پوستی که در آن زندگی می کنم
نویسنده و کارگردان: Pedro Almodóvar
سال تهیه: 2011- اسپانیا- 117 دقیقه
(نگاه نقد فیلم نویبسان داخل به سینمای جهان)
خلاصه:
دانشمندی در حال آزمایش بر روی یک زن محبوس شده برای ساخت پوست انسان با خاصیت مقاومت در برابر آسیب های طبیعی ست. زن در فکر رهایی است و مرد برنامه ای برای آزادی او ندارد. در ادامه رازهایی از زندگی او و زن زندانی اش آشکار می شود…
*پدرو آلمادوار مشهورترین فیلمساز اسپانیایی ست که اکنون او را در تمام دنیا می شناسند. شهرت این کارگردان، نویسنده و تهیه کننده 63 ساله به گفت و گوهای پیچیده، به کار گیری کدهای ملودرام و به کارگیری عناصر مردمی، موسیقی های مردمی، شوخی های هتاکانه، رنگ های پر و دکور های خوش نما است. نمایش آرزوها و هوس ها، خانواده و هویت از تم های مورد علاقه و ثابت او هستند. او در فیلم هجدهم اش نیز عناصری چون هویت، خلاقیت و بقا را دستمایه خود قرار داده است. فیلم "پوستی که در آن زندگی می کنم" اولین فیلم او در ژانر فیزیولوژیک ترسناک/هیجانی است.
فیلم حول شخصیت Vera؛ زنی زیبا که توسط جراح پلاستیکی به نام رابرت (با بازی آنتونیو باندراس) در منزل شخصی این پزشک خارج از قانون زندانی شده و آزمایشات پوست این جراح روی او می گردد.. و البته با گذشت فیلم از اواسط وارد ماجراهای تازه ای از گذشته این دو می گردد و تبدیل به فاجعه می شود.
رابرت از حوادثی در گذشته نسبتا نزدیکش رنج می برد: همسرش ( با برادرش فرار کرده و در تصادفی دچار جراحات شدید ناشی از سوختگی شده که پس از دیدن خودش در آینه دچار هراس شده و از ساختمان به پایین پرتاب می شود و می میرد. دختر رابرت (نورما) که شاهد این ماجراست دچار ترس شدیدی از این صحنه می شود و البته در ادامه نیز در یک مهمانی از سوی پسری (ویسنت) که او را به بیرون سالن راهنمایی می کند مورد تجاوز قرار می گیرد و دچار روان پریشی شده و به عاقبت مادرش دچار می گردد.. غیر قابل پیش بینی ترین قسمت فیلم در اینجا بروز می کند که رابرت این پسر را دستگیر می کند و با اعمال جراحی بر روی او دچار تغییر جنسیتش می کند و در واقع Vera همان پسری ست که به دختر رابرت تجاوز کرده است. حالا ورا در صدد فرار است و روزها را روی دیوار چوب خط می اندازد و بالاخره هم موفق به این کار می شود و هم انتقام خود را از رابرت می گیرد.
تنها حادثه فرعی ماجرا شامل ورود زکا (برادر ناتنی و خلافکار رابرت و در ادامه مشخص شدن اینکه زن به ظاهر خدمتکار خانه رابرت-ماریلیا- در واقع مادر او و زکا است) به خانه رابرت و تجاوزش به Vera است که در خط داستان اصلی نیز قرار می گیرد. در واقع، به قول برخی منتقدین زکا سویه تاریک خود رابرت است با آن زمختی و نابلدی و حماقتش! (که در نهایت هم به دست رابرت کشته می شود).
محبت رابرت به ورا و بالعکس در ابتدای فیلم طبیعی به نظر می رسد اما با گذشت زمان و مشخص شدن جنایتی که پسرک (ویسنت) و رابرت در ازای هم انجام داده اند اوضاع تغییر می کند و یکی ملودرام تبدیل به هراس و هیجان همراه تراژدی می شود. رابرت با تغییر جنسیت ویسنت در واقع سه کار انجام می دهد: از طرفی او را با مسئله زن بودن همراه می کند و هم اینکه برای انجام آزمایش هایش (که البته غیر قانونی ست) سوژه ای انسانی می یابد و هم در حال بازسازی تصویر همسر سابق خود در ورا است.
مضمون اصلی فیلم برگرفته از رمان Tarantula نوشته Thierry Jonquet است که حدود ده سال قبل از ساخت فیلم در ذهن آلمادوار شکل گرفته است. او عناصر دیگری را به فیلم افزوده و آن را در بستری علمی-تخیلی پرورده است و در عین حال توانسته از تلفیق این موارد به موردی نسبتا یکدست دست یابد؛ کاری که به قول یکی از منتقدان کمتر کسی از عهده آن بر می آید.
