نگاهی به فیلم بابونهها
نوشته: سیمون مکدرموت (Simon McDermott)
برگردان: فرزانه راجی
اثرخیتیلووا یکی از پیشگامان سینمای جمهوری چک و همچنین «سینمای موج نو» در این کشور.
محصول سال ١٩٦٦ سینما چکسلواکی و از آثار کلیدی موج نوی چکسلواکی
فیلمنامه نویس: پاول یوراچک و ویهرا خیتیلووا
زبان: چک
دربارهی کارگران: ویهرا خیتیلووا ( Věra Chytilová)؛ ٢ فوریه ١٩٢٠- ١٢ مارس ٢٠١٤، کارگردان و فیلمنامه نویس آوانگارد اهل جمهوری چک بود. وی بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۲۰۱۱ میلادی فعالیت میکرد و از آثار مهمش میتوان بابونهها را نام برد.
خیتیلووا یکی از پیشگامان سینمای جمهوری چک و همچنین «سینمای موج نو» در این کشور بود و فیلمهایش در جشنوارههای معتبرسینمایی به نمایش درآمد. او بابت فعالیتهای هنریاش، برندهی «نشان لیاقت هنر و ادبیات» (فرانسه) و «نشان لیافت» (جمهوری چک) و «نشان شیر» (جمهوری چک) شد.
بابونهها، به کارگردانی و نوشتهی ویهرا خیتیلووا، یکی از بینظیرترین فیلمهایی است که تاکنون ساخته شده است. تصمیمگیری در مورد چگونگی شروع بحث درباره آن بسیار دشوار است. این فیلم در سال ١٩٦٦، یکی از پرشورترین سالها در فرهنگ پاپ، اکران شد. دههی متلاطم شصت کاملا در حرکت بود، در عین حال هنوز در عصر معصومیت به سر میبرد. در این سوی اقیانوس اطلس در خیابانها دختران با فریاد به دنبال بیتلها میافتادند و از شنیدن اولین آهنگهای شیرین و عاشقانه آنها غش و ضعف میکردند. در سوی دیگر گروه راکِ بیچبویز با همنوازیها عاشقانه، فرشتهسان و شبانهی خود در باره وقتگذرانی در ساحل و رویای امریکایی، مردم را سرمست میکردند.
تا سال بعد، وقتی تابستان عشق آغاز شد، هیپیها در سراسر جهان پراکنده شده بودند. گروههایی همچون Velvet Underground ، The Doors و Pink Floyd همگی کار خود را آغاز کردند و فرهنگِ بدیل و ضدفرهنگِ متفاوتی را که به شدت مورد نیاز بود بوجود آوردند. در آن برههی زمانی، جوانان انرژی و اشتیاق بسیار زیادی داشتند اما هنوز نمیدانستند با آن چه بکنند. در همین زمان است که فیلم بابونهها پا به عرصه وجود میگذارد، و جوهرهی زمانه را کاملا جذب میکند. آن فیض جوانی را که همه به درجات و روشهای مختلف، در لحظاتی از جوانی خود با آن ارتباط برقرار میکنند.
فیلم خیتیلووا اثری بسیار تجربی است و بیشتر به یک پرفورمنس نزدیک میشود. طرح داستانی چندانی ندارد، بنابراین توصیف آن برای کسی که فیلم را ندیده بسیار دشوار است. این فیلم را باید دید و حتی تجربه کرد تا بتوان روح خارقالعاده و مبتکرانه آن را درک کرد. فیلم زندگی دو دختر را دنبال میکند، ماری اول و ماری دوم، به ترتیب با بازیگری جیتکا سرهوویJitka Cerhova و ایوانا کاربانووی Ivana Karbanova. این واقعیت که هر دو آنها یک اسم دارند و به ندرت به آنها اشاره میشود، خود بیانگر این است که آنها در متن و از نظر فیلم مهم نیستند. فیلم با بیدار شدن آنها به روشی غریب آغاز میشود، بیشتر شبیه روشی که از شخصیتهای فیلمهای کودکان در نمایشهایش تلویزیونی انتظار میرود.
سکانس افتتاحیه، مانند بسیاری از فیلمهای خیتیلووا، بسیار سورئال است. من خیلی به جزئیات رفتار و گفتگوهای آنها نمیپردازم چون از این لحاظ بسیار بیمعنی به نظر میرسند و ماهیت پراکنده آن را نمیتوان بیان کرد. هیچ فکری پشت وقایع وجود ندارد، دخترها میتوانند در یک جا باشند و بعد از صفحه نمایش خارج شوند و از مکان دیگری سردرآورند. به همین ترتیب، میتوانیم آنها را از لحظهای به لحظه دیگر در رنگ سیاه و سفید یا با فیلترهای رنگی مختلف مشاهده کنیم. خیتیلووا همچنین از بریدههای متعدد اشیاء در جاهای مختلف استفاده کرده است تا احساسات و ساختارهای تصادفی را درهمآمیخته و برجسته کند.
