تو اگر بنشینی ! من اگر بنشینم! چه کسی برخیزد؟ با یاد و نام حمید مصدق

دل من در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند.


من هر سال در سالگرد خاموشی حمید مصدق یاد او را گرامی میداشتم امسال هم یادم نرفته بود اما فرصت نداشتم تا یاداشتی هم به این مناسبت آماده کنم . اما به یکی از دوستان نزدیکم قول داده ام متوجه باشم که دیگر جوان نیستم باید از بی خوابی مداوم بپرهیزم و شدت حساسیتم را کم کنم تا تمرکز داشته باشم بتوانم در این شرایط هم حضور داشته باشم ،.پیشنهاد این دوست دلسوز ومهربان را بکار گرفتم ،از دوشب پیش زودتر میخوابم .امروز هم یک شنبه است خوابم کامل بوده . تصمیم گرفتم یاداشتم به یاد حمید را هم اماده و منتشر کنم .

در زمان شاه تظاهرات ها در دانشگاه تهران تقریبا همیشگی بود. در این مواقع در بزرگ دانشکاه را می بستند ورود برای غیر دانشجویان مشکل میشد .من هم معمولا هر روز دانشگاه بودم نهار را هم در همانجا با بچه های هنرها میخوردم ( نهار خوری هر دانشکده را دانشجویا ن همان دانشکده اداره میکردند )اما این مواقع من اکثرا پشت در میماندم. محل اعتراضات دانشگاه در دانشکده فنی بود ،من دوستانم در دانشکده هنر های زیبا بودد که قالبا ساکت بود . دربان های دانشگاه منو میشناختند اما این مواقع کارت دانشجویی میخواستند اگر میگفتم دانشجوی هنر ها هستم اما کارتم همراهم نیست راهم میدادند .این شگر د مدتها کار برد داشت . مشخص ترین شعار دانشجویی از کتاب آبی، خاکستری ، سیاه حمید انتخاب میشد واخر این سروده بلند شعار اصلی بود
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
تو اگر بنشینی
من اگر بنشینم
چه کسی بر خیزد؟
چه کسی….؟
این کتاب را حمید به من هم با خط خودش هدیه کرده است به تاریخ
19/4/48
من در همه سالهای تبعید که بسیاری از کتاب های کتابخانه کوچکم را از دست دادم اما این کتاب حمید را دارم و الان بغل دستمه.
دوره ای بود که غزاله علیزاده که مشهدی بود با مادرش منیر علیزاده در تهران زندگی میکردند. غزاله هم هنوز رمان چاپ نکرده بود در جنگ ها قصه کوتاه مینوشت .من با مجله نگین محمود عنایت همکاری میکردم ومدیر داخلی نگین هم بودم ومرتب کارت دعوت از نمایشکاه ها،تئاتر ها ، تالار رودکی میرسید که عنایت خودش کم دفتر می امد ونصیب من میشد که با غزاله از کارت های دعوت استفاده میکردیم .


هر چند گاه یک بار غزاله میهمانی میداد ومن وحمید از دوستان نزدیک ان زمانش بودیم و درمیهمانی ها هم شرکت داشتیم.
حمید مصدق در ذهن من همیشه انسانی با شخصیت والا وبرخوردار ار خصلت های عمیق انسانی مجسم است . بعد از انقلاب من دیگر نبودم وقتی حمید کار وکالت میکرد ، اما شنیده ام آن زمان هم وکیل نویسندگانی بود که برایشان مشکل ایجاد میشد .من دیگر بر نگشتم وحمید را هم ندیدم تا وقتی این خبر درد ناک را شنیدم خاموشی زود هنکام او.
پایان سروده ی ابی ،خاکستر ی ، سیاه به یک شعار همیشگی تیدیل شد برای انها که در شرایط بسته واستبداد ،آزادی را فریاد میزنند.
تو اگر بنشینی ،
من اگر بنشینم
چه کسی برخیزد؟
نام و یاداش همیشه گرامی است. بصیر نصیبی

Print Friendly, PDF & Email