چیزهایی بودهاند که دراسلام اصلاً بهوجود نیامدهاند یا امکان رشد نیافتهاند. نمونهی این آخری موسیقی و هنر هستند که وضع رقتانگیزشان را مستقیماً مدیون اسلامند. عقبماندگیشان در مقایسه با هر پدیدهی دیگری در فرهنگ ایران اسلامی آناً چشمگیر میشود. مقایسه کنید موسیقی و هنر ایران را با شعر فارسیاش که هستیاش را غیرمستقیم از سنت عرب پیش از اسلام و پذیرفتهشده در اسلام دارد. منظورم شعر کلاسیک در فرهنگ ماست، به استثنای شعر نیمایوشیج در دورهی معاصر.
اسلام به موسیقی و هنر فقط اجازهی سد جوع داده است، بیشتر ناآگاهانه و به غریزه. یا شاید به این علت که بیاستعدادی ما در موسیقی و هنر چندان خطری برای اسلام نداشته است. با وجود این، اسلام از همان بدو زایشش به غریزهی صیانت نفس این را میدانسته و هرگز فراموش نکرده که آنچه بیخطر است باید بیخطر بماند.
میان «فرهنگ دینی» و «امتناع تفکر» رابطهای علّی از آنسو به اینسو وجود دارد. از آنسو به اینسو به این معنا که «فرهنگ دینی» مطلقاً علت است و «امتناع تفکر» مطلقاً معلول آن. معنایش این است که وقتی آنچه از دین میتراود در نمودارهای فرهنگی افشانده و تقطیر شد، در این نمودارها باز تافت و از آنها پیکر فرهنگ دینی را ریخت، آنگاه خود این پیکر فرهنگی دیگر تاب یک مزاحم را هم ندارد. به همین علت نیز فقط از پدید آمدن یک مزاحم منحصر به فرد باید جلوگیری کند: اندیشیدن. عکس آن به چنین سرانجامی نمیرسد. یعنی اگر اندیشیدن زاده شود و بپرورد، از دین، بهسبب اینکه سازندهی فرهنگ دینی بوده، حق حیات را نمیگیرد، فقط میکوشد فرهنگ را از دین بزداید. تا این حد حق حیات به دین دادن که دیگر نتواند و نخواهد فرهنگ را دینی کند، به معنایی البته یعنی کمر دین را با خصوصی و شخصی کردن آن شکستن، بویژه کمر اسلام را. اما نه با زور، بلکه با یافتن و روشنکردن مسایل و پروراندن و آموزاندن شیوهی آن در سطح جامعه. زور اندیشیدن زوری ذهنی است و هر دینی ـ در وهلهی اول منظور دینهای کهنسال سامیاند و میانشان بیشتر مسیحیت، وسپس به شدتی به مراتب بیشتر تا هم امروز دین اسلام ـ از این زور ذهنی بیشتر وحشت دارد تا از هر نوع زور فیزیکی. از اینرو هرجا زور ذهنی خواسته قد برافرازد، دینهای جهانی از سرکوبی آن لحظهای درنگ نکردهاند.
اشکال اخص دین اسلام با هنر و موسیقی در بیتمدنی محضش نیز هست. از دینی که هنر نداشته و ندیده چگونه میتوان انتظار حس استتیک داشت، برای همه چیز، اما بههرسان برای هنر و موسیقی. این که اسلام نمیتوانسته بویی از هنر برده باشد، و به جوانههای آفرینندگی بر سر راه و در قلمروی خود با بدویت سلطهطلب و تنگدستی جبلیاش آسیب نرساند، از طبیعت بیفرهنگش برمیخیزد. مدل برهنه اعم از زن و مرد جزو الفبای هنر نقاشی یا مجسمهسازی برای نوآموزان و انگیزهای هربار نو برای مجربان در این هنر است. چنین مدلهایی را باید شاگردان ساعتها و بارها دیده باشند و از موضعهای مختلف آنها را در وضعهای گوناگون نقاشی یا مجسمهسازی کرده باشند. با تخیل صرف تصویر برهنهکشیدن یا مجسمهی برهنه ساختن مثل این است که کسی بخواهد در خواب یا خشکی شنا یاد بگیرد. چنین مانعی فقط یکی از هزاران بُعد منهدمکننده و مخرب در فرهنگ دینی ماست. عکسش حتا برای ما تصویرپذیر هم نیست. اعتیاد هزار و دویستسالهی ما به اسلام مانع از این میشود که ما تخریب انسانیت زنانه و مردانه را در اسلام اصلاً احساس کنیم. مگر اسلام از زن و مرد چه ساخته است!؟ ماشین لذتبخشی جنسی و آبستنشوندگی از زن و ماشین تمتع جنسی و آبستنکنندگی از مرد. و معنایش چیست؟ این است که اسلام تمام شخصیت زن و مرد را در مناسبت متقابلشان به این دو ماشین منفعل و فعال یا خادم و مخدوم کاهش داده است. در این بدویتی که زور بدنی هر نیرویی را سرکوب میکند، دیگر جایی برای هنر باقی میماند!؟ اما هرجا و هرگاه زن و مرد فرهنگ اسلامی ما خود را جداً از جمله با این پدیده روبهرو کنند و به آن آگاه نمایند، نخستین قطرهی اندیشیدن در ذهنشان چکیده است. انگیزه برای رسیدن به اینگونه آغازها آنچنان زیاد است که لازم نیست دنبالش بگردیم. سراسر جامعهی ما از آن پر است. منتها ما جلوی چشممان آنها را نمیبینیم، بویژه ما نویسندگان که فقط با چشم بسته میخواهیم بنویسیم و نبوغ خود را در این شیرینکاری منعکس مییابیم.
