تعاریف و مفاهیم سبک در هنر – احمد ضابطی جهرمی

 بحش اول

 
سبک شخصی براساس نظریهء افلاطون، سبک‏های متأثر از هنر مدرن، توضیح برخی از اصطلاحات و مفاهیم مفهوم سبک در هنر سینما، عوامل مؤثر بر سبک ،سبک مونتاژ. سبک میزانسن. مکتب اکسپرسیونیسم در سینمای صامت آلمان، اکسپرسیونیسم در هنرهای تجسمی،ادبیات و موسیقی و
 
 
 
در هنر،سبک به روشی گفته می‏شود که هنرمند برای بیان اندیشه یا موضوع‏ خود انتخاب می‏کند.پس سبک یعنی‏ شیوهء بیان یا بازنمایی یک موضوع و یا یک اندیشه در قالب اثر هنری.به‏ طور خلاصه، سبک همان چگونگی بیان در هنر است.
اما واژهء سبک اصلا عربی است و به‏ معنی گداختن و ذوب فلزاتی چون طلا و نقره و اسلوب قالب‏گیری فلز مذاب‏ است. در تاریخ ادبیات فارسی و نقد ادبی ایران، ایرانیان از دیرباز به مقولهء سبک توجه خاصی داشتند. اما واژهء سبک را به کار نمی‏برده‏ اند،بلکه به‏ جای آن از واژه‏ هایی چون طرز، طریقه، شیوه و سیاق استفاده می‏ کرده‏ اند.(کلمهء سبک برای نخستین بار در نقد ادبی در ایران در مقدمهء کتاب مجمع الفصحای‏ 2رضا قلی خان هدایت به کار رفته است(
در نقد هنری جدید سبک را شیوهء بیان شخصی هر هنرمند با توجه به ویژگی‏هایی که در بیان‏ او را متفاوت و متمایز از دیگر هنرمندان می‏کند، می‏دانند. به این معنی که سبک هر اثر یا هر هنرمند در سنجش و مقایسه با اثر دیگر هنرمندان مشخص می‏شود. پس در نقد هنری امروزی، سبک یعنی انحراف از نرم (Norm) یا هنجار بیانی دیگران. براساس این دیدگاه، هیچ اثر هنری، چه نوشته و چه فیلم، چه نقاشی و چه شعر بدون سبک نیست.
در بررسی ویژگی‏های سبک هر فیلم‏ساز، به خصوصیات بیانی او در استفاده از عناصری‏ چون نورپردازی، تدوین، صدا، میزانسن، شیوهء روایت و نظایر آن توجه می‏شود. به همین ترتیب‏ در تجزیه و تحلیل ویژگی‏های سبکی یک نویسنده و یا یک شاعر، عناصری چون واژگان، ساختار و تنوع جملات، شیوهء ارتباط مطالب و ترتیب و تنظیم فکر هم‏چنین آرایش‏های‏ کلامی او توجه می‏شود.
در حقیقت فرض بر این است که همهء این عناصر در اثر یک فیلم‏ساز و یا یک نویسنده، خاص‏ خود اوست.
از لحاظ تاریخی، مقولهء سبک و بحث در سبک‏شناسی هنری را یونانیان از فن خطابه و هنر شاعری در دورهء باستان آغاز کرده‏ اند.
 براساس نظریهء افلاطون، سبک کیفیتی‏ است که در برخی از آثار وجود دارد و در برخی دیگر موجود نیست.به عقیدهء افلاطون سبک به معنی هماهنگی کامل بین‏ هدف و وسایل بیان اندیشه و الفاظی است که‏ گوینده برای بازگو کردن مقصود خود به‏ کار می‏برد.یعنی منطبق بودن زبان گوینده یا نویسنده با آن‏چه که قصد گفتن آن را دارد.از نظر افلاطون هنرمندی صاحب سبک است‏ که بتواند برای بیان اندیشهء خود تصاویر، واژه‏ ها و صداهای مناسب را بیابد.پس هر نوشته و یا هر فیلمی که توانسته باشد شکل‏ مناسب بیان خود را بیابد دارای سبک است.
اما براساس نظریهء ارسطو، سبک آن‏ جوهری نیست که در یک اثر هنری وجود دارد یا ندارد بلکه محصولی است از عوامل متعددی که در یک اثر هنری جمع‏ می‏شود و آن را از سایر آثار متمایز می‏کند. بنابراین از نظر ارسطو به تعداد آثارهنری می‏تواند سبک وجود داشته باشد و سبک هر هنرمند یا هر نویسنده‏ای به همان اندازه‏ خاص خود اوست که مثلا ویژگی‏های جسمانی او مثل ترکیب صورت، رنگ پوست، طرز راه‏ رفتن، خندیدن و سخن گفتن. پس همان‏طور که هیچ شخصیتی دقیقا شبیه شخصیت دیگر نیست، هیچ سبکی هم عینا شبیه سبک دیگر نخواهد بود و این نکته حتی در مورد شاعران، نقاشان و فیلم‏سازانی که به گروه سبکی(مکتب) خاصی تعلق دارند نیز صادق است، با این‏ تفاوت که یافتن موارد عدم شباهت بین آثاری که در یک گروه سبکی قرار می‏گیرند به دقت‏ بیشتری نیاز دارد.
مهم‏ترین تقسیماتی که برای انواع سبک براساس نظریهء ارسطویی در سبک‏شناسی هنری‏ هم‏چنان متداول است عبارتند از:
1)سبک برحسب هنرمند: گاه قدرت تأثیر آثار یک نویسنده، یک شاعر و یا یک فیلم‏ساز چنان‏ است که نام او گویای سبکی است که قرن‏ها مورد توجه و تقلید دیگران قرار گرفته است. مثلا سبک فردوسی در شعر حماسی در تاریخ ادبیات ایران، سبک شکسپیری در ادبیات‏ انگلیس، سبک سعدی در نثر مسجع فارسی، سبک مونتاژ ایزنشتین در سینما، سبک‏ نورپردازی پرتره‏ های نقاشی را مبراند، سبک نیمایی در شعر معاصر ایران، سبک استانیسلاوسکی‏ در بازیگری تئاتر و خلق شخصیت‏ های نمایشنامه، سبک تصویرپردازی اورسن ولز در خلق نما با وضوح عمیق و یا سبک رابرت فلاهرتی در مستندسازی.
2)سبکی که نامش را از تاریخ یا دوره‏ای خاص گرفته است. مثلا دورهء موج نو در سینمای‏ فرانسه دههء 1950 و 1960، یا دورهء سینمای آزاد انگلستان در دههء 1960 و 1970 یا دورهء شعری‏ مربوط به دوران مشروطیت (1324 تا 1327 قمری) که به شعر دورهء مشروطیت در تاریخ ادبیات‏ فارسی معروف است، یا دورهء آوانگارد در سینمای صامت فرانسه در دههء 1920، یا سینمای نوین‏ دههء 1960 و1970 در آلمان.
3)سبکی که نامش را از محیط یا از محل رشد خود گرفته است. مثلا سبک نئورئالیسم ایتالیا، سبک اکسپرسیونیسم آلمان، سبک مونتاژ روسی، سبک هندی و سبک خراسانی در شعر پارسی. در این گروه‏بندی سبکی، عقیده بر این است که هر منطقه یا هر محیطی از نظر تعبیرات، اندیشه‏ ها و عقاید و آداب و رسوم، بر هنرمند و ویژگی‏های سبکی او اثر می‏گذارد.
 
