دکتر هوشنگ کاوسی : لنی ریفنشتال و سینمای نازی ( قسمت سوم و آخر)

خطاهای گذشته مان را در یاد بداریم
"دروغ هایی را که در پوشش راست می نمایانند در تشخیص آن نباید فریب خورد
لاروشفوکو
 
اول پیش آغاز کوتاه مارا بخوانید:
دکتر هوشنگ کاوسی منتقد بر جسته ی سینما واز مخالفان سرسخت سینمای متداول فارسی یا همان فیلمفارسی سال گذشته خاموش شد. در باره او، کارها یش می توانید وِیژه نامه سینمای آزاد را مطالعه فرمائید.
هوشنگ تا آخرین ماه های عمر طولانی اش دست از خواندن ونوشتن برنداشت . نامه سرگشاده او به لنی ریفنشتال شاید کنایه ای به نظام ج.ارا نیز در خود دارد که غرابت های انکار ناپذیرش با سینمای دوران هیتلر را ما در پژوهشی با عنوان سینمای آلمان نازی وسینمای جمهوری اسلامی شکافته ایم وهم مروری دارد بر سینمای آلمان در دوران نازی ها. این نامه طولانی است وما در سه قسمت منتشرش می کنیم دو قسمت را خوانده اید گذشته خوانده اید این بار قسمت سوم وآخر را میخوانید. از همکارمان فرجهان میری برای تقبل تایپ همه نامه سپاسگذاریم.
 
Leni-Riefenstahl_Alt
 
خانم ریفنشتال! شما این جنایات و این «اخلاقیات» را عمداً نادیده گرفتید؟ آیا شما فیلم آخرین مرحله (1948) ساختۀ خانم واندا یاکوبوسکا را که خود از بازماندگان اردوگاه آشویتس بود ندیدید؟ فیلم های کانال (آندره یی وایدا، 1955)، کاپو (جیلو پونته کوروو، 1959)، شب و مه (آلن رنه، 1955) و فیلم های مشابه متعدد دیگر را ندیدید؟ بعد از جنگ، تمام فکرتان این بود که فیلم داستان ورزشی تیفلند را که در دوران حکومت هیتلر و نزدیکی تان به او شروع کرده بودید به اتمام رسانید؟
 
