آقای
بصیر نصیبی در انتقاد به مقاله ی من تحت عنوان "ساطور
سانسور و سینمای اندیشمند"، سینمای ایران را با یک نوک
قلم به جمهوری اسلامی بخشیده و نوشته است:
"
من به
سینمای امروز ایران می گویم سینمای جمهوری اسلامی". و
ادامه می دهد: " با معیارهای من این سینما، سینمای
جمهوری اسلامی است نه سینمای ایران چرا که ذهن و تفکر
پس مانده و متحجر ولایت فقیه در جای به جای فیلم اعمال
شده است. چه این فیلم به فیلم فاریسی اسلامی، مرتبط
باشد و چه به سینمای فستیوالی و روشنفکرانه و یا به
تعبیر آقای بامشاد اندیشمندانه".
ایشان
برا ی مستحکم کردن دلایل خود، شرحی از نحوه اعمال
سانسور بر فیلم ها آورده و سپس نتیجه گیری کرده است که
چون همه ی فیلم ها از پروسه ی سانسور اسلامی گذر کرده
اند پس سینما، سینمای اسلامی است؛ و چون کارگردانان در
بسیاری موارد مجبور بوده اند به این پروسه تن در دهند
پس آن ها هم به لقب فیلم سازان اسلامی ملقب شده اند. و
همین گونه بازیگرانی که در این فیلم ها بازی می کنند
می شوند بازیگران اسلامی! بر پایه ی همین منطق، می
توان گفت که چون رمان ها و تولیدات ادبی نیز از زیر
تیغ سانسور می گذرند و پس از حک و اصلاح گاه شدید منشر
شوند؛ پس دنیای ادبیات کشور را نیز باید ادبیات اسلامی
نامید.
رژیم
اسلامی در ابتدای به قدرت رسیدنش با بستن دانشگاه ها و
"انقلاب فرهنگی" اش و اخراج های گسترده دانشجویان و
استادان و گزینشی کردن دانشجویان و استادان تلاش کرد
دانشگاه ها را اسلامی کند. اما آیا امروز می توان همه
دانشجویان دانشگاه های کشور را محصول دست پخت جمهوری
اسلامی نامید؟ آیا همه استادان گزین شده همدستان رژیم
اسلامی اند؟ چرا مدام سرکوب جنبش دانشجویی جریان دارد؟
چرا مدام استادان مستقل و دگراندیش اخراج و ممنوع
التدریس می شوند ، علیرغم اینکه هنگام استخدام از صدها
سد گزینشی عبور کرده بودند؟
در
این جا یک سئوال کلیدی پیش می آید: آیا اصلاً در شرایط
حاکمیت دیکتاتوری می توان فیلم ساخت؟ و یا به دیگر
فعالیت های هنری و ادبی همت گماشت؟
بر
پایه دیدگاه آقای نصیبی، ساختن فیلم در شرایط
دیکتاتوری بطور اعم و در دیکتاتوری اسلامی به طور اخص،
چیزی جز بزک کردن چهره دیکتاتوری نیست. این نکته را به
طور ضمنی در تمامی سطور نوشته ی ایشان می توان دید. بر
پایه این نظر، سانسور در دستگاه دیکتاتوری، قدرت مطلق
است و گریزگاهی از آن نیست. به دیگر سخن، در شرایط
دیکتاتوری باید دست از فعالیت های هنری و فرهنگی شست.
زیرا این عرصه های فعالیت با سانسور روبرویند و درگیر
شدن با سانسور هم یعنی تمکین کردن به آن و تبدیل شدن
به عمله و اکره آن. این مرعوب شده گی از دیکتاتوری و
سانسور چیانش، آن چنان در نگرش فوق تنیده شده است که
هر نوع حرکت فیلم سازان و تمامی دست آوردهای آن ها را،
چه در داخل کشور و چه در سطح بین المللی، تمامأ
برنامه های از پیش طراحی ای شده ای می داند که پیشاپیش
باید آن را محکوم کرد و به سراغشان نیز نرفت. و حتی
فراتر از این ، آقای نصیبی موفقیب های بین المللی فیلم
سازان ایرانی را نیز دست پخت رژبم اسلامی قلمداد می
کند. در این جا ما با یک تئوری توطئه روبرو هستیم که
همه فستیوال های سینمایی را که به فیلم سازان ایران
جایزه داده اند و می دهند، در همکاری پنهانی با رژیم
آخوندی می بیند. بر پایه ی این نظر هر فیلمی که در 29
سال گذشته در ایران ساخته شده ، به دستور مقامات رژیم
و با هدف های خاصی ساخته شده است. در این مرعوب شده گی
مطلق؛ در این مطلق دیدن دیکتاتوری؛ جائی برای بروز
خلاقیت ها وجود ندارد؛ جاپی برای فیلم سازان مستقل
وجود ندارد؛ امکانی برای مبارزه با سانسور وجود ندارد؛
روزنه ای برای فرار از تور سانسورچیان وجود ندارد؛
سوژه ای برای ساختن فیلم های مردمی وجود ندارد؛ به
دیگر سخن این دیدگاه و تفکر مرعوب شده، تسلیم شده گی
را تبلیغ می کند و از همه فعالین هنری و فرهنگی می
خواهد که اگر مخالف رژیم هستند یا سکوت کنند و یا راه
مهاجرت را در پیش گیرند و توده های میلیونی مردم را به
رژیم ضد مردمی و جنایت کار اسلامی واگذارند.
چنین
رویکردی توهینی بزرگ به اهل هنر و ادب؛ توهینی به
سینماگران زبردستی است که فیلم هایی موفق در سطح بین
المللی ساخته اند و می سازند؛ و توهین بزرگی به گروه
بیشماری از منتقدین و کارشناسان سینمای ایران و میلیون
ها سینما روئی که دارای شعور جمعی اند و می توانند
خوب را از بد تشخیص بدهند.
به
نظر بعضی از کارشناسان سینما در غرب، سینمای امروز
ایران، به لحاظ کیفیت و دستآوردهایش در سطح آسیا در
مقام دوم پس از هند قرار گرفته است. این سینما در سطح
جهان نیز ، سینمائی صاحب نام و صاحب سبک است. سینمای
ایران، در بسیاری از جشنواره های جهانی همواره حضوری
موفق داشته است. و این حضور موفق نه به خاطر دادو ستد
مقامات کشورهای صاحب جشنواره با جمهوری اسلامی بلکه به
خاطر کیفیت فیلم ها بوده است. جالب است وقتی برخی از
فیلم های ایرانی در جشنواره های چون کن؛ ونیز ؛ برلین
و .. مطرح می شوند و جایزه دریافت می کنند، عوامل
تبلیغاتی جمهوری اسلامی این انتخاب ها را سیاسی می
دانند و آن را اقدامی علیه رژیم ارزیابی می کنند. و
جالبتر آن که هستند کسانی نیز که این موفقیت ها را
نتیجه ساخت و پاخت های سیاسی کشورهای غربی با رژیم
اسلامی می دانند و از این طریق آن روی سکه ای قرار می
گیرند که طرف دیگرش دستگاه تبلیغاتی رژیم قرار دارند.