4)سبک‏های متأثر از هنر مدرن:سبک‏هایی که برپایهء یک جنبش عمومی در هنر، فلسفه و تکنولوژی پدید آمدند. مثلا در تاریخ سینما سبک‏هایی چون امپرسیونیسم،دادائیسم، سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم ظهور کرده‏ اند که خصوصیات آنها بیشتر تحت تأثیر جریان‏ عمومی هنر مدرن در قرن بیستم است.این مکاتب از نظر خصوصیات فرمال یا ساختارهای‏ بصری تحت تأثیر هنرهای پیشین مثل نقاشی، ادبیات و تئاتر و از لحاظ محتوایی تابع یا متأثر از گرایش‏های جدید در فلسفه و روانشناسی بوده‏ اند، نظیر فیلم‏ های امپرسیونیستی که تحت تأثیر نقاشی مکتب امپرسیونیسم بوده و یا فیلم‏های اکسپرسیونیستی صامت که تحت تأثیر نقاشی، ادبیات، تئاتر و موسیقی اکسپرسیونیستی اروپا به ویژه آلمان به این مکتب پیوسته است. مکتب‏ سورئالیسم نیز از نظر محتوایی متأثر از نظریه‏ های روان‏شناسی فروید و یونگ بوده است.
جدا از این تقسیم‏ بندی، سبک را می‏توان به دوگونهء سبک شخصی و سبک گروهی نیز تقسیم‏ بندی کرد.
1)سبک شخصی: نه تنها ممکن است هر اثر هنری و از جمله هر فیلمی، سبک ویژهء خود را داشته باشد بلکه می‏توان از سبک خاص آن هنرمند و یا آن فیلم‏ساز نیز سخن گفت. اگر سبک‏ در سینما عبارت از روابط بین مجموعهء تکنیک‏ های ویژه‏ای باشد که معمولا آن فیلم‏ساز خاص‏ به کار می‏گیرد، بنابراین‏ [فرضا] از سبک ویژه ایزنشتین در استفاده از مونتاژ غیرتداومی، سبک روبر برسون در استفاده از صدا، سبک یوزف فون اشترنبرگ و فریتس لانگ در نورپردازی، سبک ولز در خلق کمپوزیسیون عمیق، سبک میکلوش یانچو در استفاده از نمای‏ بلند، نیز می‏توان سخن گفت.
2)سبک گروهی: با وجود شخصی بودن سبک، اغلب، شرایط فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی‏ و سیاسی یکسان در دوره یا منطقهء جغرافیایی خاص، ویژگی‏های مشترکی به شیوهء بیان‏ فیلم‏سازان، شاعران و یا نویسندگان می‏دهد. در این صورت، هر هنرمند یا فیلم‏سازی در عین این‏ که سبک شخصی و مشخص خود را دارد، در بسیاری از ویژگی‏های بیان هنری، با شاعران، نقاشان و فیلم‏سازان دیگر اشتراک پیدا می‏کند.
سبک گروهی در سینما همان استفادهء یکسان از تکنیک‏ هایی است که در آثار تعدادی از فیلم‏سازان می‏توان دید. مثلا سبک گروهی مونتاژ در سینمای شوروی، سبک گروهی در سینمای اکسپرسیونیسم آلمان، نئورئالیسم ایتالیا و یا سینمای آوانگارد فرانسه دههء 1920 سبک‏ گروهی را مترادف«مکتب» (School) می‏دانیم.
توضیح برخی از اصطلاحات و مفاهیم:
1)فرم (Form) فیلم: به مفهوم عام سیستم فراگیر حاکم بر روابط بین عناصری که می‏توان در یک فیلم درک کرد و یا تشخیص داد.تماشاگر از طریق واکنش نسبت به فرم با فیلم رابطه برقرار می‏کند. فرم فیلم را می‏توان هم‏چون یک سیستم در نظر گرفت. اجزای گوناگون فیلم در داخل‏ یک سیستم پویا که آن را فرم می‏نامیم به یکدیگر مرتبط اند.
