گفت‌ و‌ گو با جرالدین چاپلین


چارلی چاپلین چند بار ازدواج کرد. آخرین بار با دختر یوجین اونیل نمایشنامه‌نویس بزرگ آمریکایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات. چاپلین هنگام این ازدواج ۵۴ سال داشت و همسرش ۱۸ ساله بود. ازدواج ظاهراً به رغم مخالفت یوجین اونیل صورت گرفت و جرالدین، دختر چاپلین ثمره همین وصلت است.
جرالدین Geraldine Chaplin که متولد ۱۹۴۴  است، نخستین بار در هشت سالگی در فیلم «روشنایی‌های شهر» Limelight ظاهر شد. بعد‌ها آموزش باله دید، اما آن را‌‌ رها کرد تا بازیگر شود. درفیلم «دکتر ژیواگو» ساخته دیوید لین David Lean نقش تونیا همسر ژیواگو را ایفا کرد. در فیلمی هم که به نام «چاپلین» در مورد زندگی او ساخته شد، نقش مادربزرگ را بازی کرد. او در چند فیلم سینمای مؤلف در اسپانیا هم نقش‌هایی را به عهده داشت و در سال‌های اخیر هم در چند فیلم و سریال آمریکایی ظاهر شد.
با حضور جرالدین چاپلین جشنواره فیلم‌های چاپلین در برلین افتتاح شد. در این جشنواره برای نخستین بار مجموعه کامل فیلم‌های چارلی چاپلین نمایش داده می‌شود. به همین مناسبت رسانه‌های آلمان، از جمله «دی سایت» و «دی ولت» با جرالدین گفت‌وگو کرده‌اند، که گزیده‌ای از آن‌ها را می‌خوانیم:
خانم چاپلین، تا به‌حال شده با شما گفت‌و‌گو کنند و از پدرتان نپرسند؟
نه. راستش فکر هم نمی‌کنم هیچوقت پیش بیاید.
ما همه چاپلین را به عنوان بزرگ‌ترین کمدین همه زمان‌ها می‌شناسیم. اما از او به عنوان پدر خانواده چیزی نمی‌دانیم. شما که دخترش هستید چیزی به ما نمی‌گویید؟
او پدر خوب اما خیلی سختگیری بود. به یاد داشته باشید که او سال ۱۸۸۹ به دنیا آمده، که با سلطنت ملکه ویکتوریا مصادف بوده و برای همین هم سخت و سختگیر بار آمده بود. خوبی‌اش این بود که اغلب پیش ما بود و بیشتر در خانه کار می‌کرد. اما بدی‌اش این بود که ما در خانه باید پاورچین پاورچین روی نوک پا راه می‌رفتیم و جیکمان درنمی‌آمد. برای بازی باید می‌رفتیم بیرون.
 
اگر حرف شنوی نمی‌کردید، تنبیه‌تان می‌کرد؟
اگر در مدرسه کار بدی ازمان سر می‌زد، بد جوری تنبیه‌مان می‌کرد. آن‌وقت‌ها که هنوز تلویزیون نبود که به عنوان تنبیه نگذارد ببینیم. در عوض حبس خانگی داشتیم. اجازه هم نداشتیم کارهایی که می‌خواستیم انجام بدهیم. در ۱۴ سالگی مانند هم سن و سال‌هایم در مدرسه به لبم ماتیک مالیدم، اما بابتش یک سیلی نوش جان کردم. با این حال نگفته نگذارم که من فقط این یک پدر را داشتم. خوشبخت هم بودم، چون او مشهور‌ترین و محبوب‌ترین مرد دنیا بود.
ناراحت نبودید که دیگران هم در پدر شما سهم داشتند؟
خیلی‌ها دوست دارند پدرشان فقط مال خودشان باشد.
بر عکس. من این وضع را دوست داشتم. کسی بدش نمی‌آید که پدرش بهترین باشد. پدرم وقتی می‌آمد مرا از مدرسه ببرد، به دوستانم فخر می‌فروختم. وجود او کافی بود که بتوانم سر جلسه امتحان از روی ورقه بغل دستی‌ام تقلب کنم و اگر اعتراض می‌کردند، بابام را به رخشان می‌کشیدم.
در هشت سالگی در فیلم «روشنایی‌های شهر» Limelight جلوی دوربین پدرتان قرار گرفتید. چه احساسی داشتید که پدر خودتان کارگردان بود؟
همه‌اش یک نصفه روز طول کشید. من و خواهر و برادرانم داشتیم از شادی پر در می‌آوردیم که آن روز مجبور نبودیم برویم مدرسه. اجازه داشتیم در کوچه بازی کنیم.
