سلبرتی شیک و بنفش (عبدی کلانتری) یادداشت من و کمنتار فرج سرکوهی

سلبریتیِ شیک و بنفش یاداشتی از عبدی کلانتری + یاداشت کوتاه من و کمنتار فرج سرکوهی در ارتباط با این یادداشت.
اول یادداشت عبدی کلانتری را بخوانیم*
پذیرش نرگس آبیار به آکادمی اسکار به خودی خود چندان اهمیتی از لحاظ هنری یا فنی ندارد، اما اهمیت سمبولیک یا نمادین آن است که به گمان من باید نسبت به آن آگاه باشیم. آکادمی اسکار حدود ۷۰۰۰ عضو دارد که هم هنرمندان خوب و هم آشغال‌کله‌ها را در بر می‌گیرد که هرسال رأی آنها برای تقسیم جوائز جمع‌آوری می‌شود. تصمیم به دعوت از نرگس آبیار به حدس من یک تصمیم مبتنی بر نزاکت سیاسی لیبرالی (political correctness) است که در ترکیب عضویت آکادمی، از تعداد مردان سفید آمریکایی بکاهد و سهمیه‌ی زنان، اقلیت‌های آفریقایی ـ آسیایی، و ادیان غیرمسیحی را بیشتر کند. این مهم نیست! شاید در پرنسیپ کار درستی هم باشد. برای ما، اما اهمیت نمادین یا اهمیت فرهنگی دعوت از کسانی چون نرگس آبکنار در چیست؟ در حضور فرهنگی طبقه‌ی متوسط اسلامگراـ ‌ملی‌گرا در فضای دیاسپورا و در فرهنگ عوام/خواص پسند جهانی. این ادامه‌ی پدیده‌ای است که ما چندی پیش اینجا با عنوان «مجلس ترحیم موسیقی پاپ لوس‌آنجلس» و تسخیر آن توسط موج صادرات فرهنگیِ جمهوری اسلامی توصیف کردیم.
همه می‌دانیم در جمهوری اسلامی سیاست، از جمله سیاست‌های فرهنگی، جناحی است (دو جناحی). تا همین دو دهه‌ی پیش، دستگاههای فرهنگی و ایدئولوژیکِ رژیم با تحقیر به نهادهای فرهنگ غربی می‌نگریستند. فستیوال‌های سینمایی در اروپا و آمریکا مظهر استکبار فرهنگی بود و جوایز اسکار اوج ابتذال هالیوود و اباحه محسوب می‌شد. حضور پر افتخار کسی مثل عباس کیارستمی در فستیوالهای اروپایی و بردن جایزه‌های باپرستیژ و بوسه گرفتن از کاترین دونوو بر صحنه، برای جمهوری اسلامی مایه‌ی ننگ بود. انعکاس این سیاست در دیاسپورا، در کانادا یا کالیفرنیا، همسو بود با احساسات پُست‌کولونیال فرهنگی، برکشیدن نمایشگاههای اسلامی در موزه و دانشگاه، موسیقی سنتی ردیف از لطفی و شجریان تا نسخه‌های درجه دوم همانها، و همزمان حمله به گرایش‌های «غرب‌زده» در قصه نویسی، خاطره‌نویسی زنان مُدرن، و مظاهر دیگر استکبار و غرب‌زدگی و ذهنیت استعمارزده!