2)سیستم (system) : گروهی از عناصر که به هم وابسته‏ اند و بر هم تأثیر دارند. مثلا بدن انسان‏ یک سیستم است. اگر فرضا قلب از کار بیفتد تمامی اجزاء دیگر بدن در معرض خطر قرار می‏گیرند. ماشین نیز یک سیستم است. کار کل سیستم وابسته است به کار تک‏ تک اجزاء. قوانین‏ حاکم بر اکو سیستم در یک دریاچه برای موجوداتی که زندگی‏شان وابسته به آن و وابسته به‏ یکدیگر است نیز به همین نحو است. بنابراین سیستم مجموعه‏ ای تصادفی از عناصر نیست بلکه‏ مجموعه‏ ای از عناصری است که در یک سازمان معین با روابط خاصی گرد آمده‏ اند.
در نتیجه فرم آن سیستم کلی است که بیننده به فیلم منسوب می‏کند. فرم در ما این احساس‏ را به وجود می‏ آورد که «هر چیزی در زنجیرهء سیستم در اثر، در جای خودش قرار دارد (مثلا اگر در قاب یک تصویر تعادل یا تقارنی را ببینیم،ارضاء می‏شویم). حال اگر بین کلیهء عناصر یک فیلم‏ روابطی سازمان یافته با نظام‏دار وجود داشته باشد در این صورت نوع روابط و یا کیفیت و نحوهء روابط بین آن اجزاء،نشان می‏دهند که آن فیلم قواعد و قوانین خاص خود یعنی سیستم‏ خاص خود را دارد.
مفهوم سبک در هنر سینما
در هر فیلمی تکنیک‏ های ویژهء به کار رفته توسط فیلم‏ساز سیستم فرمال مخصوص به آن فیلم را به وجود می‏ آورد. یعنی هر فیلم‏سازی تکنیک‏ های خاص خود را درون یک‏ سیستم یا یک الگوی تصویری و صوتی اثرش به کار می‏گیرد و گسترش می‏دهد. استفاده هم‏ شکل، گسترش یافته و معنی‏ دار از امکانات تکنیکی معین را«سبک» می‏نامیم.
از آن‏جا که هر فیلم‏سازی برای بیان اندیشه یا موضوع اثر خود از تکنیک‏ های خاصی استفاده می‏ کند، نحوهء استفاده از این تکنیک‏ ها، «سیستم سبکی» او را به وجود می‏ آورد. بنابراین در یک فیلم، دو سیستم فعال و مؤثر بر یکدیگر وجود دارند:
1)سیستم فرمال: که عبارت است از انتخاب بستر یا زمینه برای بیان موضوع. مثلا در بستر یک داستان یا استفاده از یک فرم داستانی (Fiction) و یا غیرداستانی (non fiction) یا روایتی و غیرروایتی.
2)سیستم سبکی: که شامل سیستم‏ هایی هستند که فرم روایتی یا غیرروایتی را متجلی یا حمایت می‏ کنند و عبارتند از تکنیک‏ هایی چون: میزانسن و فیلم‏برداری (یعنی تکنیک‏ های‏ مربوط به بیان درون‏نما)، تدوین (یعنی تکنیکی که یک نما را به نمای دیگر متصل می‏کند) و رابطهء انواع صدا با تصاویر فیلم. بنابراین، سبک و فرم به عنوان دو سیستم در داخل کلیت فیلم‏ با هم کنش و واکنش متقابل دارند.
عوامل مؤثر بر سبک:
تاکنون فیلمی ساخته نشده که کلیهء امکانات تکنیکی مذکور را به‏طور یکی و در یک سطح از تأثیر،هم‏زمان به کار گرفته باشد.زیرا عواملی به شرح زیر بر سبک مؤثر می‏افتند که مانع از تحقق دقیق همهء این تکنیک‏ها می‏شوند.این عوامل عبارتند از:
الف – شرایط تاریخی: که دامنهء انتخاب فیلم‏ساز را محدود می‏ کند. این شرایط عمدتا عبارت‏ است از محدودیت‏ های تکنولوژیک در هر دوره، مثلا فقدان امولسیون‏های حساسیت بالا، فقر امکانات نورپردازی و نبود عدسی‏های فاصله کانونی کوتاه در دورهء صامت نمی‏ توانست زمینهء پیدایش وضوح عمیق یا وضوح تصویری بالا را برای تکنیک فیلم‏هایی چون «همشهری کین» (1941)، اثر اورسن ولز به وجود آورد و یا فقدان صدا در دورهء سینمای صامت نمی‏ توانست به‏ دکوپاژ و مونتاژ صحنه‏ های گفت‏ وگو به صورت «نماهای متقابل روی شانه» Shoulder) (over معنی دهد هم‏چنین است فقدان تکنولوژی و شیمی رنگ در عصر سینمای سیاه و سفید.
 
