شهرام عطایی: بخشی از تاریخ سینمای جهان سینمای اروپا در سال 1934

*توضیح کوتاه ما

طرح مباحث مرتبط با تاریخ سینما مهم است به خصوص سینمای اروپا در سالهای به قدرت رسیدن نازیها .

فیلمهای لنی ریفنشتال فیلمساز نازی ها را نمی توان ونباید از تاریخ سینما حذف کرد اما می باید بررسی کرد که چطور یک فیلمساز خلاق هنرش را در خدمت به جلادان بکار می گیرند؟ ما در این بحث تا آنجا که نویسنده شرح میدهد که لنی ریفنشتال یک سینماگر خلاق بود با او همراه هستیم و دیدگاهش را قابل تامل میدانیم اما با نظر او که در نهایت میخواهد به این نتیجه برسد که به یک هنرمند فقط بدلیل خلاقیتش/ بدون توجه به اندیشه اش /هم باید احترام گذاشت با نویسنده هم نظر نیستیم ، احترام گذاشتن به یک اثر و یا سازنده یک اثر تفاوت دارد با مطرح کردن یک اثر از نظر بررسی تاریخ سینما .

اگر در مورد ابعاد سیاسی هر فیلمی به خصوص این فیلم و فیلم مهم دیگر تاریخ سینما رزمناو پوتمکین اثر ایزنشتاین سینماگر چپ گرا مطلب یا تحلیلی متفاوت دریافت کنیم آنراهم منتشر خواهیم کرد تا با تامل و آمادگی بیشتر به آثار تاریخ سینما نزدیک شویم .

 ***

LÁtalante«آتالانت» شاهکار «ژان ویگو»، تنها فیلم بلند او پیش از مرگ غم‌انگیزش در 29 سالگی بود. فیلم شعری در ستایش عشق است که فرسنگ‌ها با رمانس‌های زمانه‌ی خودش فاصله دارد، همراه با وفاداری به روح سوررئالیسم، عشق به رفتارهای آنارشیستی، تعهد به نظریات فروید در باره‌ی رویا و ناخودآگاه و عداوت با مبانی سرکوب کننده‌ی اجتماعی ثروتمندان و اخلاقیات خاص آنان. فیلم با مراسم ازدواج آغاز می‌شود اما به گونه‌ای نشان داده می‌شود که گویی شاهد مراسم عزا هستیم: همه سیاه پوشیده و غمگین‌اند. این تصور ِ ویگو از جامعه‌ی روز فرانسه بود. در حالیکه در برابر آن و در همان صحنه، مراودات ساکنان قایق «آتالانت» بسیار گرم و صمیمی به نظر می‌رسد. «ژان» ناخدای قایق «آتالانت» با دختری روستایی به نام «ژولیت» ازدواج کرده و سوار برقایق به همراه دستیار خود «ژول» سفری را آغاز می‌کنند. قایق که از اسکله فاصله می‌گیرد و نظم جامعه را پشت سر می‌گذارد، آرام آرام بر «ژولیت»- به عنوان شخصیت مرکزی وکانون مشکلات- تاکید بیشتری می‌شود. اگر چه حتی تا پایان فیلم هم جایگاه زنانه‌ی او را نمی‌بینیم و مشخص نمی‌شود که آزادی برای او چه مفهوم و اهمیتی دارد. رفته‌رفته «ژولیت» از زندگی یکنواخت در «آتالانت» به تنگ می‌آید و هم‌نشینی با دستیار «ژان»، یعنی «ژول» را برمی‌گزیند. «ژان» به سیاق اکثر ِ مردان در جامعه‌ایمردسالار می‌خواهد برهمه چیز مسلط باشد و با رفتارهای خشونت‌بار خود سعی در برهم زدن رابطه‌ی بین زنش و «ژول» دارد. بین این دو قطب ِ زن و مرد «ژول» قرار دارد که ترکیبی از همه‌ی موجودات است: زن، مرد، بچه، آدم بالغ، دوست یا محبوب، بی‌آنکه شخصیت‌اش برای هریک از این‌ها مرزی بشناسد- درصحنه‌ای حتی دوتا می‌شود و با خودش کشتی می‌گیرد. «ژول» همان حساسیت سوررئالیستی «ویگو» است که نقش‌اش توسط «میشل سیمون»، بازیگری غریزی و آنارشیست بازی شده است. فیلم در انتخابات بهترین‌های تاریخ سینما توسط مجله‌ی «سایت اند ساوند» در سال 1961، جزو ده فیلم برتر تاریخ سینما انتخاب شد.

