بر چهره شهر ما غبار غم سنگینی نشسته است – مگر چه اتفاقی افتاده است؟

بر چهره شهرما (زاربروکن ) غبار غم سنگینی نشسته است چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده است ؟ انسانی با خصلت های عمیق انسانی از میان مارفت. جمشید ما (جمشید کلخورانی) شاعر بود؟ نه، نویسنده بود؟ نه ،نقاش بود؟ سینماگر بود؟ نه ، اما سینما ی راستین را دوست داشت کارگردانان برجسته سینمای جهان را میشناخت و اثارشان را با علاقه دنبال میکرد.

همه این ها بکنار انسان والایی بود و از خصلت های انسانی بهره بسیار برده بود. سالها قبل از نزول جمهوری داعشی در المان و در شهر ما برای تحصیل دانشگاهی اقامت داشت برای تامین هزینه تحصیل در معدن ذغال سنگ کار می کرد. بعد از اتمام تحصیل در رشته اقتصاد در شرکتی با عنوان انیموس استخدام شد که کار های چاپی می کرد به مانند دیگر دانشجویان هم دوره اش با کنفدراسیون دانشجویی ان زمان در ارتباط بود و فعال چون در انیموس کارش مدیریت بود که به امور چاپ مربوط میشد با موقعیتی که داشت توانست دانشجویان ایرانی را در شرکت استخدام کند تا گشایشی در زندگی دانشجویشان ایجاد شود و بتوانند بدون دغددغه مالی درسشان را بحوانند .دانشجویان ان زمان این حس همکاری و همدردی او را بیاد دارند، برادرم باصر و یکی از دوستان ما عنایت مقیم زاربروکن شاهدان اخلاق و رفتارهای او هستند.
کسی را نمی شناسیم که مشکلی داشته باشد و جمشید بداند و در حد توانش در رفع مشکل یاری دهننده نباشد. خودش فرزند نداشت مانی فرزند نسرین ما برایش حکم فرزند را داشت. مانی که خودش جوان دانشجویی سی و یک ساله است چنان دلبسته جمشید بود که این روزها حال خوشی ندارد. من بعد از گسترش سینمای ازاد در تبعید اداره کانون فرهنگی پیوند را به نسرین بهجو همکار ما در سینمای آزاد ایران سپردم و جمشید از هرنوع کمک به کانون پیوند نیز دریغ نمی کرد. هرگز به داخل سفر نکرد. چرا که به گمان من از اخوند نفرت داشت. من در همین شهر تقاضا پناهندگی دادم. جمشید خود با یک شریک ایرانی چاپخانه ای را ه انداحته بودند با نام برباخه دروکرای . در این دوره که سالهای اول تبعید من بود با امکانات محدود مالی قادر نبودم نشریه ای ایجاد کنم که صدای کارهای سینمای آزاد را رساتر کند. چون ان زمان نه فیس بوک نه وب سایت و نه تلگرام و بقیه وجود نداشتند این جمشید بود که پذیرفت کار های چاپ نشریه ما در چاپخانه اش بدون این که یک شاهی هزینه بعهده ما باشد اماده و پخش شود، چون خط مجله فارسی بود در یک چاپخانه المانی عملا امکان چاپ نمی یافت . اما جمشید خودش کار چاپ مجله مارا به عهده گرفت و گاه تا نیمه شب در چاپخانه می ماند تا نشریه سینمای آزاد را خود اماده کند. اما دوست نداشت از او و همکاری هایش اسمی برده شود این مسئله را به من تاکید میکرد.
بله جمشید علاوه بر این که دوست همه ما بود کمکش به انتشار نشریه سینمای آزاد کمک بزرگی به اشاعه سینمای آزاد در تبعید بود.
امسال در 50 سالگی سینمای ازاد دوست داشتیم که برنامه کوچکی داشته باشیم از جمشید هم بدون این که از قبل به او بگویم تجلیل کنیم اما دریغ و درد او ،روز 30 اکتبر 2019 ساعت 4 بعد از ظهر با زندگی وداع گفت . همانگونه که جنبش سینمای آزاد در تاریخ خواهد ماند نام همراهانش در سالهای تبعید هرگز فراموش نخواهد شد . همچنین این اتفاق درد ناک را به دوستان مشترکمان و به همسر المانی اش (اولزر) که در دوران بیماری جمشید با ایثار مراقبش بود تسلیت میگویم . برایش برد باری آرزو میکنم .

بصیر نصیبی

One thought on “بر چهره شهر ما غبار غم سنگینی نشسته است – مگر چه اتفاقی افتاده است؟

  1. جناب نصیبی گرامی و همکاران سینمای آزاد! درگذشت دوست گرامی تان جمشید کلخورانی و از حامیان سال های دور سینمای آزاد باعث تاسف من هم شد. به شما و همکارانتان تسلیت عرض میکنم

Comments are closed.