خطاهای گذشته مان را در یاد بداریم
"دروغ هایی را که در پوشش راست می نمایانند در تشخیص آن نباید فریب خورد"
لاروشفوکو
اول پیش آغاز کوتاه مارا بخوانید:
دکتر هوشنگ کاوسی منتقد بر جسته ی سینما واز مخالفان سرسخت سینمای متداول فارسی یا همان فیلمفارسی سال گذشته خاموش شد. در باره او، کارها یش می توانید وِیژه نامه سینمای آزاد را مطالعه فرمائید.
دکتر هوشنگ کاوسی
هوشنگ تا آخرین ماه های عمر طولانی اش دست از خواندن ونوشتن برنداشت . نامه سرگشاده او به لنی ریفنشتال شاید کنایه ای به نظام ج.ارا نیز در خود دارد که غرابت های انکار ناپذیرش با سینمای دوران هیتلر را ما در پژوهشی با عنوان سینمای آلمان نازی وسینمای جمهوری اسلامی شکافته ایم وهم مروری دارد بر سینمای آلمان در دوران نازی ها. این نامه طولانی است وما در سه قسمت منتشرش می کنیم قسمت اول را هفته گذشته خوانده اید این بار قسمت دوم را میخوانید. از همکارمان فرجهان میری برای تقبل تایپ همه نامه سپاسگذاریم
.
از تهیه کنندگان: اریک پومر (تهیه کنندۀ دفتر دکتر کالیگاری و دیگر آثار اکسپرسیونیست(
از فیلمبرداران نامی: کارل فروند فیلمبردار پست ترین مقام یک مرد ساختۀ مونائو. فروند به هالیوود رفت و کامیل (خانم با گل کاملیا) را برای جورج کیوکر و ماری والوسکا را برای کلارنس براتون ساخت ـ هردو فیلم با شرکت گرتا گاربو. او فیلمبرداران درخشانی را در هالیوود پرورش داد، از جمله گریگ تالند، فیلمبردار شهروند کین اورسن ولز.
از بازیگران:فریتس کورتنر ایفا کنندۀ نقش در فیلم صامت فرویدی پابست صندوقچۀ پاندورا (با شرکت لوییز بروکس بازیگر زن آمریکایی)، ژان کیپورا (بازیگر و خوانندۀ اپرت)، آدولف وولبروک که در انگلستان در فیلم های فراموش نشدنی چراغ گاز (نسخه انگلیسی)، کفش های قرمز و بی بی پیک ایفای نقش های نخست را به عهده داشت، پتر لوره (بازیگر نقش قاتل دختربچگان در فیلم فراموش نشدنی "M" معلون ساختۀ فریتس لانگ، کورد یورگنس، پل هنرید (شوهر اینگرید برگمن در فیلم کازابلانکا) و بسیاری دیگر از نام های مشهور… از بازیگران زن: مارلنه دیتریش، دیتا پارلو (ایفا کنندۀ نقش ژولیت در اتالانت و الزا در توهم بزرگ)، لوییز رینر، ادی کایسلر (هدی لامار بعدی در هالیوود)، ورا رالستون6، دورو تاویک (معلمه جوان دختران یونیفورم پوش)، لیل داگوور (زن جوان دفتر دکتر کالیگاری و مرگ خسته که به آلمان بازگشت و در فیلمی ساختۀ ویت هارلان شرکت جست ـ سونات کرویتزر، 1935، اقتباس از رمان تولستوی)، بریگیته هلم (نقش دو پرسوناژ ماریا در متروپولیس)، مارتا اگرت (بازیگر و خواننده اپرت). از مردان تئاتر: ماکس راینهارت، برتولد برشت، پیسکاتور. از مردان و زنان تئوریسین محقق سینما و نویسندگان سناریو یا رمان: بلا بالاش، دکتر زیگفرید کراکوئر، خانم لوته آیسنر7، اشتفان تسوایک (که در برزیل خودکشی کرد)، هانریش مان (نویسنده رمان پروفسور اونرات که سناریوی فرشته آبی از آن اقتباس شده) و برادرش توماس مان، ساموئل ویلدر (بیلی وایلدر فیلمساز بعدی)، کارل مایر و هانس یانوویچ (نویسندگان سناریوی دفتر دکتر کالیگاری و بسیار فیلم های دیگر). از دانشمندان: آلبرت اینشتاین، زیگموند فروید و بسیاری از مردان و زنان هنر و ادبیات و علوم از کشورهای اروپایی اشغال شده زیر چکمه نازیان.
