You should install Flash Player on your PC

یرما: آبرونامه ی زنان جهان

ازدیگران

 خانه نخست

یرما: آبرونامه ی زنان جهان

مهستی شاهرخی

دیشب نمایش یرما اثر فدریکو گارسیا لورکا را دیدم. پیش از رفتن به نمایش دلم می خواست چند کلمه در موردش بنویسم ولی کار و گرفتاری نگذاشت و برای همین موکولش کردم به نوشتن مطلبی به بهانه اجرای یرما. از اجراهایی که در آن یرما از صبح تا شب با لباس خواب جلوی چشمان خوان می چرخد تا او را به رختخواب بکشاند و باز هم تلاشی بکنند تا شاید بچه دار شدند خوشم نمی آید. از ویکتوری که هی مردانگی مذکر خود را به رخ تماشاچی می کشد خوشم نمی آید. از خوان قلدری که زنش را له و لورده می کند خوشم نمی آید. نکته ی شخصیت های لورکا در دوگانگی وجودی شان است. یرما در عین عفیف بودن پر است از امیال سرکوب شده. خوان در عین قلدری و سختی، شکننده هم هست. ویکتور دخترکش نیست، بلکه جفت مناسبی است برای یرما و آن دو خودشان این را نمی دانند بلکه ما هستیم که این را می دانیم و در خلال نمایش به آن پی می بریم.

نکته ی دیگر در این نمایش، مسئله آزادی بیان است در کشور هیس هیس ها و پچپچه ها. در کشوری که "هر کاری دلت می خواهد یواشکی بکن ولی هرگز حرفش را نزن!" در دنیای خفقان و سکوت است که زن عفیفی مثل یرما به زبان می آید و از محرومیت ها و تمناهای زنانه خودش و میل طبیعی اش به باروری حرف می زند و همه سعی می کنند به حقه ای او را ساکت کنند.

الان فقط در مورد یرمای گارسیا لورکا می نویسم و یرما و آبروی زنان جهان در کشورهای مردسالار و سنت پرست. یرما نمایشی است با کیفیات و قابلیت برخوردهای متفاوتی با متن. گاهی تاکید را بر زنانگی یرما گذاشته اند و گاه تلاشی شده است در نشان دادن اروتیزمی زنانه و البته نمایشنامه همه ی اینها رادر خود دارد ولی هیچ یک هدف نیست.


اجرای لورکا در غرب گاهی تبدیل به لورکاخوانی و همراه با رقص فلامینکو و گیتار کولی ها می شود که نوع اصیلش با اجرایی توسط کولیان می تواند بسیار تکان دهنده باشد ولی بیشتر اوقات و خلاصه به قول شاملو "کلام مقدس" از خاطر کارگردان می گریزد.

در ایران اجرای نمایشنامه ی کوبنده ای مانند "عروسی خون" تبدیل به نمایشی اخته شده و فاقد هر نوع مفهوم سیاسی همراه با نوای گیتار در بالای پشت بام و سرسره بازی بی مورد بازیگران بر روی صحنه کج و الاکلنگی (به کارگردانی علی رفیعی متخصص صحنه پردازی های کج و لیز) و اجرایی فاقد شعر و معنا می گردد. در حالی که آثار لورکا تلفیقی از شعر و زیبایی و تعهد است و مجموع این سه است که به نمایش شور و نیرو می بخشد.

یرما یک شعر بلند است ولی به دلیل ایرانی بودن و پشت سر گذاشتن یک انقلاب ناموفق و دیدن یک جنگ فرسایشی ناموفق تر و تجربه ی زندگی در خلال دو دیکتاتوری دست خودم نیست که ذهنم گاهی سیاسی می شود و شعر زیبای لورکا را درز می گیرد تا به تحیلی سیاسی از نمایشنامه ی زیبای یرما و رنج نامه زنان بپردازد.