به
دلیل کیفیت و قدرت تحول سینمای ایران است که هنرپیشه
ی معروف عمرشریف در یک مصاحبه با شبکه "الجزیره" که
در مورد درجه موفقیت و آینده سینما ی هالیوود از او
پرسیده بودند، پاسخ داد که امروز دیگر نمی توان
هالیوود را پیشرو در سینمای هنری دانست بلکه در این
زمینه باید روی سینمای ژاپن و ایران حساب کرد. در
ایران نیز نگاهی به استقبال مردم از سینما و حجم فیلم
های تولید شده ی پر بیننده با سوژه های گوناگون نشان
از قدرت و خلاقیت سینمای ایران دارد. تردیدی نمی توان
داشت که سینما ی ایران، سینمائی است در زیر تیغ سرکوب
و درگیر با هزاران اما و اگر منکراتی و غیر منکراتی و
کنترل های سیاسی و امنیتی. اما علیرغم همه این مصیبت
ها تلاش کرده زنده و پویا بماند. این هنر چند بعدی با
پتانسیل فراوانش را یکسره به جمهوری اسلامی تقدیم کردن
و نام سینمای ایران را سینمای اسلامی گذاشتن، نه تنها
بی حرمتی به سینماگران و بازیگران و دست اندرکاران
دنیای سینما، بلکه جفائی است به ملتی که از سینماگرانش
حمایت می کند و هنرشان را ارج می نهد بدون آنکه آن ها
را ایادی رزیم اسلامی بداند. مسلماً نمی توان انکار
کرد که رژیم جمهوری اسلامی با همه امکانات اش تلاش
کرده و می کند که سینماگرانی باب طبع خود آموزش دهد و
به خدمت بگیرد. اما این که هر کس در ایران فیلم ساخت
را فیلم ساز رژیم بدانیم نشانگر درکی بسیار ساده
انگارانه از هنر سینما و از هنرمندانی است که تلاش
کرده اند در شرایط بسیار دشوار حاکمیت اسلامی فیلم های
با ارزش بسازند و از سد های گسترده سانسور نیز عبور
کنند. واقعیت این است که شرایط برای ساختن فیلم در
جمهوری اسلامی بسیار دشوار است. نگاهی به مصوبات
"شورای عالی انقلاب فرهنگی " در توزیع و نمایش فیلم ها
نشان از زمین بشدت مین گذاری ای می دهد که عبور
سینماگران کشور از آن، به توان؛ خلاقیت؛ ابتکار؛
انعطاف و جسارت نیاز دارد. در این مصوبه آمده است:
"
مواردی
که مانع نمایش کل فیلم یا اصلاح پلان هایی از فیلم می
شود به شرح زیر است:
1ـ
فیلم هایی که با فرهنگ ایرانی و اسلامی و ارزش های
اخلاقی مورد قبول جامعه تعارض یا مخالفت داشته باشند
2ـ
فیلم هایی که به تبلیغ مکاتبی چون سکولاریسم،
لیبرالیسم، نهیلیسم، فمینیسم، و ... می پردازند و
فرهنگ های اصیل شرق را تخریب و تحقیر می کنند.
3ـ
فیلم هایی که به تلویح یا تصریح، حاکمیت دین در زندگی
دنیوی را نفی می کنند، نظام غیردینی را برتر می دانند
و یا نظام سلطنتی و دیکتاتوری را محبوب نشان می دهند.
4ـ
فیلم هایی که تبعیض نژادی را تبلیغ می کنند یا افراد
غربی را برتر از سایر نژادها و ملیت ها و اقوام می
دانند.
5ـ
فیلم هایی که به تبلیغ هر گونه رفتار غیراخلاقی می
پردازند و مروج خشونت و مصرف مواد مخدر هستند و این
مسائل را توجیه و تبلیغ می کنند.
6ـ
فیلم هایی که از لحاظ فرهنگی و هنری فاقد کیفیت هستند
و ترویج آن ها به پائین آمدن سطح ذوق و سلیقه مخاطبان
می انجامد.
7ـ
فیلم هایی که مروج انواع معنویت های بی ریشه و خرافات
قدیم و جدید به شمار می آیند.
8ـ
فیلم هایی که به پیامبران الهی و ائمه معصومین، مقام
رهبری یا شورای رهبری و مجتهدین جامع الشرایط هتک حرکت
مستقیم یا غیر مستقیم کنند.
9ـ
فیلم هائی که اشاعه اعمال رذیله فساد و فحشا می کنند.
10ـ
فیلم هایی که بیان کننده هر گونه مطلبی مغایر مصالح
کشور و مورد سوءاستفاده بیگانکان هستند.
11ـ
فیلم هایی که در آن صحنه هائی از جزئیات قتل و جنایت و
شکنجه و آزار وجود دارد، به نحوی که موجب ناراحتی
بیننده می شود یا بدآموزی دارند."
)به
نقل از نامه جمال شورجه در انتقاد به نامه اعتراضی 45
تن از سینماگران ـ خبرگزاری فارس)
نگاهی
به موراد بالا نشان می دهد که کار سینمائی در جمهوری
اسلامی تا چه دشوار است. علت این امر هم این است که
حکومتگران رژیم اسلامی، از ابتدا با سینما مخالف بودند
و آن را از مصادیق "صور قبیحه" می دانستند. و این
دستورالعمل نیز همان هدف ها و تفکرات را بیان می کند.
رهبران رژیم که پس از یک انقلاب و با استفاده از یک
خلاء تاریخی، قدرت را بدست گرفتند، با کشوری درگیر
شدند که جامعه نسبتاً مدرنی داشت. در این درگیری ها
بود که حکومتی ها در بسیاری از موارد مجبور به عقب
نشینی هایی شدند تا خود را با روندهای این جامعه
منطبق کنند و تلاش نمایند در هر جا که امکان دارد
عقاید و نظرات قرون وسطائی خود را بر روندهای زندگی
امروزین تحمیل کنند. سینما یکی از این عرصه های زندگی
مدرن بود که آن ها را به مبارزه می طلبید.حساسیت آن
ها روی سینما از آن رو بالا بود که با توده های
میلیونی اقشار گوناگون مردم سروکار داشت. آن ها به طرق
مختلف تلاش کردند این هنر را اسلامی کنند. در آغاز
وظیفه ی کارگردانانی هم چون محسن مخملباف این بود که
سینمای اسلامی به وجود آورند و فیلم های اسلامی
بسازند. طرحی که اکنون شکست کامل آن آشکار شده و
مخملباف به دنبال تحولات فکری و هنری اش، مغضوب دستگاه
حکومتی است. تلاش برای حاکمیت کامل سانسور و مثله کردن
فیلم های تولید شده؛ اهرم دیگر برای اعمال نظرات
پوسیده شان بود. امری که کار کارگردانان و بازیگران را
به شدت مشکل می ساخت و هنوز هم می سازد. و بر این فشار
ها باید کنترل های لحظه به لحظه موقع فیلم برداری و
دیگر مراحل را افزود. اما علیرغم مجموعه ی این فشارها
سینمای زیر سرکوب ایران، توانست در حوزه هایی خود را
بر رژیم تحمیل کند و از این سدها بگذرد و مجموعه فیلم
هایی بسازد که هم به لحاظ هنری در سطح بالائی است و هم
با استقبال تماشاگران و سینماروها ی سراسر کشور
روبروست. این که مبارزه روزمره دنیای سینما با سلسله
مراتب سانسورچیان جهل و واپس گرائی را یک سره برنامه
ای از پیش تعیین شده و سینمای ایران را در کلیت آن،
سینمای جمهوری اسلامی بدانیم، بی انصافی حیرت انگیزی
است. از سوی دیگر اگر سینمای امروز ایران، سینمای
اسلامی است، علیرغم آن که خرافه های دینی حاکم اساسأ
مخالف سینما بوده است، آن وقت باید در بسیاری از پیش
داوری ها نسبت به ظرفیت های حکومت دینی شک کرد. به
دیگر سخن آن هائی که سینمای امروز ایران با این
دستاوردها را نه محصول کار خلاقانه سینماگران کشور که
در سخت ترین شرایط به وجدان هنری خود پایبندند، بلکه
نتیجه کار رژیم اسلامی می دانند، خود ناخواسته مبّلغ
این رژیم فرهنگ ستیز شده اند.
