقير آميز پدرش هستند، در جمع همکلاسی هايش می پرسد که: «چرا من؟» در اينجا، صحنه ای از همدردی و خشم آفريده می شود. ما نيز ديگر متوجه شده ايم که پرشس يک فرد نيست؛ يک استثناء در بين ميليون ها ميليون «دختر خوشبخت» نيست. می دانيم که تا وقتی اين نظام سود و سرکوب به موجوديت خود ادامه می دهد، زندگی و آرزوهای ميليون ها ميليون دختر جوان به تباهی می رود. ولی پرشس که حالا ديگر برای رها شدن از عمق بدبختی، در برابر موانع بيرونی و درونی قد علم کرده، بخشی از راه حل را به زبان می آورد. او می گويد: «انگار تونلی که بعضی از مردم واردش می شوند اينقدر تاريک است که بايد خود را بيفروزند تا راهشان روشن شود. در عوض، وقتی که از آن سوی تونل بيرون می آيند هنوز هم دارند می درخشند. نور آنها فقط برای خودشان نيست، بلکه زندگی اطرافيانشان را هم روشن می کند.»
ارزشمندی پرشس در همينجا نهفته است؛ در امکانی که به روی ما می گشايد. امکان اين که هزاران هزار دختر همچون او عليه زندگی فلاکت بار تحت اين نظام، و عليه همه ستم هايی که تا به حال بر آنان روا شده، به پا خيزند و دست به کار انقلابی شوند که نوع بشر را از تونل وحشت جامعه طبقاتی بيرون بياورد.
* با استفاده از مقاله ای به همين نام نوشته "آنی دی(Annie Day)"، نشريه انقلاب. ■
www.bazr1384.com
www.bazr1384.blogfa.com
bazr1384@gmail.com
آخرین دیدگاهها