خانم، شما تراژدی به دار کشیدن دختری پانزده ساله (زویا) را در اوکراین با دست های پلید یک افسرS.S. نشنیدید؟ یا فیلم زویا (1944) که فیلمساز روس لئون آرنشتام از این فاجعه ساخت و دیدنش بینندگان را به ریزش اشک کشاند، ندیدید؟ به سبب ترور هایدریخ، قصاب چکسلواکی در پراگ توسط دو وطن پرست در 27 مه 1942، هیتلر دستور داد قریۀ «لیدیسه» را که می گفتند به دو نفر ترورکننده پناه داده با خاک یکسان کنند و تمام مردان قریه را تیرباران کنند و زنان و کودکانشان را به اردوگاه کار اجباری بفرستند. یا جنایت در روستای کوچک «اورادور» در مرکز فرانسه، در ژوئن 1944، که در آن 634 نفر (کلیۀ ساکنان روستا) به سبب معرفی نکردن افراد نهضت مقاومت مورد تهدید S.S.ها قرار گرفتند و به کلیسای دهکده پناه بردند و کلیسا توسط نازی ها سوزانده شد و خود نازیان از این حوادث فیلمبرداری کردند. این فیلم ها را بعدها ندیدید؟ و از متفقین نخواستید که این مدارک مصور را که در آرشیوهای خود نگه داشته اند ببینید؟
سخن از جنایات نازی ها در فرانسه به میان آمد. افزون بر آدمکشی های بی شمار متجاوزان، باید یادآوری کنیم زندانی کردن هاری بور 63 ساله و شکنجه او و ضبط کردن داروهایش را که چند روز پس از مرخص شدنش از زندان جان سپرد8 و روبر لی نن 23 ساله را که تیربارانش کردند9 و
خانم ریفنشتال، ملاحظه بفرمایید که دوست و همکارتان ویت هارلان سازندۀ فیلم نژادپرستانۀ سوس اوپنهایمر، در خاطرات خود که پس از جنگ نوشت و در زیر سرزنش هایش نسبت به رژیم نازی، نوستالژی خود را از آن دوران پنهان نکرد دربارۀ «مهربانی!» و «ترحم!» پیشوای گیاهخوارتان، که از خوردن گوشت پرهیز می کرد، از قول هیتلر چه می گوید:«… آن روز رانندۀ من برای اینکه سگی را که از عرض خیابان می گذشت زیر نگیرد ناگهان چنان ترمز کرد که چون پهلوی او نشسته بودم، سرم محکم به شیشه جلو خورد. به او اکیداً یادآوری کردم که زندگی من نباید در خطر قرار بگیرد، چون که آلمان پس از من بی کس می ماند، از این به بعد حیوان که سهل است اگر یک آدم پیاده هم در چنین موقعیتی قرار گرفت زیرش بگیر و برو…»
آری چنین بود خانم ریفنشتال عزیز، شما می بایست بعد از جنگ و بعد از رهایی از زندان متفقین درس انسانیت را از فرانسویان می آموختید. چطور؟ یادتان هست وقتی پاریس به تصرف نازیان درآمد و در سراسر شانزلیزه واحدهای ارتش متجاوز رژه رفتند، شما برای هیتلر تلگرام تبریکی فرستادید؟ و با در نظر داشتن آن جنایات هولناک که S.S.ها در این کشور مرتکب شدند، باز ضمن گرفتاریتان، سینماییان و دیگر روشنفکران فرانسوی بنا به پیشنهاد ژان کوکتو طوماری را خطاب به دستگاه دادرسی متفقین امضا کردند و آزادی شما را خواستار شدند و حتی ژان کوکتو، بعد از آزادی تان از شما خواست فیلمی براساس سناریوی او با سرمایۀ فرانسویان با عنوان فردریک کبیر و ولتر بسازید که میسر نشد… همین فرانسویان که ساختن فیلم کلاغ (1943) را به انری ژرژ کلوزو نبخشیدند و مدت چهارسال بعد از اتمام جنگ او را از ساختن فیلم محروم ساختند
چون بارها در این مقال نام ویت هارلان آمد بد نیست اشاره ای هم به او داشته باشیم. این یکی دیگر وقاحت را به حد کمال رساند و در خاطراتش، که گفتیم، زیر پوشش انتقادهای بی مایه از رژیم نازی و سینمای گوبلس، نمی تواند اندوهش را از پایان یافتن آن دوران «خوش» پنهان دارد. او وقیحانه ادعا می کند بعد از سقوط رژیم در آلمان، فیلم قابل توجهی ساخته نشده است. بدانیم که او بعد از چهارسال آزادی از زندان متفقین، از 1950 تا 1958 شش فیلم بی ارزش ساخت و در 1964 در کاپری (ایتالیا) در حالی که مذهب کاتولیسیسم را به جای پروتستانیسم، که پیش تر داشت، اختیار کرده بود درگذشت