نکته
ی دیگری که در مباحث مطرح می شود و بویژه از سوی آقای
نصیبی مورد تاکید قرار گرفته است، موضع سینماگران کشور
نسبت به حکومت اسلامی است. در این جا باید یادآوری کنم
که به عنوان مخالف رژیم اسلامی در کلیت آن، مسلماً من
نمی توانم با اقدامات سینماگرانی که به تأئید سیاست
های فرهنگ ستیز اسلامی می پردازند و یا اقدامات
سرکوبگرانه ی رژیم را تأئید می کنند ، موافق باشم.
روشن است هنرمندان و سینماگرانی که داوطلبانه به
رژیم خدمت می کنند را نمی توان سینماگران معترض یا
مستقل نامید. آن ها جزئی از دستگاه تبلیغاتی رژیم و
بزک کننده جنایاتش هستند. اما بسیارند سینماگرانی که
به شهادت کارهای هنری شان در زمره سینماگران معترض و
متعهد قرار می گیرند که تلاش کرده اند از امکانات هر
چند محدود فعالیت علنی استفاده کنند تا امکان و فضائی
برای خلاقیت هایشان بیایند. نباید از سینماگران و
هنرمندانی که در چنین شرایط سخت و دشوار و در زمینی
چنین مین گذاری شده به خلاقیت هنری مشغولند انتظار ات
غیرواقعی و ذهنی گرایانه داشت. و البته هستند هنرمندان
و سینماگرانی که از فعالیت های هنری محروم شده و به
سکوت اجباری گرفتار آمده اند. بر این نکته نیز باید
تاکید کنم که هنر مقاومت، و هنرمندانی که در شرایط
دیکتاتوری بر سرکوب شوریده اند نقش بسزائی در مبارزه
با دیکتاتوری بازی کرده اند. کم نیستند چنین هنرمندانی
در جهان، که همواره مورد احترام همگان قرار گرفته اند.
مردم مقاومت های شجاعانه ی هنرمندانی هم چون
ویکتورخارا؛ ملینا مرکوری؛ یا تئودراکیس را هر گز
فراموش نمی کنند. همانگونه که خاطره ی خسرو گلسرخی،
کرامت الله دانشیان و سعید سلطانپور در حافظه تاریخی
مردم ایران همواره جاودان می ماند. اما علیرغم این
نمونه هاباید توجه داشت که ارزشگذاری بر کار
کارگردانان یا بازیگران و یا هنرمندان موفق بر پایه
کار هنری شان می تواند انجام گیرد. مواضع شخصی،
اعتقادی و نظرات بعضی از این افراد در این و یا آن
مورد ممکن است کاملاً نادرست باشد. برای مثال عباس
کیارستمی در یک مصاحبه چندی پیش در باره شاعر بزرگ
احمد شاملو گفته بود که چون شعر شاملو شعر سیاسی بود،
پس از مرگش کم کم به فراموشی سپرده می شود. آبا می
توان به دلیل این حرف پرت، جایگاه او به عنوان یک
کارگردان توانا را زیر سئوال برد؟ وقتی کارگردانی که "
آکیرو کورساوا " مشهورترین کارگردان سینمای ژاپن در
باره اش گفته است ، تاریخ سینما را می توان به قبل و
بعد از کیارستمی تقسیم کرد ، در باره بزرگ ترین شاعر (
احتمالاً 500 یا 600 سال تاریخ اخیر ) ایران چنین
مهمل می بافد ، چه باید کرد؟ آیا باید بگوئیم کورساوا
هم با جمهوری اسلامی گاوبندی دارد ، یا باید حرف
کیارستمی را در باره شاملو بپذیریم؟ نه ، هیچ کدام.
تردیدی نیست که کیارستمی سینماگر بزرگ و متفکری است ،
اما تردیدی هم نمی توان داشت که در باره شاملو و
فراتر از آن، در باره رابطه هنر و سیاست چرت و پرت می
گوید. در بعضی از شعرا، هنرمندان و سینماگران نیز می
توان به چنین مواردی برخورد. تردیدی نیست که بعضی از
کارهای بعضی از سینماگران بسیار تأسف انگیز است و جز
بازی در بساط رژیم اسم دیگری روی آن ها نمی شود گذاشت.
اما حتی همه آن هایی را که به چنان کارهایی دست می
زنند ، ضرورتاً نمی توان عامل رژیم نامید. مثلاً به
نظر من ، مجید مجیدی، تهمینه میلانی و رخشان بنی
اعتماد بی تردید هنرمندانی واقعاً خلاق و اندیشمندند،
اما شرکت شان در پای منبر خامنه ای جلاد نیز، با هر
توجیهی که صورت گرفته باشد، بی تردید بازی در بساط
رژیم است. اما آقای نصیبی نظر دیگری دارد. مشکل افرادی
مانند آقای نصیبی این است که فکر می کنند اگر کسی
مستقیماً علیه رژیم مبارزه نکند، یا اصلاً کاری به
کار رژیم نداشته باشد، یا مروداتی با رژیم داشته باشد،
حتماً عامل رژیم است. از این نظر، سینماگر مستقل کسی
است که اگر نتوانست به خارج از کشور بیاید، در داخل
ایران باید سکوت کند و به کار سینمایی نپردازد. تصادفی
نیست که آقای نصیبی عملاً هر فیلمی را که در 26 سال
گذشته در ایران ساخته شده ، فیلم اسلامی و جزئی از
محصولات و مجعولات جمهوری اسلامی می داند، که با طرح و
نقشه دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی و تبلیغاتی رژیم
تولید شده است و برای خدمت به رژیم. تصادفی نیست که
آقای نصیبی حتی کارگردان کاملاً مستقل و معترضی مانند
بهرام بیضائی را به خاطر این که حضور مسعود ده نمکی یا
حتی دولت آبادی را در یک جشن تحمل کرده، عملاً به سازش
کاری متهم می کند. برای روشن شدن مسأله می خواهم از
آقای نصیبی سؤال کنم که آیا می تواند فیلمی را نام
ببرد که در داخل ایران تولید شده و اجازه نمایش پیدا
کرده، ولی فیلمی در خدمت رژیم نیست و زیر عنوان سینمای
اسلامی قرار نمی گیرد؟ بعید می دانم ایشان بتوانند
چنین فیلمی پیدا کنند، ولی اگر پیدا کنند، ناگزیر
تعریف خودشان از سینمای اسلامی را نقض کرده اند. زیرا
بنا به تعریف ایشان، خودِ تولید و اجازه پخش در داخل
ایران کافی است که یک فیلم را جزو سینمای اسلامی
بدانیم.
