انتخاب از صفحه ی کامران عالیان در فیس بوک
این بار انتخاب ما برای وب سایت از خانه فیس بوکی کامران عالیان است .
اگر بیادتان مانده باشد ما مدتی قبل یک مجموعه هنری بصورت ضمیمه فراهم کردیم تا خبرهای فرهنگی /سینمایی فیس بوک را در وب سایت هم منتشر کنیم چرا که جمعی از خوانندگان ما با فیس بوک مرتبط نیستند کسی هم که عضو فیس بوک نباشد نمی تواند به مطالب این امکان گسترده ی دنیای کامپیوتر دسترسی داشته باشد.
تداوم انتشار این مجله پیوسته شاید می توانست راهگشای شیوه ی جدیدی باشد برای ارتباط فیس بوک و وب سایت .اما ما انتشار این طرح را نمی توانستیم ادامه دهیم چرا که مطالب این مجموعه باید با استفاده از فتو شاپ منظم می شد علاوه بر این مسئله تکنیکی که باید از همکار جدید برای تنظیم آن بهره می بردیم، وقت و فرصت کافی هم برای یافتن مطالب بکر برای ضمیمه نداشتیم چه بسا تداوم انتشار منظم وب سایت لطمه میدید.
بهر حال انتشار آنرا متوقف کردیم، اما هنوز هم اگر در فیس بوک مطلبی بیابیم که با محتوای وب سایت ما هماهنگ باشد نشرش میدهیم.
کامران عالیان دوست فیس بوکی ما به سینما گرایش دارد و اکثر مطالب انتخابی صفحه اش سینمایی است ما اینبار یادداشت او در باره اثر مهم ویسکونتی «مرگ در ونیز» را به وب سایت سینمای آزاد منتقل می کنیم با توجه به این مسئله که این یادداشت برای فیس بوک نوشته شده که در صفحات آن معمولا مطالب کوتاه و فشرده است.
در آینده نیز گه گاه سری به فیس بوک دوستان میزیم و انتخاب هایی برای شما خواهیم داشت.
این هم لینک خانه فیس بوک کامران
https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=249580792044022&id=100009763081744
به پاس «مرگ در ونیز» و شاهکارهای دیگر
لوکینو ویسکونتی، فیلمساز بزرگ ایتالیایی در دوم نوامبر ۱۹۰۶ در میلان و در خاندانی با ریشه های اشرافی متولد شد. از کودکی، ویولنسل می نواخت و در جوانی هم با آهنگسازان معروفی مانند پوچینی و توسکانینی، دوستی داشت. تا پیش از شروع جنگ جهانی دوم، پرورش دهنده ی اسب بود اما در ۱۹۳۵ در پاریس با ژان رنوار، آشنا شد تا در فیلم های تونی(۱۹۳۵) و جشنی در ییلاق(۱۹۳۶) دستیار او شود. پس از آن مدتی در هالیوود بود و در بازگشت، پس از تجربه ی دستیاری مجدد ژان رنوار در لا توسکا(۱۹۳۹) که ناتمام ماند، عضو انجمن سینماگران جوان ایتالیا شد. فعالیت های سینمایی اش در طول سال های جنگ اما تحت الشعاع فعالیت های ایدئولوژیکش قرار گرفتند چراکه او کمونیستی دو آتشه بود و در این راه نیز به مبارزه ی مسلحانه دست زد. مدتی نیز در ۱۹۴۴ به زندان افتاد. پس از جنگ، فیلمی به نام روزهای شکوه(۱۹۴۵) ساخت و پس از آن در ۱۹۴۸ فیلم معروف تر زمین می لرزد را به سفارش حزب کمونیست ایتالیا و بر اساس اثر جووانی ورگا که شیر طلای جشنواره ی ونیز را برد و به سرعت مشهور شد. خیلی زود اما خود را از بند نئورئالیسم امثال دسیکا و روسلینی رهاند و به برپا داشتن سبک شخصی خود پرداخت. شب های سفید بر اساس اثر معروف داستایوسکی(برنده ی شیر نقره ی جشنواره ی ونیز) در ۱۹۵۷ و روکو و برادرانش(برنده ی جایزه ی ویژه ی همان جشنواره) در ۱۹۶۰ از فیلم های شناخته شده ی او و شاهکارهای آن دوران هستند. ویسکونتی، دهه ی شصت میلادی را در حالی پشت سر گذاشت که به یکی از بزرگترین فیلمسازان ایتالیا و جهان، بدل شده بود و هر اثرش، تحسین هایی بی پایان را در پی داشت. فیلم یوزپلنگ در ۱۹۶۳ نخل طلای جشنواره ی کن را برد. فیلمی که ویسکونتی را با کمپانی آمریکایی فوکس قرن بیستم بر سر حذف بعضی از صحنه ها درانداخت. ویسکونتی از همان شروع پروژه و به خاطر تحمیل برت لنکستر به او برای ایفای نقش اصلی به جای نیکلای چرکاسف، دل خوشی از فوکس قرن بیستم نداشت.