Orson Wales in Citizen Cane
 
ب – محدودیت‏های بودجه: امکانات مالی در شرایط مشخص تولید یک فیلم، فیلم‏ساز را ناگزیر به استفاده از تکنیک‏ های سازگار با بودجه می‏کند.
ج – نگرش زیبایی‏شناسی یا هنری: که شامل جنبه‏ های‏ مرتبطی چون دیدگاه فلسفی و تمایلات ایدئولوژیک‏ فیلم‏ساز می‏ باشد. بنابراین در هر فیلمی، فیلم‏ساز محدود به‏ بکارگیری چند تکنیک ثابت به عنوان پایه و اساس اثر خود می‏شود.
پس سبک فیلم نتیجهء تجمع جبرهای تاریخی با انتخاب‏های هدف‏مندانه است. یعنی هر فیلم‏سازی در آفرینش سبک خود به انتخاب‏های معینی متکی است و در این انتخاب‏ها از یک سو جبر تاریخی آن دوره و از طرف‏ دیگر تمایل فیلم‏ساز نقش دارد.
عوامل مؤثر بر سبک را به دو گروه عوامل مربوط به‏ شرایط ذهنی و شرایط عینی هنرمند نیز می‏توان تقسیم کرد:
الف – شرایط عینی: همان شرایط تاریخی و شرایط اجتماعی زندگی هنرمند است. یعنی شرایط مادی و آن‏چه‏ که در محیط، دوره زندگی و دنیای پیرامون هنرمند موجود است. (شامل شرایط اقتصادی، سیاسی،جغرافیایی و تکنولوژیک عصر او(.
ب – شرایط ذهنی: شامل دانش یا دانسته‏ های هنرمند و نیازها و آرمان‏های او، یا به‏ طور کلی آن‏ گروه از تجربه‏ های فردی و توانایی‏ هایی است که به شخص او مرتبط می‏شود.(شامل عواطف‏ و استعداد هنری و تجاربی که او در زندگی و عالم هنر طی سال‏ها کسب کرده است(
پیش از این که سبک‏های هنری و از جمله سبک‏های سینمایی را به دو گروه سبک‏های‏ شخصی و سبک‏های گروهی تقسیم‏ بندی کردیم. حال به تقسیم‏ بندی متفاوت دیگری از سبک‏ می‏پردازیم:
 
الف) سبک‏ هایی که در سینما براساس نوع تکنیکی که فیلم‏ساز به عنوان تکنیک عمده یا تکنیک مرکزی در یک یا مجموعه‏ ای از آثارش به کار می‏گیرد. این نوع سبک که در آن اغلب، یک نوع تکنیک خاص محور خلاقیت سینمایی فیلم‏ساز قرار می‏گیرد، فرم فیلم را نیز تعیین یا مشخص می‏کند. بر این اساس سبک‏ های زیر را معرفی می‏کنیم:
1)سبک مونتاژ.
2)سبک میزانسن، که خود به دو شاخه تقسیم می‏شود: الف: کمپوزیسیون عمیق. ب : نمای بلند متکی به دوربین متحرک.
 
