نقد و بررسی فیلم «کشتار»اثر رومن پولانسکی, فرزانه راجی, دستاورد ِ تاریخی انسان متمدن

نویسنده فیلمنامه : یاسیمینا رضا و رومن پولانسکی- بر اساس نمایشنامه (( خداوند کشتار )) نوشته یاسمینا رضا
کارگردان: رومن پولانسکی
سال تولید: 2011
بازیگران: کیت وینسلت – جودی فاستر – کریستوف والتز – جان سی.رایلی
مدت: 80 دقیقه
محصول: فرانسه و آلمان
 
Carnage_Filmscene_1
 
*فیلم «کشتار» ساختاری مشابه بسیاری دیگر از فیلم‌های پولانسکی دارد. ماجراهایی که در فضاهای بسته می‌گذرد؛ یک ماجرا و موضوع کوچک که کم‌کم بزرک ، پهن وپیچیده می‌شود و تمام فضای فیلم راتحت تاثیر قرار می‌دهد. «مستاجر» از پیدا کردن یک دندان در سوراخ دیوار شروع می‌شود، «بچه رزماری» از یک رویا و «دوشیزه و مرگ» از یک اتفاق ساده در جاده و یک ملاقات. انگار که این اتفاقات ساده ریشه‌هایی در گذشته دارند و نقبی هستند به آینده و وجود انسان.
این فیلم‌‌ها بیش از آنکه روالی سرراست و نقدی ساده باشد، یک بازی هستند. بازی‌ای که پولانسکی دوست دارد و باید اول منظور او را از این بازی فهمید. چرا او دوست دارد فیلم‌هایش را در فضا‌های بسته بسازد؟ شاید در فضاهای بسته می‌تواند به «انسان» و درونیاتش، بیشتر بپردازد. شاید در این فضاهای بسته به جای پرداختن به تعامل انسان با پیرامونش و یا با انسان‌های دیگر، فرصت می‌یابد به تعامل انسان با خودش؛ گذشته‌اش، افکارش، درونیاتش و دلمشغولی‌هایش بپردازد. هدف او بیشتر پرداختن به انسان است. به دنیایی که درونی کرده. دلیل انتخاب نمایشنامه «یاسیمینا رضا» بیش از همه نزدیکی آن به ساختارهای مورد‌علاقه‌اش است.
وقتی انسان در فضاهای بسته و محدود مشغول به نقش‌آفرینی؛ بازی یا حرکت می‌شود، به ویژه که این روند طولانی شود؛ کم‌کم از دنیای بیرون منفک می‌شود و به خود می‌پردازد. به آنچه که در ذهن و درونش می‌گذرد به آنچه که از دنیای بیرون درونی کرده. احتمالا صحنه آخر فیلم که ما را باز به دنیای بیرون باز می‌گرداند همین را می‌خواهد بگوید: دنیای آن چهار نفر در آن چند ساعتی که در پشت درهای بسته به چالش گرفته شد بسیار دگرگون شد. آن انسان‌ها و زندگیشان در نگاه خودشان و دیگری (و البته مخاطب) به‌کلی دگرگون شد، اما دنیای بیرون تغییری نکرده بود. همانی بود که بود. بچه‌ها بازی می‌کردند؛ سگی پرسه می‌زد و دنبال جایی برای شاشیدن می‌گشت؛ حتی موش ِ همستر هنوز در پیاده‌رو ایستاده بود و دنیا را تماشا می‌کرد. .
 