خانم ریفنشتال، خودتان بهتر می دانید بیش تر از نام هایی که آمد، آلمان و اتریش و سایر کشورها را ترک گفتند تا آزاد بمانند و با آزادی سخن گویند و بنویسند، همه آنان یهودی نبودند که از آزار ضد نژادی بگریزند. شما و تئافن هاریو (همسر و سناریونویس فریتس لانگ که از فیلمساز نامی جدا شد) در آلمان ماندید تا با سینمای نازی همکاری کنید. خانم، شما در مصاحبه تان که به آن اشاره شد، ادعا دارید: «کمونیست نبودم، نازی هم نبودم…»، در کیفرخواست دادستان متفقین ـ تا آنجا که می دانیم ـ اشاره ای به کمونیست بودن شما نشده، شما مثل این است که شناسندگان و مخاطبان خود را ساده لوح تصور کرده اید، زیرا اگر کمونیست می بودید همان روزهای نخست، با فراموش کردن جوانی و زیبایی وهنرتان، پیشوای «محبوب»، دشمن سوگند خورده بلشویسم، شما را به یکی از اردوگاه های مرگ متعددش می فرستاد تا در آنجا روزهایتان سپری شود. اگر می گویید کمونیست نبودم می خواهید این «نبودم» را شامل کلمه نازی هم بسازید. نازی بودن یا کمونیست بودن لازمه اش نام نویسی در دفتر مرکزی یا منطقه ای یک حزب نیست، بلکه در روش و عملکرد است و دو فیلم مشهور شما نازی متعصب بودنتان را مسجل می سازد. قطع دارم هنوز در کهنسالی تان نوستالژی و اندوه گذشت آن دوران «خوش» را دارید. اگر پشیمان بودید یا اگر در اعماق روح و قلب تان خاطرخواه هیتلر نبودید، پس از سقوط آن رژیم تبه کار چرا مثل بسیاری دیگر فیلمی نساختید که در آن خود را تبرئه کنید؟ من کاری به فیلمسازانی که آلمان را ترک گفتند و فیلم علیه نازیان ساختند ندارم، کسانی مثل زینه مان با ساختن صلیب هفتم (1944) یا لانگ با ساختن جلادان هم می میرند (1943)، یا دیگرانی که اشاره به نام و اثرشان سخن ما را طولانی می سازد. لااقل مانند فیلمسازانی می بودید که بنا بر ملاحظاتی در آلمان ماندند و در نخستین موقعیت، اندیشه و برداشت باطنی شان را به فیلم آوردند. به عنوان نمونه جنایتکاران میان مایند (الفگانگ اشتائودت، 1946) صحنه های شکار در باواریا (پتر فلایشمان، 1968)، ژنرال ابلیس (هلموت کائوتنر، 1955) و دیگران که در آلمان هیتلری ماندند. شما و همکار دیگرتان ویت هارلان، فیلمساز نورچشم گوبلس، بهتر نبود از همکارانی که نام بردم درس می گرفتید یا توجه می داشتید به فیلمساز ایتالیایی روسلینی که در دوران فاشیسم موسولینی چند فیلم برای رژیم ساخت، از آن تعداد خلبان لوچیانو سرا (1938)، ناو سپید (1941)، خلبانی باز می گردد (1942). اما همین روسلینی که نتوانست فراموش کند قتل عام 335 بی گناه ایتالیایی را در برابر 33 اشغالگر آلمانی که در انفجاری توسط افراد نهضت مقاومت ایتالیا کشته شدند در 23 و 24 مارس 1944 (برای این که این جنایت، به دستور مستقیم هیتلر، از نظر هم پیمانان ایتالیایی و ساکنان شهر «بی دفاع» رم پنهان بماند، تیرباران نیمه شب، بی سروصدا در دخمه ای واقع در «ویاآردئاتینا» در سه کیلومتری رم انجام گرفت). آری، او در 1945 رم شهر بی دفاع را ساخت و بعدها نیز ژنرال دلارووره (1959)، و آن شب در رم (1960) را دربارۀ جنایات نازیان در ایتالیای متحدشان در جنگ… همین روسلینی، کاری را که شما یا ویت هارلان یا پروفسور هانس اشتاینهوف، پیر دیر سینمای نازیسم، باید انجام می دادید کرد: آلمان سال صفر (1948). در این فیلم شایان تحسین، آلمان پس از سقوط نازیسم را می بینیم که با زندگی فسادآمیز و نکبت باری که نتیجه مستقیم یک جنگ جنایتکارانه است دست به گریبان مانده…ای کاش دیدار این فیلم ها، شما را هم به این اندیشه وامی داشت که اشتباه های گذشته تان را با فیلمی که از جنایات پیشوایتان خواهید ساخت جبران کنید و از ستایشگرانتان پوزش بخواهید. کاری که گئورگه ویلهلم پابست، که او هم با دادستان متفقین گرفتاری هایی داشت، با ساختن دو فیلم انجام داد: ظهر 20 ژوییه روی داد (1955، درباره سوء قصد نافرجام به هیتلر) و پرده آخر (1955، درباره خودکشی هیتلر(.