هفده سال بعد هم در آخرین فیلم او بازی کردید. رفتار او به عنوان کارگردان چگونه بود؟ دوستانه یا سختگیرانه؟
سختگیرانه بود. او در کار خیلی کمال‌گرا بود و مو را از ماست بیرون می‌کشید. اگر چیزی جور در نمی‌آمد، از کوره درمی‌رفت. اما شیوه‌اش در کارگردانی واقعاً جالب بود. او خودش نقش‌ها را بازی می‌کرد. در فیلم «کنتسی از هنگ کنگ» نقش سوفیا لورن را بهتر از خود او جلویش بازی می‌کرد. من کمتر کارگردانی دیده‌ام که آنچه را که از بازیگر می‌خواهد، به این شکل به او نشان بدهد.
خانم چاپلین، شما چنان دختر پدرتان هستید که آدم یاد مادرتان نمی‌افتد…
او یک مادر فوق‌العاده بود. او عشق بزرگ پدرم بود. ولی او را همیشه دست کم می‌گرفتند، چون ۳۶ سال از پدرم کوچک‌تر بود، اما او تنها کسی بود که پدرم هنگام نوشتن فیلمنامه به قضاوتش احترام می‌گذشت. وقتی مادرم از جایی از فیلمنامه خوشش نمی‌آمد، پدرم عصبانی می‌شد، چون می‌دانست که حق با او ست، و آن قسمت را حذف می‌کرد.
 
پدر شما در فقر بزرگ شد. آیا این مسئله در تربیت شما اثر نداشت؟
او هیچوقت از بیچارگی و گرسنگی کشیدن در نواخانه‌های لندن حرف نمی‌زد. از اینکه چگونه در نه سالگی باید راه خودش را به عنوان خواننده باز می‌کرد هم چیزی نمی‌گفت. اما شب‌های عید سال نو که مادرم هدایای ما بچه‌ها را بنا به سنت زیر درخت تزئین شده می‌گذاشت، او افسرده می‌نمود. می‌گفت: «بچه که بودم فقط یک پرتقال هدیه گرفتم، تازه آن هم وقتی که وضعمان خوب بود.». احتمالاً نقش «ولگرد» The Tramp در فیلم «پسر بچه» The Kid به کودکی او مربوط بود. یک آدم آواره که با وجود بیچارگی شرافتمند است. برای من نقش «ولگرد» یک جور داستان کودکی ایده‌آل پدرم بود. تجسم انسانیتی که از پا نمی‌افتد و عشق و زیبایی را پاس می‌نهد.
شما در سینمای چاپلین چه می‌بینید؟
همین انسانیت و این بیداری سیاسی را. پدرم همیشه مناسبات سیاسی زمان خودش را روی پرده بازمی‌تاباند. به همین دلیل خوشحالم که مجموعه کامل آثارش در برلین نمایش داده می‌شود و این امکان فراهم می‌شود که اشارات او به مسائل زمانه‌اش به خوبی به تماشا گذشته شوند. تازگی باز فیلم «عصر جدید» او را می‌دیدم. قهرمانی که با زیرکی و چابکی بدنی با نابکاری اشیاء مدرن مبارزه می‌کند. و این هنوز که هنوز است مسئله زمان ماست.
یا فیلم «دیکتاتور بزرگ» او که تمام عواملی که به کار پدرم عظمت می‌بخشد را داراست: ترکیبی از ناتوانی با اعتراض و شورش. مبارزه برای ابراز وجود به عنوان فرد. از این‌ها گذشته در سینمای پدرم البته آن ملاحت و غمزه او در نقش‌هایش جای خود را دارد.
رابطه پدرتان با آلمان چطور بود؟
سال ۱۹۲۱ که در آلمان بود در دفتر یادداشتش نوشته که چقدر عجیب است که کسی در خیابان او را به جا نمی‌آورد. فیلم‌های او در آن زمان هنوز در آلمان نمایش داده نشده بود. او در ادامه نوشته: «شاید شخصیت من بدون شهرتم ضعیف است». این احساس چنان در او ترس و ناامنی ایجاد کرده بود، که آلمان را ترک کرد. اما سال ۱۹۳۱ هنگام نمایش فیلم «روشنایی‌های شهر» اوضاع جور دیگری بود: مارلن دیتریش در ایستگاه قطار به استقبال او آمد. بعد در خانه آلبرت اینشتین با او دیدار و در مورد سیاست و اقتصاد گفت‌وگو کرد. روزنامه‌های نازی آن زمان علیه او چیز نوشتند.