اما حالا بیش از یک دهه است که ورق برگشته‌است و روح ادوارد سعید در قبر می‌لرزد. از زمانی که جواد ظریف امیرکبیر و مصدق ایران شد، از زمانی که تیم ایرانیِ برجام به عنوان «شاهکار و نبوغ دیپلماسیِ بین‌المللی» مورد ستایشِ اغراق‌شده‌ی اصلاح‌طلبان، سلطنت‌طلبان قدیمی، ناسیونالیست‌ها و پان‌ایرانیست‌ها، و استادانِ ایرانی دانشگاههای غربی قرار گرفت؛ از وقتی که ایرانیانِ تازه به دوران رسیده سرمایه‌های‌شان به خارج آوردند یا بالای تهران «بیزنس»های غیرمولد برای سود فوری به راه انداختند از همه قماش: کاسب وارداتچی، تاجر تلفن همراه به جای قالی وپسته، هیپ‌ستر فناوریِ اطلاعات، زبل‌های شرکت‌های استارت‌آپ و اپلیکیشن‌های بومی، دکتر و جراح‌های صنعت زیبایی ودکانهای بوتاکس و لیزر و کولاژن، آقازاده‌های وزرا و وکلای کابینه‌ی بنفش، شاخ‌های اینستاگرامی مرتبط با سران سپاه و بیت رهبر، اختلاس‌گرها و دلال‌های معاملات تجاری تسلیحات و ابزارهای سرکوب داخلی . . . از وقتی که ملودرام‌های خوش‌ساخت اصغر فرهادی در تصویر کردن مشکلات اخلاقی نوکیسه‌های بالای شهر به فستیوال‌ها و مراسم اسکار رسید و جای کیارستمی و مخملباف و دیگران را گرفت؛ از زمانی که «من‌وتو» و «رادیو جوان» و «آپارات» و دهها سرویس خدمات ویدئویی و سرگرمی تمام فضای اوقات فراغت و تفریحات خانگی را تسخیر کردند، دیگر روشن بود که «دیاسپورا»ی ایرانی دربست متعلق به جمهوری اسلامی است، یا همان جناحِ بنفشِ برجامی که مأموریت طبقاتی‌اش در پهنه‌ی فرهنگ، اشاعه‌ی اسلامگراییِ ناسیونالیستیِ شیک به سبک اردوغان است.
ناسیونالیسم شیعی را دست‌کم نگیرید! همین دو روز پیش سخنرانی ظریف با دو نقل قول آبدار از مصدق نُقل مجالس توییتر و فیسبوک با هزاران «لایک» بود: از معجزات ناسیونالیسم و احساساتش این است که در یک چشم‌ بهم زدن منافع حاکمان و مصالح مردم را یک‌کاسه می‌کند و اگر ما صدتا دی ۹۶ و آبان ۹۸ هم داشته باشیم باز می‌افتیم چار دست و پا روی «حق مسلم ما»! این همان تئوری «پرفسور ناموس» است: «اگه حاج قاسم نبود تا حالا کردستان و بلوچستان را استکبار برده بود، اگه حاج قاسم نبود تا حالا ناموس ما را داعش خورده بود.» (خوشبختانه ناموس خود حاج قاسم عاقبت بخیر شد.) حتا زدن موشک به مسافر خودیِ هم باعث رقیق شدن حق مسلم «ما» (جیم الف) نخواهد شد. مسأله ناموسی است! تسلیحات سپاهیان نظام مقدسِ شیعی هم حق مسلم «ما» و ناموسِ ملی «ما» به حساب می‌آید و نباید از سوی استکبار مورد تحریم قرار گیرد.
شخصیت‌های فرهنگی این طبقات، در هنر نیمه‌خواص‌پسند/نیمه عوام‌پسند امثال همایون‌شجریان و برادران پورناظری است، در پهنه‌ی پاپ ساسی مانکن و حسین تُهی و حامد همایون و دهها بسته بندی نظیرآنها از برج میلاد تا آمفی‌تئاتر لوس‌آنجلس، حواریونِ بی‌شمار جواد ظریف و حاج قاسم در آکادمیای آمریکا وکانادا و «نایاک» و رسانه‌های اجتماعی، و البته «سِل‌بیریتی‌ها» و شاخ‌های اینستاگرامی نظیر بازیگران صنعت لچک‌سینما، و حالا خانم آبیار: شوهره، ترکیب حاجی بازاری و جوات‌هیپستر؛ و خودِ خانم، مقنعه‌ی استکبارشکن با میک‌آپ پرملاط و یک وجب‌چربی بر سطح آن به سبک لیندا سرسور در آمریکا که گفت، «اسلام فمینیست‌ترین دین جهان است.» ///
واقعاً!
****
و یاداوری من.