مشکل
آقای نصیبی و امثال او ، به مسأله سینما محدود نمی
شود؛ مشکل آن ها غلتیدن به دام نوعی رادیکالیسم عقیمی
است که همه آن هایی را که به طور مستقیم و عریان در
مقابل رژیم نیایستاده اند، در کنار رژیم و بازیچه آن
می بیند. حقیقت این است که نیروی اصلی تحلیل برنده و
فرسوده کننده دیکتاتوری آخوندی، میلیون ها انسانی
هستند که به صورت روزمره در سراسر ایران با رژیم سر و
کله می زنند و درگیر می شوند، بی آن که ضرورتاً به طور
مستقیم علیه اصول و ارکان آن برخیزند. توجه به نقش این
نیروی میلیونی به معنای کم بها دادن به مبارزانی که
سال هاست علیه موجودیت رژیم می جنگند، نیست و نباید
هم باشد. اما فراموش نباید کرد که حتی پاک باخته ترین
و روشن بین ترین مبارزان نیز بدون خیزش آن نیروی
میلیونی نمی توانند، جمهوری اسلامی را درهم بشکنند.
خیزش آن نیروی میلیونی به طور روزمره و در بستر زندگی
عادی آن ها، با اقدامات و مقاومت های به ظاهر کوچکی
تدارک دیده می شود، و فاعل این تدارک فقط انقلابیان و
مخالفانی که تمام قد در برابر رژیم ایستاده اند،
نیستند . خیلی ها در این تدارک و بلوغ نارضائی مردم که
به شورش نهایی خواهد انجامید، سهم دارند. بنا بر این
کسانی که جز مخالفان تمام قد رژیم، همه را در کنار
رژیم یا آلت دست آن می بینند، نه تنها تصور درستی از
روند گسترش مقاومت ندارند، بلکه نا خواسته و ندانسته،
آن را کند می کنند. چنین نظری به طور اجتناب ناپذیر
به تئوری توطئه می انجامد.
همین
نوشته آقای نصیبی نمونه گویائی از تئوری توطئه را به
نمایش می گذارد. مشخصه اصلی تئوری توطئه این است دشمن
را همه دان و همه توان می بیند و مردم را ناتوان و
اسیر دست آن. فراموش نباید کرد که رژیم زیر فشار
مقاومت های روزمره میلیونی مردم فرسوده می گردد و
دچار تناقض می شود و برای حفظ خودش ناگزیر می شود در
مقابل این مقاومت ها در حوزه هایی عقب نشینی کند. اما
هر عقب نشینی تناقضات درونی آن را عمیق تر می سازد و
با عمیق تر شدن این تناقضات است که این جا و آن جا
مردم برای پاره ای پیشروی ها و تعرض ها مجال پیدا می
کنند. فراموش نباید کرد که رویارویی مردم ایران با
جمهوری اسلامی دو طرف دارد؛ درست است که مردم هنوز طرف
در حال تعرض رویارویی نیستند، و لی طرف تسلیم شده هم
نیستند و هیچ وقت هم نبوده اند. مبارزات و مقاومت های
آن ها حتی هنگامی که کاملاً سرکوب می شود، به هدر نمی
رود. بسیاری از پدیده های امروز جامعه ایران را بدون
اثرات مستقیم وغیر مستقیم این مقاومت ها نمی توان
توضیح داد.
مثلاً
آپارتاید جنسی علیه زنان از اصول تردید ناپذیر جمهوری
اسلامی است؛ اما رژیم نه فقط نتوانسته و جرأت نکرده
همه مسلّمات فقهی خودش را در این زمینه پیاده کند،
بلکه در سه دهه گذشته زیر فشار مقاومت بی امان زنان
کشور، ناگزیر شده است در حوزه هایی به عقب نشینی های
دائمی یا موقتی دست بزند. اگر آخوندها می توانستند،
حتی حق رأی زنان را هم پس می گرفتند. مگر یکی از
دلایل شاخ به شاخ شدن این ها با رژیم شاه در اوایل دهه
1340 همین حق رأی زنان نبود؟ ممکن است آقای نصیبی
بگوید، در کشوری که رأی مردم بی معناست و انتخابات
وسیله ای است برای مشروعیت دادن به یک نظام زورگویی
عریان، پذیرش حق رأی زنان جز بزک کردن چهره رژیم
خاصیت دیگری نمی تواند داشته باشد. به نظر من هم نمی
شود انکار کرد که رژیم از این پذیرش ظاهری حق رأی زنان
به نفع خود بهره برداری می کند. اما آیا از این می شود
نتیجه گرفت که اگر در جمهوری اسلامی نیز مثلاً مانند
رژیم سعودی، حتی همین پذیرش صوری حق رأی زنان وجود نمی
داشت، وضع ما بهتر می شد؟ جواب من به چنین سؤال فرضی
قطعاً منفی است. به دلیل این که اولاً حتی همین پذیرش
صوری حق رأی زنان در نتیجه یک سلسله مبارزات واقعاً
توده ای حاصل شده است ؛ ثانیاً خودِ همین حق رأی صوری
تناقضات جمهوری اسلامی را عمق می بخشد و زنان ایران را
در مقابله با رژیم، به آگاهی و جسارت بیشتری فرا می
خواند. همین تناقض در مورد سینما هم اتفاق می افتد.
وقتی آقای نصیبی می پذیرد که رژیم به سینماگرانی مانند
کیارستمی و مهرجویی و بنی اعتماد و امثال آن ها احتیاج
دارد، زیرا بدون این ها نمی تواند با نیاز های مردم
روبرو شود؛ در عین حال که به حقیقتی اشاره می کند، ولی
حقیقت بزرگ تری را نادیده می گیرد. حقیقت بزرگ تناقضات
درونی و حل نشدنی جمهوری اسلامی است که او را مجبور می
سازد این سینماگران را تحمل کند. همین برخورد متناقض
را در باره خیل ناراضی هایی نیز می توانیم مشاهده کنیم
که جمهوری اسلامی در حد معینی تحمل شان می کند، به این
دلیل ساده که نمی تواند سر به نیست شان کند. اگر این
نتوانستن و این درماندگی رژیم را نادیده بگیریم، خیلی
از پدیده ها در ایران امروز غیر قابل توضیح می مانند.
و تئوری توطئه افرادی مانند آقای نصیبی این نتوانستن
را نادیده می گیرد.
عجیب
تر از این همه دان و همه توان فرض کردن رژیم ، نادیده
گرفتن ریزش حامیان رژیم است. مثلاً آقای نصیبی اصرار
دارد که مخملباف "واقعی" همان مخملباف حزب اللهی است
که آن فیلم های کذایی را در سال های اول حاکمیت جمهوری
اسلامی ساخت. اما آیا واقعاً چنین است؟ همه می دانیم
که اکثریت مردم ایران در اوایل انقلاب از خمینی
طرفداری می کردند، ولی وقتی مزه حاکمیت آخوندی را
چشیدند، سر خورده شدند و پس از طی مراحلی، اکثریت قاطع
آن ها در مقابل آن قرار گرفتند. در واقع، ریزش گسترده
حامیان جمهوری اسلامی یکی از شاخص ترین روندهای توقف
ناپذیر سیاسی جامعه ایران در سه دهه گذشته بوده است.
مخملباف و امثال او جزو میلیون ها آدمی هستند که از
رژیم بریده اند. خب! ما باید از این روند استقبال کنیم
یا ناراحت باشیم؟ وقتی آقای نصیبی، مخملباف "واقعی" را
در گذشته می جوید و مخملباف امروزی را "جعلی" می نامد،
به نظر می رسد او از ریزش طرفداران رژیم دلخور است.
ممکن است آقای نصیبی بگوید امثال مخملباف کاملاً از
رژیم نبریده اند یا از گذشته خود انتقاد نکرده اند.
