کارگردان: مارتین اسکورسیزی
بازیگران: آلن برستین، کریس کریستوفرسون، جودی فاستر، آلفرد لوتر
تدوینگر: مارسیا لوکاس
سال انتشار: ١٩٧٤
مدت زمان: ١١٢ دقیقه
کشور: ایالات متحده
زبان: انگلیسی
آلن برستین برای بازی در این فیلم جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را بهدست آورد.
جوایز: نامزد نخل طلای بهترین فیلم، برنده بفتای بهترین فیلم، برنده بفتای بهترین بازیگر نقش اول زن، برنده بفتای بهترین بازیگر نقش مکمل زن، برنده بفتای بهترین فیلمنامه اورجینال
سخن گفتن در باره فیلم «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» بسیار سهل و ممتنع است. فیلم در نگاه اول بسیار ساده، خطی و سطحی به نظر میرسد اما با کمی غور و تفکر میتوان توجه و تمرکز آن را بر بسیاری از مسائل اجتماعی و فردی، به ویژه درمورد زنان ردیابی کرد.
«آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» را میتوان در زمره فیلمهای سفرنامهای جای داد. سفری در واقع درونی که با چاشنی سفر بیرونی برای مخاطب جذاب تر شده است. سفری از کودکی به بلوغ و سفر و گذر از ایالتهای مختلف امریکا و آرزو برای بازگشت به نقطه اول: محل تولد خود و آرزوی دیرپای خود.
ما از گذشتهی آلیس (آلن برستین) تنها چیزی که میدانیم ابتدا آرزوی بچگانهی او برای خواننده شدن است، به گونهای که بتواند حتی از خواننده محبوب زمان خود نیز بهتر بخواند. میتوان حدس زد علت چنین آرزویی نه لزوما درک کودکی هفت هشت ساله از موسیقی بلکه توجه و تمرکز جامعه بر خواننده مذکور است. در اینجا در همین صحنه بسیار محو که همچون عکسهای قدیمی رنگباخته و یکدست به نظر میرسد میتوان تاثیر ارزشگذاریهای جامعه را بر آرزوها و آیندهی کودکان دید. کودکانی که هرگز خود شکوفا نمیشوند، استعدادها و تواناییهایشان نادیده گرفته میشود و تمام تلاششان این است به رنگ جامعهای در بیایند که در آن زندگی میکنند. شاید علت اینکه آلیس اصرار دارد به زادگاهش برگردد درک ناخودآگاه این امر است که خود واقعیاش را در واقع در آنجا جا گذاشته است و قصد دارد به جستجوی خود واقعیاش برود.
پس از این صحنهی رنگباخته از کودکی و کشف آرزوی بزرگ آلیس به ناگاه به ٢٧ سال بعد پرتاب میشویم که قاعدتا آلیس باید دهه سی عمرخود را هم پشت سر گذاشته باشد. از آلیس کوچکی که به خیال خودش آرزویی بزرگ در سرداشت زنی ترسخورده و مرعوب میبینیم که با مردی پرخاشگر و فرزندی عصیانزده زندگی میکند. آرزوی بزرگش را ظاهرا واگذاشته و کار و تنها شغلش خانهداریست: شستن، پختن و … و آرزوی امروزش جلب توجه شوهر است و کشاندن او به رختخواب!
اینکه آلیس چه مسیری را طی کرده تا به اینجا رسیده خیلی مشخص نیست، خیلی هم مهم نیست. او بر اساس الگوهای جامعه ازدواج کرده. ازدواج الگویی تحمیلی از سوی جامعه است به ویژه برای زنان. ازدواج: زندگی هر روز و هر لحظه کنار فردی دیگر، بوجود آوردن و پرورش موجوداتی دیگر و ساختن جامعه و نسل آینده. اما این «مهم» و انتخاب جفت نیز نه براساس آگاهی و عشق، بلکه بر اساس ارزشگذاریهای غلط جامعه و خانواده و باورهای احمقانه صورت میگیرد کما اینکه آلیس در پاسخ پسرش که چرا با پدر او ازدواج کرده پاسخ میدهد «چون خوب میبوسید»! و در روال بعدی روایت مطمئن میشویم که این نه یک شوخی بلکه واقعیتی تلخ بوده است که ازدواج او نه بر اساس آگاهی و عشق بلکه صرفا به خاطر این بوده که مرد خوب میبوسیده. و روش خوب بوسیدن را آلیس در نوجوانی از برادر نوجوانش آموخته و به نظر میرسد این تنها آموزشی است که او قبل از ازدواج درمورد انتخاب جفت آموخته است!
شوهر پرخاشگر خوشبختانه در همان صحنه اول از صحنه روزگار محو میشود! ابتدا تصور میشود که اکنون آلیس میتواند آرزویش را پیبگیرد، شکوفا شود، رشد کند، مستقل شود و به انسانی خودکفا تبدیل شود، اما برای رسیدن به این نهایت هنوز، حتی تا امروز که فیلم هم تمام شده، راه بسیار است!