با وجود سبک عجیب و غریب و غیرمعمول، بابونهها به موضوعات عمیقی میپردازد که شامل فمینیسم، هدونیسم (لذتگرایی)، نیهیلیسم و اگزیستانسیالیسم (و ایسمهای دیگر) است. دخترها هم زمان با پرسه در میان مناظر فیلم بین این مضامین، به شکل رقصگونه حرکت میکنند، مثلا شبی طولانی که این دو دختر در بیرون میگذرانند و احساس آزادی لجامگسیخته و بیمانع آنها، یادآور شبهای خودم در طول زمان دانشگاه است و مرا عمیقاً دلتنگ آن روزها میکند.
بابونهها همچون پررنگکردن و یادآوری برجستهترین خاطرات آن دوره است، همهی آن خاطرات در مدتی کمی بیشتر از یک ساعت در فیلم متراکم شدهاند. تماشا کردن روحیهی بیخیال آنها از راه دور قابل لمس و لذتبخش است. این احساسات متکی است بر عشق و علاقه عمومی دختران به لودگی، بدگویی و ایجاد هرج و مرج. همچنین با صحنههای متعددِ حمام و توضیح دختران مبنی بر اینکه مردم درک نمیکنند که صبح چقدر سرد است، بر آن تاکید میشود. این فکری است که بارها مرا، هنگام طلوع آفتاب، زمان بازگشت به خانه پس از یک شب زندهداری، دیوانه میکرد.
بخش اعظم فیلم در بارهی مردانی است که سعی میکنند این دختران زیبا را اغوا کنند اما هربار شکست میخورند. جذابیت آنها بیش از هر چیز ناشی از کاریزما و بازیگوشی آنهاست. به نظر میرسد این نوع از دختران که تقریباً غیرممکن است بتوانی کشفشان کنی، به شکارهایی خاص و خواستنی تبدیل میشوند. آنها تمام قدرت را در دست دارند و براین امر نیز آگاهند. این باعث میشود که زبان زیبای چک با نحوهی صحبت کردن آنها بسیار فریبندهتر به گوش برسد. این در صحنهای نمادین به اوج میرسد، جایی که ماری دوم درحالی که برهنه است نقاط حساس بدن خود را با پروانههای قاب گرفته میپوشاند. این صحنه، تحریککنندهترین صحنهی فیلم است و میتوان گفت پروانهها در واقع استعارهای برای زیبایی او هستند که باید ستایش شود.
این دختران مطمئناً هنر دست انداختن را میشناسند و این که گاهی اوقات، سکسیترین چیز می تواند هر چیزی باشد، بهجز خود سکس. باز هم، این مرا به یاد برخی از دخترانی میاندازد که در جوانی دیده بودم، وقتی پسرها با جدیت دنبالشان میافتادند، اما همه ما از خودمان مطمئن نبودیم، بنابراین بازیهای لاسزنی بیپایان موش وگربه را اجرا میکردیم. این دو دختر مردانی را که از طریق تلفن به آنها ابراز عشق میکنند، ترک میکنند، در حالی که لم دادهاند و کارهای بیپروا و خودسرانه انجام میدهند. با مردان سالمند شراب مینوشند و هنگامی که آنها خواستهی واقعیاشان را طلب میکند مردان را دستبسر میکنند و با قطار از صحنه بیرون میفرستند. این یک موتیف تکرار شونده است و به وضوح استعارهای از زن اغواگرست (femme fatale)؛ و به نظر من قدرت دختران در بهترین حالت خود را نشان میدهد.
بهرغم روح لذتجویانه و عجیب بابونهها، مواد مخدر به طرز مشکوکی وجود ندارد. همانطور که قبلاً ذکر شد، بههرجهت این عصری از معصومیت است، درست قبل از اینکه آنها به طور جدی بر فرهنگ تأثیر بگذارند. اما استفاده از الکل به شدت در بین دو دختر مرسوم است. نوشیدنی مورد علاقه من جانی واکر، حتی به اسم مورد ستایش قرار میگیرد. آنچه که به نظر میرسد برای دختران جایگزین مواد مخدر شده است، غذاست. غذا در فیلم به شدت حالت بتواره پیدا کرده و نقش مهمی در فیلم بازی میکند. همیشه چیزی آن نزدیکی برای گاز زدن و خوردن وجود دارد: خواه شیشههای خیارشور در اطراف اتاق و یا سیبهای پراکنده روی تختخواب. این رفتار هدونیستی (لذتجویانه) میتواند استعارهای باشد که خیتیلووا برای آنچه که قرار است در تابستان عشق فرابرسد، استفاده میکند.
