گفتگو با مسلم منصوری در باره فیلم تنهایی عریان / صادق هدایت 

پرسش ها از سینمای آزاد
پاسخ ها مسلم منصوری

نحوه کار تو در سینما متفاوت است، در نتیجه، سئوال هایی هم که می شود مطرح کرد متفاوت تواند بود. تو کار سینما را در ایران شروع کردی، چند فیلم هم در داخل ساختی و نمایش دادی و در مرحله بعد فیلمبرداری فیلم ها را در داخل انجام دادی، اما به خانواده سینماگران  تبعیدی پیوستی، فیلم های تصویر برداری شده را اینجا آماده و نمایش دادی درمرحله دیگر کارهائی است که تماما در اینجا آغاز و آماده نمایش شده است. که فیلم تنهایی عریان نمونه این نوع کارهای توست که  رویش بیشتر توقف خواهیم کرد. اما اگر موافق باشی در اغاز مروری داشته باشیم بر شروع کارت درسینما تا برسیم به کار جدیدت «تنهایی عریان».  مستند /داستانی محاکمه از کارهای داخل تو جلب نظر بسیار می کند.  قصه این فیلم یک گروه  فیلمبرداری غیر حرفه ای را به نمایش می گذارد، آقای متینی هنرمند  سرشناس محلی، قصه نویس و کارگردان منطقه  ورامین هم هست.

 البته برای سینمای ازاد  تماشای این فیلم جاذبه ویژه ای هم دارد چرا که گروه ما (جنبش سینمای آزاد) که با امکانات محدود سینمای ۸ کار می کرد را تداعی میکند، تو در شرایطی محتوای کارت را به سینمای ۸ ربط داده ای که این کار دیگر چندان متداول نبود. تصویر برداری ویدئو داشت جانشین فیلم ۸ می شد،  انگیزه تو از انتخاب سینمای ۸  برای محتوای  این فیلم چه بود؟

من زمانی با علی متنی و گروه  فیلم سازی اش آشنا شدم که سالها  بود آنها به شیوه سینمای ۸ فیلم می ساختند. تا اینکه حکومت ایران آنها را بجرم ساخت فیلم های بدون مجوز دستگیر و زندانی می کند. وقتی قرار شد که آنها یک باردیگر فیلم بسازند تا از چگونگی کار فیلم سازی آنها فیلمبرداری کنم، آنها با همان شیوه سینمای ۸ میلیمتری کار را شروع کردند و به این ترتیب فیلم “محاکمه” ساخته شد.

 مستند دیگر تو زندگی سبزیان، کارگری عاشق و دلباخته سینما که متاسفانه چند سال پیش خاموش شد هم کاری متفاوت و در یاد ماندنی است این مستند هم جا داشت بیشتر شناسانده شود. اما انگار کم می شناسنش. به نظر خودت دلیل کمتر مطرح شدن این مستند خوب و با ارزش چه بوده است؟

 فیلم “کلوزاپ – لانگ شات” اولین تجربه فیلم سازی من بود. اتفاقا این فیلم در زمان خودش در بسیاری از این فستیوال ها به نمایش گذاشته شد. در لیزبون پرتقال جایزه بهترین فیلم مستند و در تورین ایتالیا جایزه منتقدین سینمایی را گرفت. در فستیوال های برلین، کره جنوبی، توکیو، سن فرانسیسکو از آن تقدیر شد و افرادی مثل برناردو برتولوچی از آن تمجید کردند، یا فرخ غفاری بعد از دیدن فیلم می گوید که بعد از سالها از دیدن یک فیلم شوق کرده و لذت برده است یا عباس کیارستمی در فستیوال فلورانس می گوید که تا حالا هیچ فیلمی روی او آنقدر تاثیر نگذاشته بوده و شبی که فیلم را دیده تا صبح نتوانسته بخوابد و از این حرفا! که همان زمان این حرفها درمطبوعات سینمایی ایران هم بازتاب زیادی داشت. با این حال این فیلم در میان ایرانیان کمتر دیده شده است. شاید دلیل آن  به این برمی گردد که وقتی می خواستم این فیلم را بسازم با آقای آشنا شدم که از پاریس به ایران آمده بود و قبول کرد که به عنوان تهیه کننده فیلم با من همراهی کند. در اواخر فیلمبرداری گفت اگر اسم او به عنوان کارگردان دوم در فیلم بیاید او بهتر می تواند این فیلم را در خارج از ایران ارایه و پخش کند، من هم بخاطر دست بستگی هایی که داشتم به ویژه دست بستگی های مالی پیشنهاد او را قبول کردم و از آن پس در کم و کیف پخش فیلم دخالتی نداشتم. بهرحال این فیلم شاید بدلیل اینکه اولین کارم در زمینه مستند سازی بود هنوز برایم تازگی دارد.

