نمره اخلاق صفر،«ژان ویگو»، سرزمین بدون نان«لوئیس بونوئل»، دن کیشوت «ویلیام پابست»، وصیت نامه ی دکتر مابوزه «فریتس لانگ» و…
ژان ویگو
«ژان ویگو» فیلم «نمره اخلاق صفر» را زمانی ساخت که فقط 27 سال داشت. دومین عنوان فیلم وی «بچههای شرور در مدرسه»، حکایت بچهمدرسهایهایی است که علیه ناظمان مستبد مدرسهاشان سربه شورش میگذارند. فیلم با نیشخندی گزنده شیوههای جاری آموزش و پرورش را به انتقاد میگیرد. آموزگاران و مسئولان این مدرسه به صورت خرده بورژواهایی لاغر و مردنی ظاهر میشوند که رفتاری بوروکراتیک و سادیستی دارند. مدیر مدرسه نیز کوتولهای ریشوست با صدایی جیغجیغی. همۀ اینها با همراه هم شیوهای خودکامه پدید آورده است که از طریق نمرۀ اخلاق و تنبیه ِ ممنوعیت استفاده از تعطیلی روز یکشنبه اعمال میشود. مشعل شورش وقتی برافروخته میشود که یکی از شاگردان، شخصیت اصلی فیلم، به یکی از آموزگاران بد اخلاق مدرسه این جملۀ تحریکآمیز را میگوید:«آقای معلم من به شما میگویم گُه!» دانشآموزان پرچم سیاهی را بالا میبرند و با پاره پاره کردن متکاها و ریختن پرهای آنها و گلوله باران مهمانان یک جشن تحصیلی با کفش و کتاب و خواندن سرود پیروزی بر بالای بام اتاقهای مدرسه، مسئولان را دچار وحشت میکنند. با اینکه فیلم قصهای سورئال و شاعرانه دارد ولی سمتگیری حملات فیلم بسیار مشخص است: «ویگو» به انتقاد از روش ِ و سیستم بورژوایی آموزش و پرورش میپردازد و همراه با آن تمامی نهادهای قدرت، از جمله کلیسا و پلیس و مدارس را به نقد میکشد. به همین دلیل فیلم بلافاصله بعد از نمایش توقیف شد و تا سال 1946 (پعد اتمام جنگ جهانی دوم) امکان نمایش پیدا نکرد. سکانس کند حرکت ِ (slow motion) پرتاب ِ بالشها و معلق ماندن پر ِ بالشها در هوا که با همراهی ِ موسیقیای که برعکس نواخته میشود؛ به یاد ماندنی است. همچنین سکانس پایانی فیلم که در آن بچههای شرور پیروزمندانه بر پشتبام مدرسه آمادهاند که به سوی آسمان قدم بردارند و در واقع یک بیانیۀ تمام عیار سورئالیستی است با ابعادی گسترده و جهان شمول. اغلب منتقدان فیلم را الهام بخش ِ «فرانسوا تروفو» در «چهارصد ضربه» (1959) و «لیزی اندرسون» در «اگر…» (1969) دانستهاند. فیلم به عنوان یازدهمین فیلم برتر تاریخ سینما در انتخابهای سال 1962 مجله سایت اند ساوند قرار گرفت.
در این سال «لوئیس بونوئل» فیلم «سرزمین بدون نان» را ساخت که حکایت خارقالعاده و در عین حال دور از سانتیمانتالیزمی است از فقر و قحطی و جهالت، که در دهۀ سی ِ قرن بیستم در بخشی از کشور متمدنی همچون اسپانیا حاکم بود. «بونوئل» فیلمش را در منطقۀ کوهستانی و دور افتادۀ «لاس هوردس» (عنوان اصلی فیلم به اسپانیایی) ، منطقهای کوچک در صد کیلومتری شهر دانشگاهی وبا شکوه «سالامانکا» فیلمبرداری کرد. دوربین بونوئل بیماریهای روحی، جسمی و اجتماعی ِ منطقه را با بیطرفی نظاره میکند، چرا که به اعتقاد خودش تصاویر چنان تکان دهندهاند که نیازی به تفسیر و توصیف اضافی ندارند. با اینوجود برای مضاعف کردن کوبندگی استدلالش، تصویر ثروت موجود در کلیساهای کاتولیک را کنار تصاویر الاغ و بزی گذاشت که برای به تله انداختن تودهای زنبور کشنده، به عسل آغشته شدهاند.