Jodie_Foster
 
فیلم در دید اول بسیار ساده و بی‌هدف به نظر می‌رسد اما روند تحول و افشای شخصیت‌ها در فیلم نقدی اساسی بر انسان به ویژه انسان فردگرای ِ عصر سرمایه‌داری است. روند تحویل و تغییر شخصیت‌ها از مسیر خاصی می‌گذرد. آنان ابتدا دو زوج هستند: دو تعاونی دونفره. و در تعاونی‌هایشان ظاهرا منافع مشترکی دارند؛ ابتدا از تعاونی‌اشان (اشتراگ زندگی‌اشان؛ خانواده‌هایشان و منافع مشترکشان) دفاع می‌کنند اما در روند چالش با خود ودیگری به چهار «فرد» استحاله می‌یابند. افرادی که در نهایت فقط تصویری هستند از آنچه که از خود ساخته بودند. هرکدام در این جدل و چالش بیشتر و بیشتر آن تصویری را که از خود ساخته بودند، یا آن تصویری که به دیگران نمایش می‌دادند به دور افکندند و به خودشان، به خود واقعی‌اشان؛ به خود ِ پرخاشگر؛ متوهم، سودجو، خودخواه و… تبدیل شدند و دیگر تعاونی دونفره معنی نمی‌یافت. هرکس دو دستی تصویری را که ازخود ساخته بود؛ ماسکی را که برای نمایش به دیگران به صورت زده بود دودستی گرفته بود که نیفتد. ماسکی که برای عرضه در بازار رقابت ِ انسان‌ها برای خود ساخته بود. بازاری که ارزش انسان‌ها با پولشان، کارشان؛ «سوادشان»؛ «فرهنگشان»؛ «دانسته‌هایشان»، «زیبابی‌اشان» و نه ارزش انسانی‌اشان تعیین می‌شود.
در ابتدا کلمات و جملاتی از سر ِ انسان‌دوستی، محکوم کردن خشونت، صلح‌طلبی و انسان‌های ردو بدول می‌شود. دل یکی‌شان برای همستری که در پیاده‌رو رها شده می‌سوزد؛ نگران خشونت بچه‌هایشان هستند؛ نگران اشاعۀ خشونت در جامعه و در میان کودکان و… اما در روابط واقعی‌اشان، آنجا که ادعاهایشان محک می‌خورد، به گونه‌ای دیگر عمل می‌کنند. مرد صاحبخانه با مادرش که در حال مرگ است با خشونت و مسخرگی رفتار می‌کند. زنش را تحقیر می‌کند و سر او فریاد می‌کشد. مرد ِ میهمان بدون احترام و حرمت به دیگران یکسره در پی ماستمالی کردن اثرات سوء یک قرص فشار خون است و تامین و تضمین سودش در بازار فروش آن دارو. زن صاحب‌خانه درحالی که با خشونت با دیگران رفتار می‌کند و حتی نمی‌تواند درست حرف بزند و تحلیل کند، به شکلی طوطی‌وار از گرسنگان افریقا دفاع می‌کند و خود ِ ناچیزش را پشت ماسکی از هم‌نوع‌دوستی پنهان می‌کند. زن مهمان با خودخواهی‌هایش همه چیز را به کثافت کشید و نمونه‌ای نوعی از ادعاهای خرده‌بورژوازی متوهم، دورو و بی‌مایه بود. آن‌ها بر سر مسلۀ کوچک دعوای بچه‌هایشان نمی‌توانستند به توافق برسند و آن مسئلۀ کوچک بستری شده بود برای جدال و دعوایی بزرگ، اما ادعای حل مسائل دنیا و دلسوزی برای مشکلات جهانی را داشتند. حل مسئلۀ خشونت در دنیا یا فقر و گرسنگی مردم افریقا!
 
Carnage_Filmscene_2
 
می‌توان آن جامعه چهارنفری را نماینده‌ای از روشنفکران جامعه فرض گرفت. کسانی که با توهم و ادعای بسیار به حل مشکلات جهانی می‌نشینند، اما حتی قادر نیستند کوچک‌ترین مسائل خود را حل کنند و چون تمام آن اظهار فضل‌ها نمایش، ادعا و ماسک است وقتی به زمان عمل می‌رسند خود واقعی‌اشان را آشکار می‌کنند. انسان‌ها یا جوامعی که تمامی انگیزه‌هایشان فقط و فقط مبتنی بر منافع شخصی خودشان است. محور خودشان هستند و هیچ احد دیگری در آن منافع شراکت ندارد. منافع فردی‌اشان برهمه چیز مقدم است و این نهایت خودخواهی و خودمحوری انسان است. انسانی که فردگرایی نهایت ایدئولو‍ژی‌اش است و فرد را برهمه چیز مقدم می‌دارد.
سگی که بر درختی می‌شاشد نگران تصویر خود در چشم دیگران نیست و منافع فردی‌اش، که صرفا نیازهای غریزی است، را پشت ماسک «هم‌نوع‌دوستی، فرهنگ و تمدن» پنهان نکرده است. او موجودی است که صرفا براساس غرایزش زندگی می‌کند. تمامی آنچه که انسان ادعای ساختنش را دارد اما: «فرهنگ و تمدن»، گویا فقط ماسکی است تا در تنگنا به دورش اندازد. اگر نتیجه این غریزی زیستن برای سگ فقط رد ِ زردرنگ شاش بر درخت است، نتیجه «فرهنگ و تمدن» انسان، نابودی انسان و طبیعت، جنگ‌ها و کشتارهای بسیار در طی تاریخ بوده است.

*جوایز: شیر طلایی بهترین کارگردانی از جشنواره ونیز – سزار بهترین فیلمنامه اقتباسی

Carnage_Polanski_2

تقل از سینما 4
www.4cinema.org