فرزانه راجی: نگاهی متفاوت به فیلم موتورهای مقدس Holly Motors

نگاهی متفاوت به فیلم موتورهای مقدس Holly Motors

فرزانه راجی

 

کارگردان: لئوس کاراکس

سال ساخت: ٢٠١٢

کشور: فرانسه – آلمان

زبان: فرانسه

ژانر: فانتزی – درام

بازیگران: دونی لوان

            ادیت اسکوب

مدت:١١٦ دقیقه

خلاصه فیلم:  «آقای اسکار» با بازیگری دونی لوان، مردی است که روزانه همچون هنرپیشه‌ها نقش‌های متعددی را بازی می‌کند و دوربینی هم در کار نیست که اجراهایش را فیلم‌برداری کند.

فیلم غریب و خلاقانه‌ی موتورهای مقدس بیش از هرچیز شبیه یک فیلم آخرالزمانی است. انسانی بی‌هویت، بی‌چهره، بی‌مکان و هرجایی! در دومین «نمایش» آقای اسکار که در واقع وسیله‌ی معاش و زندگیش بود به یاد کتاب «جامعه‌نمایش» گی‌دبور افتادم و عجیب نیست اگر کارگردان فرانسوی تحت تاثیر فیلسوف و فلسفه‌ای فرانسوی آن را در قالب یک اثر سینمایی ارائه کرده باشد. فلسفه و کتابی که در جنبش‌های دانشجویی ١٩٦٨ تاثیر بسیار زیادی داشت و  یکی از مانیفست‌های جنبش‌های دانشجویی در آن‌سال‌ها و حتی بعد از آن بود.

لئوس کاراکاس

لئوس کاراکاس کارگردان یکی از اپیزودهای فیلم «توکیو»، در آنجا نیز دلمشغولی خود را به تصویرگری گمگشتگی انسان معاصر نشان می‌دهد. اجرای نمایشی از «آقای گُه» توسط «آقای اسکار» در واقع ارجاعی است به همان اپیزود و یاد‌آوری آن. چند سال قبل در یادداشتی بر فیلم توکیو نوشتم: «آقای گُه » که از دریچۀ فاضلاب  در یکی از خیابان‌های توکیو به بیرون می‌جهد همچون بدوی‌هاست. لباس پوشیدنش؛ راه رفتنش و بی‌توجهی‌اش به آنچه که در اطرافش می‌گذرد. او از فاضلاب بیرون می‌آید تا شکمش را سیر کند و به فاضلاب باز گردد. غذایش پول است و گل داوودی.  پول، یعنی همانی که در دستان آدمیان توی خیابان‌های شهر چنان تغییر چهره داده است که با آن می‌توان زندگی‌ها را خرید و فروخت، برای او فقط کاغذ است؛ یک فرآورده گیاهی؛ همانقدر که گل داوودی مزه گیاه می‌دهد. آقای گُه نماینده تمامی آن چیزهایی است که انسان معاصر، انسان «با فرهنگ» و «متمدن» تصور می‌کند توی زباله‌دان تاریخ ریخته است. تمامی گذشته‌های خود، بدویت، جاهلیت، خشونت، غرایز طبیعی و شاید ناخودآگاه سرکوب شده‌اش؛ چه فردی و چه جمعی. اما این دورریخته‌ها هر از چند گاه از فاضلاب‌ها سربرمی‌آورند و حضور همیشه حاضرشان را به انسان یادآوری می‌کنند. گاه به شکل غرایز و نیازهای سرکوب شده، گاه چون باورهای بدوی و ماورا طبیعی، گاه چون بدویت، جاهلیت و خشونت و… 

و این بار لئوس کاراکاس در فیلم بلند «موتورهای مقدس» نهایت و کلیت این جامعه نمایش را به تصویر می‌کشد. جامعه‌ای که نظاره‌گرانش همگی به خواب رفته‌اند و بازیگرانش هیچ نظاره‌گری ندارند. اما برای زندگی کردن مجبورند که بازی کنند.

لئوس کاراکاس که از هرگونه مصاحبه در باره فیلمش گریخته است فقط یک جمله در باره فیلم می‌گوید، اینکه آن مرد می‌خواهد زندگی کند. به نظر من این بهترین توصیفی است که می‌توان از فیلم موتورهای مقدس کرد. فیلم انسانی که برای زندگی کردن همه چیز خود را از دست می‌دهد، حتی چهره‌اش را. انسانی که برای «زندگی کردن» به هرشکلی در می‌آید. هر روز نقابی متفاوت بر چهره می‌زند و آن کاری که او می‌کند نه زندگی بلکه نمایشی از بیهودگی است. نمایشی بدون هدف. خودش هدفی در آن ندارد. هدف او تنها گرفتن دستمزدی است که هر شب پس از آخرین نمایش از راننده ماشین دریافت می‌کند که همچون کارفرمایی حواسش به تمامی وقتی است که خریده است. اسکار در این نمایش‌ها نه تنها با کارش که با خودش هم بیگانه می‌شود. افسرده می‌شود و آرزوی نمایشی در جنگل دارد. و عجیب است که در سرتاسر فیلم صحنه‌ها سرد و بی‌روح است. گل‌وگیاه را فقط بر سر قبور می‌بینیم، درختان فقط نقشی بردیوارهستند  و هیچ نشانی از طبیعت نیست. همه‌اش خیابان است که به چشم اسکار حتی وارونه تر از آن چیزی می‌رسد که در نگاه راننده دیده می‌شود.

فیلم موتورهای مقدس نهایت از خود بیگانگی انسان مدرن را به نمایش می‌گذارد. آقای اسکار  خودش را گم می‌کند و یا فراموش، تا در لحظه‌ای یک جرقه به یادش آورد که کیست، اما آن را تاب نمی‌آورد. دیدن زنی که سال‌ها قبل عاشقش بوده او را به یاد خودش می‌اندازد و زن را نیز. نتیجه این دیدار خودکشی زن است و فرار «آقای اسکار» از صحنه.

ماشین‌هایی که این انسان‌های از خود بیگانه را «راه می‌برند» در نهایت جایی دارند. آخر شب همه آن‌ها در پارکینگی بزرگ آرام می‌گیرند. این صحنه نشانگر آن است که «آقای اسکار» استثنا نیست، بلکه همه‌ی انسان‌ها در آن جامعه توسط این ماشین‌ها «راه برده می‌شوند». اما تفاوت ماشین‌ها با آقای اسکار این است که آن‌ها جایی برای آرامش دارند. پارکینگی مشخص. اما آقای اسکار هرشب را باید جایی متفاوت سر کند. هر شب مکانی جدید، و این نهایت «هرجایی بودن»  انسان مدرن را به شکل استعاری نشان می‌دهد.  راننده در آخر شب دستمزد «آقای اسکار» را می‌دهد و کلید مکان آن شبش را به او می‌دهد.

دیدن «آقای اسکار» به همراه یک میمون ماده و یک بچه میمون در پشت پنجره خوابگاهش اشاره‌ای است به نیازهای غریزی انسان. او میمونی است که از تشابهش به انسان فقط نیازهای غریزیش باقی مانده.

                                                                                     ٢٥/٢/١٣٩٦