حتی اگر چنین باشد، که در مواردی هم چنین است، بازهم
نمی شود تحولی را که این ها از سر گذرانده اند و می
گذرانند، نادیده گرفت. تردیدی نیست که اصلاح طلبان
حکومتی هنوز از این حکومت نبریده اند و اکثریت شان هم
با سفسطه بافی و پر رویی گذشته شان را توجیه می کنند؛
اما تردیدی هم نمی توان داشت که خودِ ظهور همین پدیده
اصلاح طلبان حکومتی نشان دهنده تناقضات درونی رژیم و
ریزش حامیان آن است. بنابراین مخملباف امروزی همان قدر
واقعی است که مخملباف گدشته. بعلاوه فراموش نباید کرد
که هر کس هم که از رژیم می برد ضرورتاً به مدافع آزادی
و حاکمیت مردم تبدیل نمی شود، بلکه مخصوصاً این روزها،
بعضی ها هم به نان خور امریکا و متحدان آن تبدیل می
شوند! و به نام مبارزه با جمهوری اسلامی می کوشند مردم
را در چاه ویل دیگری گرفتار سازند. در هر حال، این فکر
که هرکس که با رژیم نیست حتماً باید تمام قد در برابر
آن بیایستد، نادیده گرفتن خیلی از واقعیت هاست و کمکی
به مبارزه رهایی مردم نمی کند. کاش همه می توانستند و
می خواستند تمام قد در مقابل این هیولا بیایستند، اما
متأسفانه همه نمی توانند یا نمی خواهند. بالاخره از
قدیم گفته اند: "فکر معقول بفرما گل بی خار کحاست!"
در
پایان مایلم یک نکته را هم به آقای نصیبی و امثال او
یادآوری کنم. نوشته قبلی من قبل از هر چیز اعتراضی بود
به سرکوب و سانسور فیلم در ایران. اما آقای نصیبی به
من اعتراض می کند که این هایی که آن نامه اعتراضی را
امضاء کرده اند، وابسته های باند خاتمی– رفسنجانی اند.
خب، که چی؟ آیا ما باید فقط به سرکوب انقلابی ها معترض
باشیم؟ بهتر نیست آقای نصیبی هم به سرکوب هر انسان، و
از جمله به هر سرکوب سینماگران ایران، صرف نظر از
اعتقادات و گرایشات سیاسی شان اعتراض کند؟
20
اسفند
1386ـ 10 مارس 2008
*آقای
ارژنگ بامشادعنوان مطلبشان سینمای جمهوری اسلامی؟بود
که برای هماهنگ شدن با محتوا برای این بخش نشریه
سینمای آزاد عنوان را تغییر دادیم.
جواب
بصیر نصیبی
کوروساوا،گودار،عمرشریف وسینمای جمهوری اسلامی
.
درجواب
آقای ارژنگ بامشاذ
من در
ابتدا از اینکه سرانجام نویسنده ای هر چند خشمگین
تصمیم گرفت که نوشته های من را در باره سینمای جمهوری
اسلامی زیر ذره بین ببردابراز خوشحالی می کنم. اما چند
اشکال این مباحثه ما دارد، یکی اینکه آقای بامشاد
،برای گنجانیدن بیش از 200 مقاله ی من در یک مقاله چند
صفحه ای، دیدگاه من را بی نهایت فشرده کرده اند، من.
علاوه بر سخنرانی های متعدد ،به بیش از 30 شهر اروپا
سفر کرده ام ،در میزگرد ها وسمینار های بسیاری حضور
داشته ام ومدتها وبطور پیوسته در اطاق های پالتالک
صحبت کرده ام ودو کتاب در ارتباط با سینمای جمهوری
اسلامی منتشر نموده ام، نمی شود همه اظهار نظر های مرا
در یک نوشتار چند صفحه ای گنجانید وتوقع داشت که به
همه مواردمورد نطر ایشان جواب گفته شود. اگر ایشان در
جواب من در محدوده آن مقاله می ماندند، خب حرفی نبود،
اصلا من لزومی نمی دیدم جوابی برای ایشان داشته باشم،
ایشان نطری در باره سینمای امروز ایران دارند که کاملا
مغایر نظر من است. نظرشان رااعلام کرده اند ومن هم در
حد توانم به نکاتی که نا روشن تشخیص داده ام اشاره
کرده ام، خواننده هم هر دو نوشتار دراختیارش هست،قضا
وت خودش را می کند. اما آقای بامشاد خواسته اند در یک
مطلب دو، سه صفحه ای به همه نوشته های من که لااقل در
12، 13 سال اخیر همراه با بیش ار صدها سند ومدرک -که
عمدتا از مطبوعات جمهوری اسلامی انتخاب کرده ام- منتشر
شده جواب گویند.به همین خاطر نه خود توانسته اند دلیلی
قاطع برای رد دیدگاه من ارائه دهند ونه من قادرم به
موارد مورداعتراض ایشان در حد توانم پاسخ بگویم. برای
نمونه ایشان اعلام داشته اند که آقای کوروساوا ادعا
کرده که تاریخ سینما را بایدبه قبل وبعداز کیارستمی
تقسیم کرد!! لابد ایشان توقع دارند چون جناب کوروساوا
که از برجستگان دنیای سینما بودند چنین نظر غلو آمیزی
ارایه داده اندپس باید نظر استاد را کورکورانه پذیرا
شدو افتخار کرد چنین اعجوبه ای در خاک پاک ایران زمین
پای به دنیا گذاشته است. من شاید بیش از 10 مطلب در
این زمینه دارم وکتابی هم با عنوان «با احازه آقای
فللینی »منتشر کرده ام که اکثر مطالبش در باره همین
آقای نابغه است، آیا می شود همه آن مقالات را در این
جوابیه گنجانید؟ پس ناچارم به اختصاربگویم که هر
فیلمساز وهنرمندی، هم اعمال ورفتار وکارهایش زیر ذره
بین است وهم ارزش آثارش واگر فقط ارزش کار یک هنرمند
معیار باشد پس چرا وقتی هولیود تصمیم گرفت یک اسکار
ویژه به الیاکازان بدهد، هزاران نفر علیه این اقدام
جلوی کاخ اسکار تظاهرات کردند؟ حتا میهمانان اسکار که
اکثرا از تجار گردن کلفت فیلم هستند نپذیرفتند که طبق
سنت رایج به هنگام اهدای این جایزه به پیر 90 ساله
سینمای کلاسیک از جای خود برخیزند، ایا ارزش سینمایی
فیلم متطاهرانه وشبه روشنفکری طعم گیلاس ویا فیلم کم
اهمیت ده،بیش از در بارانداز وزنده بادزاپاتا بود؟نه
واقعیت این چنین نیست، شرکت الیاکازان درمحاکمه مک
کارتی و کمک وی به کمیته شناسایی وتسویه هولیود از
فیلمسازان چپ گرا ،لطمه ای جبران ناپذیر به حیثیت
واعتبار کازان وارد کرد که همه عمر اعتبار وارزش
کارهایش را به سایه کشاند. پس چرا وقتی با زد وبند
نخل طلای کن را به فیلم طعم گیلاس اهدا کردند،و
کیارستمی خوددر گفتکو با خبرگذاری جمهوری اسلامی به
صراحت اعلام کرد:
«این