آکادمی اسکار سالهاست اعتبار ی ندارد خود وسیله ای است برای زد وبند های سیاسی.اعضای اکادمی اکثرا بازنشسته های هالیود هستند.زد وبنداکادمی با ج. اسلامی هم امری اشکار شده است.حتما میدانید که اعضای اکادمی یک بار (فکر کنم دوره احمدی نژاد بود) که مشخص است برای زد وبند به ج اسلامی سفر کردند.هنرمندان وطنی چه ذوق زده شده بودند که در کنار اعضای اکادمی عکس یادگاری میگیرند. وقتی هم به اصغر فرهادی سینماگرنظام مقدس دوتا اسکار پی درپی برای باج به ج. ا اهدا شد، احمدی نژاد با صراحت گفت لابیگری کردیم اسکار گرفتیم. البته بعداز قیام ابان ماه که اصلا کل سینمای صادراتی بی اعتبار شد وحرف ونظر جمع معدودی که سالهابود اعتبار این جوایزسیاسی را زیر سئوال میبردندبه اثبات رسید. الان دیگر خود هنرمندان فستیوالی هم دارند به رژیم پشت میکنند . در باره عباس کیا رستمی هم بهتراست به یاداشت فرج گرامی توجه شود من اضافه کنم برای عباس کیارستمی بیشتر موقعیت در کن فراهم میکردند چون اعتبارش از اسکار بیشتر بود .برای نمونه اهدای نحل طلا کن به طعم گیلاس هم یک جایزه سیاسی بود .البته کیارستمی هم استعداد فیلمسازی داشت امابرای کسب جوایز در جمهوری اسلامی استعداد برای کسب امتیاز کافی نبود. سینماگران باید دائم از ارتجاع حمایت میکردند.در یکی از سالها باید بین احمدی نژادورفسنجانی یکی را انتخاب میکردند کیارستمی رایش را داد به رفسنجانی وقلبش را به احمدی نژاد(در اسناد اسم رفسنجانی را نمی اورند فقط میگویند دیگری ) کیارستمی میگوید:این بار با آمادگی بیش‌تراز بار دیگر پای صندوق رأی خواهم رفت و اما رآی‌ام را به دیگری خواهم داد که او را به اندازه‌ی تو (احمدی نژاد)دوست نمی‌دارم)
مخملباف هم تا زمانی هنوز با نظام که خودش از دل ان برخواسته بود قهر نکرده بود سوگلی نظام مقدس بود و خیلی سعی کردند که برایش یک اسکار جور کنند اما ناکام ماندند .من چند مطلب، مصاحبه در این موارد دارم که در سایتم بایگانی شده است .اگر کسی کنجاو باشد در دسترس خواهد بود . سخن کوتاه کنم وکمنتار فرج سرکوهی در ارتباط با یاداشت اقای عبدی را منتشر میکنیم

*****
فرج سر کوهی مینویسد:
از متن‌هائی است که با لذت بسیار خواندم. ممنون. با برخی نکته های آن موافق نیستم و یکی را در ادامه می‌نویسم اما در این متن موقعیت دو دهه اخیر را به خوبی تصویر و تحلیل کرده‌ای / پس از سرکوب ، منزوی کردن و به تبعید فرستادن هنرمندان خلاق مستقل، و بر بستر تحولات اجتماعی و سیاسی به ویژه برآمدن لایه‌های پر و میان درآمد رانتی اسلامی، رسیدیم به دو دهه هشتاد و نود که فرهنگ به انحصار تولیدکنندگان هنر ـ کالا و کالاهای فرهنگی ـ امنیتی درآمده است و شما به خوبی نمودهای ان را در خارج از کشور نشان داده‌اید
اما با برداشت شما از دهه 60 و 70 موافق نیستم به ویژه در باره کیارستمی و فیلم های جشنواره پسند آن روزگار
تاکید می کنم که در این کامنت هیچ بحثی در باره ارزش های هنری و کیفیت اثار کیارستمی و… ندارم .مرادم موضوع دیگری است . پس لطفا به کیفیت نپردازیم که حرف من در باره موضوعی دیگر است
نوشته اید «همین دو دهه‌ی پیش، … حضور پر افتخار کسی مثل عباس کیارستمی در فستیوالهای اروپایی و بردن جایزه‌های باپرستیژ و ..برای جمهوری اسلامی مایه‌ی ننگ بود» ////////////////////