در ۱۹۶۹ نامزد اسکار بهترین فیلمنامه برای دوزخی شد اما آن را به دست نیاورد. فیلم بعدی اش مرگ در ونیز در ۱۹۷۲ نمایش داده شد و بلافاصله «لودویک» را نیز پس از آن ساخت که در جریان ساخت آن، دچار حمله ی قلبی شد و مدتی را در بیمارستان گذراند. با سرسختی اما بر سر کار خود بازگشت. خانواده در صحنه ای از یک زندگی روزمره(۱۹۷۴) و بی گناه(۱۹۷۶) آخرین فیلم های او هستند. لوکینو ویسکونتی سرانجام در ۱۷ مارس ۱۹۷۶ در اثر سکته ی مغزی در رم درگذشت.
او در کنار سینما، یک کارگردان موفق تئاتر و اپرا هم بود و بسیاری از درخشان ترین آثار نمایشی روزگار خود را در این دو زمینه ساخته و اجرا کرده است.
مرگ در ونیز(morte a venezia/death in venice) از قدرندیده ترین فیلم های بزرگ ویسکونتی ست که در اغلب موارد به دلیل وفادار نبودن به اثر اصلی – رمان معروف توماس مان از آخرین روزهای زندگی گوستاو مالر- نکوهش می شود. ویسکونتی در اصل، اثر توماس مان را تنها محملی برای نمایش انگاره هایش از آنچه از جهان گوستاو مالر -که نامش در داستان، گوستاو فون آشنباخ است-، دریافته است، قرار داده و خود را به آن نزدیک کرده است. آن هم با به کارگیری بخش هایی از سمفونی های سوم و پنجم مالر. بدین ترتیب مرگ در ونیز ویسکونتی، بیشتر وامدار موسیقی مالر است تا کتاب مان. فراموش نمی کنیم که خود ویسکونتی نیز یک کارگردان اپرای چیره دست بود و موسیقی را به خوبی می شناخت.. مرگ در ونیز با بازی بسیار کنترل شده ی درک بوگارد در نقش اصلی که شباهتی شگفت با مالر هم دارد، داستان آهنگسازی بزرگ است که به ونیز می آید تا آخرین روزهای زندگی اش را در آنجا بگذراند. فیلمی به ظاهر آرام و بی فراز و نشیب. همه ی ماجرا اما این نیست. حضور پسرک نوجوان یک خانواده ی لهستانی-تادزیو- با چهره ای زیبا و غریب، آن چند روز را که بایست در آرامش سپری می شدند، به توفانی ترین لحظات آهنگساز بدل می کند تا تادزیو به نماد شیفتگی هنرمند به زیبایی و هنر ناب، بدل شود. عشقی بسیار فراتر از یک حس سطحی و گذرا. لایه ی دیگر فیلم اما زمانی ظاهر می شود که آهنگساز درمی یابد که ونیز در چنگال گسترده ی بیماری وبا گرفتار شده است. آنگاه زمان انتخاب فرامی رسد. وقتی که بایست میان تداوم خود یا فداکاری در راه آنچه با شیفتگی می خواهد، انتخاب کند.
«مرگ در ونیز»، فیلمی در ستایش عشق، موسیقی، آدمیت و اندوه است. با صحنه هایی سرشار و فراموش نشدنی…آهنگساز از گذشته ها یاد می کند و دوستی با پیانو ،پاره یی از یک سمفونی اندوهناک را مینوازد. آهنگ او اما در زیر آوای بلند و پوچی که در میهمانسرا می شنویم، گم میشود. همزمان زنانی را میبینیم که با لباس ها و چتر های رنگارنگ در ساحل پرسه میزنند…
آخرین دیدگاهها