فیلم جنائی سیاسی «مردی که هرگز وجود نداشت» ، با یک
صحنه انفجار شروع می شود. یک تروریست عرب خودش را
همراه با گروهی از مردم دریک ساختمان مسکونی در منچستر
انگلستان منفجر می کند. این صحنه از نظر درام پردازی
شروع مناسبی برای فیلمی ست که هر ده دقیقه یکبار حد
اقل یک صحنه اکشن در آن روی می دهد. هرجا هم که باشد
فرقی نمی کند. اما از نظر موضوعی چیزی شبیه سریال
تلویزیونی «24 ساعت» از کار در میاید که البته آن
سریال تند و تیز تر و انفجاری تر عمل می کند.
خلاصه داستان این است که یک مامور سیا
CIA
به نام راجر فریز
Rojer Ferris
( لئوناردو دی کاپریو) از طرف رئیسش اد هوفمن
Ed Hofmann
(راسل کرو) که در واشنگت پشت میزش نشسته یا روزگارش را
با خانواده اش می گذراند، به خاورمیانه- عراق، اردن،
دوبی و ... – فرستاده می شود تا رد پایی از یک گروه
تروریستی که در اروپا دست به عملیات انتحاری می زند،
به دست آورد. عملیات فریز که مدام در بین مرگ و زندگی
دست و پا می زند از طریق ساتلیت و ارتباط مستقیم با
هندی کنترل و رهبری می شود. فریز در طی ماجراهای
مختلفی که سرشار از کشت و کشتار و شکنجه از یک سو و از
سوی دیگر پر از دروغ و تقلب است به بی اعتمادی کامل
نسبت به دستوراتی که دریافت می کند و بی معنی بودن
عملیاتی که انجام می دهد، پی می برد و در پایان فیلم
در جایی در اردن با سرنوشتی نامعلوم رها می شود. و
البته زمانی که ماموریتش را به پایان رسانده و گروه
تروریست ها را به دام پلیس امنیتی اردن و سیا انداخته
است.
زندگی راجر فریز، مامور سیا به مویی بند است. برروی
بشکه های باروت خاورمیانه او علیه تروریسم بین المللی
مبارزه می کند. فقط شبکه ای از دروغ و هیجانات به او
امکان زنده ماندن می دهد. سر نخ ها در آمریکا کشیده می
شود. در جایی که رئیس او اد هوفمن در پشت میز کارش
عملیات هولناک فریز را رهبری می کند. اما در طول زمان
کم کم فریز به منطق عملیاتی که انجام می دهد شک می
کند و اعتمادش را به دستورات وحشیانه ای که دریافت می
کند، از دست می دهد.
با فیلم « مردی که هرگز وجود نداشت» هولیوود یکبار
دیگر سعی می کند تماشاگران را با مشکلات زمان معاصر در
منطقه جنگ خیز خاورمیانه آشناتر کند. اما به نظر می
رسد که تماشاگران به این گونه تشریح و توضیح علاقه
کمتری نشان می دهند. به همین دلیل این فیلم جنائی
سیاسی تاکنون در آمریکا فقط نصف مخارجش را به دست
آورده است. آن هم در حالی که از داستانی داغ و نام
هایی پولساز برخوردار است. فیلمی که در آن راسل کرو
برنده جایزه اسکار و دی کاپریو محبوب زنان رل های اصلی
را بازی می کنند. علاوه بر آن کارگردانی فیلم را «
ریدلی اسکات» به عهده دارد که فیلم های پولساز و موفقی
همچون « بیگانه
Allein
» ، « دونده برهنه
Blad Runner
» « گانگسترهای آمریکائی» و « گلادیاتور» را در
کارنامه خود دارد. این ترکیب می تواند بهترین شرایط را
برای موفقیت (تجاری ) یک فیلم فراهم کند اما کشتی
درآمد آن در آمریکا به گل می نشیند و از این نظر در
کنار فیلم هایی مشابه که چنین تم هایی داشته اند مانند
« بابل » و « در دره الاه » قرار می گیرد.