بعد‌ها چاپلین را اشتبا‌هاً یهودی نامیدند، هرچند که او یهودی نبود. می‌دانید چرا؟
چون او با افراد تحت تعقیب نازی‌ها همبستگی داشت. این تبلیغات ضد یهودی علیه او قطعاً یکی از انگیزه‌های او برای ساختن فیلم «دیکتاتور بزرگ» بود. یک انگیزه دیگرش این بود که در سال ۱۹۳۱ در برلین نخستین بار فیلم‌های سخنرانی هیتلر را دیده بود. او قدرت سخنرانی هیتلر را مؤثر یافته بود. فقط در نظرش حرکات دست و صورت او موقع سخنرانی کمی زیاد بوده، و پدرم یک ناامنی عمیق در پشت این حرکات می‌دید. به همین دلیل در فیلم «دیکتاتور بزرگ» کسی مدام پشت سر هیتلر ایستاده که به او بگوید چقدر جالب به نظر می‌رسد.
آیا شوخی تاریخ نیست که چاپلین به خاطر فیلم «دیکتاتور بزرگ» مورد کینه محافظه‌کاران آمریکا قرار گرفت؟
این فیلم مانند خاری در چشم محافظه‌کاران بود، چون آن‌ها در آن زمان هیتلر را سدی مقابل کمونیسم می‌دیدند. به پدرم هشدار دادند که فیلمش موجب دردسر می‌شود. پدرم فیلم را خودش سرمایه‌گذاری کرد. چاپلین کمونیست نبود. او صلح‌طلب و ضد نظامی گری بود. شخصیت لیبرال و منتقد او سبب می‌شد که شبیه ستارگان سینمایی آمریکا در آن زمان نباشد. این نکته که او گذرنامه انگلیسی‌اش را حفظ کرده بود، دلیل آن تلقی شد که در میهن‌پرستی‌اش نسبت به آمریکا خللی به وجود آمده است. فیلم‌های انتقادی او نسبت به سرمایه‌داری هم قوز بالا قوز شد. سال ۱۹۴۷ چند بار به کمیته فعالیت‌های ضد آمریکایی که ادگار هوور J. Edgar Hoover اداره می‌کرد، فراخوانده شد.
 
سال ۱۹۵۲ که پدرتان با خانواده‌اش در انگلیس بود، هوور به آن‌ها اجازه ورود به آمریکا نداد. شما در آن زمان از دست دادن وطنتان را چطور حس کردید؟
آن وقت‌ها من هشت سالم بود و برای نمایش فیلم «روشنایی‌های شهر» در لندن به سر می‌بردیم. پدر و مادرم به من وانمود کردند که گویا ما در انگلیس داریم تعطیلاتمان را می‌گذرانیم و به همین دلیل به آمریکا بر نمی‌گردیم. بعد هم که به سوئیس رفتیم، وانمود کردند که تعطیلاتمان تمدید شده. بعد‌ها هم که مدرسه رفتیم همیشه فکر می‌کردیم که یک وقتی برمی‌گردیم. تازه پانزده سالم که شد فهمیدم ما را در واقع از آمریکا اخراج کرده بودند. این وقتی بود که کسی یک‌بار در مدرسه به من گفت: «پدرت کمونیست است». آن وقت‌ها مارکسیسم برای من جالب‌ترین چیز در دنیا بود. در خانه برای مادرم تعریف کردم به من چه گفته‌اند. اینجا بود که مادرم برایم شرح داد که «تعطیلات» ما بی‌پایان است. برای مادرم اخراجمان از آمریکا مانند کابوس بود.
چاپلین سال ۱۹۷۲ برای دریافت اسکار افتخاری برای یک عمر فعالیت هنری به آمریکا رفت. فکر نکرد نرود و جایزه را رد کند؟
او نه. اما خواهرم و من خودمان را کشتیم که مانع سفرش بشویم. برای ما دریافت اسکار خیانت به مواضع او بود. اما هر کاری کردیم و هر کلکی که سوار کردیم نتوانستیم او را از سفر بازداریم. او رفت و کاملاً هم حق با او بود که برود. بیشترین تشویق ایستاده حضار در تاریخ اسکار نصیب او شد. این جایزه نیروی حیات تازه‌ای به او داد.
 
آیا شما به واسطه پدرتان به یک انسان سیاسی تبدیل شدید؟
فکر می‌کنم پدرم به ما بچه‌هایش مواضع لیبرال و انتقادی‌اش را به ارث گذاشت. هر چند که باید بگویم من مدت‌های مدید آدم هالویی بودم. وقتی در جوانی به اسپانیا رفتم این سفر در درجه نخست فرار از انضباط بود؛ انضباط پدرم، انضباط مدرسه راهبه‌ها و انضباط آموزش رقص باله. حسابش را کنید، من به اسپانیای ژنرال فرانکو رفته بودم و احساس آزادی می‌کردم! هیچ درکی از دیکتاتوری نداشتم. تا اینکه از پدرم خواستم به دیدنم بیاید. او گفت که هرگز پایش را به اسپانیای فرانکو نمی‌گذارد، چون آمدنش تأیید حکومت فرانکو تلقی می‌شد. اینجا بود که گوشی دست من آمد. بس که خنگ بودم.