از موضوعات مطرح شده و چالش برانگیز کار مورد تلافی است؛ تلافی رابرت در قبال ویسنت و تلافی ویسنت در برابر رابرت. آیا این عکس العمل ها عادلانه بوده اند؟ این سوال پاسخ دقیقی نخواهد داشت چونکه در هر بار عمل و عکس العمل به ظاهر مشابه نیستند و امکان خطا وجود دارد. همچنین به این نکته توجه کنید که رستگاری نهایی ویسنت/ورا در نتیجه تمرکز او بر وجود خود (در فیلم؛ تمرینات یوگا) و خودسازی و تحمل سختی ها (عذاب) ناشی از کار گذشته اش حاصل می شود.
اما کلید واژه فیلم در تببین واقعیت ظاهر بینی انسان است.! و البته آنچه در فیلم تظاهر می کند گرفتار شدن زکا به هوس ورا، عدم تمایل دوست مونث ویسنت به او و سپس علاقمند شدن او به همان فرد، تنها با تغییر ظاهر بیرونی و همچنین علاقه رابرت به بازسازی چهره و ظاهر همسر از دست رفته اش است. زکا کاری ندارد که درون ورا چه می گذرد و تنها اسیر تن اوست، ویسنت با دیدن تغییر ظاهری در اندام های خود دچار سرخوردگی می شود، رابرت در حال ساخت پوستی ضد ضربه برای ورا ست تا بتواند همیشه این ظاهر را حفظ کند، و دوست قدیم ویسنت تنها به ظاهر مونث فرد جلب می شود و نه به افکار او. همه ی این ها در کنار هم نقدی ست بر ظاهربینی و نکوهش غیرمستقیم آن در انسان. حتی به نظر می رسد قرار دادن صحنه به ظاهر بی ربط خواندن زن سیاه پوست (که نسبتا زشت هم هست اما صدای خوبی دارد) در همین راستاست.
به نظر می رسد تنها سخنان ورا در انتها که برای دوست قدیمی اش تغییر جنسیت و اقدامات رابرت را توضیح می دهد، غیر منطقی و زاید است.
از دیگر اشکالات موجود در فیلم می توان به این موارد اشاره کرد (با استناد به سایت IMDb.com): در یکی از صحنه ها (وقتی ورا به مغازه لباس فروشی می رود) اتوموبیل دیده شده در صحنه با آنچه به صورت تصویر آن در شیشه مغازه دیده می شود یکی نیست! *در ضمن، اشکالات علمی نیز به کار وارد است: برای جراحی باید سمت در تماس با بدن بیمار دستکش را به دور از تماس نگه داشت در حالی که رابرت عکس این عمل می کند!.. همچنین مدل بنز کلاس E که پزشکان جراح حین ورود به ساختمان رابرت سوار آن هستند در سال 2010 معرفی شده اما زمان مورد نظر در فیلم سال 2006 است. همچنین در صحنه مربوط به کار با ظرف محتوی نیتروژن مایع، در صورتی که بخار مربوط به نیتروژن باشد بایستی به سمت پایین ریزش داشته باشد نه اینکه به سمت بالا برود و بیرون بیاید!.
* یافتن اشتباهات نطبیقی وطرح آن برمی گردد به سالها قبل که دکتر هوشنگ کاوسی اینگونه ضعف ها را از فیلمفارسی های آن زمان بیرون می کشید وبرجسته می کرد. این منتقد هم که اسمش را پای مطلبش نگذاشته،.انگارهمان شیوه را بکار برده البته در آن زمان این گونه اشکالات بیشتر مربوط به بی دقتی منشی صحنه بود اما حالا دیگر و در سینمای حرفه ای موقع فیلمبرداری می شود همه فیلم را همزمان روی ویدئو ضبط کرد.
*نقد دوم
*ترجمه از نقد های مطبوعات فرنگی New York Observer
پوستی که در آن زندگی میکنم، هجدهمین فیلم Pedro Almodovar کارگردان نامتعارف اسپانیایی است که در آن پس از 21 سال دوباره با کشف سالهای دور خود یعنی Antonio Banderas همکاری میکند. اثری سورئال اما نه چندان قابل توجه که مسلماً نمیتوان آن را در زمره کارهای شاخص Almadovar قرار داد. برخلاف فیلمهای قبلی اش که بر پایه رفتارهای جنسی نامتعارف، تغییر هویت جنسی، تقلید جنس مخالف و هوسهای ناهنجار است، و اغلب سعی میکند تماشاگر را در جایی از داستان غافلگیر کند، این فیلمساز مولف اینبار متفاوت عمل کرده و نتیجه کار با آنکه قابل قبول است ولی تنها تقلیدی است از فیلمهای ترسناک قدیمی در مورد جراحان پلاستیک که سعی میکنند نقش خدا را برای بیمارانشان بازی کنند و با تغییراتی عجیب از آنها موجودی متفاوت بسازند.