اما اینها چه ربطی به سورئالیسم دارد؟ وحشتی که آنجا روی پرده است از همان جنس کابوسهایمان است. بونوئل ضمنا کاملا آگاه است که تنها راه رهایی «لاس هوردس» از درد و رنج، مرگ است، مگر آنکه کلیسا یا دولت دخالت کنند. این فیلم مستندی 27 دقیقهای، بیرحم و بدون موضع است که در عین حال همچون نیش مار گزنده است. صدای راوی روی تصاویرکه با موسیقیای کلاسیک از «برامس» همراهی میشود، هرگونه صدای تصاویر را تحت الشعاع قرار میداده و مانع ایجاد هرگونه احساسی به این تصاویر میشود.
لوئیس بونوئل
«گئورک ویلهلم پابست» فیلمساز آلمانی در سال 1932 به فرانسه آمد و آخرین اثر مهم خود «دون کیشوت»، اقتباسی موفق از رمان پرآوازۀ «میگل د سروانتس»، را ساخت. ویژگیهای سینمایی «پابست» همچون آثار صامتش، که شامل زاویههای باز دوربین، فیلمبرداری زیبا و نماهای منقطع است، در این فیلم نیز مشهود هستند. صحنۀ مبارزۀ دون کیشوت با نقش آفرینی به یاد ماندنی «فیودور شالیاپین» همراه با آسیاب بادی به یاد ماندنی است. در عکسالعمل به اوضاع و احوال دورۀ خود، قدرت گرفتن نازیها در آلمان، فیلم با یک جشن کتاب سوزی به پایان میرسد که در آن به نظر میرسد آتش برنسخهای از «دون کیشوت» اثر ندارد.
«ماکس اوفولس» آلمانی نیز تنها فیلم مهم خود در آلمان را، قبل از مهاجرت، تحت عنوان «عشق ورزیدن»، براساس نمایشنامهای از «آرتور شنیتسلر» ساخت که درونمایۀ آن حول دو محور زنان عاشق و شهر وین است. فیلم داستان ِ عشقی معصومانه را روایت میکند که در پس زمینهای از اصول شرافتی، رفتارهای بورژوایی و بقایای امپراطوری «هاپسبورگ» شکل میگیرد و با پایانی تراژیک، که اصل تکراری تمام فیلمهای «افولس» است و ناشی از از دیدگاه بدبینانۀ کارگردان میباشد، به پایان میرسد.
فریتس لانگ
مهمترین فیلم آلمانی این سال «وصیت نامۀ دکتر مابوزه» ساختۀ «فریتس لانگ» است که در واقع دنبالهای بود بر فیلم سال 1922 خود لانگ، تحت عنوان «دکتر مابوزه قمارباز». دکتر مابوزه که بعد از اتفاقات فیلم سال 1922 حالا در آسایشگاهی روانی به سر میبرد وقتی که میمیرد روحش جسم مدیر آسایشگاه را تسخیر میکند تا به این ترتیب نقشهی جنایتکارانۀ مابوزه در قالب مدیر آسایشگاه ادامه پیدا کند.