موقعیت خوبی بود برای اینکه ذهنیت دنیارا نست به
ملتی!( منظور ترور دولتی در کافه میکونوس است) که از
سوی غرب به عنوان تروریست شناخته شده عوض کنیم»
(من در
این مورد همان موقع با آرش قلیچ خانی مصاحبه کردم
وتمام مسایل مرتبط با اهدای این جایزه ودلایل اهدایش
شکافته شد)
هیج
واکنشی از جانب لااقل کسانی چون آقای بامشاد که با
کلیت این نظام در گیر هستند مشاهده نشد که هیج حالا به
مواضع من علیه رفتار های این کارگردان فرصت طلب که
گفت:
- قلبش
را می دهد به احمدی نژاد ورایش را به
رفسنحانی-معترضند. بله فقط یک صدا همان زمان ویکه و
تنها همه این واقعیت ها راگفت ونوشت . من صد بار دیگر
هم تکرار می کنم اگر صد جایره دیگر هم به کیارستمی
بدهند، اگر علاوه برکوروساوای خاموش شده، چندین نام
برجسته در قید حیات هم،سینما ی دنیا را به دو بخش قبل
وبعد از کیارستمی تقسیم کنند،اگر عمر شریف وبازیگران
نطیرش علاوه بر تلویزیون الجزیره در تمام کانال های
تلویریونی دنیا به مبلع کیارستمی بدل شوند،کوچکترین
تاثیری در قضاوت من نخواهد گذاشت وهمچنان اعتقاد دازم
که کیارستمی را بیش از ظرفیتش باد کرده اند.البته
کیارستمی فیلمساز بدی نیست چند فیلم خوب مانندفیلم
سینمایی گزارش را هم در کارنامه اش دارد. اما اعتبار
امروزی کیارستمی از حد توان او فراتر است،موقعیتی
پوشالی است که رژیم جمهوری اسلامی برایش فراهم آورده
است به فرمایشات اخیر آقای رئیسیان رئیس کانون
کارگردانان توجهتان می دهم:
«سفير
ايران در فرانسه، در زمان برگزاري جشنواره كن گفته بود
هروقت
ما در
ديپلماسي با در بسته مواجه مي شويم، سينماي ايران كليد
رمزگشاي ما است و عباس
كيارستمي سينماگري است كه تاكنون قفلهاي مهمي را در
اين راه باز كرده
»
مگر آقای
ژان لوگ گودار یک فیلمساز
نوگرا وچپ گرا نبود؟ چنین گفته شده که یک روسری به
سمیرا مخملباف فرزند کم استعداد مخملباف اهدا کرده
است. این رفتار زننده ایست که یک فیلمساز مترقی مرتکب
شده است، با اینکه من شیوه چند تا کارگودار را دوست
دارم واو روزگاری که «کایه دوسینما »یک نشریه سینمای
معترض متمایل به چپ بود همراه با گروه فرانسوا تروفو
بهترین دوره این نشریه را انتشار داده است ودر همبستگی
با دانشجویان معترض فرانسوی در سالهای 60 با وصل خودش
به چلچراغ کاخ کن، فستیوال را مجبور کرد تا با تعطیل
فستیوال به اعتراض دانشجویان بپیوندد اما این رفتار را
اگر او مرتکب شده باشدچندش آور توصیف می کنم چرا که به
شکل سمبلیک علیه خواست زنان ایران وبه سود ج. اسلامی
رفتار کرده است.
البته
ممکن است آقای بامشاد بگویند اصلا مطالب وکتاب های مرا
نخوانده اند وقضاوت ایشان در باره نحوه نگاه من به
سینما،از همان نوشته کوتاه من برداشت شده است واگر این
چنین باشد خب ایشان قضاوتی شتاب زده در باره من
وافکارم داشته اند. اما من برعکس مشتاقم که طرف مقابل
خودم را بهتر وبیشتر بشناسم تا بتوانم قاطع تر در باره
اش نطر بدهم. اما در مورد آقای ارژنگ بامشاد با نامشان
آشنا نبودم وگوگل هم نتوانست مشکلم را حل کند چند
مطلبی که از ایشان در جستجوی گوگل یافتم جنبه سیاسی
دارد اما مطلقا نتوانستم مطلب دیگری در زمینه سینما از
ایشان بیابم .به ناچار نحوه قضاوتم محدود به همان
مقاله ایشان خواهد بود.
در مورد
مخملباف هم که من یک کتاب دارم با عنوان «را ه کن ار
قندهار می گذرد» که نمی شود
مقالاتش را دریک خط خلاصه کرد. باز هم بطور فشرده
بگویم که اولا ایشان متهم هستند به تشکیل گروه تعقیب
ودستگیری بلال حبشی، بازجویی مخالفین چپ گرا در زندان
های جمهوری اسلامی،کشاندن زندانیان زندان عادل آباد
علیرغم میلشان به بازی در فیلم بایکوت با عنوان تواب
و... که اگر هم از اعمال گذشه شان توبه کرده باشند،
توبه آثار جرم یک مجرم را پاک نمی کند. باید الان که
در فرانسه مقیم هستند مقدمات محاکمه ایشان با بهره از
کارکشته ترین وکلا ودرهر کشوری که فکر می کنند قوانینش
مترقی تر است، فراهم شود واگرتبرئه شدند به زندگی
معمولیشان ادامه دهند. بهمین دلیل نه من ونه آقای
بامشاد اجازه نداریم ایشان را محکوم ویا تبرئه کنیم.
مخملباف البته از حزب الهی های مشابهش نظیر حاتمی کیا
و...با استعدادتر بوداما سر وصدا وجایزه ها را رژیم
برایش جور می کرد. همانگونه که در این چند سال که با
رژیمش قهر کرده هیج امتیاری در هیچ جشنواره ای بدست
نیاورده است. ساختن فیلم «فریاد مورجه ها» ونمایش بدن
کاملا برهنه بازیگران زن این فیلم هم نتوانست چاره ساز
باسد. من معتقدم او در ته ذهنش هنوز همان حزب الهی عقب
مانده است .بستن پاپیون به دور گردن مشکل ایشان را حل
نمی کند( نه همین لباس زیباست...) همین طور آلودگی
جشنواره ها به مقاصد سیاسی هم بحث کوتاهی نیست. البته
در این مورد قبل از من ،رضا علامه زاده در کتاب سراب
سینمای اسلامی ایران ( علامه زاده بعد ظهور خاتمی
مواضعش را نسبت به سینمای حمهوری اسلامی تغیر داد)
وهمین طور پرویز صیاد در کتاب« سینمای در تبعید» ودر
سخنرانیهایش در این موارد گفته اند ونوشته اند ودر
مورد خودم هم باید بگویم ،هر کس مشتاق است در ارتباط
با جشنواره ها بیشتر بداند برود در سایت سینمای آزاد،
قول می دهم لا اقل ده مطلب در این مورد خواهد یافت.
دیگر گند این ارتباط چنان در آمده است که فکر نمی کردم
هنوز هم کسی نسبت به آن شک داشته باشد.
چندی قبل
وقتی سینماگران سینمای جمهوری اسلامی به وزارت ارشاد
اعتراض کردند من نظر خودم را با خوانندگان مطرح کردم.
