قاطر حیوانی است آرام، سنگین و احمق که هرچه بارش کنند بدون اعتراض حمل میکند و وقتی این نام را برای انسان به کار میبرند دقیقا به شخصی با همان خصوصیات اشاره دارند. در دنیای مواد مخدر «قاطر»ها برای حمل مواد مخدر از کشوری به کشور دیگر مورد استفاده قرار میگیرند بدون اینکه مورد بازرسی قرار گیرند. به جای اینکه این مواد مثل قاطر در خورجینهایی بارشان شود، شکم آنها به عنوان کیسه وخورجین حمل بار استفاده میشود. این خطرناکترین نوع حمل مواد مخدر است چرا که درصورت باز شدن یکی از کپسولها جان حمال به واقع به خطر میافتد. این انتخابی است که فقیرترین مردمان به آن گردن مینهند چرا که پول خوبی بابت آن دریافت میکنند.
ماریای سخاوتمند فیلمی از جاشوا مارستن داستان سه «قاطر» است که هرکدام با باری بیش از پنجاه عدد کپسول کوکائین در شکمهایشان از کلمبیا به مقصد نیویورک راه میافتند. فیلم با جزئیاتی بسیار دقیق روند بارگیری، حمل و ترخیص را نشان میدهد. اما موفقیت مارستن بیشتر در ارائه و ساختن شخصیتهای فیلم است، به ویژه شخصیت ماریا که با بازی خوب کاتالینا ساندینو مورهنه به بهترین شکلی ارائه شده و همدردی و همذاتپنداری مخاطب را جلب میکند. شخصیت چندبعدی ماریا و آگاهی و شعور وی در انتخابهایش از او یک زن- سوژه در فیلم میسازد. به رغم اینکه او در قربانگاه فقر به شئی تبدیل شده است.
او در جایی که امکان انتخاب دارد به عنوان سوژهای مختار عمل میکند و به کلی تسلیم نمیشود. نه به عنوان زن و نه عنوان نیروی کار در جامعهی جهانی سرمایه. فقر او را واداشته بود تا همچون وسیلهای در خدمت سیرکردن شکم خواهر ازدواج نکرده، مادر، مادربزرگ و فرزند بیمار خواهرش درآید. در آن خانوادهی فقر زده که همگی در یک اتاق کوچک زندگی میکردند، ماریا ظاهرا تنها کسی بود که کارمیکرد و آنجا نیز کمتر از قاطر نبود. کاری سنگین و طاقت فرسا بارش شده بود که تمامی دستاورد آن نصیب خانوادهی گرسنهاش میشد.
اما در رابطهی جنسیاش توانست خودمختار عمل کند. او در یک رابطهی جنسی و نه لزوما عاشقانه باردار شده بود. اما هرگز به از بین بردن جنین فکر نکرد. شاید یکی از دلایل آن باورهای مذهبی موجود در جامعه بود و یا جوانی وبیتجربگی ماریا و یا انتخاب آگاهانهی او برای حفظ آن جنین. از طرف دیگر فقر مفرط خود و خانوادهاش امکان هزینه کردن در این مورد را به او نمیداد. او هم مثل دختران هم سن وسالش دوستی برگزیده بود اما عاشقش نبود. برایش فقط یک ارتباط جنسی بود، اما زمانی که مجبور شد بین ازدواج بین مردی که دوست ندارد و پذیرفتن مسئولیت بچه به تنهایی، یکی را انتخاب کند، مثل زنی مختار و آزاد ترجیح دهد آزادیش را انتخاب کند و حاضر نشد در ازدواجی ناخواسته و در فقر به شئی تبدیل شود. ابژهی فقر و یا مادر و همسری در ارتباطی بدون عشق. انتخاب او کاملا آگاهانه بود. به صراحت به دوست پسرش میگوید که حاضر نیست بدون عشق ازدواج کند.
ماریا در روابط و زمینههای زندگیش نیز نسبت به دو شخصیت دیگر فیلم بلانکا (ویرجینیا آریزا) و لوسی، متفاوت عمل میکند. در آن بسترها نیز به نظر موجودی منفعل به نظر نمیرسد. زنی است قوی و مسئول. در محل کارش نسبت به سایر کارگران که گلهوار به شرایط کار تمکین کردهاند او سرکش و معترض است. میخواهد مثل یک انسان با او برخورد شود. عناد او با کاری که انجام میدهد از انگشتهای زخمیاش عیان است. او از آن کار نه لذت میبرد و نه حاضر است به آن تن دهد. کاری یکنواخت و آزار دهنده که برای انجامش ساعتهای باید میایستاد و حتی برای رفتن به دستشوئی باید از صاحبکارش اجازه میگرفت و بعد هم درآمد ناچیز آن نه کفاف خرج خانوادهاش را میداد ونه چیزی از آن نصیب خودش میشد.