سه فیلم مطرح دیگر ِ این سال سینمای فرانسه یکی «آنژل» نخستین فیلم «مارسل پانیول»، نمایشنامه نویسی در مقام کارگردان است. دومی «بازی بزرگ» به کارگردانی «ژاک فدر» است که با اینکه فیلمش قصه‌ای ملودرام دارد ولی برخلاف اغلب فیلم‌های ملودرام به فیلمی بسیار برجسته و پذیرفتنی تبدیل می‌شود. «فدر» که به درون‌مایه‌ی دوگانگی سرشت ِ بشر علاقه‌ای وافر دارد، آن‌را به گونه‌ای به کار می‌گیرد که هم تماشاگر را راضی کند و هم ظرافت‌ها و جزئیات روان شناختی طرح ِ داستان را آن‌طور که می‌خواهد بپردازد. به این ترتیب تصویری از انسان خلق می‌کند که حقیقی و جهانی است. شخصیتی که بیهوده تلاش می‌کند تا از دایره‌ی شوم سرنوشت مقدر پا بیرون بگذارد. اما «بازی بزرگ» به رغم یافتن چنین مرتبه‌ای، طلایه‌دار رئالیسم شاعرانه در سینماست و از لحاظ تاریخی نیز اهمیت بسیار دارد.

سومین فیلم مهم این سال ِ فرانسه «بینوایان» برمبنای رمان ِ معروف «ویکتورهوگو»، به کارگردانی «ریمون برنار» و در واقع نخستین نسخه‌ی ناطق فرانسوی‌ها از این رمان است.

chapaev-poster1934مهم‌ترین فیلم سینمای شوروی در این سال «چاپایف»، ساخته‌ی مشترک «سرگئی واسیلی یف» و «گریگوری واسیلی‌یف»، برمبنای خاطرات «دیمتری فورمانوف» از جنگ‌های داخلی سال 1919 است. فیلم داستان جنگ‌های داخلی است که بلافاصله پس از انقلاب در شوروی آغاز شد و نیروهای سرخ و سفید مقابل یکدیگر قرار گرفتند. نیروهای سرخ را کمونیست‌ها پشتیبانی می‌کردند و نیروهای سفید را ضد انقلابیون. در اوج این جنگ‌ها، کمیسری سیاسی به نام «فورمانوف» ماموریت می‌یابد تا به یک بریگاد از پارتیزان‌ها ملحق شود و به آنان برای پیروزی برروس‌های سفید یاری برساند. به زودی رابطه‌ی دوستانه‌ی عجیبی بین «فورمانوف» و فرمانده‌ی بریگاد، فردی خودسر به نام «چاپایف» شکل می‌گیرد. درواقع فیلم بعدها مشهورترین فیلم دهه‌ی 1930 شوروی لقب گرفت. دو کارگردان فیلم که علی‌رغم نام‌خانوادگی یکسان‌شان هیچ نسبت فامیلی با هم نداشتند، آگاهانه یا ناآگاهانه با این فیلمشان مکتبی را بنیان گذاشتند که بعدها به مکتب فیلم‌های «رئالیسم سوسیالیستی» معروف شد. فیلم از همان زمان ساخته شدنش مشخص بود به فیلمی تاثیرگذار تبدیل خواهد شد. حداقل یکی از کارگردانان – سرگئی واسیلی‌یف- سابقه‌ی شرکت در جنگ‌های داخلی را داشت و فیلمنامه هم که براساس خاطرات واقعی شکل گرفته بود. به این ترتیب پس از دوسال، هنگامی که فیلم روی پرده رفت با استقبال همگانی روبرو شد. استقبالی از طرف تماشاگران، فیلمسازان، منتقدان و شخص «استالین» که «چاپایف»را به خاطر دقت در تصویر کردن حکایت ِ «مبارزات کارگران و دهقانان» در جریان ِ جنگ‌های داخلی سخت ستود. تقابل ِ چاپایف ِ احساس گرا با فرمانوف ِ عقل‌گرا درواقع موضوع اصلی فیلم است که هیچ‌یک شخصیت کاملی نیستند و قوت و ضعف‌هایشان را در کنار هم دارند. ظاهرِ تصویری فیلم نیز رویکردی مستند به داستان داده است چرا که فیلمبردار فیلم «الکساندر سیگایف» تجربیاتش را قبلا به عنوان دستیار فیلمبردار و عکاس صحنه در فیلم ِ «اکتبر» اثر «آیزنشتاین» کسب کرده بود. با این حال تاثیر چاپایف بر واقعیت بیش از تاثیرش برسینما بود. چاپایف در واقعیت باعث شد قهرمان‌های بسیاری از نهضت مقاومت فرانسه و بریگادهای انقلابی جنگ داخلی اسپانیا، «چاپایف» نامیده شوند.