محتوای فیلم اسکات، مشکل است. با وجود تمام خشونت ها،
برش سریع و تمام کوششی که برای حفظ تداوم موضوع شده
است، حتی برای متخصصین خاورمیانه هم ممکن است موضوع
مشکل باشد. (البته من به عنوان مترجم معتقدم موضوع
فیلم آنقدرها هم پیچیده نیست. فقط پیچیده بیان می
شود). موضوع فیلم کاملا موضوع روز، هیجان انگیز و عمیق
است. تز فیلم درواقع این است که « جنگ در خاورمیانه
وحشیانه است و چشم اندازی برای پایان ندارد. روابط
سیاسی غیرشفاف است و دامنه آن همه ی طرفین ماجرا را
درگیر چنبره ای از خشونت و خشونت متقابل می کند.»
به این دلیل در « مردی که هرگز وجود نداشت» خوب یا بد
وجود ندارد. نه آغازی هست، نه پایانی. هرکس دیگری را
از بین می برد تا آن که دست همه ی افراد به خون آلوده
می شود. حتی عملیات خرابکاری و ترور انجام می شود و
افراد بیگناه را به خاک و خون می کشند، تا طرف مقابل
را از سوراخ های پنهان شده، بیرون بیاورند. این نگاهی
عمیقا تمسخرآمیز به مبارزه علیه تروریسم بین المللی
است.
یکی از نقاط قوت فیلم برابر هم قراردادن ماموران مخفی
در عملیات خارج از اداره با مامورانی ست که از پشت
میزشان عملیاتی را انجام می دهند. برای افرادی مثل اد
هوفمن منطقه جنگی، لکه ای غیرقابل دوست داشتن برروی
نقشه است: او در صحنه ای می گوید: « هیچکس خاورمیانه
را دوست ندارد.» راجر فریز برعکس او قضیه را جور دیگری
می بیند. او فقط با تروریست ها سروکار ندارد. بلکه با
آدم هایی دوست داشتنی هم روبرو می شود.
اشکالات کار بیشتر در قصه فیلم قرار دارد. سناریو
ویلیام موناهان
William Monahan
براساس رمانی از دیوید ایگناسیوس
David Ignatius،
روزنامه نگاری که نگاهی جامع بر عملکرد سیا در
خاورمیانه دارد، نوشته شده است. به این دلیل مسیر
ماجرا که تقریبا واقعی به نظر می رسد اشکالی ندارد اما
دراماتورژی (صحنه پردازی) فیلم است که اشکال دارد. همه
ی کشمکش فیلم در این است که فریز به چه کسی باید
اعتماد بکند. دامنه اعتمادورزی او به سه انسان مربوط
می شود. هانی( رئیس پلیس امنیتی اردن) ، هوفمن و
عایشه(پرستار نیمه ایرانی). که این آخری نقش نامعلومی
در فیلم به عهده دارد. هرگز مشخص نمی شود که برای چی
فریز به عایشه پرستار علاقه نشان می دهد. نه « عشقی در
اولین نگاه » به وجود می آید و نه کشش جنسی برای دوطرف
به چشم می خورد. در این جا بدون شک این حس ایجاد می
شود که شاید بخشی از داستان قربانی مونتاژ (سانسور)
شده است. علاوه برآن چندنکته ی نامعلوم دیگر هم در
فیلم وجود دارد. آیا از نظر تکنیکی واقعا امکان دارد
که فریز در خاورمیانه، با هوفمن که در واشنگتن نشسته
است از طریق تلفن هندی در سرزمینی مثل اردن بدون آن که
مکالماتشان از سوی دیگران شنیده شود، باهم صحبت کنند؟
از آنجا که بخش مهمی از فیلم بر مبنای همین مکالمات
ساخته شده، این سوال مطرح می شود که آیا چنین موضوعی
می تواند مورد قبول تماشاگران واقع شود؟
علیرغم این ناروشنائی ها « مردی که هرگز وجود نداشت»
یک فیلم جنائی جذاب و پرکشش است که دقیقا در ارتباط با
مسئله « نظم نوین جهانی» ساخته شده است. علاوه بر آن«
مردی که هرگز وجود نداشت» فیلم ساده ای نیست.فیلم
ورای همه صحنه های اکشن، می کوشد موضع گیری هم داشته
باشد. این مسئله باعث می شود که علاوه بر حضور چند
سینماگر درجه یک، فیلمی قابل بحث باشد.
|