بله باز هم تکرار می کنم به نظر من اعتراض اینان به
خاطر سانسور وخفقان در جمهوری اسلامی نبود بلکه اینان
اکثرشان دور وبر باند خاتمی می پلکند،والان باند احمدی
نژاد وارد گود است، خاتمی چیان را به عقب می راند واگر
باند آنها بیایند سر کار، دار ودسته جنتی/احمدی نژاد
پس رانده خواهند شد، چه دلیلی از این واضح تر که بخش
عمده امضاء کنندگان متن اعتراض، چند روز بعد سر از
ستاد انتخاباتی یاران خاتمی شارلاتان در آوردند، وخانم
منیژه حکمت، دفتر کارش را به ستاد انتخابانی تبدیل
کرد. از نظر من خاتمی، رفسنجانی،احمدی نژاد از یک
قماشند و در جنایت های رژیم سهیم، حمایت از هر کدام از
باند های حکومت، حمایت کننده را به یک فرد همراه با
سیستم تبدیل خواهد کرد .حالا چه مثل رخشان بنی اعتماد،
ابوالفضل جلیلی، تهمینه میلانی،نوشابه امیری و... در
ستاد انتخاباتی ریاست جمهوری خاتمی فعال باشند و مردم
را تشویق به حضور در آن انتصابات بکنند وچه آرایشگر
انتصابات مسخره جمعه14 آوریل2008
آقای
بامشاد بخشی از نوشته مرا نقل می کنند وبعد میافزایند
:
«...
بر پایه ی همین منطق، می توان گفت که چون رمان ها و
تولیدات ادبی نیز از زیر تیغ سانسور می گذرند و پس از
حک و اصلاح گاه شدید منشر شوند؛ پس دنیای ادبیات کشور
را نیز باید ادبیات اسلامی
نامید».
ایا من
در باره سانسور کتاب حرفی زدم ام؟ آقای ارژنگ نظر من
را تفسیر کرده اند تا به نتیجه ای که میخواهند برسند.
یعنی این تعبیر نادرست را توجیه کنند که من به همه
کسانی که در ایران زندگی می کنند می گویم حکومتی !! ؟
وضعیت کتاب هم در ایران وحشتناک است .اما سانسور کتاب
وفیلم به یک شیوه ویک شکل اعمال نمی شود ویک میزان اثر
ندارد، اهل کتاب در تبعید از اهل سینما گسترده تر
هستند وظیفه ی آنهاست که موقعیت کتاب را تصویر کنند.
من می گویم: کاش از بهرام بیضایی درهمان جشنی که ازده
نمکی هم ستایش می شود، تجلیل نمی شد ودر جشن تولدش
دولت آبادی وآغداشلو سخنرانی نمی کردندوآقای بامشاد
باز هم این بخش گفته صریح وروشن من را تفسیر میفرمایند
وادعا می کنند که من به بیضایی گفته ام سازشکار!!. کجا
من چنین واژه ای را بکار گرفتم؟ اگر من چنین قصدی
داشتم خوب عین واژه ای که قصدم را شفاف می کرد بکار می
گرفتم.
کجا بود
ند آقای بامشاد ودیگر کسان که طی سالها فشار بر
بیضایی؟ من از معدود صداهایی بودم که اعتراض های شهامت
انگیز بیضایی را منعکس می کردم. واین وظیفه من بود
ربطی به رابطه من با بهرام بیضایی نداشته وندارداما
اگر باز هم موردی ببینم که نیاز به تذکر داشته باشد
تعلل نخواهم کرد. اما من مسئول نوشته ها وگفته های
خودم هستم نه تعبیر و تفسیر های دیگران. اگرباز هم
جوابی برای من داشتید، لطفا عین واژه های مرا بکار
بگیرید نه تفسیر آن را.
مسایل
مربوط به اخراح دانشحویان واستادان هم ربطی به مقاله
من ندارد.شما با تامل در نوشتار من بحثتان را باز کنید
وجواب بگیرید.چرا از این شاخ به آن شاخ می پرید؟
همچنین
ایشان می افزایند:
«در
این جا یک سئوال کلیدی پیش می آید: آیا اصلاً در شرایط
حاکمیت دیکتاتوری
می
توان فیلم ساخت؟ و یا به دیگر فعالیت های هنری و ادبی
همت
گماشت؟»
من به
دیگر فعالیت های هنری وادبی کاری ندارم چون از مسیر
مقاله خودم خارج می شوم. امادر جواب این سئوال،
اصلاً در شرایط حاکمیت دیکتاتوری می توان فیلم ساخت؟
جواب می
دهم:
بله در
شرایط دیکتاتوری می شود فیلم ساخت.من از این هم فراتر
می روم ومی گویم :
که یک
فیلمساز خلاق هم می تواند در دیکتاتوری شاهکار بسازد،
همان گونه که لنی ریفنشنال خلاق ترین مستند سار فاشیست
توانست دو مستند برجسته خلق کند.( پیروزی اراده
والمپیک، هر دو فیلم در جهت تقویت پایه های فاشیسم
هیتلری) در صورتیکه فیلمساز مهم دیگر آلمان فریتس
لانگ هم می توانست بمانند وفیلم بسازد. در آخرین
ملاقاتش با گوبلز ، آقای گولز اعلام کرد که ریاست
سینمای آلمان برای او رزور شده فقط باید آخر فیلم
وسوسه دکتر مابوز را کمی تغیر دهد. فریتس لانگ لحظه ای
تردید نکرد وخاک آلمان را ترک کرد ،اما کیارستمی می
گوید:
فیلمسازان جهان سوم باید بدون بهانه ونق زدن به
سانسور فیلمشان رصایت دهند، او میماند ورشد می کند
وتبدیل به یکی از نامداران !سینما می شود .
باز هم
اضافه می کنم در سیستم های دیکتاتوری می شودفیلم خوب ،
هنری، وشاعرانه هم ساخت ، پابست فیلمسار اطریشی مقیم
آلمان بعد از ظهور هیتلر فرار کرد.اما به دعوت گوبلز
بار دیگر به آلمان برگشت، وگوبلز به او ماموریت داد که
فیلمهای شاعرانه دوران نازی ها را بسازد که هیج نوع
جنبه تبلیغاتی مستقیم هم نداشت، فقط به جهانیان نشان
میداد که در دوران نازیها هم هنر ناب راه برای
شکوفایی دارد. دکتر گوبلز مدیر تبلیغات هیتلر نه فقط
این نوع فیلمسازی را تشویق می کرد بلکه بودجه عظیمی هم
صرف تهیه فیلم می کرد. اگر هیتلر ، مثل رهبرمعظم ج.ا
به تبلیغات مستقیم در فیلمها نیاز داشت، آقای گوبلز
اعتقادداشت باید با عینک ناسیونال سوسیالیست ها مسایل
را دید همانگونه که آقای خاتمی هم اعلام کرد که باید
با عینک اسلامی به قضایا نگاه کرد.
موسولینی با اینکه خودش از سینما بدش می آمد ( خمینی
هم ار سینما متنفر بود وسیما را با فاحشه خانه در یک
ردیف قزار می داد)اما عظیم ترین پلاتوی فیلمسازی
ایتالیا بنام «چینه چیتا» را تاسیس کرد. در کشور های
امریکای لاتین بعد از کودتای امریکایی پینوشه نه تنها
فیلمسازی تعطیل نشد بلکه بعد از حذف فیملسازان همراه
آلنده ومتواری شدن اکثر فیلمسازان مترقی ،کار فیلمسازی
با مواضع پینوشه تطبیق داده شد وادامه یافت ( البته
فیلمسازی در دوران پهلوی از سانسور لطمه بسیار دید که
اگر بخواهم مطرحش کنم سخن به درازا می کشد. من در
مقاله ای با عنوان سانسور در ایران از آغاز تا کنون به
تفسیر در آن مورد هم سخن گفته ام کتاب با اجازه آقای
فللینی)
حالا
برگردیم به دوران خمینی، دیکتاتوری خمینی یک دیکتاتوری
مذهبی است. که قابل مقایسه با هیچ دیکتاتوری دیگری
نیست. در رژیم خمینی با بازگشت به فرامین1400 سال پیش،
دایره سانسور به حدی تنگ شده که بلند بودن ناخن، نگاه
یک زن به مرد، همنشین شدن زن ومرد با یکدیگر، هم صحبتی
دختر وپسر ،اسم زنانه در عنوان فیلم، باعث سانسور
وحتا توقیف فیلم می شود. من به یک مورد شاهکار اداره
سانسور وزارت ارشاد در جمهوری اسلامی اشاره می کنم،تو
خود حدیث مفصل بخوان...