او در خاطرات خود ضمن ستایش از خویش و همسر سومش کریستینا سائودربوم که سوئدی بود و در اکثر قریب به اتفاق فیلم هایش بازیگر او بود، گفت در آلمان پس از سقوط نازی ها فیلم های با ارزشی ساخته نشده است. ظاهراً در فاصله آزادی از زندان تا مرگش اوگوش وچشم خود را دربارۀ فیلم هایی که در آلمان ساخته می شد ناشنوا و نابینا ساخت. ما برای خوانندگان عنوان تعدادی از این فیلم ها را می آوریم:
آدمکشان میان مایند (اشتائودت، 1946)، ووتزک (گئورگه کلارن،1947، اقتباس از بوخنر با یادآوری مکتب کامرشپیه یل سینمای آلمان دوران کلاسیک صامت)، گردش در برلین (استمل، 1948، برنده جایزه جشنواره ونیز 1949)، دریاسالار کاناریس (وایندمان، 1948، برای بزرگداشت این افسر عالی رتبۀ وطن دوست و دشمن هیتلر)، مرد گم شده (1951، ساختۀ پیتر لوره بازیگر "M" ملعون فریتس لانگ، 1931)، لودویگ 2 (کائوتنر، 1955، ناقدان و فیلم شناسان معتقدند که این فیلم بر فیلمی با عنوان لودویگ که ویسکونتی در 1972 ساخت و مربوط به آخرین شاه باواریاست، برتری دارد)، S.S.ها نیمه شب ضربه می زنند (روبرت زیودماک، 1958)، پل (برنهارد ویکی، 1959)، ببر بنگال و سپس مقبرۀ هندی (فریتس لانگ، 1959)، دکتر مابوزۀ اهریمن (فریتس لانگ، 1961)، فائوست (گوستاف گروند گنس، 1962) و دهها فیلم دیگر که آقای ویت هارلان آنها را «بی ارزش!» می داند، در صورتی که همین مردان درخشان سینمای بعد از پایان جنگ در آلمان اند که راه را برای فاسبیندرها و وندرس ها و هرتزوگ ها و دیگرانی از نسل جوان فیلمساز سینمای آلمان گشودند. بنابرآنچه که گفتیم و با دقت در احترام به بی طرفی کامل، ضمن ستودن ابتکار و تسلط کامل خانم ریفنشتال به رموز پیچیدۀ فیلمسازی، معتقدیم که تا زنده است دستش را با اکراه باید فشرد.
جالب توجه است موفقیت سرسام آور نمایش یکی از این فیلم های هیتلر ـ گوبلسی در ایران، و داستان به این قرار است: آفریقای جنوبی توسط هلندی ها کشف شد و به صورت یک مستعمره درآمد. در 1900، انگلیسیان طمع کار به قصد بیرون کشیدن این منطقه از دست هلندی تباران بوئر، به آن نقطه لشکر کشی کردند و طی جنگ های خونینی صاحب منطقه ترانسوال شدند (فیلم مستند این جنگ در آرشیو انگلیسیان محفوظ است). طی این دوران، پرزیدنت ترانسوال مرد وطن پرستی بود با نام پل کروگر (1904ـ1825) که گرچه ایستادگی سختی را در برابر مهاجمان انگلیسی نشان داد، ولی شکست خورد و به سوییس پناهنده شد و در نومیدی در همان کشور درگذشت… هانس اشتانهوف پیر دیر سینمای نازی و سازنده فیلم معروف کوتکس، هیتلری جوان (1931)، فیلمی با عنوان عموجان کروگر (1941) از این ماجرا ساخت. در این فیلم نازی های جنایتکار که آن تعداد اردوگاه مرگ را داشتند و در مقابل یک سرباز یا افسر آلمانی که توسط یک عضو نهضت مقاومت در سرزمین های اشغالی کشته می شد به دستور هیتلر پنجاه یا صد گروگان را که در زندان نازی ها بودند، اعدام می کردند، سینمای نازی در این فیلم برای مظلومیت عموجان کروگر اشک تمساح ریخت (گرچه کروگر شکست خورده به راستی مورد ظلم انگلیسیان جنایتکار قرار گرفت ولی این دلسوزی از سوی نازی ها برای او، مصنوعی و ریشخندآمیز می نمود). باری، در سال های ملی شدن نفت در ایران و خشم موجه ایرانیان علیه انگلستان غاصب، ایرانیان بی خبر از این که فیلم به چه قصد و در چه فضایی ساخته شده، به صرف این که گوشه ای از جنایات متعدد تاریخی این «جزیره نشینان» (یا به قول ناپلئون «آلبیون نابکار»10) را نشان می داد، استقبال بی نظیری از این فیلم خنده آور کردند. به یاد دارم شاید مدت شش ماه این فیلم روی پردۀ سینما پارک در نمایش بود و هرروز و هرشب صف های طولانی برای تماشای آن تشکیل می شد. فیلم که با شرکت امیل یانینگس (پروفسور ـ دلقک فیلم فرشتۀ آبی، 1931، ساخته فن اشترنبرگ در آلمان) ساخته شد، نخستین بار در زمان صدارت دکتر مصدق و بعدها در سال 1360 (این بار با عنوان شیطان پیر) به نمایش درآمد.