قطعههای خلاقانه زیادی در فیلم وجود دارد: از جمله وقتی که دختران پارچههای مشتعل را از سقف آویزان میکنند، با یکدیگر در وانی پراز شیر حمام میکنند و حتی برای یکدیگر شیرینکاری و خودنمایی میکنند. برای این دومی، خیتیلووا از تکنیکهایی ابتدایی دوربین استفاده میکند اما بعد با تکنیکهایی کاملا زیرکانه و به خوبی کنترل شده دنبال میشود. دختران چشمان خود را کاملا به رنگ مشکی در میآورند، با ظاهری صاف و ساده که لباسهای رنگارنگ آن را جبران میکند. آنها سَبکی ساده و جذاب دارند و اغلب لباسهای خالدارِ پولکا (لباس رقص لهستانی) را میپوشند.
شعار دخترها و پایه و اساس فلسفه آنها این است: «چه اهمیتی دارد؟» یک سؤال ساده اما عمیق که ریشه در افکار نیهیلیستی آنها دارد. این یکی از مواردی بود که بعد از اولین بار که آن را دیدم، از این فیلم پرهرجو مرج به خاطرم ماند. نکته تاثیرگذاری که در فیلم وجود دارد شیوهای است که ماری دو از ماری یک سوال میکند و جملهای از اندی وارهول را به خاطرم میآورد که می گوید: «که چی؟» عبارتی که او برای پاسخ به چیزهای بیشماری به کار میبرد. موج زدن افکار او در این زمان به نظرم تصادفی نبود و احتمالا ناشی از نهیلیسمی بود که در آن زمان تقریبا جهانی شده بود.
هنگامی که هیچکس به وضعیت عجیب و غریب آنها توجه نمیکند، آنها حتی به وجود خودشان شک میکنند. اما زمانی که به کثافتکاری پشتسرشان نگاه میکنند به این نتیجهی خندهدار میرسند که وجود دارند و درحالی که آن را فریاد میزنند در هماهنگی راهپیمایی میکنند. اوج فیلم زمانی رخ میدهد که در ضیافتی بزرگ و آماده از خوراکی و نوشیدنی حسابی پرخوری میکنند، و در آخر سوار بر لوستر تاب میخورند . متوجه نمیشوم که آیا این به معنای بیان خود است یا چیزی دیگر.
در بابونهها میتوانم پایه و اساس بسیاری از بهترین کارهای کمدی انگلیس مانند Reeves و Mortimer و The Mighty Boosh را ببینم. همچنین میتوانم تأثیر آن را بر هنرمندانِ پرفورمنس، کسانی همچون گیلبرت و جورج نیز مشاهده کنم. در واقع، معتقدم که فیلم خیتیلووا به راحتی میتواند در یک گالری نمایش داده شود. او آن نقطه مشترک تمامعیار بین هنر و سرگرمی را یافته است که برخی از فیلمهای محبوب سینمایی و تلویزیونی مرا تولید کرده است. به نظر میرسد ترکیبی از یک دوقلوی مکمل و کمدی، با پسزمینهها و موقعیتهای سورئال طرح موفقیتآمیزی در طی این سالها بوده است.
بابونهها با وجود اینکه در زمان اکرانش توسط مقامات به دلیل «به نمایش گذاشتن سرکشی و عیاشی» از تماشاخانهها پایین کشیده شد، تحسینشدهترین فیلم چکی است که تا کنون ساخته شده و جوایز بی شماری را به دست آورده است. این فیلم در موج نو یک نقطهعطف و معیار و یکی از آثار عالی سینمای فمینیستی محسوب میشود. خیتیلووا همان ویژگی و ماهیت پراکندهی مردی با دوربینِ ژیگا ورتوف، فیلمی بسیار تأثیرگذار از اتحاد جماهیر شوروی را به کار میبرد. جای تعجب است که این فیلمها توجه و پوشش خبری بسیار کمی دریافت کردند اما همان اندک نیز بسیار درخشان بود. اظهار نظر بونگ جون هو پس از موفقیت اخیرش در اسکار، به خاطر فیلم پارازیت، این بود: «با غلبه بر سدِ یک اینچیِ زیرنویسها، با فیلمهای شگفتانگیز دیگری آشنا خواهید شد.»
بابونهها دقیقاً از همین نوع فیلمهای شگفتانگیز است و همه باید آن را ببینند. این امر را این واقعیت تایید میکند که استیون اشنایدر این فیلم را در فهرست «١٠٠١ فیلمی که باید قبل از مرگتان ببینید» گنجانید و در بالای فهرست بهترین فیلمهایی قرار دارد که توسط کارگردانان زن ساخته شده است.
آخرین دیدگاهها