سناریست و کارگردان: کری فوکوناگا، فیلمبردار: ادریانو گلدمن،
موزیک: مارچلو زاروس، تدوین: کریگ مک کین/ لوویز کاربالار،
بازیگران: ادگار فلورس(ویلی)، تنوچ هورتا(لیل ماگو)، کریستیان
فرر(ال اسمایلی)، پاولینا فرناندو(سایرا)، و دیگران، محصول
۲۰۰۹، مکزیک و ایالات متحده امریکا، زمان: ۹۶ دقیقه، زبان
اصلی: انگلیسی/ اسپانیایی
فیلمهاییکه در باره باندهای گانگستری امریکای جنوبی ساخته
میشوند، گویا اجبارا همواره باید نوعی خشونت عریان را به
نمایش بگذارند. بخصوص بعد از فیلم "شهر خدا" ساخته کارگردان
برزیلی، فرناندو ماریرلی که در سال ۲۰۰۲ به نمایش در آمد. این
فیلم که زندگیانسانها در یکیاز محلات فقیر نشین ریو دژانیرو
را بین سالهای شصت تا اواسط سالهای هشتاد میلادی به تصویر
میکشد، در نوع خود اولین فیلمی بود، که خشونت عریانی را که
در آن محله توسط باندهای رقیب علیه یکدیگر بکار برده میشود،
با تمام بیرحمی و سبیعت آن به نمایش میگذارد. همه این آثار
در وهله اول باعث ایجاد نوعئ شوک در تماشاگر میشوند و حاوی
این پیام هستند، که در این نقطه از جهان مرز بین زندگیو مرگ
بستگی به این دارد، که آدمها متعلق به کدام باند باشند. در
"بینشان"، اولین کار بلند کری فو کو ناگا، داستان بلافاصله با
چنین صحنهای شروع میشود. تصاویر این صحنه آئین وحشیانه
پذیرفته شدن اسمایلی دوازده ساله به عنوان عضوی از باند مکزیکی
"مارا سالوا تروچا" را به نمایش میگذارد. سیزده ثانیه
بیپایان اسمایلی از اعضای دیگر گروه به بیرحمانهترین شکل
کتک میخورد بدون آنکه حق دفاع از خود داشته باشد و بعد از آن
به عضویت گروه پذیرفته میشود. در پایان او صورت خونینش را
بالا میگیرد و با غرور هر چه تمامتر به دیگر اعضای باند
لبخند میزند. کمیبعد تر اسمایلی باید فردی از باند رقیب را
که در طویلهای دست و پا بسته زندانی ست، به قتل برساند و او
این عمل را بدون لحظهای تامل با چکاندن ماشه انجام میدهد.
چنین مواردی همواره به عنوان سندی دال بر رئالیست بودن فیلم
مورد استفاده قرار میگیرند. شرکت پخش " بینشان" با عباراتی
مانند "واقعی" و "اصیل" برای فیلم تبلیغ میکند تا در انتها
به صفت "نفس گیر"، "بیپروا" و "سکسی" برسد. اینکه میان
رئالیسم و زبان مدرن بازار یابی(marketing)
تفاوت زیادی هست، شاید در این میان به ذهن کمتر کسیخطور کرده
باشد. و مشکل فیلم هم درست در همین نکته است. فیلم تا انجایی
واقعی و اصیل است، که در قالب یک داستان معمولی و متعارف
میگنجد. داستانیکه فقط در سطح میماند، بدون آنکه آن را
ذرهای خراش داده و بهعمق برود. به گفته کارگردان فیلم "شهر
خدا" یکی از آثاری بوده، که روی وی تاثیر خیلیزیادی داشته و
ردّ پای آن به وضوح در اولین کار این سینماگر جوان به
خوبیدیده میشود. ولی برای آگاهیاز میزان خشونت و به تصویر
کشیدن آن در محیطهاییاینچنینی فقط رجوع به "شهر خدا"
کافینیست، بلکه باید تا سالهای دهه پنجاه به عقب برگشت. در
سال ۱۹۵۰ این لوئیز بو نو ئل بود که در شاهکارش "فراموش شدگان"
موضوع خشونت در بین باندهای گانگستری را به طور حیرت انگیزی
"واقعی" در مقابل دید تماشاگران گذاشت. همانند بو نو ئل، فو
کوئ ناگا هم برای فیلمش زمان زیادی را صرف تحقیق و مطالعه
کرد. به عنوان مثال با اعضا ی زندانی گروهای گانگستری در زندان
مصاحبه کرد، و یا با مکزیکیهاییکه کشورشان را به مقصد آمریکا
ترک کرده بودند، بر سقف قطاری به مدت تقریبا یک ماه همسفر شد.