داستان فیلم بر اساس رمان جنایی Tarantula نوشته Thierry Jonque است؛ با محوریت پزشکی خوشتیپ، ثروتمند ولی نامتعادل بنام رابرت لگارد (با بازی گیرا و دلهره آور Banderas) که سعی دارد با روشهای ژنتیکی از DNA خوک، پوستی جدید برای انسان بسازد. او که حالا از طرف همکارانش طرد شده است، در ویلایی مخفی همراه با مستخدمش ماریلیا که زنی بد اخلاق و به شدت سیگاری (که در حقیقت مادرش) است به تحقیقاتش ادامه میدهد. فرد مورد آزمایش او زنی زیبا و عجیب است که وی معتاد به تریاکش کرده و در حالی که لباسی چسبان بر تنش است، او را در اتاقی حبس و روز و شب رفتارش را تحت کنترل دارد. ماریلیا هم علاوه بر اینکه مواد مورد نیاز آزمایشات ترسناک دکتر را فراهم میکند، با تمام وجود مراقب ویلا و افراد درون آن است. رابطه این افراد با هم آنقدر پیچیده و قوی است که نیمتوان به سادگی آن را درک و یا اینکه برهم زد.
اما اوضاع روزی تغییر میکند که ماریلیا از طریق دوربین مدار بسته، فردی را پشت در ویلا میبیند و وی با نشان دادن علامتی بر پشتش، ماریلیا را قانع میکند که در را بر رویش باز کند. او که یک اتومبیل بولگاری را از مادرید به سرقت برده از دکتر میخواهد تا از طریق جراحی پلاستیک چهره اش را عوض کند. اما با پیشرفت داستان مشخص میشود که این مرد از قدیم با رابرت رابطه بدی داشته و همچنین سعی دارد خود را به ورا که حالا روز به روز بیشتر شبیه همسر متوفی (در آتش سوخته) دکتر میشود، نزدیک کند. در همین میان فیلم سعی میکند با کنار هم قرار دادن ماجراهای گیج کننده و سرنخهای مختلف از گذشته و حال، رازهای افراد ویلا را مانند دوجنسگرایی آنها را برملا کند. یکی دیگر از همین رازها و افراد رمزآلود، مردی جوان بنام وینسنت است که سالهای پیش به دختر دوست داشتنی دکتر تجاوز، او را کشته و بعداً متواری شده است. ولی بر سر او چه آمده و رابطه او با ورا چیست؟ برای پی بردن به این نکته باید خودتان پایان شوکه کننده ای که Almadovar تدارک دیده است را ببینید.
از ویژگیهای بازر فیلم؛ طراحی لباس بی نظیر Jean Paul Gaultier و موسیقی هنرمند فلامینگو Concha Bulka همراه با طراحی صحنه زیبای آن است که جمعاً فضایی تاریک همراه با رنگهای تیره و خاکستری بر روی پرده سینما پدید آورده اند. پوستی که در آن زندگی میکنم، جزو فیلمهای مورد من از Almadovar نیست، اما خوشحالم که همچنان فیلم را به گونه ای میسازد که در ضمن سرگرم کردن مخاطب، ذهنش را مملو از سوالاتی میکند که در پایان به روش جالبی به همگی آنها پاسخ میدهد.
مترجم: بهروز آقاخانیان
با سلام
راستش را بخواهید، من این فیلم را ندیدم . فقط یک توضیح کوتاه آلمانی از آن دیدیم و تشویق شدم که آن را ببینم. اما با خواندن این متن، کمی انگیزه ام را از دست دادم.
یا این که نویسنده فیلم را ندیده و اون هم از جایی شنیده و یا ترجمه کرده که در این جا ما ترجمه آن متن ترجمه شده را می خوانیم! و یا این که مترجم محترم (اصلا قصد توهین یا متلک گفتن ندارم) این فیلم را ندیده و صرفا آن را ترجمه کرده. در هر صورت من نه تنها چیزی از این متن عایدم نشد، بلکه اگر صرفا بر اساس آن به فیلم نگاه کنم، تشویق می شوم که فیلم را نبینم.
اما با وجود این خسته نباشید. ولی من با تمام این احوال فیلم را خواهم دید
شاد باشید
دوست وهمراه گرامی با سپاس از اظهار نظرتان ما هم دقیقا برای آشنایی خوانندگان دور از ایران ودر تبعید ،نگاه نقد فیلم نویسان داخل را گاه منتشر میکنیم امید این که خود فرصت داشته باشید ونقد ونظرتان را بصورت مقاله برای ما بفرستید. موفق باشید