آیا شما، خانم ریفنشتال از آن چه که در آلمان نازی چه در مدت به اصطلاح «صلح» (30 ژانویه 1933 تا اول سپتامبر 1939)، و چه در مدت جنگ (اول سپتامبر 1939 تا مرگ هیتلر در 30 آوریل 1945) گذشت بی خبر بودید؟
برای اطلاع خواننده، چند مورد از این عملیات «صلح آمیز» را می آوریم:
ـ حریق پارلمان آلمان (رایشتاگ) در شب 27 فوریه 1933، به دستور هیتلر و اجرای گورینگ، برای بدنام کردن حزب نیرومند دیگری که رقیب حزب نازی بود و طی شب 28 فوریه پلیس نازی چهل هزار نفر مرد و زن عضو آن حزب را دستگیر کرد و به اردوگاه های مرگ فرستاد که سرنوشت شان نامعلوم است. این حقیقت طی دادرسی های دادگاه نورنبرگ آشکار شد. ماجرای فجیع شب های 9 و10 نوامبر 1938 که به «شب های بلورین» مشهور است، پلیس مخوف (S.S.) به فرمان هایدریخ معاون هیتلر در سراسر آلمان شیشه های مغازه های متعلق به یک اقلیت را شکستند و اموال را به غارت بردند و عدۀ زیادی از صاحبان مغازه ها را به اردوگاه مرگ فرستادند (وجه تسمیۀ این دو شب به سبب تلالو نور در خرده شیشه هاست). از این رخداد و دهها مورد مشابه دیگر توسط خود آلمانی ها فیلمبرداری شد تا به عنوان یک «گزارش مصور» برای «پیشوا» ارسال شود. نمونۀ یکی از این فیلم ها که آلمانی ها از اردوگاه های مرگ به عنوان «گزارش» تهیه کرده بودند در جلسۀ بعدازظهر 20 نوامبر 1945 در دادگاه نورنبرگ که 21 نفر از متهمان نازی را دادرسی می کرد، نمایش داده شد تا گروه جنایات شان را بازنگری کنند. به سبب جنایت شب های 9 و 10 نوامبر و ماجرای گروه «رز سفید» عده ای از جوانان عضو گروه «جوانان هیتلری» از گروه خارج شدند ویکی از آنها دختر جوانی بود به نام میلیتا ماشمان که خاطراتش را نوشت و پس از جنگ در آلمان منتشر کرد… گفتنی است که از 1940، از 1807 نفر محکوم سیاسی زندانی، 22 دانشجو از پسر و دختر اعدام شدند و از بقیه، 75 نفر که سن شان کمتر از بیست سال بود (از این اعدام ها هم فیلمبرداری شده است). یکی از تراژیک ترین این اعدام ها، اعدام پنج دانشجوی پزشکی است از گروه دانشجویان ناراضی «رز سفید». و ماجرا چنین است: افراد S.S. مستقر در مونیخ سه دانشجو را به اتهام پخش شب نامه علیه رژیم نازی و دیوارنویسی علیه هیتلر و باند تبهکار او دستگیر کردند: سوفی شول (22 ساله)، برادرش هانس شول (25 ساله)، کریستف پروبست (24 ساله)، وچند هفته بعد ویلی گراف (24 ساله) و الکساندر اشمورل (25 ساله). هیچ یک از این جوانان زیر شکنجه نام رفقای دیگرشان را فاش نساختند و هر پنج نفرشان به فرمان هیتلر محکوم به گردن زدن با تبر شدند و از این صحنۀ وحشتناک فیلم برداشته شد که توسط متفقین، بعد ضبط گردید و در آرشیو آنها موجود است. جالب اینکه در اواخر فوریه 1943 که این فاجعه رخ داد، روزنامه فولکشر بئوباختر، ارگان حزب نازی نوشت: «این جوانان تروریست، دشمن رایش و مزدور متفقین بودند…». اما در مورد اخلاق در دوران نازی ها: در یک شب ژوئن 1934، هنگامی که گروه S.A. و فرمانده اخلاقاً فاسد آنها ارنست روهم (پایۀ قدرت و موفقیت هیتلر)، در پانسیونی در مونیخ در حالاتی «ناگفتنی!» بودند، هیتلر فرمان قتل عام آنان را داد ـ در این مورد باید فیلم نفرین شدگان (1970) ساختۀ لوکینو ویسکونتی را دید. البته هیتلر این دستور را به سبب فساد اخلاق افراد گروه و رئیس آن صادر نکرد، بلکه چون ارنست روهم رهبر گروه و افرادS.A. سخت مورد نفرت ارتشیان بودند و هیتلر به ارتش و فرماندهانش برای جنگ آینده اش احتیاج داشت، این قتل عام را بدون توجه به خدماتی که روهم و گروه او برای به موفقیت رساندنش انجام داده بودند، دستور داد… چون اشاره به S.A. ها شد خوب است این را هم بدانیم: در 1933 اوان موفقیت نازی ها در دست گرفتن حکومت، فیلمی ساخته شد با عنوان هانس وستمار. سازنده این فیلم مثل عده ای دیگر از همکارانش یک فیلم به مزد گوش به فرمان بود، و نام شریفش وانت زلر. این فیلم شرح حال چه کسی بود؟