«تُپلی» ساخته‌ی «میخائیل روم» برمبنای داستان کوتاهی از «گی‌دوموپاسان» که بصورت «صامت» ساخته شد نمونه‌ای بسیار عالی از چگونگی موفقیت یک هنرمند در چیره شدن بر محدودیت‌هاست. این که پس از گذشت چند سال از ظهور سینمای ناطق، میخائیل روم سی وسه ساله قادر می‌شود فیلم را به صورت صامت بسازد و کاستی‌های ناشی از نبود ِ کلام را با زبان تصویر جبران ‌کند.

دیگر فیلم‌ِ مطرح سینمای شوروی در این سال«خوشبختی»، فیلمی شاداب، کمدی و مستقل از شیوه‌های فیلم‌سازی مرسوم در شوروی آن‌سال‌ها، به کارگردانی «الکساندر مدودکین» است که اغلب کارهایش در غالب مستند بود و این فیلم بهترین کار او در غالب فیلم داستانی به شمار می‌رود، با گرایش‌هایی به اکسپرسیونیسم که بسیار جلوتر از زمانه‌اش بود. از ستایشگران فیلم «سرگئی آیزنشتاین» بود که «مدودکین» را همتای «چارلی چاپلین» خواند، با این تفاوت که کمدی چاپلین فردی است و کمدی مدودکین اجتماعی.

Blasetti_1860سینمای ایتالیا با ساخته شدن فیلم «1860» به کارگردانی «الساندرو بلازتی» برجسته‌ترین فیلم سینمای ایتالیا، پیش از جنگ جهانی دوم را تجربه می‌کند. فیلم روایت سال 1860 و نیروهای آزادی‌بخش ایتالیا به رهبری «گاریبالدی» است. قهرمان اصلی فیلم مردم ایتالیا هستند و «بلازتی» با تاکید برنقش ِ تمامی مردم ایتالیا ره‌یافتی تدریجی و پیش‌رونده در تاریخ را به نمایش می‌گذارد و در این راستا از لوکیشن‌های واقعی در سیسیل و بازیگران آماتور در نقش‌های اصلی استفاده می‌کند. فیلم از پیش‌درآمدهای مکتب «نئو رئالیسم» ایتالیا به شمار می‌آید.

فیلمساز آلمانی «ماکس افولس» که در تبعید در فرانسه به سرمی‌برد به دعوت ناشر و تهیه‌ کننده‌ی موفق، «آنجلو ریتزولی» به ایتالیا می‌رود و فیلم «خانم همه» را می‌سازد که هنوز پس از گذشت سالیان دراز، از نظر آزادخواهی برای زنان، فیلمی مترقی به شمار می‌آید.

