نمايشی از
ارادهی سيزيفی ديگر
…وخاطره ای از دستیار فنی زاده
مقدمه سینمای آزاد
*این بررسی دروبلوگ مسعود مهرابی (مدیر ماهنامه فیلم) چاپ شده چون نویسنده مطلب قید نشده قاعدتا باید مهرابی خود مطلب را نوشته باشد. همین طور به دلیل قابل درک نویسنده از خیزش وسرکوب زمان شاه می گوید اما هیچ اشاره ای به خیزشهای دوران خمینی نمی کند، برای نمونه اعتراض ومقاومت مداوم زنان،خیزش دانشجویی که نظام ر ادر مانده کرد وسرانجام خیزش 88 که اگر کروبی وموسوی به یاری دیگر آخوندها نیامده بودند ج. اسلامی ساقط شده بود . مقاله، همچنین اشاره ای به آل احمد روشفکری فرصت طلب دارد که از حزب توده به آغوش اسلام ناب محمدی خزید این قسمت بی آنکه به اصل مطلب مرتبط باشد در مقاله گنجانیده شده است ، با همه این احوال مطلب مهرابی برخی واقعیت های قابل تامل را هم در خود دارد. باز چاپ این مقاله یک حسن دیگر هم دارد،مشخص می کند که وقتی نقد فیلم نویسی در دوران نظام آدمخوار میخواهد مطلبی بنویسد چقدر دستش بسته است فقط می تواند مصائب پهلوی دوم را برشمرد اما باید شرایط وحشتناکتر دوره آخوند ها را با سکوت برگذار کند. دردناک نیست؟
بد نبود اگر جناب مهرابی اشاره ای هم می داشت به مصا ئبی که بیضایی در ج. اسلامی از آغاز تا کنون می باید تحمل می کرد. در آن صورت، آیا چنین نقد ونظری امکان انتشار می یافت؟ با این یاد آوری نقد ونظر اقای مهرابی را چاپ می کنیم. اگر خوانندگان جستجوگر ما هم نظری داشته باشند عینا منعکس می کنیم.
***
*چه جای حضور و جلوهی شخصیتی چون «حکمتی» ــ نماد انسان مبشر دانش و دانایي ــ وقتی در حافظهی جمعی، «قیصر» و «علی بیغم» اسطورههایی بیبدیل و خدشهناپذیرند؟ «حکمتی»ها نهتنها بر پردهی خیالانگیز سینما که در واقعیت جاری نیز، مظلوم تاریخیاند. بازنمایی و پاسداشت آنها نه به خاطر زنده نگه داشتن نامشان یا گذاشتن مرهمی بر زخمهای مکررشان، که ترغیب «عاشقان بیدل» است بر تداوم عاشقی؛ هرچند، شبشان دراز باشد.بهرام بیضایی در نخستین فیلم بلندش رگبار، برای اولینبار با خلق «آقای حکمتی» شخصیتی بدیع و چندلایه به انگشتشمار شخصیتهای سینمای ایران افزود. پیش از آن، بجز شخصیتهایی مثل «حاجیجبار» (شبنشینی در جهنم، 1336)، «داشحسن» (لات جوانمرد، 1337)، «آهو» (شوهر آهوخانم، 1347)، «مشحسن» (گاو، 1348)، «هالو» (آقای هالو، 1349)، «حسنکچل» (حسنکچل، 1349) و دوسه شخصیت دیگر، بقیهی نقشها در اغلب فیلمهای ایرانی، یکسره در سیطرهی جاهلها، بزنبهادرها و تیپهای بیهویت و لمپنمسلک بود. شخصیتهای متفاوت یادشده نیز، یا مثل «آهو» و «آقای هالو» در ادبیات داستانی و نمایشی ایران ریشه داشتند یا چون «داشحسن» و «حاجی جبار» برآمده از نوعی تیپ و باور اجتماعی آن سالها بودند. ویژگی حکمتی در رگبار، صرفاً به خاطر معلم بودنش نیست؛ بلکه او معلمی چندوجهیست که لذت و رنج توأمان و حرمان انسان فرهیخته را به نمایش میگذارد. و هرچند میشود رد کمرنگی از او در جامعه و ادبیات آن روز دید، اما بیشتر مخلوق ذهن خلاق بیضاییست.