در فیلم حد فاصل بین عصیان و اجبار نامشخص است و این فیلم را بسیار واقعیتر میکند. او از محیط کارش ناراضی است، اما به ظاهر به اجبار کارش را ترک میکند. در خانواده ناراضی است، آنجا هم عناصری از سرکشی و عصیان در او دیده میشود، اما ظاهرا اجبار به پیدا کردن راهی برای زندگی و یا شاید دور کردن فرزندش از آن محیط است که او را در جستجوی کاری دیگر به «قاطر» حمل کوکائین تبدیل میکند. درعین حال خیلی روشن نیست که او به خاطر لطف به خانوادهاش و تلاش برای سیرکردن شکمآنهاست که حمل مواد مخدر را انتخاب میکند و یا در عصیان و سرکشی در مقابل فقر، خانواده، رابطهی جنسی بیفرجام و کودکی ناخواسته است که قدمی در راهی میگذارد که در بهترین حالت برای او ثروت و احتمالا استقلال از خانواده را فراهم میکند.
دنیای جدید ماریا- دنیای قاچاقچیان مواد مخدر- همانقدر که باعث وحشت وتعجب او میشود برای مخاطب نیز عجیب و باورنکردنی است. شیوهی آنها در جلب قاطرهایی سالم و جوان که بتوانند جنس را سالم و بدون آسیب به مقصد برسانند شیوهی تطمیع و ترغیب است. فرانکلین کار را برای ماریا توضیح میدهد و بعد که تردید او را میبیند یا متوجه میشود که او به فکر فرورفته میگوید:«اصلا فراموشش کن.» و دخترک به یک باره همه چیز را تمام شده میپندارد و مجبور میشود تمام تردیدهایش را کنار بگذارد و سریع تصمیم بگیرد. او میخواهد بگریزد. از آن زندگی فلاکت باری که در آن پرتاب شده. خاویر، قاچاقچی بزرگ نیز از طریق تطمیع دختر جوان را جلب می کند با دادن مساعده به او. و یا زمانی که ماریا در بلعیدن آن کپسولهای مواد مخدر دچار مشکل میشود به او میگوید:«میتوانیم کار را همینجا متوقف کنیم.» این اساسا شگرد کار آنها در جلب قاطرها بود. قربانی همواره این تصور را داشت که خودش انتخاب کرده است. انگار که همیشه کسان دیگری پشت در صف کشیده بودند و اگر او نمیخواست جایش به سرعت پرمیشد، شاید هم در جامعهای فقر زده به واقع اینچنین است. اما همین مردان ظاهرالصلاح درجایی که با «قاطر»ی آسیبدیده و روبه موت روبرو میشوند به راحتی او را توی سطل زباله میاندازد. لوسی میتوانست نجات پیدا کند اگر به حق او به عنوان یک انسان، موجودی چند بعدی و نه یک قاطر باربر نگاه میشد. اما بلانکا و ماریا هنوز سالم وجوان بودند و برای همین بخشیده میشوند و پولشان را میگیرند. حتما با این چشمانداز که بازهم وسیلهی حمل کوکائین شوند.
ماریا در کار جدیدیش نیز از خود خودمختاری، آگاهی و انسانیت نشان میدهد و در بدترین شرایط انسانیت و مسئول بودن خود را فراموش نمیکند. او با لوسی درحال مرگ همدردی میکند، تلاش میکند او را نجات دهد و بعد از مرگ یا کشتن او توسط قاچاقچیان، بلانکا را همراه خودش ترغیب به فرار میکند. او میتوانست خیلی راحت تنهایی بگریزد، احتمالا برایش راحتتر بود. تلاش میکند به او کمک کند. حتی روابطش با خواهر لوسی به رغم اینکه پس از کشف جنازهی لوسی او را مقصر تصور کرده و از خانه بیرون میکند، در نهایت لطف، همدردی و انسانیت است. بخش زیادی از پولی را که با آنهمه مصیبت بدست آورده برای برگزاری مراسم لوسی میدهد. به رغم توهینی که به او شده بود برای آخرین خداحافظی به مراسم لوسی میرود و با خواهر لوسی همدردی میکند. تفاوت ماریا با یک زن منفعل و تسلیم طلب، اختیار او در تصمیمگیری و انتخاب است. بنابراین در این فیلم به عکس اکثر فیلمهایی که در آن زن ابژهی نگاه مرد است، زن یک سوژهی مختار اجتماعی به نظر میرسد. او حتی در اوج پریشانی وبیخانمانی به فکر معاینهی خودش و آگاهی یافتن از وضعیت جنینش است. او موجودی چند بعدی باقی میماند حتی در بدترین شرایط. پس از شنیدن صدای قلب جنینش است که برای اولین بار میخندد. شاید آن جنین، آن موجود زندهای که در وجود او رشد میکند تنها بندی است که او را به تداوم این زندگی امیدوار میکند. شاید آن جنین تنها امیدی است که او میتواند با آن ادامه دهد. تنها موجودی که به واقع باید تمامی لطف و مهر خود را نثارش کند. بیگناهترین موجود در میان همهی آن موجوداتی که او را همچون طعمه احاطه کرده و ذره ذره میبلعند. و همین انگیزه باعث میشود که او شئیشدگی فعلی خود را رها کند. از «قاطر» بودن، قربانی فقر بودن و ازدواج احتمالی بدون عشق استعفا میدهد و راهی را برمیگزیند که تصور میکند در آن آزادتر و مختارتر است.