اما در خود ِ آلمان «آدولف هیتلر» به «لنی ریفنشتال» بازیگر سابق سفارش ساخت فیلمی مستند برای ثبت ِ با شکوه و ستایش‌آمیز از ششمین کنگره‌ی حزب نازی، که در سپتامبر 1934 در نورنبرگ برگزار شد، را داد. عنوان فیلم، که خود ِ هیتلر آن را انتخاب کرده بود، «پیروزی اراده» بود. «نورنبرگ» شهری قدیمی در ایالت باواریا بود که متفقین پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم در فاصله‌ی سال‌های 1945 تا 1946 عامدانه انتخابش کردند تا سران جنایتکار ِ رایش سوم را در آنجا محاکمه کنند. «ریفنشتال» زنی فرصت‌طلب و درعین حال با استعداد بود. بعد از پایان جنگ، به اتهام فاشیست بودن محاکمه‌اش کردند. ولی اصرار و انکارش که تمایل و علاقه‌ای به رایش و رهبرش نداشته، اگر نه موذیانه، ساده‌لوحانه بود. چون هزاران سند و مدرک علیه‌اش وجود داشت: از گزارش‌های خبری که از هجوم نیروهای آلمان به لهستان و اشغال و نابودی آن کشور تهیه کرده بود تا استفاده‌اش از اسیران اردوگاه‌های مرگ به عنوان سیاهی لشگر. اما تمامی این بحث‌ها در باب انگیزه‌ها، از کوبندگی وحشتناک و حیرت‌انگیز «پیروزی اراده» نمی‌کاهد. این فیلمی است به طور دهشتناک خیره کننده که در عین داشتن ابعادی اسطوره‌ای، از لحاظ تکنیکی نیز دستاوردهایش غریب و نفس‌گیر است. «ریفنشتال» تمامی تسهیلاتی را که یک مستند‌ساز آرزویش را دارد در اختیار داشت. شهرنورنبرگ چنان تهیه و تدارکی دید که گویی یک استودیوی بزرگ فیلمسازی با دکورهایی آراسته و عظیم است. «ریفنشتال» دستور داد تا پل و بزرگراه‌های جدید در شهر ساخته شود. زیر نظرش وبراساس طرح‌هایی که خود و دستیارانش کشیدند، برج‌هایی برای نصب ِ نورافکن‌ها و صدها مترریل برای حرکت‌های ترکینگ ِ دوربین ساخته شد. «ریفنشتال» 30 دوربین و 120 تکنیسین به کار گرفت تا به کمک یک تصویرگری بهت‌آور و عظیم، تجلیل با شکوهی از قدرت حکومت نازی انجام داده و سرانش را یاری دهد تا بهتر و بیشتر دل و روح مردم آلمان را تسخیر کنند و به این ترتیب مستندی شوم و شاهکاری بدنام بسازد که هنوز هم پس از گذشت سالیان دراز به منزله‌ی کوبنده‌ترین فیلم پروپاگاند تاریخ سینما باز شناخته شود. «پیروزی اراده» دو ساعت است، ولی آنچه می‌بینیم در حقیقت سه درصد از کل فیلم‌هایی است که گرفته شد و پس از شش ماه تدوین ِ دقیق به آن صورت درآمد. فیلم با پیاده شدن «هیتلر» از هواپیما آغاز می‌شود. سربرآوردن او از دل ابر و دود، با سری که هاله‌ای از نور خورشید گرداگردش را گرفته، وجنات یک قهرمان ِ «واگنری» به هیتلر می‌بخشد. نماهای متعدد از سلام‌های هیتلری و فریادهای ستایش آمیز و زنجیره‌ای از تصاویر حیرت‌انگیز رژه‌ی مردان ورزشکار مشعل به دست؛ هزاران کودک که سرسپردگی خود را به جنبش به نمایش می‌گذارند و رژه‌ی پایان‌ناپذیر ِ مردان و زنان که با سرود معروف نازی پایان می‌گیرد، برای حقنه کردن فلسفه‌ی سیاسی فیلم ضروری بوده است. DerSiegDesGlaubens_LeniRiefenstahlاما با وجود نمایشی بودن همه‌ی آن بساط وحرکات و اداهای مضحک، و اینکه خود ِ هیتلردر فیلم‌های خبری تا اثر ِ استادانه‌ی چاپلین یعنی «دیکتاتور بزرگ» به هجو کشیده شد، منکر ِ کاریزمای آشفته کننده‌ی «هیتلر» دراین فیلم نمی‌توان شد. این سندی است در اثبات قدرت بی‌چون و چرای رسانه‌ی فیلم که برای حقنه کردن یک زیباشناسی معنوی دروغین با نیت‌های آشکار سیاسی به خدمت گرفته شده است. با این همه اکنون که سال‌ها از آن فاجعه‌ای که در آلمان رخ داد می‌گذرد و آرام آرام می‌شود به دور از تعصبات سیاسی به تماشای فیلم نشست، درمی‌یابیم که مهم‌تر از حواشی تاریخی اثر، ساخت و ساز آن است که تعیین می‌کند فیلمی تبلیغی است یا خبری یا هنری. تناقض نیز از همین جا به وجود می‌آید که فیلمی تبلیغی می‌تواند خبری باشد و نمی‌تواند هنری باشد. فیلمی خبری می‌تواند تبلیغی باشد و نمی‌تواند هنری باشد. در صورتی که فیلمی هنری نمی‌تواند خبری یا تبلیغی باشد، فقط می‌تواند هنری باشد. اما معیار سنجش عیار ِ هنر در فیلمی مثل «پیروزی اراده» چیست که از خبر و تبلیغ تمیزدادنی نیست؟ تصویر کارکرد ِ سیاسی هنر، به آن ترتیب که سال‌هاست رواج دارد، آیا سرچشمه گرفته از القائات مسموم ایدئولوژی‌‌های حکومت‌های توتالیتر نبوده است؟ اگر «پیروزی اراده» تبلیغی است، به «رزمناو پوتمکین» (سرگئی آیزنشتاین 1924) چه نوع برچسبی می‌توان زد؟ اگر «پیروزی اراده» خبری است، به مجموعه‌ی «چرا می‌جنگیم؟» (فرانک کاپرا 45-1941) چه عنوان می‌توان اطلاق کرد؟