پیش از موفقیت نازی ها می دانیم که S.A. ها با رفتارهای خشونت آمیز نسبت به مردم راه را برای رسیدن به هدفشان هموار می کردند. در مونیخ مرکز فعالیت آنها، جوانی بود خوش سیما با اندام بلند و ورزیده به نام هورست وسل که کار و شغلش چنین بود: پول گرفتن از پیرزنان برای رفع «حاجتشان!»، معرفی کردن زنان جوان معشوقه اش به مردان و دریافت پول از اینان. او خانه ای را که از یک مسلمان آلمانی در اجاره داشت مبدل به «عشرتکده» کرده بود. در نزاعی که میان هورست وسل و صاحبخانه در گرفت، هورست وسل کشته شد. نازیان گفتند صاحبخانه کمونیست بوده و او این جوان وطن پرست را به خاطر عقیده (مخالفت با نازیسم) کشته است و فیلمی، گفتیم از زندگی «مبارزاتی!» و «عقیدتی!» نازی او ساخته شد، برای بزرگداشت نامش، با عنوان هانس وستمار(نام فیلم را هورست وسل نگذاشتند به خاطر شهرت شناخته شده اش، به ویژه در مونیخ) و سرودی ساخته شد با عنوان "Horst Wessel Lied" یعنی سرود هورست وسل که سرود حزب نازی شد و امروز هم نئونازی ها در تظاهراتشان آن را می خوانند…
پی نوشت ها:
6ـ خانم ورا رالستون اهل چکسلواکی که وطنش را پس از اشغال نازی ها ترک کرد و به آمریکا رفت، در المپیک 1936، که خانم ریفنشتال مراسم آن را به فیلم آورد، در پاتیناژ مقام دوم را کسب کرد. مقام نخست از آن خانم سونیا هنی نروژی گردید. هردوی این ورزشکاران را هالیوود جذب خود ساخت.
7ـ خانم لوته آیسنر ناقد و محقق سینما که با ظهور نازیسم وطنش آلمان را ترک کرد و به فرانسه پناهنده شد و در سینماتک پاریس با آنری لانگلوا همکاری اش را در تحقیق ادامه داد. او نویسندۀ یکی از بهترین تحقیقات دربارۀ سینمای اکسپرسیونیست آلمان است. خانم آیسنردر 1345 خورشیدی به دعوت کانون فیلم برای مدتی کوتاه به ایران آمد و وظیفۀ پذیرایی و ترجمه برای او به من واگذار گردید. سینمای اروپا 1934
***
تاریخ سینمای جهان
سینمای اروپا در1934
شهرام عطایی
<<آتالانت>>شاهکار «ژان ویگو»، تنها فیلم بلند او پیش از مرگ غمانگیزش در 29 سالگی بود. فیلم شعری در ستایش عشق است که فرسنگها با رمانسهای زمانهی خودش فاصله دارد، همراه با وفاداری به روح سوررئالیسم، عشق به رفتارهای آنارشیستی، تعهد به نظریات فروید در بارهی رویا و ناخودآگاه و عداوت با مبانی سرکوب کنندهی اجتماعی ثروتمندان و اخلاقیات خاص آنان. فیلم با مراسم ازدواج آغاز میشود اما به گونهای نشان داده میشود که گویی شاهد مراسم عزا هستیم: همه سیاه پوشیده و غمگیناند. این تصور ِ ویگو از جامعهی روز فرانسه بود. در حالیکه در برابر آن و در همان صحنه، مراودات ساکنان قایق «آتالانت» بسیار گرم و صمیمی به نظر میرسد. «ژان» ناخدای قایق «آتالانت» با دختری روستایی به نام «ژولیت» ازدواج کرده و
سوار برقایق به همراه دستیار خود «ژول» سفری را آغاز میکنند. قایق که از اسکله فاصله میگیرد و نظم جامعه را پشت سر میگذارد، آرام آرام بر «ژولیت»- به عنوان شخصیت مرکزی وکانون مشکلات- تاکید بیشتری میشود. اگر چه حتی تا پایان فیلم هم جایگاه زنانهی او را نمیبینیم و مشخص نمیشود که آزادی برای او چه مفهوم و اهمیتی دارد. رفتهرفته «ژولیت» از زندگی یکنواخت در «آتالانت» به تنگ میآید و همنشینی با دستیار «ژان»، یعنی «ژول» را برمیگزیند. «ژان» به سیاق اکثر ِ مردان در جامعهایمردسالار میخواهد برهمه چیز مسلط باشد و با رفتارهای خشونتبار خود سعی در برهم زدن رابطهی بین زنش و «ژول» دارد. بین این دو قطب ِ زن و مرد «ژول» قرار دارد که ترکیبی از همهی موجودات است: زن، مرد، بچه، آدم بالغ، دوست یا محبوب، بیآنکه شخصیتاش برای هریک از اینها مرزی بشناسد- درصحنهای حتی دوتا میشود و با خودش کشتی میگیرد. «ژول» همان حساسیت سوررئالیستی «ویگو» است که نقشاش توسط «میشل سیمون»، بازیگری غریزی و آنارشیست بازی شده است. فیلم در انتخابات بهترینهای تاریخ سینما توسط مجلهی «سایت اند ساوند» در سال 1961، جزو ده فیلم برتر تاریخ سینما انتخاب شد
سه فیلم مطرح دیگر ِ این سال سینمای فرانسه یکی «آنژل» نخستین فیلم «مارسل پانیول»، نمایشنامه نویسی در مقام کارگردان است. دومی «بازی بزرگ» به کارگردانی «ژاک فدر» است که با اینکه فیلمش قصهای ملودرام دارد ولی برخلاف اغلب فیلمهای ملودرام به فیلمی بسیار برجسته و پذیرفتنی تبدیل میشود. «فدر» که به درونمایهی دوگانگی سرشت ِ بشر علاقهای وافر دارد، آنرا به گونهای به کار میگیرد که هم تماشاگر را راضی کند و هم ظرافتها و جزئیات روان شناختی طرح ِ داستان را آنطور که میخواهد بپردازد. به این ترتیب تصویری از انسان خلق میکند که حقیقی و جهانی است. شخصیتی که بیهوده تلاش میکند تا از دایرهی شوم سرنوشت مقدر پا بیرون بگذارد. اما «بازی بزرگ» به رغم یافتن چنین مرتبهای، طلایهدار رئالیسم شاعرانه در سینماست و از لحاظ تاریخی نیز اهمیت بسیار دارد.
