فریدون را بیشتر یک سینماگر آوانگارد میشناسند، شاید ،خیلی ها ندانند فریدون در 15 سالگی به زبان فرانسه شعر میسرود. احمد شاملو در باره تاثیر فریدون بر شعر امروز بار ها تاکید داشته است . بله گفتم فریدون و نه گفتم اقای رهنما و یا استاد رهنما که خودش با واژه استاد مسئله داشت. گفتم فریدون به دین خاطر که نه فقط من بیشتر سینماگران جوان او را با اسم کوچکش می نامیدند. کمک ها ی معنوی فریدون درایجاد وگسترش سینمای آزاد ایران سهم عمده ای داشت. خاموشی نا بهنگامش ضربه دردناکی بود برپیکر هنر معاصر. یادداشت کوتاه فریدون بعد از خاموشی زود هنگام فروغ هماهمیت ویژه دارد. ما این یاداشت را از فیس بوک دوستمان مسعود چماسمانی انتخاب وانتشار میدهیم. ب. ن
نخستین اندیشه ای که پس از مرگش به سرم آمد آن بود که طرحهایش ناتمام خواهد ماند.
به ويژه طرح فیلمی که بر پایه زندگی خودش. و این شاید از همه مهمتر باشد.
صمیمیت و راستکاری رو به فزونی داشت و نیز گونهای پافشاری که به چشم من از گرانبهاترین صفتهاست و گویی به راستی همین است راز یک سراینده. یک کشت روز امید. یک دیوانه جنبش که همه را بشنود و باز راه خویش بسپارد.همواره راه بسپارد.
در یکی از پسین شعرهایش گفته است ‘ چرا توقف کنیم’؟ و راز بزرگ او اهمیت کار و وجودش در توقف نکردن بود.
او پیوسته به راه بود گاه میدوید بسیار میدوید. برای لذت بادی که به گونه هایش میخورد و برای فرو نرفتن به زمین.
رام نشدن اهلی نشدن و بجا ماندن برای رهایی. او همواره رهایی را میجست رهایی خود و دیگران در هر زمان و در هر چیز و این را بسیاری دریافتند و برای آن به کوته بینی تفسیرهای دیگر کردند.
از آن که غرض رفتن است طریقت است پرواز کردن است برای یافتن سیمرغ یا سی مرغ فرق نمیکند در راه است در راهی شدن است در رهایی جستن است که سی مرغ به سیمرغ بدل تواند شد.
شعر او همیشه در جهت یک نیاز فراوان به تبادل بود و این نیاز از دلبستگی اش به همه جلوههای هستی سرچشمه میگرفت.
نیاز به تبادل در سرزمین ما رشته دارز دارد با نوشتههای بسیار دور پیوسته است. برجستگان و عارفان ما بر این بودند که کمال جویی هرچند انفرادی باشد بی تاثیر نخواهد بود.
زندگی روزانه هرچند دیواری در برابر این کمال جویی بالا آورده
سرانجام در برابر موجهای رو به گسترش جویندگیها حل خواهد شد. آدمیان در پرواز همدیگر را باز میابند نه ناگزیری هایی که برمیگزینند یا به خود تحمیل میکنند. نیاز به پرواز مسری است. همانگونه که کمال جویی مسری است.
به شگفت میآیم هر بار که به پسین گفتگویمان میاندیشم.
برایش سخت بود بپذیرد زندگی همچون شعر تواند بود. تفاوت فقط در این خواهد بود که شعر با واحد واژه گفته میشود و زندگی با واحد زمان.
بیم داشت که این تعبیر خیالبافانه باشد اما من در نظر خود همواره پافشاری میکردم از آنکه آن را پایه هرگونه داوری در شعر و هنر میدانم. او توجه نداشت با نظریه ای مخالفت میکند که خود به کار برده و همواره به کار میبرد تا سرانجام او را به کام مرگ فرستاد.
همه میدانند در ماشینی که به ماشین او خورد خردسالان بودند و گمان میرود انگیزه این تصادف بیم از خطر برای خردسالان بود.
اکنون آنچه از بار غیبت او میتواند کاست سرایت هستی جویی اوست. سرایت شعر اوست سرایت نيروهاي باروری و رهایی است.و به گمان من سراینده همیشه پلی است. پلی میان بود و نبود میان باروری ها.
پسین تصویر که از او در ذهنم مانده است. چاله گورش است.
در این چاله ریشه های درخت بود. یگانه دلگرمی آن خواهد بود که کالبدش به ریشهها پیوسته است به ریشه های گذشته و آینده.
فریدون رهنما ۱۳۴۶.
آخرین دیدگاهها