به اعتقاد «لانگ» مابوزه ممکن است جسما بمیرد ولی تاثیرش برافکار دنبالهروها، خطر او را زنده نگه میدارد. فیلمبرداری این فیلم یعنی آخرین فیلمنامۀ مشترک «لانگ» و همسرش «تئا فون هاربو» ِ عضو حزب نازی، مقارن بود با مقطع حساس به قدرت رسیدن نازیها، بنابراین فیلم خواه ناخواه امکان قیاس حادثههایش با ماجراهای واقعی را طرح میکند: مدیر آسایشگاه تجسمی از مغزشویی نازیها و پیروی کورکورانه از ایدئولوژی ضد انسانی آنهاست. به این ترتیب عجیب نبود که نازیها نگران از تاثیر فیلم، نمایش آن را ممنوع کردند.
«الکساندر کوردا» یک مجارستانی در خاک انگلستان، فیلم «زندگی خصوصی هنری هشتم» را کارگردانی کرد که به صورت یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ سینمای انگستان شناخته شد و به عنوان فیلمی ناطق راه را برای سینمای انگلیس به قارههای اروپا و امریکا باز کرد. فیلم سرگذشت پادشاه انگلستان هنری هشتم و پنج تن از شش همسرش است. «آن بولین» که مدت کوتاهی پس از ازدواج سرش را از تن جدا میکنند، «جین سیمور» که هنگام به دنیا آوردن پسری میمیرد، «آن کلیوز» که کارش به طلاق میانجامد؛ «کاترین هوارد» که پس از دلداگی به دوست شاه سرش را از دست میدهد و «کاترین پار» که سرانجام میتواند شاه را مهار کند. اینکه «کوردا» توانست یکی از پادشاهان انگلیس را به عنوان یک آدمکش تصویر کند در واقع بیش از هر کارگردان انگلیسی دیگر توانست به حریم ملی نزدیک شود و فیلمش توانست مانند هر اثر جنجالی دیگر در برابر قواعد جاری و سنتهای مقدس جبهه بگیرد.
الکساندر کوردا
جنجالیترین فیلم این سال و یکی از پرسروصداترین فیلمهای تاریخ سینما فیلم «اکستازی» محصول کشور چکسلواکی است به کارگردانی «گوستاو ماشاتی»، که به خاطر صحنۀ آب تنی بیپردۀ بازیگر نقش اول زنش، «هدی کیسلر»، جنجال زیادی برپا کرد. فیلم برندۀ جایزۀ بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم ونیز شد. پاپ پیوس هفتم رسما ناخرسندی خود را از ساخته شدن این فیلم اعلام کرد و هیتلر جلوی نمایش آن را در آلمان گرفت. «لوئیس بی .مایر» از مدیران ارشد«متروگلدوین مایر»، «هدی کیسلر» را به امریکا برد و با نام «هدی لامار» در فیلمهای هالیوودی جلوی دوربین برد و به عنوان ستارۀ متروگلدوین مایر به شهرت رساند. معروفترین فیلم او در هالیوود «سامسون و دلیله» بود که وی در نقش دلیله در آن ظاهر شد. اما بازندۀ تمام این حکایت، آلمانی بخت برگشتهای به نام «فریتس مندل» بود که پس از ازداج با «هدی لامار» میلیونها دلار خرج کرد تا تمام کپیهای فیلم او را در سراسر جهان جمع کند ولی هیچگاه موفق نشد.صحنههای نمای نزدیک از او در حالت ارگاسم و همچنین صحنههایی که او را از روبهرو کاملا برهنه نشان میداد برای جامعه سنتی آن زمان غیرمعمول بود و از «هدی لامار» چهرة زنی بیپروا ساخت که بعدا تبدیل به نمادی از زن آزاد خواهی شد. او علاوه بر بازیگری در فیلم به تکنولوژی نیز علاقه داشت و با ابداعی در زمینۀ رمزگذاری به تحقق ساخت ِ تلفن همراه کمک بسیاری کرد و امتیاز اختراع تلفن همراه در اداره ثبت اختراعات امریکا به نام «هدی لامار» ثبت شده است.
شهرام عطایی
نقل از وب سایت سینمایی ، سینما 4
http://www.4cinema.org
آخرین دیدگاهها