ب) سبک‏ هایی که نتیجهء نزدیکی و تجمع گرایش‏های زیبایی‏ شناسی یک گروه از فیلم‏سازان‏ در یک دورهء تاریخی در یک کشور هستند و در چندین جنبهء خاص، نه فقط در یک تکنیک‏ خاص (فرضا در نمای بلند یا میزانسن و یا مونتاژ) بلکه در انتخاب مضمون و یا موضوع و شخصیت‏ های فیلم‏نامه، فضای فیلم‏برداری، شیوهء نورپردازی کم‏ وبیش تشابه و نزدیکی‏ هایی‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) لوئیس بونوئل با یکدیگر دارند.این سبک‏ها را معمولا به عنوان سبک‏های گروهی یا جمعی(مکتب (School می‏شناسیم. مثلا :
اکسپرسیونیسم (در سینمای صامت آلمان(.
سوررئالیسم،دادائیسم،امپرسیونیسم و کوبیسم (در سینمای آوانگارد صامت فرانسه(
نئورئالیسم(در سینمای ایتالیا) (1944 1954(
جنبش موج نو(در سینمای فرانسه)(دهه 1950 و 1960(.
مکتب اکسپرسیونیسم در سینمای صامت آلمان
الف:اکسپرسیونیسم در هنرهای تجسمی،ادبیات و موسیقی
به‏ طور کلی اکسپرسیونیسم را به عنوان مکتب یا جنبش مدرن در هنرهای گرافیک، تجسمی، ادبیات، تئاتر و سینما باید تلقی نمود که بین سال‏های 1903 تا 1933 در اروپای غربی و به ویژه در آلمان شکوفا شد و هدف اصلی آن بازنمایی برونی دنیای درونی انسان به ویژه غرایز ابتدایی‏ آدمی هم‏چون ترس، نفرت، عشق نامطمئن، اضطراب و میل به ویرانگری بود.
میان سال‏های 1905 تا 1913 مکتب اکسپرسیونیسم با درک الهام از هنر خاص وان گوگ و با پیشوایی نقاشانی چون « کوکوشکا، نولده و کرشن در شهر درسدن با عنوان «پل» (THe Bridge) برپا شد. در میان اکسپرسیونیست‏ هایی که شهرت جهانی یافته‏ اند از نام‏های زیر یاد می‏کنیم: انسور بلژیکی و مونک نروژی که تابلو معروفش «جیغ»(1895) به تنهایی مفهوم کامل‏ شیوهء اکسپرسیونیسم را در نظر هر بیننده روشن می‏سازد
Munch: Cry
 
در سال 1912 شیوه‏ای منشعب از اکسپرسیونیسم، با عنوان«سوار کار آبی رنگ» (Blue Rider) به پیشوایی کاندینسکی، پل کله و فرانتس مارک در مونیخ پا گرفت و زمینه را برای ظهور تحول‏ عمده‏ای به نام اکسپرسیونیسم انتزاعی آماده ساخت.
اما در پیکره‏سازی به شیوه اکسپرسیونیستی، هنرمند بزرگی به نام زارکین فعالیت دارد که‏ هنرش فرانسوی و اصلش روسی است و تنها با یک پیکره به نام«انسان صاعقه‏ زده» ویژگی‏های‏ اصلی شیوه اکسپرسیونیسم را به نمایش می‏گذارد.
 