سومین فیلم مهم این سال ِ فرانسه «بینوایان» برمبنای رمان ِ معروف «ویکتورهوگو»، به کارگردانی «ریمون برنار» و در واقع نخستین نسخهی ناطق فرانسویها از این رمان است.مهمترین فیلم سینمای شوروی در این سال «چاپایف»، ساختهی مشترک «سرگئی واسیلی یف» و «گریگوری واسیلییف»، برمبنای خاطرات «دیمتری فورمانوف» از جنگهای داخلی سال 1919 است. فیلم داستان جنگهای داخلی است که بلافاصله پس از انقلاب در شوروی آغاز شد و نیروهای سرخ و سفید مقابل یکدیگر قرار گرفتند. نیروهای سرخ را کمونیستها پشتیبانی میکردند و نیروهای سفید را ضد انقلابیون. در اوج این جنگها، کمیسری سیاسی به نام «فورمانوف» ماموریت مییابد تا به یک بریگاد از پارتیزانها ملحق شود و به آنان برای پیروزی برروسهای سفید یاری برساند. به زودی
رابطهی دوستانهی عجیبی بین «فورمانوف» و فرماندهی بریگاد، فردی خودسر به نام «چاپایف» شکل میگیرد. درواقع فیلم بعدها مشهورترین فیلم دههی 1930 شوروی لقب گرفت. دو کارگردان فیلم که علیرغم نامخانوادگی یکسانشان هیچ نسبت فامیلی با هم نداشتند، آگاهانه یا ناآگاهانه با این فیلمشان مکتبی را بنیان گذاشتند که بعدها به مکتب فیلمهای «رئالیسم سوسیالیستی» معروف شد. فیلم از همان زمان ساخته شدنش مشخص بود به فیلمی تاثیرگذار تبدیل خواهد شد. حداقل یکی از کارگردانان – سرگئی واسیلییف- سابقهی شرکت در جنگهای داخلی را داشت و فیلمنامه هم که براساس خاطرات واقعی شکل گرفته بود. به این ترتیب پس از دوسال، هنگامی که فیلم روی پرده رفت با استقبال همگانی روبرو شد. استقبالی از طرف تماشاگران، فیلمسازان، منتقدان و شخص «استالین» که «چاپایف»را به خاطر دقت در تصویر کردن حکایت ِ «مبارزات کارگران و دهقانان» در جریان ِ جنگهای داخلی سخت ستود. تقابل ِ چاپایف ِ احساس گرا با فرمانوف ِ عقلگرا درواقع موضوع اصلی فیلم است که هیچیک شخصیت کاملی نیستند و قوت و ضعفهایشان را در کنار هم دارند. ظاهرِ تصویری فیلم نیز رویکردی مستند به داستان داده است چرا که فیلمبردار فیلم «الکساندر سیگایف» تجربیاتش را قبلا به عنوان دستیار فیلمبردار و عکاس صحنه در فیلم ِ «اکتبر» اثر «آیزنشتاین» کسب کرده بود. با این حال تاثیر چاپایف بر واقعیت بیش از تاثیرش برسینما بود. چاپایف در واقعیت باعث شد قهرمانهای بسیاری از نهضت مقاومت فرانسه و بریگادهای انقلابی جنگ داخلی اسپانیا، «چاپایف» نامیده شوند.
«تُپلی» ساختهی «میخائیل روم» برمبنای داستان کوتاهی از «گیدوموپاسان» که بصورت «صامت» ساخته شد نمونهای بسیار عالی از چگونگی موفقیت یک هنرمند در چیره شدن بر محدودیتهاست. این که پس از گذشت چند سال از ظهور سینمای ناطق، میخائیل روم سی وسه ساله قادر میشود فیلم را به صورت صامت بسازد و کاستیهای ناشی از نبود ِ کلام را با زبان تصویر جبران کند.