 بخشی از کوشش های تو هم سیاسی و هم فرهنگی بوده و مقابله با زد و بند جمهوری اسلامی با جشنواره ها، تو که خود  در ایران زندگی وکار میکردی به گمان من اگر میخواستی به خواست نظام تن در بدهی امتیاز هم میگرفتی اما زیر بار خواست آخوند نرفتی و سختی تبعید را بر رفاه در سایه بردگی جشنواره ها ترجیح دادی. آیا می شود در باره زد و بندها وب اند بازی ها در نظام جمهوری اسلامی  برای ما  که بهر حال  دور از صحنه داخل بوده ایم و ممکن است مسایلی باشد که ما از ان کم اطلاع یا بی اطلاع باشیم کمی بیشتر توضیح  بدهی؟  وقتی محمد خاتمی شارلاتان گفت: هالیوود در کنار پنتاگون وسیله مسخ انسانهاست، چگونه شد که این سالها آن انقدر  برای کسب جایزه تلاش و هزینه تقبل میکنند (البته از کیسه تهی مردم) تا آن حد که احمدی نژاد هم با صراحت گفت: ما لابی کردیم و اسکار گرفتیم؟ و یا جعفر پناهی با لابی گری کلودیا روت نایب رئیس مجلس المان خرس برلین را تصاحب کرد نمونه ها بسیار است و ما فقط دوتا نمونه نقل کردیم.

داستان حمایت های همه جانبه دولت های غربی از حکومت ایران  فراتر از زد و بندهای رایج و معمول  سیاسی و اقتصادی است. صاحبان اصلی جهانی سازی در این دوره حکومت ایران را به عنوان یک دشمن لازم دارند. دستگاه های تبلیغاتی و سیاسی شان ۲۴ ساعت در حال باد کردن این دشمن قلابی است.

 باد کردن سینمای جمهوری اسلامی و نهاد های حقوق بشری و اپوزیسیون های قلابی و چهره سازی از آنها همه و همه برای سر پا نگهداشتن این دشمن قلابی است. در طی  این سالها با ایجاد بحران های کاذب و دامن زدن به این دوشمن بازی ها هم بحران های داخلی رژیم را حل و فصل کرده اند و هم بحران های منطقه ای و جهانی خود را و همه  انرژی ها و نیروها را پیرامون این داستان به بند کشیده و قفل کرده اند. می بینیم هرگاه عربده کشی های سیاسی دو طرف علیه هم بالا گرفته همه پشت این عربده کشی ها  به صف شده اند و به عنوان مخالفت با جنگ! و مخالفت با دخالت خارجی آتش بیار معرکه رژیم و اربابانش شده اند. این رژیم با دخالت خارجی بر ایران حاکم شده و با دخالت خارجی تا به امروز بر سر پا مانده، تازه همه نگران دخالت خارجی هستند. بیانیه جریان های متضاد را در این رابطه نگاه کنید. از بیانیه سینماگران  تا اصلاح طلبان رژیم  و کارشناسان میزگردهای بی بی سی تا فراخوان سوسیالیست ها و کمونیست ها و ملی گراها همه یک حرف را می زنند. انگار بیانیه همه را یکی نوشته است. جوهره تمام این بیانیه ها یکی است فقط ادبیات شان متفاوت است. سران دولت های غربی و صاحبان خط جهانی سازی، سران حزب دمکرات و جمهوری خواه امریکا تا سران چپ و کمونیست های جهانی و وطنی همه مخالف دخالت خارجی هستند! فقط توده های به جان آمده از این همه فلاکت و بدبختی هستند که از این عربده کشی های سیاسی و از این دشمن بازی ها خسته شده اند و آرزو دارند که امریکا بجای این همه حرف و حدیث دو تا موشک به مقر سپاه و سران رژیم بزند.