چنین نبود که نوشته اید . البته جناحی چنین بودند و در کیهان و جمهوری اسلامی و.. مواضع خود می نوشتند اما جناحی دیگر، که مدیریت سینمای آن دوران ،در عمل، بیش تر در اختیار آنان بود (سرمایه ، مجوز تولید و توزیع و چه و چه) به مثل بنیاد فارابی ، که در ان زمان کنترل بخش اصلی سیاست گذاری سینما ، تولید و توزیع فیلم، سرمایه، امکانات تکنیکی تولید و.. را در دست داشت ، از حضور کیارستمی و.. در جشنواره های اروپائی نه فقط ناراضی نبودند که بعلاوه که با تمامی امکانات خود از جمله سرمایه گذاری گسترده زیان ده ، ((سرمایه گذاری در مورد این گونه فیلم ها مهم است چون به دلیل فروش پائین اغلب این فیلم ها سرمایه می سوزد)) مجوز تولید، که بی آن ساخت فیلم ممکن نبود ، انواع یارانه های تکنیکی و.. از کیارستمی و دیگر سازندگان فیلم های جشنواره پسند حمایت می کردند البته به شرط ان که در فیلم ها انتقاد رادیکال نبود، چاشنی عرفانی بود، سازندگان فیلم ها ، مثل اقای کیارستمی ، گه گاهی به حکومت اسلامی حال می دادند و در مصاحبه های بین المللی می گفتند در ایران سانسور نیست و… باز هم تاکید می کنم که در باره ارزش ها و کیفیت فیلم ها بحث نمی کنم )
اغلب فیلم های کیارستمی با سرمایه گذاری بنیاد فارابی یا کانون پرورش تولید شده است که هر دو نهادهای حکومتی بودند و جالب این بود در هر دو نهاد مبانی فکری و نظری خود را در باب «جذب و تسخیر فرهنگی اروپا» از جمله «از طریق فرستادن فیلم به جشنواره ها» در نشریات خود می نوشتند
در ان زمان چند عامل همزمان شدند . یکی تمایل جناحی از حکومت اسلامی به حضور در جشنواره های فیلم اروپائی و دیگری بحران کمبود فیلم جشنواره ای که جشنواره های اروپائی، چند سالی پیش از فروپاشی بلوک شرق و با بالا گرفتن بحران اقتصادی در این کشورها و یکی دو سال بعد با فروپاشی این بلوک، بدان دچار شدند
از مشخصات فیلم جشنواره ای یکی هم فروش پائین بود و سوختن سرمایه . این گونه فیلم ها بدون سرمایه گذاری دولت ها یا نهادهای فرهنگی بزرگ تولید نمی نمی شدند (گاهی یکی دو تای ان ها به فروش بالا هم می رسیدند)
زمانی اروپای شرقی ستاره این جشنواره های سینمائی بود. با بالا گرفتن بحران اقتصادی در سال های آخر عمر این حکومت ها و با فروپاشی بلوک شرق تولید این گونه فیلم ها در بلوک شرق به تقریب به صفر رسید . جشنواره های اروپائی با کمبود فیلم مطلوب خود مواجه شدند. اما جمهوری اسلامی از راه رسید و برای تولید این گونه فیلم ها سرمایه گذاری کرد
البته جمهوری اسلامی اکنون بیش تر به اسکار نظر دارد تا کن و ونیز وبه دلایلی که نوشته ای . جشنواره های اروپائی هم[کن، ونیز و.. ) سیاست های خود را به تدریج تغییر دادند شاید جز جشنواره برلین که صریح می گوید سیاسی است و به دلیل رابطه ویژه آلمان با ایران همیشه چند فیلم ایرانی را دعوت می‌کند و تا حد جایزه دادن به نوار متحرکی چون «تاکسی» پیش می رود و صریح می گوید به دلایل سیاسی و مبارزه با سانسور ..
الغرض به نظرم سیمای دهه های 60 و 70 ایران را نه بر اساس روزنامه های جناح مخالف هنر که با سیاست هائی که اجرا شد تحلیل باید کرد
انتقاد من و آن چه نوشتم نکته ای فرعی است. نوشته شما در باره موقعیت کنونی ایران و بازتاب ان در بیرون از ایران است و چنان که در اغاز نوشتم این موقعیت و بازتاب ان را به خوبی تصویر و تحلیل کرده ایی ممنون