دیگر فیلمِ مطرح سینمای شوروی در این سال«خوشبختی»، فیلمی شاداب، کمدی و مستقل از شیوههای فیلمسازی مرسوم در شوروی آنسالها، به کارگردانی «الکساندر مدودکین» است که اغلب کارهایش در غالب مستند بود و این فیلم بهترین کار او در غالب فیلم داستانی به شمار میرود، با گرایشهایی به اکسپرسیونیسم که بسیار جلوتر از زمانهاش بود. از ستایشگران فیلم «سرگئی آیزنشتاین» بود که «مدودکین» را همتای «چارلی چاپلین» خواند، با این تفاوت که کمدی چاپلین فردی است و کمدی مدودکین اجتماعی.
سینمای ایتالیا با ساخته شدن فیلم «1860» به کارگردانی «الساندرو بلازتی» برجستهترین فیلم سینمای ایتالیا، پیش از جنگ جهانی دوم را تجربه میکند. فیلم روایت سال 1860 و نیروهای آزادیبخش ایتالیا به رهبری «گاریبالدی» است. قهرمان اصلی فیلم مردم ایتالیا هستند و «بلازتی» با تاکید برنقش ِ تمامی مردم ایتالیا رهیافتی تدریجی و پیشرونده در تاریخ را به نمایش میگذارد و در این راستا از لوکیشنهای واقعی در سیسیل و بازیگران آماتور در نقشهای اصلی استفاده میکند. فیلم از پیشدرآمدهای مکتب «نئو رئالیسم» ایتالیا به شمار میآید.
فیلمساز آلمانی «ماکس افولس» که در تبعید در فرانسه به سرمیبرد به دعوت ناشر و تهیه کنندهی موفق، «آنجلو ریتزولی» به ایتالیا میرود و فیلم «خانم همه» را میسازد که هنوز پس از گذشت سالیان دراز، از نظر آزادخواهی برای زنان، فیلمی مترقی به شمار میآید.
اما در خود ِ آلمان «آدولف هیتلر» به «لنی ریفنشتال» بازیگر سابق سفارش ساخت فیلمی مستند برای ثبت ِ با شکوه و ستایشآمیز از ششمین کنگرهی حزب نازی، که در سپتامبر 1934 در نورنبرگ برگزار شد، را داد. عنوان فیلم، که خود ِ هیتلر آن را انتخاب کرده بود، «پیروزی اراده» بود. «نورنبرگ» شهری قدیمی در ایالت باواریا بود که متفقین پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم در فاصلهی سالهای 1945 تا 1946 عامدانه انتخابش کردند تا سران جنایتکار ِ رایش سوم را در آنجا محاکمه کنند. «ریفنشتال» زنی فرصتطلب و درعین حال با استعداد بود. بعد از پایان جنگ، به اتهام فاشیست بودن محاکمهاش کردند. ولی اصرار و انکارش که تمایل و علاقهای به رایش و رهبرش نداشته، اگر نه موذیانه، سادهلوحانه بود. چون هزاران سند و مدرک علیهاش وجود داشت: از گزارشهای خبری که از هجوم نیروهای آلمان به لهستان و اشغال و نابودی آن کشور تهیه کرده بود تا استفادهاش از اسیران اردوگاههای مرگ به عنوان سیاهی لشگر. اما تمامی این بحثها در باب انگیزهها، از کوبندگی وحشتناک و حیرتانگیز «پیروزی اراده» نمیکاهد. این فیلمی است به طور دهشتناک خیره کننده که در عین داشتن ابعادی اسطورهای، از لحاظ تکنیکی نیز دستاوردهایش غریب و نفسگیر است. «ریفنشتال» تمامی تسهیلاتی را که یک مستندساز آرزویش را دارد در اختیار داشت. شهرنورنبرگ چنان تهیه و تدارکی دید که گویی یک استودیوی بزرگ فیلمسازی با دکورهایی آراسته و عظیم است. «ریفنشتال» دستور داد تا پل و بزرگراههای جدید در شهر ساخته شود. زیر نظرش وبراساس طرحهایی که خود و دستیارانش کشیدند، برجهایی برای نصب ِ نورافکنها و صدها مترریل برای حرکتهای ترکینگ ِ دوربین ساخته شد. «ریفنشتال» 30 دوربین و 120 تکنیسین به کار گرفت تا به کمک یک تصویرگری بهتآور و عظیم، تجلیل با شکوهی از قدرت حکومت نازی انجام داده و سرانش را یاری دهد تا بهتر و بیشتر دل و روح مردم آلمان را تسخیر کنند و به این ترتیب مستندی شوم و شاهکاری بدنام بسازد که هنوز هم پس از گذشت سالیان دراز به منزلهی کوبندهترین فیلم پروپاگاند تاریخ سینما باز شناخته شود. «پیروزی اراده» دو ساعت است، ولی آنچه میبینیم در حقیقت سه درصد از کل فیلمهایی است که گرفته شد و پس از شش ماه تدوین ِ دقیق به آن صورت درآمد. فیلم با پیاده شدن «هیتلر» از هواپیما آغاز میشود. سربرآوردن او از دل ابر و دود، با سری که هالهای از نور خورشید گرداگردش را گرفته، وجنات یک قهرمان ِ «واگنری» به هیتلر میبخشد. نماهای متعدد از سلامهای هیتلری و فریادهای ستایش آمیز