leni-riefenstahl_AdolfHitler

«پیروی اراده» اثری هنری است و محصول قدرت خلاقانه‌ی یک هنرمند. در باره‌ی اثری هنری باید به صراحت قضاوت کنیم. با توجیه این‌که ما «نازی» و «نئونازی» نیستیم و از «پیروزی اراده» خوشمان نیامده، در مقام انکار هنر قرار گرفته‌ایم. به هنر به دلیل آنچه هست احترام بگذاریم، نه به دلیل کارکردهای سیاسی‌ای که داشته یا می‌توانسته داشته باشد. چون «پیروزی اراده» نتیجه‌ی برخورد ِ «آگاهانه‌ی فانتزی» یک نابغه با واقعیتی خاص در یک دوره‌ی خاص تاریخی است. حتی کارکرد تبلیغی فیلم را اصلا مقامات بلند پایه‌ی حزب نازی و تماشاگران نازی نپسندیدند و پس از جنگ جهانی دوم و اضمحلال رایش سوم بود که فیلم برای همه تبلیغی تلقی شد. لوئیس بونوئل در سال‌هایی که در موزه‌ی هنرهای مدرن نیویورک کار می‌کرد، با تدوینی مجدد آن را به فیلمی ضد نازی بدل کرد!

گذشته از تمام این سخن‌ها، فیلم «پیروزی اراده» مشهورترین فیلم به جامانده از دوره‌ی حکومت رایش سوم و ساخته بزرگترین فیلمساز زن خلاق اما فاشیست تاریخ سینماست. پس از پایان جنگ جهانی دوم، «ریفنشتال» به خاطر نقش اش در ماشین پروپاگاند نازی، چهارسال در زندان امریکایی‌ها وفرانسوی‌ها سرکرد. در تمامی آن‌سال‌ها مدام اصرار داشت که صرفا یک فیلم تاریخی، یک اثر واقع‌گرایانه ساخته است. پس از آزادی از زندان تلاش‌های مکرر برای احیای زندگی حرفه‌ای‌اش بی نتیجه ماند. در سال‌های آخر زندگی، فیلمبرداری در زیرآب دریا را کشف کرد .

رابرت فلاهرتی» سومین مستند ِ بزرگ خود تحت عنوان «مرد آرانی» را در انگلستان ساخت. فیلم در دوره‌ای ساخته شد که روشنفکران غربی به رویکرد به طبیعت اهمیت نمی‌دادند. آنان احترام استاد را به عنوان پدر سینمای مستند واجب و درعین حال بی‌توجهی او را نسبت به مسائل سیاسی/ اجتماعی ِ روز گناهی نابخشودنی می‌دانستند. «فلاهرتی» به جای ساختن فیلمی در باره‌ی رابطه‌ی انسان و اجتماع به رابطه‌ی انسان و طبعیت پرداخته بود و به جای تصویر زندگی کارگران و تحلیل نظام سرمایه‌داری، جامعه‌ای بدوی را به نمایش درآورده بود. روشنفکران پایمردی استاد را برای مقاومت در برابر فشارهای سینمای تجاری می‌ستودند، اما او را به دلیل بیانیه صادرنکردن در بابِ سیاست و اجتماع محکوم می‌کردند.

