نگاهی به فیلم «ژنرال» اثر جان برمن
از :فرزانه راجی
این اثر جان برمن یک فیلم گانگستری ار سری فیلمهای متداول که فقط به قصد سرگرمی و ثروت اندوری ساخته شده باشد نیست؛ منتقد هم از زاویه های متفاوت به این کار جان برمن نگاه کرده است، شما دوستان آگاه ما هم اگر دیدگاه خودتان را در باره این فیلم و این نقد برای ما ارسال کنند با میل و اشتیاق منتشر می کنیم. بعد از این یاد آوری کوتاه، نقد فیلم این هفته را با شما یاران در میان می گذاریم.
***
وقتی ماموران شهر قصد خراب کردن محل زندگی «مارتین کاهیل» ((برندان گلیسن) را دارند و میخواهند او را به جای بهتری نقل مکان دهند، میگوید میخواهد نزدیک محل کارش باشد و بینندهها خیلی زود متوجه میشوند که این کار دزدی از ثروتمندان است. در ذهن بیننده در یک لحظه این «دزدی – کار» با «کار- دزدی» ثروتمندان قیاس میشود.
فیلمهای گانگستری در ابتدا ژانری امریکایی بود و همزمان با ممنوعیت مشروبات الکلی و کسادی اقتصادی در اواخر دههی سی. و به زودی مشخص شد که نه ممنوعیتها کارساز است و نه سرمایهداری و بحرانهایش آن بستری است که رویای «موفقیت» امریکایی را متحقق کند. فیلمهای گانگستری در واقع تضادهای جامعهی طبقاتی –سرمایهداری در فضای شهر است. و گرچه در ابتدا رویکردی سیاه و سفید به قهرمان فیلم داشتند اما بتدریج با واقعبینی بیشتر، هردوی آنها به رنگ خاکستری درآوردند. هر دوی آنها تناقضهایی دارند که آنها را باورپذیرتر میکند. حال نه تنها قهرمان فیلم بلکه حتی ضد قهرمان نیز گاه باعث همدلی و همذات پنداری بیننده میشود. مرد و در سالهای اخیر قهرمان زن حامل تناقضهی بیشماری است که باعث همذاتپنداری بیننده میشود.
آنچه که رویای «مارتین کاهیل» است، کسب ثروت وقدرت و کمی پررنگتر از قهرمان فیلم گانگستری امریکایی، اثبات خود است. او میتواند خانهای بهتر از آلونکی که در آن زندگی میکند داشته باشد، اما حق خود میداند در جایی زندگی کند که خود انتخاب کرده است. «مارتین کاهیل» تداعی کنندهی طبقهای است که همواره گرسنه است و هیچ حق و اختیاری از خود ندارد و تنها راه سیر شدن، کسب قدرت و اثبات خود به عنوان یک انسان را دزدی از ثروتمندان میبیند. او در همین جامعه آموخته است که انباشت ثروت به معنای انباشت قدرت است و با قدرت هم اختیار خواهد داشت و هم آزادی و انتخاب. مارتین کاهیل مظهر تناقضهای موجود در جامعهای طبقاتی- سرمایهداری است. در این جامعه برای کسانی «موفقیت» حاصل میشود، اما به بهای نابودی دیگران. اما چون گنگستر این تناقضها و تضادها را به رخ میکشد، مرگ او در پایان فیلم یک ضرورت ایدئولوژیک است.
«مارتین کاهیل» همچون تمامی عصیان زدگان – وقهرمان فیلمهای گانگستری- زندگی کوتاه را به تسلیم شدن در برابر قیدوبندها ترجیح میهد. او بیپروا به استقبال مرگ میرود، خود را در خطر میاندازد و با جسارتی تحسینبرانگیز با جامعه، قوانین و پلیسش درمیافتد. اما جایی که خشونت با خشونت پاسخ داده میشود، جایی که هیچ قانونی در کار نیست، درحالی که روایت، طرح و توطئه را به آستانهی فروپاشی جامعه میکشاند، مخاطب به تماشای یک کابوس شهری در جامعه سرمایهداری مینشیند. صحنهی کتک خوردن «مارتین کاهیل» در قرارگاه پلیس توسط «بازرس کنی» این کابوس را نشان میدهد. اینکه هردوی آنها در لجنزاری رشد کردهاند که برای رهایی خود وسیلهای به غیر از خشونت نمییابند.
روایت فیلم ژنرال اوج و حضیض یک گنگستر را به نمایش میگذارد؛ در عین حال با مرگ ِ گانگستر تلاش دارد مضمومی عبرت آمیز تلقین کند که ریشهای ایدئولوژیک دارد. اما این مضامین عبرتامیز تا بخواهند دست دهند بیننده به اندازه کافی با قانونگریزی و عصیان ِ قهرمان فیلم احساس همدلی و همذاتپنداری کرده است. به همین دلیل بود که تولید فیلمهای گانگستری در سال 1934 توسط دولت امریکا با محدودیت روبرو شد و بالاخره از این ژانر فیلمهای کاراگاهی و ژانر نوار درآمد.
فیلم ژنرال نمونهای بسیار شاخص و موفق از فیلمهای گانگستری است. کارگردان با انتخاب رنگ سیاه وسفید باعث تاکید بیشتر بر قهرمان فیلم و برجسته کردن طنز تلخ ِ فیلم شده است. اتفاقات فیلم در محله فقیرنشین هالی فیلد در ایرلند میگذرد. «مارتین هیلد» پسرکی ژندهپوش که با دزدی نان خامهای و سیبزمینی شروع کرده به جایی میرسد که پلیس هالیفیلد برای پیدا کردن مدرکی علیه او و داروستهاش تمامی نیروی خود را بسیج کرده و بیست و چهارساعته او و همدستانش را تحت نظر میگیرد. اما دریغ از یک سند و مدرک و در اینجاست که جامعهی «متمدن و دموکراتیک» سرمایهداری چهرهی واقعی خود را نشان میدهد.
نشان دادن مرگ قهرمان فیلم در ابتدای فیلم در عین تاکید به نقطهعطف فیلم، از سیاهی فیلم نیز کاسته است. بررسی زندگی قهرمان فیلم از کودکی در واقع به کار توجیه «تبهکاری» او آمده است و یکی از دلایل همذاتپنداری و همدلی عمیق ِ بیننده با قهرمان فیلم است. «مارتین کاهیل» بیش از آنکه تبهکاری را به نمایش بگذارد عصیان را تصویر میکند. عصیانگری که تمامی قوانین و هنجارهای جامعهی شهری را به سخره گرفته است و به شدت به راهی که میرود و «آرمانی» که برای خود برگزیده است ایمان دارد. به رغم خشمی که نسبت به قانون، سرمایهداران و عرفهای جامعه نشان میدهد اما در زندگی شخصی خود، در کنار خانوادهاش، بچههایش، مادرش و دوستانش مردی دوستداشتنی، منصف، صادق و ازخودگذشته است. مادر، زن و بچههایش عاشقانه او را دوست میداشتند، آنقدر که زنش حاضر شد از «حق» ِ مالکیت بر شوهرش بگذرد و به او فرصت دهد به جای لاس زدنهای مخفیفانه با زنهای دیگر به سبک و سیاقی که توسط بورژواها یک بار در فیلم شاهدش بودیم، خواهر خود را هم به جمع خانواده اضافه کند. و این نه فقط گذشت و فداکاری زن ژنرال بلکه، مرام و مسلک خود ژنرال هم بود که نمیخواست مثل دزدان یواشکی به خوابگاه زنان دیگر برود. گرچه شبانه به خوابگاه آنان میرفت تا برای دخترش قطار اسباب بازی دزدی کند و یا دستبند زنی را که از قرص خواب آور به خواب مرگ فرورفته بود برای زنش برباید، اما حتی یک لحظه هم وسوسه نشد که از آن زن مدهوش کام بگیرد. در حالی که شوهر آن زن در اتاق بغلی با زنی دیگر نرد عشق میبازد. او بوسیله زندگی ِ هم زمان با دو زن نهاد ِ خانوادهی هستهای را به سخره میگیرد و گرچه از دید جامعه یک منحرف و تبهکار محسوب میشود، اما در بسیاری موارد نشان میدهد که در قیاس با قانون قراردادی و کور بسیار انسانیتر رفتار میکند. حتی در جایی که نسبت به یکی از همکارانش خشونت میورزد و برای گرفتن اعتراف به کف دستان او میخ میکوید آنقدر شرافت دارد که وقتی متوجه شد اشتباه کرده است آن را بپذیرد و آن مرد را به بیمارستان برساند.
دزدیهای او، به رغم اینکه مدام از جانب پلیس دلهدزدی نامیده میشود، گاه ضربههای کاری به سرمایهداران میزند. او گاه در انفاق اموال دزدیش همچون رابینهود عمل میکند، گرچه همواره هم در یافتن نیازمندان واقعی موفق نیست. «مارتین کاهیل» در واقع خشمی عمیق نسبت به فقر، قانون و ثروتمندان احساس میکند. با اینکه به اندازه کافی درآمد دارد اما حاضر نیست از نفقهاش که حق خود میداند بگذرد و یا مالیات بدهد. البته از این بابت با ملکه احساس همدلی میکند!
اما پلیس که به دموکراسی «باور» دارد نهایت تلاشش را میکند تا این «تبهکار» و همدستانش را نه با خشونت، بلکه با سند و مدرک به دام بیاندازد. ژنرال مرد باهوشی است که جزئیات سرقتهای گاه مسلحانهاش را چنان دقیق میکشد که هیچ مدرکی دست پلیس نیفتد. او اگردر یک کشور جهان سومی زندگی میکرد با شک و ظن پلیس دستگیر میشد و آنقدر کتک میخورد تا به جرمهای کرده و ناکرده اعتراف کند، شاید هم زیر شکنجه و کتک جان میداد و یا بعدش به جرم سرقت مسلحانه اعدام میشد. اما در یک کشور «دموکراتیک» قانون، پلیس و قاضی نمیتوانند او را بزنند تا به جرمهای ناکرده هم اعتراف کند. آنها حاضر نیستند خود را در حد او – یک تبهکار- پایین بیاورند . گرچه یک بار «بازرس ند کنی» (جان وویت) این کار را میکندو ژنرال را زیرمشت و لگد میگیرد. این صحنه در واقع پیش درآمد صحنه پایانی فیلم- ترور ژنرال است. ژنرال میگوید «… بگذار چیزی بهت بگویم، تو هم داری مثل من میشوی؛ به حریم خانهام تجاوز میکنی، زور میگویی، اذیتم میکنی. همانقدر که من سقوط کردهام، تو هم سقوط کردهای.». بازرس کنی پاسخ می دهد «آره حرفت درست است؛ تو من را هم با خودت پایین کشیدهای. من هم دارم در لجن غوطه میخورم.». گویا که این لجن را ژنرال پخته است. این در واقع توجیه ایدئولوژیک فیلم است. «اگر خشونتی هست تقصیر آن تبهکار است و نه قانون».
زیباترین بخش فیلم نمایشهایی است که ژنرال در مقابل دوربین از خود نشان میدهد. به رغم اینکه پلیس او را میشناسد و همه جا نامش در مطبوعات هست اما همواره چهرهاش را با دستانش میپوشاند و یا کلاهی برسر میگذارد که صورتش دیده نشود. این نمایش نیز طعنهای است به دزدانی که علنی دزدی میکنند و کار خود را دزدی نمیدانند. یعنی در واقع دزدان واقعی از کسی رو نمیپوشانند و با افتخار جلوی دوربینها ظاهر میشوند.
ژنرال بالاخره یک روز از خواب بیدار میشود و میبیند که همهی پلیسها رفتهاند. دیگر هیچ پلیس و ماشین پلیسی جلوی خانهاش نیست، دیگر هیچ مامور پلیسی به طرف او آشغال پرتاب نمیکند وبرای او و دو تا زنی که با او زندگی میکنند لیچار نمیبافد. دیگر کسی نیست که کبوترهای او را طعمهی موش خرما کند و یا آزادی خود و خانوادهاش را تهدید کند.
این بار از در اصلی خارج میشود. کلاه از سربرمیدارد. احساس رهایی میکند. زنش را میبوسد و سوار ماشینش میشود. وقتی ماشین را روشن کرده و به راه میافتد کسی از ته کوچه به سویش میدود. جوانی نا آشنا با یک کلت. دوگلوله به شقیقهی ژنرال شلیک میکند و عقب عقب از جوی میگذرد و بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند محو میشود. وقتی پلیس و مردم میرسند دیگر حتی جای پای قاتل هم لب ِ جوی نیست. «دموکراسی»ای که بنیانش بر فقر و اختلاف طبقاتی است چارهای جز حذف آنانی ندارد که بر سرمایهداران و قانون آنان خشم میگیرند. اگر در جوامع دیکتاتوری ِ سرمایهداری همان اول و بسیار حقبه جانب و رودرو این کار را میکند، در اینجا کمیدیرتر و از پشت سر به آنان شلیک میکند و هیچکدام را بر دیگری مزیتی نیست.
شناسنامه فیلم: ژنرال- محصول انگلستان- گانگستری- سیاه و سفید- 125 دقیقه-
کارگردان: جان بورمن
بازیگران: برندان گلیسن –جان وویت- آنجلین بال
سال ساخت: 1998
نقل از سینما4
آخرین دیدگاهها