و زنجیرهای از تصاویر حیرتانگیز رژهی مردان ورزشکار مشعل به دست؛ هزاران کودک که سرسپردگی خود را به جنبش به نمایش میگذارند و رژهی پایانناپذیر ِ مردان و زنان که با سرود معروف نازی Horst Wessel پایان میگیرد، برای حقنه کردن فلسفهی سیاسی فیلم ضروری بوده است. اما با وجود نمایشی بودن همهی آن بساط وحرکات و اداهای مضحک، و اینکه خود ِ هیتلردر فیلمهای خبری تا اثر ِ استادانهی چاپلین یعنی «دیکتاتور بزرگ» به هجو کشیده شد، منکر ِ کاریزمای آشفته کنندهی «هیتلر» دراین فیلم نمیتوان شد. این سندی است در اثبات قدرت بیچون و چرای رسانهی فیلم که برای حقنه کردن یک زیباشناسی معنوی دروغین با نیتهای آشکار سیاسی به خدمت گرفته شده است. با این همه اکنون که سالها از آن فاجعهای که در آلمان رخ داد میگذرد و آرام آرام میشود به دور از تعصبات سیاسی به تماشای فیلم نشست، درمییابیم که مهمتر از حواشی تاریخی اثر، ساخت و ساز آن است که تعیین میکند فیلمی تبلیغی است یا خبری یا هنری. تناقض نیز از همین جا به وجود میآید که فیلمی تبلیغی میتواند خبری باشد و نمیتواند هنری باشد. فیلمی خبری میتواند تبلیغی باشد و نمیتواند هنری باشد. در صورتی که فیلمی هنری نمیتواند خبری یا تبلیغی باشد، فقط میتواند هنری باشد. اما معیار سنجش عیار ِ هنر در فیلمی مثل «پیروزی اراده» چیست که از خبر و تبلیغ تمیزدادنی نیست؟ تصویر کارکرد ِ سیاسی هنر، به آن ترتیب که سالهاست رواج دارد، آیا سرچشمه گرفته از القائات مسموم ایدئولوژیهای حکومتهای توتالیتر نبوده است؟ اگر «پیروزی اراده» تبلیغی است، به «رزمناو پوتمکین» (سرگئی آیزنشتاین 1924) چه نوع برچسبی میتوان زد؟ اگر «پیروزی اراده» خبری است، به مجموعهی «چرا میجنگیم؟» (فرانک کاپرا 45-1941) چه عنوان میتوان اطلاق کرد؟ «پیروی اراده» اثری هنری است و محصول قدرت خلاقانهی یک هنرمند. در بارهی اثری هنری باید به صراحت قضاوت کنیم. با توجیه اینکه ما «نازی» و «نئونازی» نیستیم و از «پیروزی اراده» خوشمان نیامده، در مقام انکار هنر قرار گرفتهایم. به هنر به دلیل آنچه هست احترام بگذاریم، نه به دلیل کارکردهای سیاسیای که داشته یا میتوانسته داشته باشد. چون «پیروزی اراده» نتیجهی برخورد ِ «آگاهانهی فانتزی» یک نابغه با واقعیتی خاص در یک دورهی خاص تاریخی است. حتی کارکرد تبلیغی فیلم را اصلا مقامات بلند پایهی حزب نازی و تماشاگران نازی نپسندیدند و پس از جنگ جهانی دوم و اضمحلال رایش سوم بود که فیلم برای همه تبلیغی تلقی شد. لوئیس بونوئل در سالهایی که در موزهی هنرهای مدرن نیویورک کار میکرد، با تدوینی مجدد آن را به فیلمی ضد نازی بدل کرد!
گذشته از تمام این سخنها، فیلم «پیروزی اراده» مشهورترین فیلم به جامانده از دورهی حکومت رایش سوم و ساخته بزرگترین فیلمساز زن تاریخ سینماست. پس از پایان جنگ جهانی دوم، «ریفنشتال» به خاطر نقش اش در ماشین پروپاگاند نازی، چهارسال در زندان امریکاییها وفرانسویها سرکرد. در تمامی آنسالها مدام اصرار داشت که صرفا یک فیلم تاریخی، یک اثر واقعگرایانه ساخته است. پس از آزادی از زندان تلاشهای مکرر برای احیای زندگی حرفهایاش بی نتیجه ماند. در سالهای آخر زندگی، فیلمبرداری در زیرآب دریا را کشف کرد و نشان داد که هنوز نگاهی هنرمندانه دارد
«رابرت فلاهرتی» سومین مستند ِ بزرگ خود تحت عنوان «مرد آرانی» را در انگلستان ساخت. فیلم در دورهای ساخته شد که روشنفکران غربی به رویکرد به طبیعت اهمیت نمیدادند. آنان احترام استاد را به عنوان پدر سینمای مستند واجب و درعین حال بیتوجهی او را نسبت به مسائل سیاسی/ اجتماعی ِ روز گناهی نابخشودنی میدانستند. «فلاهرتی» به جای ساختن فیلمی در بارهی رابطهی انسان و اجتماع به رابطهی انسان و طبعیت پرداخته بود و به جای تصویر زندگی کارگران و تحلیل نظام سرمایهداری، جامعهای بدوی را به نمایش درآورده بود. روشنفکران پایمردی استاد را برای مقاومت در برابر فشارهای سینمای تجاری میستودند، اما او را به دلیل بیانیه صادرنکردن در بابِ سیاست و اجتماع محکوم میکردند.