متن کامل نمایشنامه "یرما" اثر فدریکو گارسیا لورکا با ترجمه احمد شاملو را در سایت دیباچه بخوانید. البته از نمایشنامه "یرما" ترجمه های متعددی به زبان فارسی در دسترس است و یادم می آید که در دوران دانشجویی از ترجمه دیگری برای اجرای نمایش "یرما" استفاده کردیم و اگر اشتباه نکنم شعرهای "یرما" را فروغ فرخ زاد و یدالله رویایی با هم ترجمه کرده بودند. یرما از نمایشنامه هایی است که خیلی دوست دارم. بخش های زیبایی مثل زنان رختشو و مکالمه های خصوصی و زنانه شان و یا بخش های شاعرانه ای که هر بخش را از اپیزود بعدی مثل پرده ای از شعر و موسیقی جدا می کند.

تکه ای از شعرهای "یرما" هنوز یادم است:

"چقدر خار

چقدر مزرعه ی خار

چه خانه ای

چه خانه ی غمگینی

بر این قلمرو غم

هیچگاه زیبایی گذر نمی کند

و هیچ بانگی

از این آستانه ی اندوه سفر نمی کند"

باقیش یادم نیست. همین را هم دقیقاً مطمئن نیستم. مال سالها پیش است وقتی که دانشجوی تئاتر بودم و نقش "یرما" را در یکی از کلاسهای دانشکده بازی می کردم. حالا البته این حرفها مهم نیست.

الان یک تحلیل سیاسی از نمایشنامه دارم: یرما را تصور کنید مام سترون وطن است که قادر نیست فرزندی نوین به دنیا بیاورد. خوان را دیکتاتور و حاکم بر مسند قدرت نشسته تصور کنید که قادر نیست نسل نوینی را به جهان تحویل بدهد. ویکتور را جوان آس و پاسی بگیرید پرشور و پر نیرو و پر از خلاقیت و استعداد و سازندگی، بیایید فرض کنید ویکتور نماد جنبش دانشجویی است و زنان که در نمایش چند دسته اند و گروهی علیه سنت و گروه عامل حفظ سنت و گروهی عامل اجرایی و سرکوب زنانی آشوبگر چون یرما. با یک چنین نگاهی اجرای نمایش یرما می تواند مانند بمبی سالن پر از تماشاگران ایرانی را بترکاند، مگر نه؟

 

یرما نمایشنامه بی نظیری است، پر است از ابراز تمناها و رویاها و آرزوهای زنان به زبانی شاعرانه.

گمان می کنم ما بیش از هر چیز به نویسندگانی مانند لورکا و نمایشنامه هایی مانند یرما و یا خانه برنادا آلبا و ... احتیاج داریم. نمایشنامه هایی در بیان دردها و بندهای زنان و میل به رهایی و از بند گسستن و یا بندها را پاره کردن. گمان می کنم برای ساختن دنیایی نو، ما به هنرمندان خلاق و هنری خلاق و در عین حال مسئول نیاز داریم.

امسال هفتاد سال از قتل فدریکو گارسیا لورکا به دست فرانکیست ها می گذرد. لورکا این شاعر گرانادا و اندلسی، زندگی مردمان محروم و روستائیان اسیر جهالت و خرافه و سنت را در سه نمایش تراژیک خود "عروسی خون" و "یرما" و "خانه برناردا آلبا" به خوبی تصویر کرده است. پایان هر تراژدی با مرگ رویاهای زنی است. در دنیایی چنین عقب افتاده و گرفتار جهالت فقط خون است که نقطه پایانی برای هر داستان تعیین می کند همان گونه که آن عوامل جهالت تاریخ، به زندگی گارسیا لورکا در جوانی، به شکلی فجیع پایان دادند. اما نویسنده نمی میرد چون آثارش هست و آثارش که پر از شعر و زیبایی و واقعیت مردمان خویش است چون یادگاری ارزشمند زنده خواهد ماند.

پس زنده باد لورکا

   http://chachmanbidar.blogspot.com/