اما بعد راه افتادید و در فیلم‌هایتان به یک چهره مقاومت علیه دیکتاتوری تبدیل شدید.
با فیلم‌هایمان در اسپانیا از داخل سیستم با آن مبارزه می‌کردیم. فیلم‌های استعاری می‌ساختیم و مدام در جنگ موش و گربه با سانسور بودیم.
اما چطور شد که از بازیگر بی‌تجربه در فیلم «دکتر ژیواگو» به قهرمان فیلم‌های سینمای مؤلف تبدیل شدید؟ پدرتان چه نقشی در این میان داشت؟
پدرم ترجیح می‌داد که من کارم را در رقص ادامه بدهم و هرچه می‌گفتم استعدادش را ندارم به خرجش نمی‌رفت. پدرم دوست نداشت بچه‌هایش وارد کار فیلم شوند. چون می‌ترسید از نامش سوء استفاده شود. این از قضا درست‌‌ همان کاری است که من کرده‌ام. اگر به احترام اسمم نبود دوید لین کارگردان فیلم «دکتر ژیواگو» تحویلم نمی‌گرفت. فیلم «دکتر ژیواگو» که من به اعتبار نام چاپلین نقشی در آن گرفتم، قدم نخست بود. بعد‌ها به واسطه دوستی با «کارلوس سورا» Carlos Saura کارگردان اسپانیایی، با کارگردانانی چون رابرت آلتمن Robert Altman و ژاک ریوه Jacques Rivette آشنا شدم و پایم به فیلم‌های دیگر باز شد.
آیا پدرتان فیلم‌های شما را می‌دید؟ در مورد بازی شما چه می‌گفت؟
تحسینم می‌کرد. اما خیلی کلی. ولی در مورد فیلم‌های خودش سنگ تمام می‌گذاشت. او خودش را در فیلم‌های خودش به زبان سوم شخص تشویق می‌کرد: «طرف خوب بازی می‌کنه». یا «یارو بد بازی نمی‌کنه». شرط می‌بندم اگر الان در برلین در این جشنواره حضور می‌داشت، می‌نشست تمام هشتاد فیلم خودش را از اول تا آخر تماشا می‌کرد.
شما خوب شوخی می کنید. معلوم می‌شود خوب کارتان را بلدید.
بله. اما در حال حاضر در یک فیلم نقش مادربزرگ بدجنس را بازی می‌کنم. علتش هم چین و چروک‌های صورتم است. در سن و سال من هنرپیشه دیگری گیرشان نیامده که صورتش را با جراحی پلاستیک صاف و صوف نکرده باشد. به آینه که نگاه می‌کنم وحشت می‌کنم، اما برای نان درآوردن بد نیست.
مرا یاد مادربزرگم انداختید. راستی سال ۱۹۹۲در فیلم «چاپلین» که در مورد پدرتان بود، نقش مادربزرگ او را بازی کردید. چگونه بود؟
یک نقش عالی بود. این نقش را البته فقط به علت دختر چاپلین بودن به من دادند. مادر بزرگ واقعی من بر خلاف من چاق و چشم آبی بود. اما برایشان فرق نمی‌کرد و نقش را به من دادند.
کدامیک از فیلم‌های چاپلین را بیشتر دوست می‌دارید؟
همیشه آخرین فیلمی که از او دیده‌ام. مدام فیلم‌های او را می‌بینم و همیشه چیزهای تازه‌ای در آن‌ها پیدا می‌کنم. من جشنواره فیلم‌های چاپلین را در برلین افتتاح کردم. برای نخستین بار تمام ۸۰ فیلم او را یک‌جا می‌شود دید. یک فرصت استثنایی برای دوره کردن تمام کارهای او. خوشحالم. من زمانی فقط دختر او بودم، بعد خودم شدم، و حالا در هنگام گشایش جشنواره فیلم‌های او باز دختر او شده‌ام.
حقوق قانونی نمایش فیلم‌های چاپلین به کی رسیده؟
به خانواده‌اش. اما من به عنوان عضوی از خانواده سهمم را دوازده سال پیش به خواهرم فروختم. خواستم خودم را از قید و بند ارث خلاص کنم. بعضی از اعضای خانواده ما خیلی به چاپلین حساس‌اند. مثلاً معتقد بودند فیلم‌های او می‌بایست در کلیسا مقابل تماشاگرانی که به زانو افتاده‌اند نمایش داده شود. یا اینکه چهره او نباید روی تی شرت‌ها، لباس‌های زیر یا روی بطری نوشابه‌های الکلی یا پاکت سیگار چاپ بشود. من چنین عقیده‌ای ندارم. چاپلین بالا‌تر از این حرف هاست. هر کاری هم که با تصویر او کنند، باز چهره او مخدوش نمی‌شود. چهره او دیگر جا افتاده. او به میراث بشری متعلق است. او مال همه است.