دو شخصیت دیگر فیلم بلانکا و لوسی نیز قربانی محرومیتهای خود بودند. لوسی در آرزوی زندگی با خواهرش و بلانکا خسته از زندگی یکنواخت واحتمالا فقر خود، در قیاس با ماریا آدمهای بسیار معمولی هستند با اشتباهات و ندانمکاریهای خود. لوسی در آخرین سفرش بدون اینکه به آرزوی دیدار خواهرش نائل شود به سادگی با باز شدن یکی از کپسولهای کوکائین در شکمش میمیرد و بلانکا «قاطر» بودن را به آزاد و مختار بودن ترجیح میدهد تا روزی مثل لوسی بمیرد، در فرودگاه دستگیر شود و یا به هر دلیل دیگری از قطار «قاطر»ها حذف شود.
عنوان فیلم از یک دعای کاتولیک «سلام برمریم» اقتباس شده بود. کپسولهای محتوی کوکائین در فیلم، مراسم ویژهی بلعیدن نان مقدس در مراسم عشای ربانی را تداعی میکرد. حتی رها شدن ماریای جوان با فرزند بیپدرش در دنیای وحشی و متخاصم کنایهای از زندگی مریم مقدس بود. اما فیلم به رغم نقد تلویحیاش از فریبکاری مذهب در جامعهی شدیدا مذهبی در واقع فیلمی اساسا سیاسی بود. در عینحال نگاهی نسبتا بیطرفانه به فرهنگ مواد مخدر داشت. ماریا، بلانکا و لوسی به عنوان قربانی تصویر میشوند، اما نه به عنوان بیگناهانی بدون تمایل. تعهد آنان تراژیک است و تردیدی نیست که توسط مردان طماع و زیادهخواه مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند، اما به نظر میرسد که با میل با شیطان پیمان میبندند.
درام فیلم تاثیر عاطفی زیادی بربیننده میگذارد اما درروند فیلم کوچکترین تلاشی برای تحتتاثیر قراردادن بیننده، از جانب کارگردان صورت نمیگیرد. فیلم بیشتر گزارشی است مستندگونه از اتفاقات، بدون داوری و این فیلم را باورپذیرتر میکند.
شناسنامه فیلم:
کارگردان و فیلمنامهنویس: جاشوا مارستن
فیلمبردار: جیم دنولت
موسیقی: لئوناردو هیبلم و جیکوبولیبرمن
بازیگران: کاتالینا ساندینو مورهنو- ویرجینیا آریزا
مدت فیلم: ١٠١ دقیقه
محصول کلمبیا و امریکا
در باره کارگردان:
جاشوآ مارستن در ١٣ آگوست ١٩٦٨ در ایالت لسانجلس کالیفرنیا به دنیا آمد. راه او به فیلمسازی غیرمعمول بود. در واقع او ابتدا در پاریس به عنوان یک روزنامهنگار کار میکرد، سپس در طی جنگ خلیج برای اخبار بی.بی.سی. کار میکرد و بعد از آن برای تدریس زبان انگلیسی به پراگ رفت و مدت یک سال در آنجا بود. پس از بازگشت به امریکا در شیکاگو قبل از دریافت مدرک کارگردانی فیلم از دانشگاه نیویورک، فوق لیسانسش را در علوم سیاسی گرفت. اولین فیلم کوتاهش را در سال ١٩٩٩ ساخت.
او به عنوان کارگردان، نویسنده، ادیتور و تولیدکننده کار کرده است.
به عنوان کارگردان: اتوبوس به کوینز ١٩٩٩- ماریای سخاوتمند، ٢٠٠٤- سکوت ٢٠٠٥ برای تلویزیون- همه فن حریف ٢٠٠٨- خاطرات تلخ ٢٠٠٨- قانون و نظم ٢٠٠٩- نیویورک دوستت دارم ٢٠٠٩- بخشایش خون ٢٠١١
به عنوان نویسنده: اتوبوس به کوینز- ماریای سخاوتمند- نیویورک دوستت دارم – گذشت از خون ٢٠١١
ادیتور: اتوبوس به کوینز- روز و شوالیهی عرب ١٩٩٩-
تولید کننده: اتوبوس به کوینز
www.4cinema.org
آخرین دیدگاهها