حضور چنین شخصیتی در سینمای ایران، آغاز دههی 1350، جدا از متن فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن سالها نیست. سالهای وابستگی نظامی و اقتصادی، خیزش و سرکوب جنبشهای تعالیطلب، تعارض سنت و مدرنیزم تحمیلی، اقتدار نظامی توتالیتر، گسترش طبقهی متوسط شهری، رشد فرهنگ مقاومت، درگذشت جلال آلاحمد، مرگ نابههنگام تختی و صمد بهرنگی و… تأثیر گذاشتهاند بر اندیشه و ذهن بیضایی (چه آگاهانه و چه ناخودآگاه) در شکلگیری شخصیت حکمتی و خاصه تقابلش با برآیند چنان فضایی که در لایههای زیرین رگبار، با ظرافت نمود مییابد و از سوی مخاطب، درک و حس میشود.
مکان وقایع رگبار، مکانیست تمثیلی، محلهای در پایین (نه لزوماً جنوب) شهر با آدمهایی که تیپهای اجتماعی و شمایلهایی را نمایندگی میکنند. آقای ناظم (لقبی قابلتفسیر) و خانوادهاش، طبقهی نوکیسهی فرمانبر را با حقارتهایشان به نمایش میگذارد. آقا رحیمِ قصاب و جوانمرد، تمثیل و طرح ملایمیست از لاتها و لمپنها، با همان ارجاعهای همیشگی بیضایی به شمایلها و… بیش از همه، بر بچهها (نسل آینده) تأکید میشود. بچههایی که در چمبرهی فقر و فاقهی ناگزیر گرفتارند و راه کسب دانش و تعالیشان دشوار. در این میان، آقای حکمتی موهبتیست رهاییبخش که گویی از جهانی دیگر ــ جهانی منزه و رویایی ــ قدم به این وادی پررنج و محنت گذاشته است. از نگاه اهالی فرودست محله، او موجودیست که از آن «بالا»ها (نه به معنای شمال شهر یا فردی از طبقهی فرادستان) آمده؛ کسی که مثل هیچکس نیست. بهرغم این باور، زیبایی و ماندگاری کار بیضایی آنجاست که از چنین شخصیتی، موجودی کاملاً زمینی میسازد؛ با همهی قوتها و ضعفهایش. او عاشق میشود، میشکند، کتک میخورد، برمیخیزد، مبارزه میکند، شکست میخورد، استوار میماند و دستآخر مقهور شر نیروهای پنهان از انظار میشود.
بیضایی، هنرمندیست تقدیرگرا. تقدیرگرایی در آثارش مقدم است برخواست و اعمال شخصیتهایش. او با همان چند صحنه آغاز فیلم، سرنوشت شوم و محتوم حکمتی را اعلام میکند. حکمتی در اولین نگاه به «آتیه» دل میبندد (در نگاهش گویی، تجلی آرزوهای گمگشتهاش را یافته) و همزمان، لالهی بلورین چراغ (نماد عشق و وصل) از دستش میافتد و میشکند. و لحظهای بعد هنگام صحبت با آقارحیمِ قصاب، آینه (نماد نور و آگاهی) از دست دیگرش رها شده و خُرد میشود. با چنین آغازی ــ وقوف به سرنوشت حکمتی ــ ما میمانیم و تماشای نمایشی از مبارزه و ارادهی سیزیفی دیگر، نمایشی که شورانگیزتر و برانگیزانندهتر از به مقصد رسیدن است بهگمانم.
