آنچه مرا وادار کرد که این چند سطر را بنویسم یاداشت کوتاه و دردناک لیلی گلستان بود که دوست و همراهم داریوش شیروانی یافتش و برایم فرستاد (لیلی از تماشاگران سینه کلوب سینمای آزاد و از دوستان دوران جوانی من بود که وقتی به تبعید آمدم ارتباطم با او وبسیاری از دوستانم در داخل قطع شد).
لیلی در همین یاداشت اشاره ای گذرا به مشکلات مادی اش دارد در آن حد که قادر به تامین مخارج عادی زندگی اش نبوده است در حالی که پدرش در قصرش در لندن به افتخار باند مهاجرانی وزیر ارشاد خاتمی جون میهمانی های باشکوه ترتیب می داده است. حال آن که اسماعیل جان خویی در آن سالها که اعتباری داشت چرا که شاعر و ادب شناس مطرحی بود اگر درست بیادم مانده باشد یکی از امضاء کنندگان بیانیه دفاع از سلمان رشدی هم بود که مهاجرانی در تائید فتوای قتلش کتاب نوشت.
حرفهای لیلی که مشخص می کند پدری مستبد، ضدزن، بی ادب و مغرور چون گلستان چگونه زندگی دخترش را که استعداد و توانایی کارهای ادبی هم داشت تباه میکند به نوعی به حرف و نظر من و ما درباره پدرش هم صحه میگذارد از هر جوابی برای آنها که سعی میکنند گلستان را یک شخصیت هنوز با اعتبار جا بزنند مهم تر، قاطع تر و کارساز تر است.
به اتفاق بخش های از یاداشت لیلی را که مرتبط است با پدرش باز نویسی می کنیم:
بی پرده درباره ابراهیم گلستان با لیلی گلستان
…..بغضهای نوجوانی بهخاطرِ پدر بداخلاق و زورگویم بود!
تمام کودکی و نوجوانیام را با بغض صبحگاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که اینها به خاطر پدر بداخلاق، سلطهجو، تحقیرکننده و زورگو بود…
” لیلی گلستان (مترجم و گالریدار) سخنهایی بیپرده راجعبه عشق ، تنهایی و زندگی شخصیاش گفت… او سخنانش را از دوران کودکیاش آغاز کرد وحقایقی رابرای اولین باربی پرده درباره ی پدرش ابراهیم گلستان”نویسنده و فیلمسازقدیمی و سرشناس بیان کردو سپس گفت:کم کم درس خواندم و کار کردم، سر کار با شوهرم آشنا شدم، عاشقش شدم، با هم ازدواج کردیم، و همچنان این نگاه سلطهجویی که پدرم به همه داشت، و به من هم داشت ادامه پیدا کرد، و من نمیتوانستم از زیر سایه این نگاه درآیم… بعد از گذشت شش سال از ازدواجم، از جایی متوجه شدم که منِ مادر با سه بچهام یک طرفیم، و شوهرم یک مردِ بدون هیچ مسئولیتی*، در طرف دیگر… پس تصمیم گرفتم که این رابطه را با تمام عشقی که به او داشتم پایان دهم…
گلستان ادامه داد: وقتی از شوهرم جدا شدم، یک زن تنها بودم که پولی برای گذران زندگی نداشتم. پس تصمیم گرفتم گاراژ خانهمان را کتابفروشی کنم. از سال 60 تا 66 تنها کتابفروش منطقه دروس بودم. با مشکلاتی که در بازار کتاب به وجود آمد، تصمیم گرفتم کارم را تغییر دهم. فکر کردم که من هنر خواندهام، پدرم هم مجموعهدار است و با تمام نقاشان معاصر آشناست، پس گالری گلستان را تأسیس کردم. گالریام را با نقاشیهای سهراب سپهریِ خانواده خودمان شروع کردم، و حالا با تمام سختیهایی که در این راه کشیدهام، 28 سال است که گالریدارم…بعد لیلی از کشته شدن برادر (کاوه گلستان ) در جنگ مینویسد وادامه میدهد مادرم که بعد از مرگِ برادرم خم به ابرو نیاورد…ذره ذره آب شد و رفت..( نقل ار مجله ادبی تداکس تهران)
زیر نویس:
لینک مطلب چرا گلستان با دوربین مینویسد؟ از آرشیو سینمای آزاد
https://cinemaye-azad.com/1393/01/11/1772
لینک مطلب من در باره سفر خانم ژیلا مساعد به لندن
https://cinemaye-azad.com/1396/05/23/3416
تصاویر. اسماعیل جان خویی و ابراهیم جان گلستان. عطالله جان مهاجرانی وگلستان و زن با حجاب کامل اسلامی کدیور نامی منزل (مقامات ج. الف به همسر میگویند منزل) اقای مهاجرانی .
تصویر سوم: خانم لیلی گلستان دختر اقای گلستان گالری دار و مترجم
* ما همسر لیلی را هم خوب میشناسیم ودلیل بی مسئولیتی اش را هم میدانیم اما ترجیح میدهیم مسایل را تا همان حدی مطرح کنیم که لیلی خود بازکرده است.
آخرین دیدگاهها