«فلاهرتی» بیانیهپرداز نبود. اگر نمیدانست کی و کجا و ازچه و که فیلم برخواهد داشت، میدانست کی و کجا، چه وکه تصاویری به دست خواهند داد که شعرهایش را بسراید. شعرهایی رمانتیک و به دور از آنچه انسان شهری غربی میپسندید. حکایت «مرد آرانی» از آنجا آغاز شد که «فلاهرتی» ناامید از کار در امریکا، به دعوت «جان گریرسون» به اروپا رفته بود. درگیر طرح عظیم «بریتانیای صنعتی» (1933) بود که روزی در دریا برعرشهی یک کشتی مرد
جوانی برای او از مشقات زندگی در جزایر دورافتادهی «آران» گفت. مستندساز شاعر بلافاصله دریافت که مایهی فیلم بزرگ بعدیاش را پیدا کرده است. با کمک دوستانش «مایکل بالکن» (تهیه کنندهی فیلمهای «آلفرد هیچکاک» و «رابرت استیوسون») را قانع کرد تا سرمایهای در اختیارش بگذارد و سپس با گروهش رهسپار «اینیش مور»، بزرگترین جزیرهی «آران» شد.
«فلاهرتی» و گروهش به مدت بیستماه در ابتداییترین شرایط همراه مردم جزیره زندگی کردند. مشکلات کمبود مسکن، غذا و دریایی همیشه توفانی که هیچگاه روی خوش نشان نمیداد، موضوع فیلم را شکل داد: روزشمار زندگی یک خانوادهی ماهیگیر و تلاشی که اعضای آن و مردم جزیره برای بقا میکنند. قسمت اعظم صحنهها را خود ِ «فلاهرتی» فیلمبرداری کرد و بقیه را برادرش «دیوید» فلاهرتی و «جان تیلور». لابراتور کوچکی نیز برپا شد تا با ظهور فوری فیلمها، کیفیتشان را بتوان معلوم کرد. بدین ترتیب «مرد آرانی» ساخته شد. فیلم از زیباترین تصاویر دریایی بهره برد که تا کنون تاریخ سینما به یاد دارد و به انسان وطبیعت ارجی گذاشت که هرتماشگری را در هر گوشهای از دنیا تکان داد. انگار شکوه و عظمت انسانهای اولیه بازساخته شده بود. شکوه و عظمتی که با انسانهای متمدن تکرار شدنی نبود. فیلم برنده بهترین فیلم خارجی از دومین دوره جشنواره فیلم ونیز شد.
دیگر فیلم مهم سینمای انگلستان در این سال «مردی که زیاد میدانست» ساختهی هیچکاک بود که در ضمن از پختهترین آثار دورهی انگلیسی او نیز به شمار میرود که خود ِ هیچکاک در سال 1955 در دورهی حضورش در امریکا آنرا به صورت رنگی بازسازی کرد. تفاوت عمدهی دو نسخه انگلیسی وامریکایی فیلم این است که هیچکاک در نسخهی انگلیسیاش در صحنهی پایانی فیلم (صحنهی درخشان محاصرهی دسیسه چینان از سوی پلیس) به گونهای غیرمنتظره هم همدردی تماشاگران رامیان نیروهای خیروشر تقسیم میکند و هم جلوههای فوقالعادهای از طنز سیاه و پوچگرایانهی هیچکاکی را به نمایش میگذارد. در نسخهی امریکایی دیگر اثری از این موخره چند پهلو نیست.
تولدها: آلن بیتس (بازیگر) ، شرلی مک لین (بازیگر)، آلن ارکین (بازیگر)، سوفیا لورن (بازیگر)، بریژیت باردو (بازیگر)، جودی دنچ (بازیگر)، سیدنی پولاک (کارگردان)، لئونارد کوهن (خواننده و شاعر(
مرگها: مری درسلر (بازیگر)، ژان ویگو (کارگردان(
رویدادها: نوبل ادبیات برای لوئیجی پیراندللو ، انتشار ِکتاب «فیلم به عنوان هنر» از «رودولف آرنهایم»، تاسیس انستیتو فیلم بریتانیا، تحت کنترل درآمدن سینمای آلمان توسط حزب نازی
نقل از سینما4
www.4cinema.org
آخرین دیدگاهها