بهرحال اینکه صاحبان نظم نوین برده داری در قدم بعدی برای پیش برد خط جهانی سازی و برای کمک به رژیم  به یک جنگ محدود و کنترل شده با رژیم  دست بزنند. یا اعتراضات اجتماعی به نقطه ای برسد که دیگر رژیم  قادر به کنترل جامعه نباشد و ناچار بشوند به فکر جایگزینی رژیم با شند. یا اینکه ترامپ و تیم او از موضع ملی گرایی مخالف جهانی سازی هستند و دشمنی شان با رژیم به عنوان یکی از ابزار های خط جهانی سازی واقعی است یا نیست، و اگر خط آنها واقعی باشد آیا می توانند در مقابل خط صاحبان اصلی جهانی سازی در امریکا  برشی داشته باشند و کاری پیش ببرند یا نه، و اینکه چرا همه  در زمینی بازی می کنند که خواسته یا ناخواسته آتش بیار معرکه رژیم و اربابانش شده اند، خود موضوع یک گفتگو و بحث جداگانه است. ولی چیزی که  در دنیای واقعی خارج از دنیای رسانه های خبری و تبلیغاتی و سیاسی مشخص و روشن است این است که آمریکا و دیگر دولت های غربی تا به امروز مثل تخم چشم از این رژیم حمایت کرده اند. این موارد را اشاره کردم تا بگویم باد کردن سینمای رژیم و اپوزیسیون های دست ساز در رسانه ها و فستیوال های هنری و سیاسی جدا از نیاز اربابان به باد کردن خود رژیم به عنوان یک دشمن و سر پا نگهداشتن آن نیست.

کار های دیگر تو مثل تن فروشان وجنگ زدگان و شاملو آثار شناخته شده ای هستند که هم در باره شان نوشته شده هم بسیاری دیده اند. که از این آثار به سرعت میگذریم تا برسیم به کار جدیدت تنهایی عریان. اول اینکه چه انگیزه ای  تو را متوجه ساخت فیلمی در باره هدایت کرد؟