پرویز فنیزاده حتی پیش از حضور در رگبار، بازیگریست توانا و صاحبنام در تئاتر ایران. او با نقشآفرینیهای درخشان و صاحبسبکش در نمایشنامههایی چون سه نفر روی اقیانوس، دیکته و زاویه، آی بیکلاه آی باکلاه، پرواربندان، حسنکچل و… منتقدان و تماشاگران را به تحسین واداشته بود. چنانکه هفت سال پیش از رگبار، ابراهیم گلستانِ سختگیر و سختگذر، نقش روشنفکر سرخورده و تلخاندیش خشت و آینه (1344) را به او سپرد. نقشی که بهخاطر اجرای فوقالعادهی فنیزاده، همچنان در سینمای ایران یکه است و بهیادماندنی. برخلاف این سابقه، بازی فنیزاده در رگبار، جزو بهترین بازیهایش نیست. مشقاسمِ داییجان ناپلئون، ملیجکِ سلطان صاحبقران و حتی نقشهای کوتاه و تحسینبرانگیزش در تنگسیر و گوزنها، شاخصترند. او در همان سهچهار دقیقه حضورش در تنگسیر، بازی برتری به نمایش میگذارد، چنانکه نقش «زارممد» (بهروز وثوقی) در سایه قرار میگیرد. با این حال، نقشآفرینی فنیزاده در رگبار، نقشی کماهمیت و بیجلوه در تاریخ سینمای ایران نیست. او نقش حکمتی را بسیار روان و با ریتمی یکدست بازی میکند. نمونهای که در آن سالهای سینمای ایران، بهندرت اتفاق میافتاد. دلپذیرترین وجه بازی فنیزاده در رگبار، نمایش احساسات متضاد درون آقای حکمتیست که از سوی مخاطبان خاص و عام بهخوبی دریافت میشود و بر دل مینشیند.
بر این باورم، آن چه باعث شده تا فنیزاده نتواند برخلاف کارهای تئاتری و مجموعههای تلویزیونیاش، تمام و کمال در رگبار نقشآفرینی کند در این نکته است که این فیلم نخستین تجربهی بلند سینمایی بیضایی و اوست؛ با همه خامدستیهای محتمل و طبیعی و غیرقابلسرزنش. بیضایی پیش از رگبار، فیلم کوتاه عمو سیبیلو (1349) را براساس داستانی از فریدون هدایتپور ساخت که هنوز هم بهخاطر قصهی زیبایش به یاد میآید و نه ساختار سینماییاش. همه از مصائب ازلی راه دشوار شکلگیری نخستین فیلم فیلمسازان در این دیار باخبریم؛ پیدا کردن تهیهکننده، تن دادن به کمترین امکانات، خواهش و تمناهای بیجا، باجدادنهای حقارتبار، فشار سینمای مسلط، فضای بدگمانی و خالهزنکی و… کسب توفیق در گیشهای که اغلب، هوادار «علی بیغم» سرنوشتش را رقم میزند. شاید از همینروست که اغلب این فیلمسازان میکوشند تا هر آنچه در دل و اندیشه و ذهن و فکر و چنته دارند در همان نخستین اثرشان رو کنند و به تماشا بگذارند. بدون آنکه از نظر حرفهای و تجربه به کمال رسیده باشند.
بیضایی، استاد بیان سمبلیک است. کمتر اثری از او وجود دارد که مضمون و محتوایش بیواسطهی سمبلیسم به مخاطب برسد. رگبار ازجمله آثاریست که ازنظر حضور عناصر سمبلیک تنیدهنشده در متن، شگفتانگیز است. تا حدی که گاهی شخصیتهای فیلم زیر آواری از سمبلها، قدرت قد راست کردن ندارند. بیضایی در رگبار، بیش از آنکه در اندیشهی شخصیتهایش باشد، دربند و والهی سمبلهاست. سمبلهایی که برخی درخشانند و اغلب خام و پرورشنیافته.