لازم به دانستن است که در پایان 1939، که مدتی بود جنگ میان فرانسه و آلمان جریان داشت و هنوز فرانسه توسط آلمان نازی اشغال نشده بود و احتمال شعله ور شدن آتش جنگ در قارۀ اروپا می رفت، عده ای از فیلمسازان و بازیگران مرد و زن فرانسوی وطن را ترک گفته به آمریکا رفتند… از آن جمله اند:
ژان رنوار (او در آمریکا چند فیلم ساخت که بهترین را مرداب فجیع «1941» با شرکت والتر هوستن پدر جان هوستن می دانیم)، رنه کلر (او نیز دست به ساختن چند فیلم زد که یکی از آنها با شرکت مارلنه دیتریش است: شعلۀ نیواورلئان 1940)، ژاک فدر (او خیلی زودتر از دیگران به هالیوود رفت و از میان فیلم هایش نام می بریم از بوسه «1930» با شرکت گرتا کاربو)، ژولیین دوویویه (او در سفر دومش که فرانسه را به قصد آمریکا ترک کرد قصه های مانهاتن را در 1942 ساخت)، لئونید موگی (او در هالیوود کشف کنندۀ آوا گاردنر است که با او در 1946 فیلمی را ساخت. لئونید موگی که پس از پایان جنگ به اروپا بازگشت در ایتالیا فردا خیلی دیر است «1949» را ساخت).
از بازیگران فرانسوی نام می بریم. از مردان: مارسل دالیو (بازیگر نقش نخست مرد در قاعدۀ بازی، 1939)؛ ژان پی یر امون (جوان اول فیلم های فرانسوی)، ژان گابن، آندره لوگه، ویکتور فرانسن و دیگران. از بازیگران زن: دانیل داریو، میشل مورگان، فرانسواز رزه (همسر ژاک فدر که با همسرش راهی آمریکا شد)، سیمون سیمون (بازیگر زن فیلم ساختۀ ژان رنوار در فرانسه، جانور درون انسان «1938»، اقتباس از امیل زولا)، مادلن لوبو (زن فرانسوی در فیلم کازابلانکا که در خواندن«مارسییز» سرود ملی فرانسویان شرکت دارد) و تعدادی دیگر
پی نوشت ها:
8ـ آکتور فرانسوی آری بور که در ایران با تلفظ غلط هاری بور شناخته تر است همان ژان والژان فراموش نشدنی نخستین بینوایان ناطق فرانسوی ساختۀ رمون برنار در 1934 است. او افزون بر نقش های بسیاری که در سینما آفرید نقش بتهوون را در فیلمی با عنوان عشق بزرگ بتهوون (آبل گانس، 1936) ایفا کرده و از فیلم های مهم دیگر او باید تاراس بولبا (1935) و ولپونه (1934) را نام برد. گفتنی است که این بزرگمرد سینما را در 63 سالگی گشتاپو، پلیس جنایتکار نازیان اشغالگر، به جرم همکاری با نهضت مقاومت فرانسه دستگیر و زندانی کرد و داروهای مصرفی اش را به او ندادند. مشهور است هنگامی که جلادان در زندان او را که بیمار و خوابیده بود کتک می زدند، دستش را به دیوار تکیه داده به زحمت برخاست و خطاب به شکنجه گرانش گفت: «می ایستم تا شما از کتک زدن یک بیمار بر زمین افتاده خجالت نکشید». چند روز پس از مرخص شدن از زندان، از شدت بیماری و نتایج زندان در گذشت. روان پاکش شاد.
9ـ روبر لی تن، بازیگر نوجوان ایفا کنندۀ نقش در فیلم های ماندنی بی خانمان (1934) و پسرک زرد مو (1932) و فیلم های مشهور دیگر متناسب با سن او. نازیان اشغالگر فرانسه به اتهام شرکت در نهضت مقاومت، او را دستگیر و تیرباران کردند. روبر لی تن به هنگام مرگ 23 سال داشت. بعدها، پس از پایان جنگ، دولت فرانسه به پاداش دلاوری هایش و شهادتش، چنان که رسم است به عنوان درگذشته درجۀ افسری و نشان های نهضت مقاومت و لژیون دونور به خانوادۀ او اعطا کرد و نامش با عنوان لیوتنان روبر لی تن در شمار آنانی که برای وطن دلیرانه جان سپردند ثبت شد.
10ـ رومیان باستان جزیرۀ بریتانیا را به سبب صخره های سفید رنگی که سواحل شرقی آن را می پوشاند «آلبیون» می نامیدند ـ «آلب» در لغت لاتین به معنای رنگ سفید است و نخستین کسی که صفت «نابکار» در زبان فرانسه (perfide) را به این نام افزود ناپلئون بناپارت، دشمن سرسخت انگلستان بود که این سرزمین را perfide Albion  نامید که معادل است با «آلبیون نابکار».      

 

leni-riefenstahl_Nuba