در باره هدایت به اندازه کافی انگیزه وجود داشت  که چند سال با جان کندن  دوندگی کنم تا این فیلم به سر و سامانی برسد. امروز که بیش از هر زمانی رسانه ها و ابزارهای تصویری  بر ذهنیت جامعه سلطه پیدا کرده اند و قدرت تشخیص را از همه گرفته اند، هدایت هنوز هم وسعت دید و روشن بینی و قدرت تشخیص می بخشد. نگاه هدایت به “کار” به “جوامع مترقی و متمدن” به “سواد و آموزش و پرورش”  به “حاجی آقاهای اصلاح طلب و دموکراسی خواه”  به “دستگاه آخوند و اسلام” به تخریب بودن رابطه “زن و مرد” به “علم و تکنولوژی” به ” جامعه روشنفکری و هنری” هنوز هم به خوانندگانش وسعت  دید می دهد. نگاه او به کار که می گوید:” این اسارتی که اسمش را کار گذاشته اند و هر کس حق زندگی خودش را باید از آنها گدایی بکند.” یا راجع به مترقی و متمدن شدن درروند جاری به زبان طنز گزنده می نویسد:” وقتی کریستف کلمب به سرخپوستان امریکا بر می خورد می گوید: شما مردمان وحشی و گمراه هستید و از تمام مظاهر تمدن غرب، آزادی و دمکراسی بری می باشید. لذا تا دنیا دنیاست باید قید رعیت ما را به گردن به اندازید و همواره به ما باج و خراج و جزیه بپردازید، در عوض چند نفر کشیش عیسوی کارکشته که در شکنجه های مذهبی استادند به سرتان می گماریم تا در جرگه ملل مترقی در آیید.” در باره سواد و آموزش جاری می گوید:” این تعلیم اجباری برای با  سواد کردن مردم نبود، برای این بود که همه بتوانند حرفها و تعریف های آنها را در روزنامه ها بخوانند، به زبان روزنامه ها حرف بزنند و به زبان روزنامه ها فکر بکنند و زبان بومی که اصیل ترین نمونه نثر فارسی است از بین برود، کاری که نه عرب توانست بکند و نه مغول.” چند ماه پیش فردی بنام ادوارد برنیز که پدر روابط عمومی و دستکاری افکار عمومی و دولت نامرئی  شناخته می شود، در امریکا در گذشت. این فرد عنوان می کند: که آموزش همگانی و سواد عمومی این امکان را به ما داد به همه یک مهر با یک جوهر زده بشود. سواد همگانی به عوام  مهری داده که جوهر آن  شعارهای تبلیغاتی، موضوعات پیش افتاده روزنامه ها و اینکه چطور از بالا هدایت بشوند به چه کسانی رای بدهند وچطور کالاهایی را که نیاز ندارند مصرف کنند. سواد همگانی یعنی مهر هرفرد کپی مهر میلیونها نفر دیگر است. بنابرین وقتی این میلیون ها نفر در معرض  یک محرک مشخص قرار بگیرند، همگی جوهر یکسانی دریافت می کنند. افکار عمومی را به انضباط در می آورد؛ مثل ارتشی که سربازانش را به انضباط در می آورد.” می بینیم چند دهه قبل از اینکه امثال  ادوارد برنیز چنین حرفی را برزبان بیاورند، هدایت دست آنها را می خواند و خط آنها را می بیند. در داستان س.گ.ل.ل. بدرستی نشان می دهد که علم و تکنولوژی چگونه به انباشت قدرت و ثروت و به تخریب رابطه انسان با طبیعت و به بنجل شدن و بی مصرف شدن خود انسان منجر می شود. در این داستان آدمها همه جنون زده  و سرگردان و بی هدف اند و زندگی شان بی معنا شده است. همه از این بی معنایی زندگی عذاب می کشند. در این داستان فقط گروه لختی ها هستند که می دانند چرا حال همه خراب شده است. یکی از آنها می گوید بشر بخاطر علم زده گی و بیرون افتادن از دل طبیعت  و کنده شدن از زمین است که به این روز افتاده است. “چون بشر میلیون سال در دل طبیعت زندگی کرده، آرامش جنگل را حس کرده، صبح زود از صدای پرنده گان بیدار شده و حالا بواسطه دور افتادن از محیط طبیعی خودش است که به صورت امروز در آمده. مثلا  من هر وقت به ماه نگاه می کنم که نیاکان انسان همه به آن نگاه کرده اند مثل این است که یادگار آنها در آن مانده است. من از مهتاب بیشتر کیف می کنم تا از بهترین چراغ هایی که بشر اختراع کرده است.”  درباره جامعه روشنفکری و هنری در چهارچوب های رسمی و حکومتی می نویسد: “همه علما، فضلا، فرنگ رفته ها، متجددین و قدیمی ها همه سر و ته یک کرباس اند. فقط عناوین آنها فرق می کند. پیشترها می رفتند نجف حالا می روند فرنگ با عنوان دکتری برمی گردند، کارشان عوام  فریبی و آرزو شان این است که وکیل و وزیر بشوند.” هدایت سال ها قبل اصلاح طلبی حاجی آقا ها و حکومت آخوندی را به همه نشان می دهد. اگر جریان های سیاسی و جامعه روشنفکری و چپ ایران نگاه هدایت را به آخوند و اسلام داشتند، انقلاب ۵۷ به این صورت اتفاق نمی افتاد ونتیجه مبارزات مردم به این فاجعه و تباهی کشیده نمی شد. غلام حسین ساعدی بدرستی اشاره می کند:” در زمانه ای که حکومت آخوندی مطرح نبود هدایت تصویرحکومت آخوندی را به همه ارایه  داده بود و این فاجعه را خوب پیش بینی کرده بود.” اگر امروز هم بعد از چهل سال حاکمیت جمهوری اسلامی و بعد از این همه تباهی و ویرانی باز بخشی از همین جامعه هنری و سیاسی و چپ ایران نگاه هدایت را به حاجی آقا داشتند، دنبال حاجی آقاهای اصلاح طلب رژیم راه نمی افتادند. هدایت رفرم و اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی و  فریب کاری وشیادی حاجی آقاها را همان زمان به همه نشان داده بود. اگر امروز هم روشن بینی هدایت را به ماهیت آخوند وکاروان اسلام  داستند، این عربده کشی های ضد استکباری رژیم را جدی  نمی گرفتند و آتش بیار معرکه رژیم و اربابانش نمی شدند. از نوشته ها و نامه های هدایت مشخص است که هدایت بدرستی مسیر و نتیجه مبارزات آن  دوره را می دیده است. می دیده که در دنیای واقعی خارج از فرمول های تئوری، دستگاه آخوندی مثل هیولایی بر سر راه جامعه  خوابیده و اگر مرزبندی تیز و مشخصی با آن  کشیده نشود، این هیولا به عنوان صاحب اسلام و اعتقادات مردم می تواند تمامی تلاش ها و دست آوردهای آزادیخواهانه جامعه را به یغما ببرد. 

بهرحال اینکه چرا هدایت می توانست خطر این هیولا را ببیند و جریان های روشنفکری و سیاسی و چپ آن زمان نمی توانستند ببینند، باز نیاز به گفتگو و بحث دیگری دارد.