بحث دراز است و جا اندک. بگذریم. نمیدانم چرا هر وقت یاد آن دیزالو بینظیر و تکاندهندهی پایان رگبار میافتم، بر خود میلرزم و این جملهی مشقاسم در گوشم طنین برمیدارد «… هی… تو ولایت ما یه یارو بود که یه وقتی عاشق یه دختر شد… دخترهرو که شوهر دادن، او هم همچی دود شد و… رفت هوا.»
میدانم آقای حکمتی رگباریست که بر محلهی ما خواهد بارید.
*خاطره ای از دستیار فنی زاده
٣٢ سال پیش در چهارم اسفند ماه خبرشدیم "ستاره ای" از تئاتر و سینمای و تلویزیون ایران غروب کرد. ٣٢ سال گذشت، و هنوز که هنوز است جایگزینی برایش پدید نیامد و هنوز در فقدان این هنرمند اشک میریزیم و جایش را در صحنه و سینما و تلویزیون میبینیم. هرچند کاری که شایسته او باشد انجام نشده است.
من که همچنان باورم نمیشود که او نیست، نمیتوانم باور کنم "پرویز فنی زاده" نیست و گاهی اوقات فکر میکنم آرام آرام وارد میشود و گوشه ای مینشیند و پیشنهاد میکند تمرین را آغاز کنیم.
"پرویز فنی زاده" با بلوز یقه اسکی و کت اسپرتش میآمد که اولین تجربه کارگردانی را در تئاتر انجام دهد. و من به عنوان دستیار کارگردان در کنارش بودم. داشتیم نمایش "خدا را هجی کن" را تمرین میکردیم. در پاییز قبل از انقلاب 57 و چون جای تمرین مناسب نداشتیم در خانه یکی از بازیگران تمرین میکردیم. فنی زاده میآمد و آرام گوشه ای مینشست و میگفت تمرین را شروع کنیم. خیلی آرام بود. چون مشکلات خودش را حل کرده بود و خودش را نجات داده بود اگر بشود گفت نجات و کلاسهای گروهی "تراپی" میرفت. بهش میگفتیم خودت هم بازی کن. میگفت نه میخواهم تجربه کارگردانی را برای بار اول درست انجام دهم. کار در سه ماه تمرین آماده شد ولی هیچ سالنی برای اجرا در اختیارش قرار نگرفت. یادش به خیر همیشه سر تمرین میگفت: بچه ها از یه کمی پایین تر شروع کنید.
بزرگترین امتیاز "فنی زاده" این بود که میخواست "فنی زاده" باشد و نه کسی دیگر و به خاطر همین هم نوع بازی او از جنس بازی خود او بود.
اگر آقای "حکمتی" بود در رگبار، آقای حکمتی بود که هیچ وجه تشابهی با "ملیجک" در سلطان صاحب قران نداشت و در همان زمان "مش قاسم"دایی جان ناپلئون بود که با همه اینها متفاوت بود، افسوس که از کارهای تئاتری اش چیزی در دست نیست. شاید فقط چند عکس در آلبوم همکاران.
جالب این است که هنرمندانی چون "فنی زاده" همیشه دچار کمبودهای مادی و تنگناهای" گذران زندگی بوده و هستند. او تعریف میکرد وقتی جایزه بهترین بازیگر را از دست "جوزف لوزی" می گرفتم. داشتم فکر میکردم اگر دوستم لباس به هم قرض نمیداد، چگونه باید در این مراسم شرکت میکردم. 16 سال بود که به عنوان بازیگر قراردادی در اداره تئاتر کار می کرد و وقتی که رفت بر سر مزارش حکم رسمی استخدامی اش را به دست همسرش دادند. اما او هیچگاه نه نالید و نه پیش کسی گلایه کرد. سوخت و سوخت تا تمام شد.
* هنرمند شایسته پرویز فنی زاده یکی از دوستان دوران جوانی من بود که متاسفانه در دام اعتیاد افتاد خاموشی زود هنگامش هم با این مسئله مرتبط بود. ب. ن
آخرین دیدگاهها