آنچه که بعد از مرگ شوهر ابتدا با آن مواجه میشود فقر اقتصادی است و معضل بزرگ کردن بچهای که باید مدرسه برود، آموزش ببیند و نیاز به خورد و خوراک دارد. جامعهای که همواره از کار مجانی زنان برای به دنیا آوردن و پرورش نیروی کار بهرهمند میشود تا بتواند تولید و اقتصاد جامعه را بچرخاند، هیچ کمک و یاری به این زنده شوهرمرده، تنها و فرزند او نمیکند. آحاد جامعه، باورها و نگاه مردسالارانهی جامعه نیز آنچه که برای گذران زندگی پیش پای آلیس میگذارد فحشا و خودفروشی است. خوشبختانه در اینجا آن آرزوی بزرگ کودکی و یا شاید آموزههای گذشته مانع میشود که او تن به خودفروشی وفحشا بدهد. گرچه ارتباط عاطفی که پس از پیدا کردن کار خوانندگی ایجاد میکند در محتوا فاقد هر گونه عنصر آگاهی و یا عشق است. ارتباط او با مرد به ظاهر عاشقپیشه توی کافه فقط توجه و اصرار مرد است و نه علاقه، آگاهی و یا درک آلیس از آن ارتباط. و میبینیم که چه راحت به فاجعه ختم میشود و نتیجهی ان آواره شدن مجدد آلیس است و باز حرکت به سوی «سرزمین موعود»: زادگاه خود و آرزویش. در این مسیر برای گذران زندگی حتی مجبور میشود از آن آرزوی دیرپا نیز کوتاه بیاید.
روابط حاکم در رستورانی که آلیس در آن کار میکند پرتو بیشتری بر عدم بلوغ آلیس به عنوان یک انسان و یک زن میاندازد. همکار بددهن و پرخاشگر او (جودی فاستر) و حتی آن همکار دست و پا چلفتی و «دخترِ بابا» گاه بسیار خوشایندتر از آلیسِ به ظاهر مودب و شسته رفته به نظر میرسند. همکار پرخاشگر او حتی با پرخاشگری بر خواستهای خود تاکید دارد و به هیچوجه مرعوب نمیشود. ترس خورده نیست و میداند چه میکند. حتی همکار دست و پا چلفتی در صحنهای نشان میدهد که توانایی بیشتری برای سرگرم و رام کردن پسر عصیانزده آلیس دارد. در این فضاست که توجه و تمرکز بیننده بیشتر بر شخصیت، ویژگیها و عدم بلوغ آلیس معطوف میشود تا روابط و مناسبات اجتماعی و همدلی یکجانبهی او با آلیس کمکم رنگ میبازد و متوجه میشود که عدم بلوغ خود آلیس نیز در این سرنوشت تلخ و آوارگی بسیار موثر بوده است.
این آخرین ایالت و شهر در مسیر سفر به سوی «سرزمین پدری» تقریبا آخرین گذرگاه و خود مقصد نهایی است. آلیس میتواند با کمک همان همکار پرخاشگر بالاخره تصمیم بگیرد که «بخواهد»، خواستش را بر زبان بیاورد و برای با کسی بودن، خود نیز دوست بدارد و همواره صرفا ابژهای برای دوست داشته شدن نباشد. حتی میآموزد که برای رسیدن به آرزویش ضرورتی ندارد به «سرزمین پدری» بازگردد.
قطعا در کنکاش بیشترِ لحظات و صحنههای فیلم میتوان نکات بیشتری در ارتباط با موضوع و درونمایهای که اسکورسیزی برای فیلمش انتخاب کرده بیرون کشید. اما آنچه که به طورکلی میتوان گفت این است که کارگردان با تاکید و نگاه به عوامل متعددی که در ساخت شخصیت فرد، در اینجا زن، تاثیرگذار است، به درستی نشان میدهد که آنچه فرد را میسازد مجموعهای از عوامل است و مناسبات و روابط حاکم بر جامعه، فرهنگ، باورها و تعلیم و تربیت نقشی به مراتب اساسیتر از مسئولیت خود فرد به عهده دارند.
با اینکه فیلم «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» در کارنامه کارگردانی اسکورسیزی در دوره اولیه فیلمسازیاش خلاف قاعده محسوب میشود اما توانسته است به خوبی از عهده آن برآید و فیلم در زمان خود بسیار مورد توجه قرار گرفت، جوایز بسیاری دریافت گرفت از جمله جایزهی اسکار برای بازیگری آلن برستیین به عنوان بهترین بازیگر نقش اول زن.
٢٨ آبان ١٣٩٩
آخرین دیدگاهها