قبل از هر چیز باید از جناب نصیبی و سینمای آزاد بخاطر بازنشر نوشته ی کوتاه و اما خواندنی روشنفکر و فیلسوف معاصر ایرانی در تبعید
سپاسگزاری کنم . این اقدام و انتخاب سینمای آزاد از نظر من بنوعی تابوشکنی و حرکت کردن بر خلاف موج و شکستن سد سانسور و تحریمی است که بر علیه این فیلسوف و روشنفکر ایرانی در تبعید براه افتاده . لازم میدانم که علت سپاسگزاری و خوشحالی خودم را توضیح بدهم . هرچند که من متاسفانه فلسفه نمیدانم و در این زمینه بیسواد صرف هستم و بجز تعدادی از مقالات و شنیدن چند سخنرانی
و گفتگو و تماشای فیلمی مستند از زندگی وی چیزی بیشتر از اندیشه ها و افکار سیاسی و اجتماعی ایشان نمیدانم ، ولی با اینهمه فکر میکنم
که او متفکری است پردل و جرآت که درباره ی مشکل بسیار مهم و بزرگی که درد مشترک همه ما ایرانیان ،بویژه ایرانیان در تبعید ،یعنی اسلام
صحبت میکند .یعنی انگشت نشانه را به سمتی گرفته و چیزی را به ما نشان میدهد و انرا برای ما آشکار میکند که عامل اصلی و مهم بدبختی های بیشمار ما ایرانیان بوده و هست ! یعنی پدیده ی بسیار ترسناک و ضدانسانی بنام اسلام! همین نکته یعنی مطرح کردن و نشان دادن مرکز ثقل تمام و یا بیشتر بدبختی ها و شکست ها و ناکامی های ما ایرانیان – که انکار آن غیرممکن است – باعث شده که وی مورد توجه
و احترام من قراربگیرد . تا جایی که من اطلاع دارم ،هیچکدام از جریانات اپوزیسیون چپ و رادیکال غیرمذهبی در تبعید توجهی به افکار و نوشته های ایشان ندارند و متاسفانه همسو با جریانات و سازمانهای وابسته به حکومت اسلامی ایران ،وی را مورد بی توجهی و سانسور قرار میدهند . فکر میکنم علت چنین برخوردها و موضعگیری هایی نسبت به وی ، همان فرصت طلبی و محافظه کاری های سیاسی و عافیت طلبی
های رایجی باشد که دامن بسیاری از این جریانات اپوزیسیون را آلوده کرده ! من بعنوان یک موزیسین منزوی و دوستدار موسیقی در تبعید
در درجه ی اول، خودرا زخم خورده ی اسلام و مسلمین میدانم و عامل بیشتر بدبختی و شکست ها و ناکامی های خودرا در وجود و تسلط چنین پدیده ی وحشتناک و غیرقابل تحملی میدانم . مشکل اصلی من ایرانی در تبعید ، در درجه ی اول مخالفت با سیستم سود و سرمایه و سرمایه داری نبوده ! هرچند که همیشه مخالف آن بوده و هستم ! این برای من ایرانی مسئله ای ثانوی است و باید باشد !
انکار این حقیقت ، به معنای پناه بردن به سانسور و دروغ است .نقد دین و نقد اسلام از برنامه ی کار اپوزیسیون فرصت طلب و محافظه کار ، عملا حذف شده و به یکه تازی ها و گسترش و نفوذ بیشتر جریانات راست و نژاد پرست دامن زده . کاری که آرامش دوستدار در زندگی خود
به آن پرداخته ، بنظر من ایرانی در تبعید ، عملی است شجاعانه و قهرمانی که همه ی ما باید از وی سپاسگزار باشیم . بازهم از جناب نصیبی
بخاطر بازنشر این مقاله سپاسگزاری میکنم .