در باره هدایت بسیار گفته اند ونوشته اند، یک فیلم هم کیومرث درمبخش از بوف کور ساخت  که  البته با سرمایه تلویزیون ملی ایران که کار ضعیفی بود. سالها از ساخت ان فیلم  گذشته است، تو چگونه  بطرف هدایت رفتی؟ کار تحقیق چه مدت بطول کشید؟ اسناد چگونه فراهم شد؟

حدود دو سال طول کشید تا متن فیلم تنظیم شود. یکی از سختی کار همین بود که درباره هدایت بسیار گفته و نوشته شده ولی بجز معدود کتاب ها و مطالب با ارزش، بیشتر نوشته ها تصویر مخدوش و وارونه از هدایت ارایه داده است. در حقیقت خوانندگان آثارهدایت با پس زمینه ذهنی ای که منتقدین ادبی و رسانه ایی از هدایت ارایه داده اند با آثار هدایت برخورد می کنند. این نوشته ها بیشتر دیواری است بین خواننده و آثار هدایت. طبیعی بود که بخاطر روشن بینی و اندیشه تیز و تند هدایت، منتقدین جیرخوار و مطبوعات حکومتی و استعماری و آخوندها از او انتقام بگیرند و نابکارانه زندگی وکارش را تخریب کنند. حتا اساتید! بخاطر اینکه هدایت اولین  نویسنده ای است که  قصه هایش را به زبان عامیانه و به زبان کوچه می نویسد، می گویند فارسی بلد نیست بنویسد و سواد ندارد. هدایت بجز معدود دوستان و همراهانی که داشت از سوی جریان های سیاسی و روشنفکری هم  باز به شدت تنها بود. هدایت ربطی به فضای سیاسی و روشنفکری و چپ زمان خود نداشت. نگاه هدایت به علم به تکنولوژی به سواد و بیسوادی به تعلیم اجباری با نگاه آنها فاصله زیادی داشت. امروز شاید برای بخشی از جامعه  قابل لمس باشد که این علم و تکنولوژی و آموزش دبیرستانی و دانشگاهی چه بلایی بر سر بشر آورده است. ولی در زمان هدایت اینها جزو پیش رفت و ترقی بود و مخالفت با آن واپسگرایی بود. هدایت  قدم بعدی  این علم و تکنولوژی را که اصلی ترین ابزار کنترل و سلطه و مسخ جامعه و نابودی محیط طبیعی زندگی انسان و حیات وحش را می دید.  در چنین شرایطی هدایت به سختی بوف کور را در هند بشکل دست نوشته پنجاه  نسخه کپی می کند. در زمان حیاتش فقط یکبار بصورت پاورقی و سانسور شده در روزنامه ای چاپ می شود وکسی آن را جدی نمی گیرد. منتقدین جیرخوار آن را تخیلات یک آدم مفنگی معرفی می کنند. بعد از مرگ هدایت بوف کور به زبان فرانسه توسط  یک انتشاراتی که کتاب های ارزان و بنجل چاپ می کند منتشر می شود. این کتاب بدست آندره برتون نویسنده معروف فرانسه در آن  روزگار می رسد. آندره برتون می نویسد:” بوف کور یکی از بیست شاهکار ادبیات جهان است.” و انده روسو منتقد مطرح فرانسوی که حرفش در آن دوران برای بسیاری از نویسندگان اعتبار و سند محسوب می شد می گوید:” تاریخ ادبیات بشر با بوف کور نشانه گذاری می شود، همچنانکه با کتاب محاکمه کافکا شده است.” باید توجه داشت که آن دوران مثل امروز نبود که صاحبان قدرت بر تمامی نهاد های فرهنگی و هنری سلطه مطلق داشته باشند و هر اثری را که بخواهند بتوانند بزور تبلیغات رسانه ای از بالا توسط  مجامع هنری و فستیوالی شان جلوی چشم همه بگذارند و درعرض چند ساعت جهانی اش کنند. آن زمان آثاری که اصالت داشتند می توانستند در مقابل  مجامع هنری و ادبی حاکمان از پائین  به بالا بیایند و توسط  نویسندگان وهنرمندانی که بخاطر اصالت کارشان اعتبار داشتند و اعتبار شان را از اصالت کارشان از پائین از دل جامعه می گرفتند مطرح و معرفی بشوند. بهرحال بعد  از حرف های آندره برتون و آندره روسو توجه نویسندگان کشور های مختلف به بوف کور جلب می شود و این کتاب به زبان های مختلف ترجمه و چاپ می شود. آلفرد  هیچکاک آن را به فیلمنامه تبدیل می کند و تا پای تدارکات ساخت آن می رود که در نهایت بخاطر اختلافی که با تهیه کننده بر سر تغییر بخش هایی از فیلمنامه پیدا می کند موفق به ساخت آن نمی شود. وقتی بوف کور این چنین مورد توجه نویسندگان مطرح آن روز در بیرون از ایران قرار می گیرد و به عنوان یکی از  شاهکارهای ادبیات بشر معرفی می شود، تازه جریان های  ادبی در ایران متوجه بوف کور می شوند. ولی باز با پس زمینه ذهنی که از هدایت ساخته اند.