در طول راه هم مورد تهاجم دزدان بین راه شد، که به گفته خودش
فقط با شانس زیاد توانسته از دست آنها جان سالم بدر برد.
ولیتقطیر تجربیات و اطلاعات بدست آمده فو کو ناگا به مانند بو
نو ئل به عنوان یک نظاره گرگزارشی واقع بینانه و غیر
احساسینیست، بلکه حاصل کار او فیلمی ست، هر چند مهییج، ولیبا
داستانیقابل پیش بینیو با شخصییتهایی که به طرز عجیبیبیرمق
مینمایند. فیلم از لحظه اول با دو داستان موازی، اما از دو
جهت مختلف شروع میشود، که در نقطهای به تلاقی میرسند:
کاسپار هجده ساله از اعضای یک باند گانگستری و سایرا هفده
ساله، دختری از یک خانواده تهیدست در هندوراس. کاسپار به
مرحلهای رسیده، که دیگر قادر به اعمال خشونت نیست و سعیدر
گریز از آن دارد. از ترس از دست دادن دوست دخترش مجبور به
پنهان کردن رابطه عاشقانهاش از دیگر اعضای گروه میشود.
ولیبعد از بر ملا شدن رازش دوست دخترش به دست رهبر باند بعد
از اینکه در تجاوز به اوناکام میماند، کشته میشود. سایرا
به همراه پدر و عمویش از هندوراس به امید یک زندگیبهتر
راهیآمریکا میشوند. راهیکه از میان مکزیک میگذرد.
زمانیکه کاسپار و اسمایلی به همراه سر کرده باند قصد غارت
مسافرانی را که بر روی سقف قطاری سوار هستند را دارند، سایرا و
کاسپار برای اولی بار همدیگر را میبینند. کاسپار که دیگر
قادر به ادامه این راه نیست در این لحظه با یک تصمیم ناگهانی
با سر کرده گروه در گیر میشود و او را از قطار به پایین
پرتاب میکند. بعد این حادثه کاسپار و سایرا به طور ناخواسته
به صورت جفتی در میآیند، که در حال گریز از دست دیگر اعضای
گروه هستد. از این لحظه به بعد "بینشان" تبدیل به یک فیلم
اکشن میشود، که با صحنههای پیدر پیتیر اندازی با مونتاژ
سریع شباهتی هم به فیلمهای وسترن پیدا میکند. و دوباره با
دو داستان موازی که نقطه تلاقی آنها این بار در کنار رود مرزی
بین مکزیک و آمریکاست: اسمایلی، نو جوانی که در آغاز فیلم
خونین و مالین میشود، و به عنوان همراه همیشه در کنار کاسپار
بود، از طرف اعضای گروه مسئول کشته شدن او میشود. تصاویر
تعقیب و گریز واقعا هم تا حدودی نفس گیر هستند و با مونتاژی
روان هیجان داستان را بخوبی به تماشاگر انتقال میدهند.
همچنین گاه گداری تماشاگر به ناهگاه با تصاویر فوق العاده
زیبائی در حین فیلم برخورد میکند. به عنوان مثال از صحنه حرکت
قطار در شب که به مانند هیولایی از دود و نور به پیش میرود.
ولیاز طرفیچنین تصاویری خیلیعادی و متعارف هستند. چرا که
ناشیاز تجربه هزاران بار تکرار شده و قدیمیفیلمسازی از نوع
هالیوودی است. رئالیسمی که گویا باید مضمون اصلی باشد، تبدیل
به وسیله یی برای ایجاد هیجانی کاذب میشود و هیچ ارتباطیبا
خود فیلم پیدا نمی کند. در سکانسی از فیلم رهبر بیرحم گروه با
خالکوبی ترس آور در صورتش در حالیکه بچه نوزادش را در بغل
دارد ، برای دیگر اعضای باندش در مورد کشتن و به قتل رساندن
افراد باند رقیب سخنرانی میکند. این صحنه میتوانست نشان از
عمق روابط اجتماعی این قشر در مکزیک باشد، ولیشبیه به پلاکاتی
میماند، که فقط سعیدر نشان دادن درون این روابط است و از آن
فراتر نمی رود.
یک مرغ سر بریده در فراموش شدگان بو نو ئل که به سمبلها در
فیلم بیعلاقه نبود، تاثیری بمراتب بیشتر از کلّ "بینشان"
دارد. فیلمی که به یک ژانر شناخته شده در سینما هیچ چیزی اضافه
نکرده است.
|