Monet: London Parlement
 
بدبینی، یأس و تردید مالیخولیایی، عدم اطمینان و فقدان ثبات روانی، قسمتی از نتایج‏ جنگ جهانی اول در روحیه و روان مردم اروپا بود. نمایشنامه‏ های آلمانی و کشورهای اروپای‏ شمالی هم‏چون آثار: ایبسن، استریندبرگ، هاپمن و ویدکیند، دیدگاه‏های نمادگرایانه‏ (سمبولیک) و حتی اکسپرسیونیستی را چه از لحاظ صحنه‏ پردازی و چه از جنبه محتوا، پیش از جنگ اول جهانی، ارائه داده بودند که شک و تردید آدمی را نسبت به عظمت تمدن اروپایی و دستاوردهایی که به آن می‏بالید منعکس می‏نمود.
این گروه از نمایشنامه‏ نویسان، چه از لحاظ روابط شخصیت‏ های نمایشنامه و چه به لحاظ تحول روحی و روانی آنها، انسان را موجودی غیرقابل اعتماد و حتی خائن به خود مجسم‏ می‏ نمایند نمایشنامه اکسپرسیونیستی «میمون پشمالو» اثر اگوست استریندبرگ نمونه بارزی از این نوع طرز فکر و حتی بهترین نمونه در پرورش شخصیت‏ ها و تجسم فضای نمایش‏ و صحنه‏ پردازی اکسپرسیونیستی است.او معتقد است که : زن و مرد دشمن یکدیگرند دائما در حال نبردند. زنان نبردهای کوچک را می‏بازند اما در نبردهای بزرگ علیه مرد،پیروز می‏شوند و نهایتا این خصومت است که باقی می‏ماند این یعنی طرح مضمون بدبینی ابدی و ازلی در مورد انسان.هم‏چنین استریندبرگ در نمایشنامه «به سوی دمشق» این اندیشه را منعکس نموده که: طبیعت انسان، غیر عقلانی است و او نمی‏داند که چه می‏خواهد، چه می‏کند و به دنبال چه‏ چیزی است.عشق و عقل از هم جدا هستند. و عشق یک نیروی غیرعقلانی است.
اکسپرسیونیسم که از نقاشی، تئاتر و ادبیات به موسیقی راه یافته است، شامل بیان حالت‏ ذهنی هنرمند به وسیله نمادهای خارجی نه لزوما مرتبط به یکدیگر است.در سال‏های آخر قرن‏ 19،عده‏ ای از منتقدین هنری و موسیقی‏دان‏ های وین شب‏ها در کافه لاندمان دور هم گرد می‏ آمدند و در خصوص مسائل هنری و شیوه‏های متفاوت موسیقی بحث می‏کردند. در بین‏ آنها جوانی بود به نام شوئنبرگ که به عنوان شاگرد زملینسکی در ارکستر او ویولنسل‏ می‏نواخت. مباحث این گروه درباره هنر نو بود و اغلب از موسیقی واگنر که آن را نشانه‏ عالی‏ترین وجه هنری در موسیقی می‏دانستند صحبت می‏شد. شوئنبرگ نیز که شیوه واگنر را به‏ عنوان موسیقی آینده هدف و منظور خود قرار داده بود،در این زمینه به فکر افتاد منظومه‏ای را که «ریچارد دل» به نام «شب دگرگون» نوشته بود، به شیوه‏ای نو به تصنیف درآورد. او این‏ آهنگ را در سال 1899 برای شش ساز زهی تصنیف کرد.
شوئنبرگ این اثر را برای نخستین بار به شیوه‏ای کاملا بی‏ سابقه و به روش موسیقی بدون گام‏ و به کارگیری شکل‏های توصیف آزاد و سازبندی غیرمعمول، به عنوان موسیقی‏ اکسپرسیونیستی، به دنیای هنر معرفی کرد. (شوئنبرگ هم‏چنین نقاشی معتبر بود و در نقاشی‏های خود به شکل‏های نو و غیرمتعارف می‏پرداخت، وی به جنبش هنری«سوار آبی» که در مونیخ توسط کاندینسکی بنا نهاده شده بود تمایل داشت(.
 
Franz Marc: Blue Rider
 
 
Arnold Schönberg : Die glückliche Hand  / Happy Hand 1910
 
ب:اکسپرسیونیسم در سینمای آلمان
جنبش اکسپرسیونیسم در هنر سینما، برای نخستین بار با فیلم «کابینه دکتر کالیگاری»(1919) ساخته رابرت وینه در آلمان به رسمیت شناخته شد.
لیکن نشانه‏هایی از اکسپرسیونیسم را پیش از آن در سینمای آلمان بعد از جنگ اول جهانی در فیلم‏هایی چون:«هومون کلوس»(1916) اثر اوتو رویپرت و«شب ژانویه»(1918) ساخته‏ لوپوپیک می‏توان دید.
جنبه‏ های ویژه‏ای همچون دوگانگی طبیعت آدمی (خیر و شر،زشتی و زیبایی)، نیروی‏ سرنوشت، ترس از موجودات شرور و شیاطین، درندگان و خون‏ آشامان، ارواح و نیروهای‏ ترسناک فوق طبیعی، مستقیما از افسانه‏ های کهن و ادبیات فولکلوریک مردم اروپای شمالی، هم‏چنین نمایشنامه‏ های«دکتر فاستوس» اثر گوته که طی آن انسان می‏پذیرد روح خود را به‏ شیطان بفروشد در این مکتب سینمایی تجلی پیدا کرده است.
لیکن در زمینه‏ هایی چون: فشارهای اقتصادی ناشی از شکست آلمان در جنگ اول جهانی و ضربه‏ ای که آلمان‏ها از لحاظ روانی در نتیجهء این شکست متحمل شدند، دلایل و زمینه‏ های‏ مناسبی برای پیدایش این مکتب و یا جنبش، در سینمای آلمان نیز باید به‏ شمار آورد.
از لحاظ بصری، دکورهای مصنوعی و نقاشی شده، فیلمبرداری در محیطهای ساختگی و غیرطبیعی به ویژه داخل استودیو، دفورمه کردن چهرهء بازیگران با گریم‏ها یا آرایش‏های اغراق‏ شده و زوایای فیلم‏برداری غیرعادی، سایه‏ های تند، لباس‏های غیرمعمول و نامتناسب با بدن، حرکات مکانیکی و خشک، از ویژگی‏های فیلم‏های این مکتب است.
لیکن رابرت وینه نه تنها آغازگر این جنبش سینمایی است، بلکه ادامه‏ دهندهء آن نیز به‏شمار می‏آید او با فیلم‏های: «بازگشت کالیگاری»(1920)، «راسکول نیکوف»(1923) و «دست‏های‏ اورلاک»(1925) این جنبش را در سینمای آلمان به کمال رسانید.
کارگردان‏های دیگری چون: پل‏ واگنر با فیلم‏های«گولم»(1920)و «مصیبت»(1922) سهم عمده‏ای از لحاظ شهرت جهانی این جنبش در آلمان داشتند. فیلم «گولم» نمونه‏ای‏ درخشان از سبک نورپردازی‏ هراس‏ آور و جلوه‏ های بصری مؤثر است که از اجرای تئاتری اثری به‏ قلم ماکس راینهاردت، نمایشنامه‏ نویس،اقتباس شده‏ است.
هم‏چنین فیلم «مردگانی که به‏ جهنم می‏روند»(1920)، ساخته‏ ریچارد مارتین، نمونه‏ای است که‏ تحت تأثیر تئاتر اکسپرسیونیسم آلمان ساخته شده و اساسا از یک نمایشنامه اکسپرسیونیستی‏ برای فیلم اقتباس شده است.
فیلم«پله‏ های عقبی»(1923) و «موزه آدمک‏های مومی»(1924) ساخته پل لنی،هم‏چنین فیلم‏ «سایه‏ ها»(1923) اثر ماکس روبینسون نمونه‏ های جالبی هستند که ویژگی‏های بصری تابلوهای‏ نقاشی به ویژه از لحاظ نورها و سایه‏ های تند، خطوط دندانه‏ دار و شکسته را ترسناک و تضاد درجات رنگ‏های خاکستری مربوط به مکتب اکسپرسیونیسم در هنرهای تجسمی پیش از سینما را نعکس می‏نماید.
کارگردان‏های بزرگی چون فریتس لانگ و فردریش ویلهلم مورنائو، تحت تأثیر نخستین‏ فیلم‏های اکسپرسیونیستی و تئاتر این مکتب قرار گرفتند و با اقتباس از اسطوره‏ ها و مضامین‏ تخیلی در ادبیات فولکلور آلمان، توانستند آثار جالبی چون «آخرین خنده»(1924) اثر مورنائو و «متروپولیس»(1927) اثر فریتس لانگ را خلق کنند. «متروپولیس» نمونهء جالبی است که در آن‏ کارگردان، چیرگی ماشین را بر انسان، زایل شدن روح و روان آدمی در اثر کارهای مکانیکی‏ ماشین‏ وار و برنامه‏ ریزی شده در کارخانه‏ ها و طبقه‏ بندی نظام کار صنعتی براساس حرکت‏های‏ معین و تکراری و فرمولی شده کارگر را در محیط کارخانه و خط زنجیر تولید، تصویر می‏کند (دیدگاهی که به‏ طور هم‏زمان توسط چارلی چاپلین به‏ طور کمیک و طنزآمیز در فیلم «عصرجدید» به تصویر کشیده شده است.
 