بوف کور را با همان پس زمینه ذهنی مورد برسی قرار می دهند و شخصیت اصلی بوف کور را با خود هدایت یکی جلوه می دهند و با آثار هدایت برای خودشان نان دانی باز می کنند. با این همه هدایت بیشترین تاثیر را در ادبیات معاصر اجتماعی ایران می گذارد. زبان محاوره و عامیانه ای که هدایت برای قصه هایش برمی گزیند بعدها  تاثیر آن  را در زبان شعری نیما یوشیج می بینیم. قصه ها و مثل ها و ادبیات عامیانه ای را که جمع آوری می کند، علی اکبر دهخدا کتاب امثال حکم را بر اساس آن  می نویسد. بعدها تاثیر این کار را در  شاملو در جمع  آوری کتاب کوچه می بینیم. شیوه جمع آوری و تنظیم ترانه های خیام و شیوه قصه نویسی هدایت را در کارهای بسیاری می بینیم.  مهمتر از همه اینها تاثیر زندگی هدایت است که  نسل به نسل برجای می گذارد.  بقول ساعدی :”هدایت تسلیم نشدن و تسلیم ناپذیری را به همه آموخت”   در نهایت با مرگ خودخواسته مهر تسلیم ناپذیری خود را بر پیشانی این جهان کوبید. مرگ خودخواسته هدایت ربطی به موضوعات عجیب و غریب فلسفی و روانی و نا امیدی و از این دست حرفا ندارد. در شرایطی قرار می گیرد که می بیند برای ادامه زندگی روزمره و برای اینکه بتواند نفس بکشد و چیزی بنویسد باید دست کمک بسوی همین رجاله ها دراز کند. بجای تسلیم شدن، بجای خودکشی عقیدتی و هویتی به زندگی فیزیکی خود پایان می دهد.

چهره ای که برای هدایت طراحی شده خوب و هماهنگ است یاد هدایت را در خاطره زنده می کند. همین طورسکانس صحبت هدایت با سایه اش طراحی خوبی دارد آیا طراح صحنه داشتی یا همه کارهای فیلم را یک تنه به انجام رساندی؟

این فیلم به کمک دوستانی ساخته شد که بی دریغ با من همراهی کردند. دوستی که کار گریم  را انجام داد، دوستانی که گفتار فیلم را گفتند و جلوی دوربین ظاهر شدند. همچنین کتاب ها و مقالاتی ارزشمندی که دیگران درباره هدایت نوشته بودند که در تنظیم متن از آنها کمک گرفتم. ولی از نوشتن و تنظیم متن فیلم گرفته تا فیلمبرداری، طراحی صحنه، ادیت، انتخاب و تنظیم موسیقی و تمامی کار این فیلم را ناچار بودم خودم انجام بدم. به این دلیل ناچار بودم  همه کارها را خودم انجام بدم که پول و هزینه ای برای ساخت فیلم در کار نبود.

 میدانیم به انجام رساندن این کار در شرایط تبعید نا ممکنی  بود که  امکان انجامش فراهم شد فکر و ایده ای هم داشتی که به خاطر محدودیت مادی کنارش گذاشته باشی؟