Man_of_Aran_(film)_RobertFlaherti«فلاهرتی» بیانیه‌پرداز نبود. اگر نمی‌دانست کی و کجا و ازچه و که فیلم برخواهد داشت، می‌دانست کی و کجا، چه وکه تصاویری به دست خواهند داد که شعرهایش را بسراید. شعرهایی رمانتیک و به دور از آنچه انسان شهری غربی می‌پسندید. حکایت «مرد آرانی» از آنجا آغاز شد که «فلاهرتی» ناامید از کار در امریکا، به دعوت «جان گریرسون» به اروپا رفت .. ( فلاهرتی در 23 جولاي 1951 در گذشت)

جوانی برای او از مشقات زندگی در جزایر دورافتاده‌ی «آران» گفت. مستندساز شاعر بلافاصله دریافت که مایه‌ی فیلم بزرگ بعدی‌اش را پیدا کرده است. با کمک دوستانش «مایکل بالکن» (تهیه کننده‌ی فیلم‌های «آلفرد هیچکاک» و «رابرت استیوسون») را قانع کرد تا سرمایه‌ای در اختیارش بگذارد و سپس با گروهش رهسپار «اینیش مور»، بزرگترین جزیره‌ی «آران» شد.

«فلاهرتی» و گروهش به مدت بیست‌ماه در ابتدایی‌ترین شرایط همراه مردم جزیره زندگی کردند. مشکلات کمبود مسکن، غذا و دریایی همیشه توفانی که هیچ‌گاه روی خوش نشان نمی‌داد، موضوع فیلم را شکل داد: روزشمار زندگی یک خانواده‌ی ماهی‌گیر و تلاشی که اعضای آن و مردم جزیره برای بقا می‌کنند. قسمت اعظم صحنه‌ها را خود ِ «فلاهرتی» فیلمبرداری کرد و بقیه را برادرش «دیوید» فلاهرتی و «جان تیلور». لابراتور کوچکی نیز برپا شد تا با ظهور فوری فیلم‌ها، کیفیت‌شان را بتوان معلوم کرد. بدین ترتیب «مرد آرانی» ساخته شد. فیلم از زیباترین تصاویر دریایی بهره برد که تا کنون تاریخ سینما به یاد دارد و به انسان وطبیعت ارجی گذاشت که هرتماشگری را در هر گوشه‌ا‌ی از دنیا تکان داد. انگار شکوه و عظمت انسان‌های اولیه بازساخته شده بود. شکوه و عظمتی که با انسان‌های متمدن تکرار شدنی نبود. فیلم برنده بهترین فیلم خارجی از دومین دوره جشنواره فیلم ونیز شد.

دیگر فیلم مهم سینمای انگلستان در این سال «مردی که زیاد می‌دانست» ساخته‌ی هیچکاک بود که در ضمن از پخته‌ترین آثار دوره‌ی انگلیسی او نیز به شمار می‌رود که خود ِ هیچکاک در سال 1955 در دوره‌ی حضورش در امریکا آن‌را به صورت رنگی بازسازی کرد. تفاوت عمده‌ی دو نسخه انگلیسی وامریکایی فیلم این است که هیچکاک در نسخه‌ی انگلیسی‌اش در صحنه‌ی پایانی فیلم (صحنه‌ی درخشان محاصره‌ی دسیسه چینان از سوی پلیس) به گونه‌ای غیرمنتظره هم همدردی تماشاگران رامیان نیروهای خیروشر تقسیم می‌کند و هم جلوه‌های فوق‌العاده‌ای از طنز سیاه و پوچ‌گرایانه‌ی هیچکاکی را به نمایش می‌گذارد. در نسخه‌ی امریکایی دیگر اثری از این موخره چند پهلو نیست.

اتفاقات سینمایی در این سال

تولدها: آلن بیتس (بازیگر) ، شرلی مک لین (بازیگر)، آلن ارکین (بازیگر)، سوفیا لورن (بازیگر)، بریژیت باردو (بازیگر)، جودی دنچ (بازیگر)، سیدنی پولاک (کارگردان)، لئونارد کوهن (خواننده و شاعر)

مرگ‌ها: مری درسلر (بازیگر)، ژان ویگو (کارگردان)

رویدادها: نوبل ادبیات برای لوئیجی پیراندللو ، انتشار ِکتاب «فیلم به عنوان هنر» از «رودولف آرنهایم»، تاسیس انستیتو فیلم بریتانیا، تحت کنترل درآمدن سینمای آلمان توسط حزب نازی

نقل از

www.4cinema.org