همراه با اطلاعیه کانون سینماگران در تبعید+ نامه ی احمد شاملو به علیرضا اسپهبد.
سینمای آزاد با نقاشان و گرافیست ها آشنایی و دوستی داشت، علاوه بر اینکه بسیاری از برنامه های ما نیاز به طراح داشت، طراحی روی جلد نشریه سینمای آزاد (این نشریه چون امتیاز نداشت زیر عنوان بولتن منتشر می شد) و صفحاتش را گروه گرافیک مجله تماشا انجام میداد. ما خود نیز برای جشنواره هایمان نیاز به آفیش و یا آگهی دیواری داشتیم، قباد شیوا، مرتضا ممیز، فوزی تهرانی و… هنرمندانی بودندکه از کارهایشان در گروه سینمای آزاد بهره می بردیم. با گسترش سینمای آزاد و در 5 سال دوم کارمان به تدریج چند تا از بچه های خودمان که دست در هنر نقاشی هم داشتند بیشتر کارهایمان را انجام میدادند، ابراهیم حقیقی که هم سینماگر بود و هم دانشجوی رشته معماری دانشگاه تهران، مجسمه های جشنواره ها را هم خود طراحی و اجرا می کرد و آفیش های اصلی فستیوال ها را هم خودش آماده می کرد، کار های او برای جشنواره ها ی ما از بهترین کارهای گرافیکی در آن زمان بود و همین طور مهرداد هلق و سهیل سوزنی هم در این زمینه به ما کمک می کردند، آفیش جشنواره دهم کار مشترک سهیل و مهرداد از کارهای استثنایی بود که هنوز در اطاق کار من به دیوار آویخته شده است و مرا به گذشته پیوند میدهد.
این مقدمه را گفتم تا برسم به علیرضا اسپهبد هنرمندی خلاق، انسانی با شخصیت والا، البته ما نقاشان و گرافیست های برجسته کم نداشتیم اما علیرضا اسپهبد از جنس دیگری بود، انسانی مستقل، آشتی ناپذیر با ناآگاهی ها، استبداد و ارتجاع .
بله علیرضا متفاوت بود، بی اعتنا به شهرت طلبی، بی نیاز از چاپلوسی و مستقل، این گونه انسانها تنهاترند، علیرضا هم تنها بود بعد از انقلاب من خیلی زود سر زمین آلوده به ویروس آخوند را ترک گفتم و علیرضا اما مانده بود و من سخت نگرانش بودم /بیش از هر کس دیگر/ این را میدانستم که بسیاری از هنرمندان به سرعت خود را با شرایط تطبیق میدهند بله می شود به نظام های مافیایی هم عادت کرد همانگونه که بسیاری ازمردم ما به جمهوری اسلامی خو گرفتند، اما علیرضا همچنان متفاوت مانده بود، شرایط در دوره ی آخوند ها به شدت عذابش میداد، خبر هایی که از او داشتم حاکی از گوشه گیریش و فرارش از آدمهایی بود که رنگ عوض کرده بودند تا با آخوند ها بمانند، اما علیرضا هر چه میگذشت عصبانی تر و تنها تر می شد، در نمایشگاه های عمومی شرکت نمی کرد رفت و آمدش را با محافل هنری محدود کرده بود تنها شخصیت فرهنگی ای که عاشقانه دوستش داشت احمد شاملو بود و این علاقه به حدی شدت یافته بود که به شیفتگی پیوند خورده بود. علی رضا در کتاب هفته شاملو نیز همراه و هم دل بود، این را هم میدانیم که هنرمندان متظاهر و دو رو و فرصت طلب بیشتر هم مطرح می شوند و انسانهای مقاوم و مستقل گمنام ترمیمانند. علیرضا گمنامی را به شهرت توام با بد نامی ترجیح میداد.
این روز ها مصادف است با سالگرد خاموشی علیرضا اسپهبد. ما اطلاعیه ی «کانو ن سینماگران در تبعید» به مناسبت خاموشی علیرضا و همین طور نامه ی «احمد شاملو» به وی را باز نویسی و تکثیر می کنیم.
علیرضا جوان بود که از میان ما رفت او مرگ را بر ساخت و پاخت با نظام ترجیح داد. جمع هنرمندانی که در انتصابات جمهوری اسلامی بین باند های حکومتی میچرخند و آنان که دل به روحانی این موجود جنایت کار که در جنبش خرداد88 با بلندگو درخیابان ها ،جوانان معترض را شکار می کردسپردند و آرایشگر جلسه معارفه با او شدند اینان سند زنده و تاسف آوردی را امضاء کردند.
علیرضا و علیرضا ها را نظام هنرکش، کشت، باز هم می کشد. کجاست آن اراده و آن حرکت سرنوشت سازی که مردم اسیر را رها کند؟
نام و یاد هنرمند خلاق و انسان برجسته علیرضا اسپهبد گرامی باد.
بصیر نصیبی
***
اطلاعیه ی کانون سینماگران در تبعید!
عليرضا اسپهبد نقاش معترض و مبارز درگذشت/خاطرهاش گرامي باد
عليرضا اسپهبد، از نقاشان معترضي بود که در طول سالهاي بعد از انقلاب در ايران زيست و با نشريات مردمي و مترقي همکاري کرد و هرگز دست از مبارزه براي آزادي و برابري نکشيد.
او متولد 1330 بود و در دانشگاههاي ايران و انگلستان به تحصيل نقاشي پرداخت و از همانجا همکارياش را با شاملو در «ايرانشهر» آغاز کرد و بعد از انقلاب با «کتاب جمعه» و ديگر نشريات مترقي و مردمي در ايران همکاري داشت. او در تمام دوران سلطة جمهوري اسلامي در ايران باقي ماند و هرگز دست از مبارزه و اعتراض نسبت به سرکوب و جنايات جمهوري اسلامي برنداشت.
عليرضا اسپهبد يار و همکار مدام شامل بود. او از اعدامها و شکنجهها در جمهوري اسلامي مجموعهاي دارد به نام «ترجمان فاجعه»، که شاملو نيز در وصف آن شعري به همين نام سروده است. شاملو عليرضا اسپهبد را پسر خود ميخواند.
جمهوري اسلامي همواره از برگزاري نمايشگاه نقاشي او جلوگيري کرد و بارها او را براي توضيح دادن مواضع و جهتگيريهايش فراخواند و مورد بازجوئي قرار داد. اما او هرگز نهراسيد و همواره از قدرت و حکومت و همکاران آن به شدت دوري جست و تا آخرين نفس در راه مردم و عليه جمهوري اسلامي باقي ماند.
آخرين کار او رهائي نام دارد که جان بر آن نهاد.
يادش گرامي باد.
کانون سينماگران ايران در تبعيد
5 مارس 2007
***
*نامه ی احمد شاملو به علیرضا اسپهبد
پسرنازنينام علىرضا
مجموعه پردههايت را ورق زدم. كارى كه مىبايست خوشحالم كند به شدت غمگينم كرد و اين درست همان غمى بود كه وقتى آخرين مجموعه شعرهايم ـ كه اولين چاپاش نه در زادگاه خود كه در غربت انجام شد ـ به دستام رسيد دلم را فشرد: مجموعهئى كه بسيارى از سرودههاى چهارده سال پيش از آن در آن نيامده بود!ـ و حالا كه مجموعه پردههاى تو را ورق مىزنم باز دچار همان اندوه مىشوم. به جاى خالى آن پردههاى تو كه من آنقدر دوستشان مىدارم و تجربه فجيع بخشى از دردناكترين سالهاى عمرم را در آن مىبينم نگاه مىكنم و جانام پر از تلخى مىشود. از خودم مىپرسم آن پردهها چرا در اين مجموعه نيست؟
همچنان كه با ديدن آن دفتر از خود پرسيدم آن شعرها چرا بايد از اين مجموعه غايب باشد؟
اين غيابها دستكار فشار است: عمل ناگزير قدرتپرستانى كه چون مشروعيتى در خودمداربينى نمىبينند در وحشت از نگريستن به چهره خود فرمان به برچيدن آينهها مىدهند چرا كه به شكستن آنها قادر نيستند.
چنين است كه هنرمندان ما هرچه با خود معاصرتر باشند از زمانه خود دورتر نگه داشته مىشوند. جواز نمايش آثار تو به روزى در آينده حواله مىشود كه تاريخ مصرف آن گذشته باشد.
متأسفم. سخن تازهئى نمىآورم. گفتنى همان است كه سالها پيش درباب دورهئى از كارهاى تو نوشتهام. دورهئى كه پردههايش در اين دفتر نيامده است و چه حيف كه تماشائيان آنها همروزگاران ما نخواهند بود، هرچند درسهاى مكرر ما به ما آموختهاست كه قهرمان غمانگيز تاريخى ما هميشه هميشه همان پسركش افسانهئى باقى خواهد ماند.
خوشحال خواهم شد كه ببينم آن شعر را در اينجا به چاپ دادهاى.
جاى حداقلاش همينجا است.
احمد شاملو، مهرماه۱۳۷۳
آخرین دیدگاهها