صحنه ها و حرف هایی بود که نشد کار کنم. مثل فضاسازی سایه و تصویر هدایت در شب. چون دوربین و وسایل نورپردازی مناسب نداشتم. در حقیقت این فیلم را با ابتدایی ترین وسیله و هزینه ساختم. حتا پول استودیو برای ضبط گفتارفیلم را نداشتم مجبور بودم بروم  کار ساختمانی و بنایی بکنم  تا بخشی از کار فیلم را پیش ببرم. نکته ها و حرف هایی بود که بخاطر اینکه شرایط تصویر سازی آن را نداشتم از خیر آن گذشتم . مثل آنچه در باره هدایت گفته شده که ناسیونالیست بوده یا ناامید و سرخورده و بدبین بوده. در حالیکه هدایت هویتی بود نه ناسیونالیست. می دانیم که  ناسیونالیست به مفهوم امروزی یک ترم سیاسی و ابزار حکومتی است که از دوره صنعتی  مطرح  شده است. امروز حتا حکومتی مثل حکومت جمهوری اسلامی که مبلغ امت اسلام است، بیشترین بهره برداری را از همین ناسیونالیست می کند و بخشی از جامعه از اینکه یک هنرمند! یا فعال حقوق بشری! ایرانی جایزه اسکار یا نوبل می گیرد افتخار می کند و کاری ندارد که این هنرمند! و فعال! ایرانی در خدمت رژیمی است که هست و نیست خود ایران را دارد نابود می کند. می بینیم چگونه رژیم حضورش را در عراق، سوریه، افغانستان و کشتار مردم آن منطقه را که به خواست اربابانش صورت می گیرد توسط میزگردهای بی بی سی و رادیو فردا و … به حساب ابر قدرتی ایران در منطقه می گذارد و نان ناسیونالیستی آن را می خورد. ولی هدایت با نگاه هویتی در دل تاریخ و تجربه و واقعیت های زیسته شده آن جامعه جستجوی جان کاهی می کند تا ریشه این همه فقر و نکبت جامعه اش را بشناسد و بشناساند. در این مسیر مراحل فکری و تجربه های مختلفی را پشت سر می گذارد. مدتی در تاریخ کهن ایران کار می کند ولی در تاریخ رسمی چیز زیادی پیدا نمی کند از آنجا به هنر و ادبیات عامیانه می رسد که ریشه در خواسته های زندگی اشتراکی دارد که در دوره خودش دیگر محو شده است و حاکمیت ها توسط آخوندها و متفکرین جیرخوار آنها از دل جامعه جمع اش  کرده اند. همچنین هدایت ربطی به داستان امید و ناامیدی که دیگران گفته اند ندارد. همانطور که خودش در باره کافکا گفته، هدایت را هم نمی توان خوش بین یا بدبین دانست. هدایت قربانی روشن بینی خود شد. اگر پای امید واقعی و رویای امیدی در کار باشد باز از همین روشن بینی برمی خیزد و گر نه امیدهای کاذب در انتها به سرخوردگی می رسند. یا نگاه هدایت به رابطه زن و مرد، که در فیلم در حد اشاره از آن گذشتم . بسیاری از داستان های هدایت پیرامون رابطه زن و مرد می چرخد. اینکه رابطه  زن و مرد بیشتر تخریب بوده و عشق بین شان ناپایدار و جدال و فرسودگی پایدار بوده، بر می گردد به اینکه  اساسا این شکل زندگی به صورت کنونی و صاحب جنسیت هم بودن و محبوس بودن زیر یک سقف بر اساس نیاز رشد تجارت و شهر نشینی ساخته شده است. دراین روند که انسان از طبیعت و از زندگی اشتراکی دور افتاده با خصوصیات طبیعی زن خیلی بیشتر ناسازگار بوده تا با خصوصیات مرد. زن به اندازه مرد با علم و تجارت و جنگ ارضای درونی نمی شود. در نتیجه آسیب دیده تر و به هم ریخته تر و سرگردان تر است. در این روند فقط با سلطه و سرکوب جنسیتی می توان زن را کنترل کرد. برای همین مذاهب ابراهیمی بیشترین احکام را در باره کنترل زنان دارند و نظام سرمایه داری هم برای کنترل زن، تعریف و هویت زن را در چارچوب کالای جنسی خلاصه می کند و از زن یک کارگر مزدبگیر خود می سازد. هدایت روی عوامل و مناسباتی انگشت می‌‌گذارد تا نشان دهد چگونه ستم و نابرابری اجتماعی به انهدام رابطه زن و مرد و در نتیجه به انهدام جامعه منجر می‌‌شود و چگونه این روند انباشت قدرت و ثروت روابط پویا و طبیعی بین انسان ها را نابود می کند. در کتاب حاجی آقا، از زبان حاجی آقا می گوید :” مردم باید گشنه، محتاج و خرافی بمانند و به پستی آلوده شوند تا مطیع ما با شند”  درکتاب ولنگاری می‌‌ نویسد: “میلیونها آدمیزاد از سکوت، از هوای آزاد از زیبایی طبیعت و آرامش محروم شده اند و در محیط پر جال و جنجال و ابلهانه زندگی‌ بخور و نمیری دارند، در نتیجه دسترنج آنها را یک دسته احمق ناخوش  که دم خودشان را به قدرت‌های زمینی‌ بسته اند، نوش جان می‌‌کنند.”   از دید هدایت زن هم در طول تاریخ در این روند استحاله شده و این درجه دوم بودن در او نهادینه شده است. همه اینها عکس العمل های بغرنج روحی و روانی و عاصی و پریشانی های بسیاری را در زن پدید آورده است. در نهایت عوارض این ماجرا فقط به زن خاتمه پیدا نمی کند بلکه بر سر مرد هم آوار  شده و زندگی مرد را هم تباه  می کند. مرد بجای داشتن رابطه پویا با هم نوع  خود باید بیشتر نیروی خود را صرف درگیری و جدال و کنترل زن  با نرم های اجتماعی و اخلاقی و جنسیتی تعیین شده بکند. زن و مرد نه می توانند بی نیاز از هم باشند و نه می توانند در این روند جدا از جدل های فرسوده کنند زندگی بکنند. فقط زنان و مردانی که مثل گروه لختی ها در داستان س.گ.ل.ل نسبت به خود و شرایطی زندگی شان به هوشیاری می رسند و هدفی ورای زندگی روز مره  پیدا می کنند می توانند از این فرسودگی فاصله بگیرند. بهرحال اگر قرار باشد این بحث شکافته شود خود موضوع یک فیلم جدا گانه است. آثار هدایت جای کار زیاد دارد.