Metropolis : Fritz Lang
 
کارگردان دیگری به نام اریش دوپونت با فیلم‏های «واریته»(1924) و«تسلیم»(1925) به‏ مضامینی نظیر چیرگی سرنوشت و فرمانبری برده‏ وار در برابر نیروهای اهریمنی قهار پرداختند. در واقع یکی از شاخه‏ های فرعی اکسپرسیونیستی آلمان، در خصوص پرداختن و یا انتخاب‏ مضمون، توجه به نیروی سرنوشت یا تقدیرگرایی است با قدرت گرفتن نازی‏ها در آلمان و روی‏ کار آمدن هیتلر در سال‏های اولیه دهه 1930، ساختن این قبیل آثار ممنوع شد.
این نوع فیلم‏ها که مردم آلمان را با نوعی نیروی ترس‏ آور ناشناخته و مهارکننده مواجه‏ می‏ساخت، پیش‏ بینی‏ کننده نیروی شیطانی فرد مقتدری بود که تا چندی دیگر به عنوان«پیشوا» می‏خواست روح آلمانی‏ ها را تحت اراده و اقتدار خویش درآورد و این ملت را برای کشتن و یا کشته شدن آماده کند. پدیده‏ای که با پیدایش هیتلر و پذیرش او به عنوان رهبر آلمان در سال‏های 1932 تا 1944 تثبیت شد.
با وجود توقف تولید این آثار در اواخر دوره صامت، به دلیل تهدیدات سیاسی نازی‏ها و روی‏ آوردن اغلب کارگردان‏های آلمانی به نوعی فیلم به نام«فیلم‏های خیابانی» (street films) که‏ موضوعات آن، برخلاف فیلم‏های قبلی، در داخل دکور و استودیو بازی نمی‏شد و بیشتر در محیطهای خارج از استودیو و در اماکن طبیعی و فضای شهرها جریان می‏یافت، اما تأثیرات بصری نحوه صحنه‏ پردازی، شیوه ساخت دکور، حرکت دوربین، کادربندی و تعیین‏ زاویه فیلمبرداری، به ویژه نورپردازی تند، پر کنتراست و هیجان‏آور، تا سال‏ها، روی‏ کارگردان‏های برجسته‏ای چون مورنائو و لانگ در دوره سینمای ناطق باقی ماند و این گروه‏ سبک نورپردازی ویژه‏ای را در سینمای امریکا رایج کردند که به سبک نورپردازی آلمان‏ها شهرت یافت مثلا در فیلم‏های«طلوع»اثر مورنائو، «ام»، «ورای یک شک منطقی»، «جلا دادن نیز می‏میرند» اثر لانگ این نوع ویژگی نورپردازی تند و پر از سایه و یا مایه تیره (Lowkey) دیده‏ می‏شود هم‏چنین فیلم‏های گانگستری و دورهء فیلم‏های ترسناک در هالیوود دهه سی‏ که برخوردار از نورپردازی با کنتراست زیاد و سایه‏های تند و فضای ترسناک و پر از تعلیق و حالت‏های ذهنی غیرعادی شخصیت‏های فیلم هستند، تأثیر مکتب اکسپرسیونیسم آلمانی را روی سینمای امریکا نشان می‏دهد.
لیکن آن‏چه از فیلم «کالیگاری» در سینمای سال‏های بعد آلمان باقی ماند، تلاشی بود که در جهت نشان دادن محیط، به عنوان بیان یا تجلی عینی«روح» و احساس و حالت صورت‏ می‏گرفت.مثلا در فیلم«کالیگاری»سایه‏ های نقاشی شده روی دیوار و در سطح دکور، به ناگاه‏ جان می‏گیرند و به حرکت درمی‏آیند برای نمونه آن صحنه‏ای که«سزار» می‏ خواهد دختر را به‏ قتل برساند، ابتدا سایهء بسیار بزرگ و بر روی دختر می‏افتد، سپس قاتل را می‏بینیم که نزدیک‏ می‏شود، و در این صحنه فقط سایه بزرگ او به نمایش درمی‏آید.
هیچ‏یک از عناصر بصری این فیلم مثل سایه نتوانسته مکتب‏ساز باشد.تحت تأثیر این فیلم، کارگردان‏های بعدی در سینمای آلمان توانستند خصوصیات هشداردهنده و ترسناک کنگره‏ ساختمان‏های آلمان دورهء گوتیک،پشته کشتزارها،سایه درختان و دیوارها،اشکال مثلث‏وار و خطوط دندانه‏دار را نمایان سازند بی‏آن‏که نیازی به پناه آوردن به دکورهای نقاشی شدهء «کالیگاری» را داشته باشند و این تحول در دورهء «فیلم‏های‏ خیابانی» تجلی یافت.
 
Nosferatu a symphonie of horror
 
 
فیلم‏های موفق آن دوره نمایش کابوس ستمگری، وحشت و مرگ بودند. مثلا فیلم‏های «نوسفراتوی خون‏آشام» اثر مورنائو،«مرگ خسته» اثر فرتیس لانگ ،«موزهء آدمک‏های‏ مومی» اثر پل لینی. شخصیت‏ های مخوف مثل فرماندار در فیلم‏ «وانینا» ساخته گرلاخ هم‏چنین فیلم‏ هایی پیرامون سرگذشت‏ «هارون الرشید»، «ایوان مخوف» و«جک درنده» که همگی‏ ستمگرانی خشن و ظالم هستند و تصاویری دردناک از خودکامگی سیاسی را ارائه می‏دهند. لیکن از لحاظ محتوا و مضمون، جاذبهء تصویر«انسان برتر» و پرقدرت تا زمانی در سینمای اکسپرسیونیستی آلمان دوام پیدا کرد که عدم اطمینان اجتماعی و سیاسی در این کشور پایدار بود.
در مجموع،سینمای آن روزگار آلمان،پیش‏بینی شگفت‏انگیزی را از بروز یک قدرت‏ خودکامه و جنگ‏ افروز نیروی نازی‏ها به رهبری هیتلر را تصویر می‏کرد که در فاصلهء سال‏های‏ 1940 تا 1944 بشریت را درگیر جنگی جهانسوز نمود.
ادامه دارد
نویسنده : احمد ضابطی جهرمی
نقل از فصلنامه هنر

One thought on “تعاریف و مفاهیم سبک در هنر – احمد ضابطی جهرمی

Comments are closed.