مقامات
سینمایی دلیل توقیف فیلمی را این چنین اعلام کرده
بودند:
نگاه
نا نجیبانه دوربین به زن بار دار.
با
معنایی که من برای استقلال در سینما وهنر مستقل می
شناسم هیج کدام از فیلمهایی که بطور علنی در ایران
ساخته می شود ومجبور به رعایت مقررات وزارت ارشاد است
واز مجرا های رسمی به هفته های فیلم وجشنواره ها صادر
می شود (آقای بامشاد هم خود به بخش های از آیین نامه
وزارت ارشاد اشاره کرده اند که دستپخت دولت خاتمی است
) مستقل نیستند من در همین ارتباط دارم مقاله ای می
نویسم که بخشی از آنرا که به سئوال آقای ارژنگ مرتبط
است نقل می کنم:
«عده ای
هم ممکن است بر این تصور باشند که این فیلمها تماما
آثاری مستقل هستند که سازندگان توانسته اند با فریب
عوامل سانسور کارخودشان را به آنگونه که در اندیشه شان
شکل گرفته به روی نوار فیلم ضبط کنند، وبه نوعی سر
اداره سانسور کلاه بگذارند!با توجه به اینکه از لحظه
تحویل فیلمنامه به اداره سانسور چند نوبت محتوای
فیلمنامه بررسی می شود وبعد از ساختن فیلم نیز برای
پروانه نمایش شورای بازبینی کار آماده شده را بررسی می
کند، وبرای خروج فیلم از کشور هم شورای جداگانه ای
مرکب از نماینده واواک، بنیاد دولتی فارابی، وزارت
ارشاد ،فرم به فرم فیلم را زیر ذزه بین می گذارندواگر
در نهایت خروج فیلم را به نفع سیستم بدانند، اجازه
خروج می دهند. این ادعا که فیلمسازان سالهای متمادی
ومرتب سرمامورین را کلاه می گذارند ، به یک شوخی بیشتر
شبیه است. حالا فرض کنیم که مثلا یک ویا دو فیلم هم از
زیر دست مامورین کنجکاو به سلامت عبور کند. اینها 15
سال است که مرتب به همین شیوه ای که به اختصارشرح دادم
فیلم ها را بازبینی می کنند یعنی دایم دارند گول
میخورند وحالیشان هم نیست؟ بهتر اینکه بپذیریم دایم
داریم گول رژیم وشگرد هایش را میخوریم وحالیمان هم
نیست »
اماچرا
این سینما تا کنون بیش از 1000 جایزه برده است وتنها
کشوری است در دنیا که برای جوایزش موزه ساخته است؟یا
باید این گفته صریح عباس کیا رستمی را با حروف طلا
بنویسیم و سر در همه سینمای دنیا قرار دهیم که سانسور
باعث رشد خلاقیت می شود وسانسورچیان با ایجاد سانسور
خلاقیت را رشد داده اند. ودر هر کشوری که در آن
دمکراسی برقرار شده اما سینمایش کم جایره زبوده است،
بلا فاصله استبداد وفشار وخفقان را اعمال کند تا
سینمایش متحول شود!! ویا اینکه به استدلالهای کسانی
توجه کنیم که این جوایز را سیاسی ارزیابی می کنند وبه
این نظر پای میفشارند که آن امتیاز ها را به رژیم می
دهند نه به فیلمها !
آقای
بامشاد در پایان مطلشان می نویسند:
«
بهتر
نیست
آقای نصیبی هم به سرکوب هر انسان، و از جمله به هر
سرکوب سینماگران ایران، صرف
نظر
از اعتقادات و گرایشات سیاسی شان اعتراض کند؟»
من
نمیدانم منظور آقای بامشاد از سرکوب هر انسان جیست؟
آقای بامشاد که به حق از سرکوب هر انسان مضطرب می شوند
،آیا به سالها سرکوب خانواده سینمای ایران؛ از ممنوع
الشغل کردن های گسترده، از توقیف بیش از 100 فیلم،از
آتش زدن نیمی از فیلمهای سینمایی زمان شاه، از زندان
وشکنحه وشلاق زدن بازیگرانی که در رژیم پیشین در
فیلمها ظاهر می شده اند .بیکار ماندن هزاران عضو
حانواده سینما، فیلمبردار ، صدا بردار،دکورسار گریمور،
حتا سیاهی لشکر هاوکارگران صحنه،اعتراض کرده اند؟ اگر
جوابشان مثبت است، بگویند کجا ؟ در چه سایتی؟ در چه
نشریه ای ؟اما من بار ها وبه مناسبت های گوناگون از
سرکوب اکثریت خانواده چند هزار نفره سینمای ایران
واختصاص همه بودجه سینما برای بزک چهره کریه آخوندها،
با یاری چند فیلمساز همراه حکومت اعتراض کرده ام. ایا
این چند نفر که من به رفتارشان اعتراض داشته ام همه
خانواده چند هزار نفره سینمای ایران هستند؟ اگر آقای
بامشاد به سئوال نوشتار پیشین من توجه می کردند واسامی
کارگردانان اندیشمند موردنطرشان را بیان می کردند می
شد به راحتی دریافت ایا فیلمسازان مورد نظر ایشان همان
دار ودسته پیوسته به باند خاتمی هستند؟ خب اگر جواب
مثبت باشد که اینها خود می شوند حامیان سرکوب نه سرکوب
شدگان.
من در
پایان بخشی ازاعلامیه اخیر خانم منیژه حکمت از
فیلمساران حتما اندیشمند را نقل می کنم وقضاوت را
بعهده خوانندگان می گذارم.
«
آقای
خاتمی! نگرانیهایمان را با شما تقسیم میكنیم و
همراهتان میشویم.
اهالی
هنرمند این سرزمین به عنوان یاوران شما اینبار نیز
اعلام حضور
میكنم...
ما 24 اسفند به
یارانت رای خواهیم داد. یاران تو، یاران ماست»
.منیژه حکمت.
ایا فاش
گویی های من توهین به هنرمندان است ویا چاپلوسی های
منیژه جکمت واقلیت همفکرش که با سوء استفاده ازگرایش
مردم به هنرمندان در اندیشه فربب دگر بارشان هستند؟
واز این هم فراتر برویم ،حضور رژیم جمهوری اسلامی
بزرگترین توهیتی است که مردم ما تا کنون تحمل کرده
اند، کی وچه زمانی به پا خواهند خواست وازهویت وشخصیت
آسیب دیده خود دفاع خواهند کرد؟مطمئن باشید تحمل رژیم
حمهوری اسلامی سرافکندگی یش بسیارفراتر از سر فرازی
کسب نخل طلای کن، شیرونیر،خرس برلین وهمه پرنده ها
وچرنده های جشنوار ه های دیگر است.
بصیر
نصیبی15
ژانویه 2008 زاربروکن /آلمان
|