 برای بررسی کارهای هدایت ایده نویی یافته ای، چند نفر از زوایای متفاوت کارها را بررسی می کنند علاوه بر لیلا همراه همیشگی ات دیگرهمکاران سابقه کاردر سینما را داشتند؟

دوستانی که جلوی دوربین صحبت می کنند سابقه کار بازیگری در تئاتر را داشتند. قرار شد آنها متن فیلم را حفظ کنند و صورت طبیعی و ساده که انگار نظر خودشان است جلوی دوربین بیان کنند که این کار را در حد امکان به بهترین شکل انجام دادند.

اثار هدایت  گسترده و پر بار است. تنها ۴ مجموعه هدایت ( زنده بگور، سه قطره خون ،سایه روشن، علویه خانم و ولنگاری، سگ ولگرد حاوی ۴۰ داستان کوتاه هست،)  و مشخص است که این همه کار که هر کدام هم ازجهتی قابلیت بررسی را دارد نمی توانسته در یک مستند یک ساعته شکافته و بررسی شود. برای نمونه یکی از کار های ماندگار هدایت فواید گیاهخواری است.  اهمیت این اثرهدایت بیشتر از این جهت است که آن زمان اصلا کمتر کسی بود که از گیاهحواری چیزی بداند، هدایت خود از ۲۵ سالگی گوشت خواری را ترک میکند در این کتاب علاوه برفواید گیاهخواری از نظر سلامت بدن به جنبه های انسانی حیوان کشی هم توجه دارد. انتخاب های تو بر اساس چه معیاری بود؟ شاید هم  نظر من یک نظر  شخصی است چرا که خود سالهاست به گیاهخواری تمایل پیدا کرده ام . اگر دوست داری در این مورد کمی توضیح بده.

در این فیلم از ابتدا قصد بر این نبود که جزییات زندگی هدایت و مراحل فکری که طی کرده مورد برسی قرار بگیرد. بیشتر قصد این بود که  نکته های اساسی زندگی و اندیشه هدایت که زیر گرد و غبار نوشته های دیگران مغشوش شده و پنهان مانده و یا اثری مثل بوف کور که کاراکتر اصلی داستان آن با خود هدایت یکی پنداشته شده انگشت گذاشته بشود. در تنظیم متن تلاش شد در حد امکان یک فیلم یک ساعته نکات مهم زندگی و آثار هدایت هماگونه که بوده به تصویر کشیده شود.

 در موردشرایط ویژه تبعید برای ساخت و پخش فیلم چه مشکلات بزرگ و کوچکی وجود دارد و چه پیشنهادی برای رفع این مشکلات داری؟

مشکل که معلوم است. بقول قدیمی ها چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. چه در داخل و چه در خارج از کشور کسانی که با سیاست های  اصلی صاحبان قدرت همسویی کنند به نان و نوایی می رسند و کلید طلایی شهر تقدیم آنها می شود. ولی چه در داخل و چه در خارج از کشور کسانی که به سرشان بزند خلاف روند اصلی شنا کنند در هرشهری به سختی نفس می کشند و بقول هدایت حکم محکومیت خود را به دست خود امضاء کرده اند. راه حل  این مشکل هم معلوم است پست کلفتی کردن و تسلیم نشدن. معنا یافتن زندگی و حیات درهمین تسلیم نشدن است. نمونه آن خود هدایت است که هرچه می گذرد تاثیر گذاری و حیات بیشتری پیدا می کند. هدایت هنوز هم به وضع موجود ضربه می زند.  

بهرحال در این شرایط با این همه مشکلات که سر راه انجام یک کار مستقل وجود دارد فیلم  هدایت را به انجام رساندی کاری متفاوت در سینمای تبعید  که جای سپاس دارد. برایت استقامت و پایداری آرزو میکنیم.

ممنونم  و سپاس گذار

Print Friendly, PDF & Email
Balatarin

دیدگاه های خوانندگان: