•
در کشور "امام زمان
اخیرا اکبر گنجی
يکی ازسازماندهندگان و بنیانگذاران سپاه پاسداران رژیم دار و
شکنجه جمهوری اسلامی که در سالهای اخير همواره با کتمان گذشته
سرکوبگرانه اش در تلاش بوده تا به خود ظاهر ی دمکرات ببخشد، در
چهارچوب پروژه " کمپین جنایت علیه بشریت " در پارلمان سوئد
حضور يافت و طی سخنرانی ای خواستار تشکیل دادگاهی برای محاکمه
سران جنايتکارجمهوری اسلامی شد. جالب است که در جريان اين
سخنرانی یکی از حاضرین در جلسه با صدای بلند فرياد زد که اگر
چنين دادگاهی شکل بگيرد " خود گنجی نیز باید بخاطر عضویت در
سپاه و همکاری با رژیم محاکمه شود". گنجی که برای دريافت
بودجه چند ميليون دلاری ای که برای راه اندازی پروژه " کمپین
جنایت علیه بشریت " تدارک ديده است به اين کشور رفته بود مصلحت
را در آن ديدکه در مصاحبه ای
که رادیو پژواک سوئد با وی نمود به نقش خود در سپاه پاسداران
- اين چماق سرکوب توده ها- اعتراف نموده اما با توسل به
توجيهات مبتذلی به توجیه اعمال سرکوبگرانه اش بر عليه توده ها
برخيزد.
در سالهای اخير اکبر گنجی همواره در مقابل افشاگريهای نيرو های
انقلابی ، نقش خونبار خود در سپاه پاسداران را کتمان می کرد و
به اين هم اکتفاء نکرده و نيرو های افشاگر گذشته جنايتبارش را
متهم به اين می کرد که "بلادليل" و بدون ارائه مدرکی بر عليه
وی سمپاشی کرده و خود را در جايگاه "قاضی" قرار داده اند. اما
حالا معلوم می شود که آن افشاگريها درست ، و بر عکس اين جناب
گنجی بوده که به قول خودش از ترس اينکه "فکر میکردم که برخی
پیامد ها داره که شاید خوب نباشه" از بيان حقيقت طفره رفته
و باز هم به قول خودش "کوشش من این بود که تا حالا صحبت
نکنم." اينکه چرا کسی که ادعای جدا شدن از جمهوری اسلامی
را دارد بايد حقايق را از مردم پنهان نمايد و در مقابل
افشاگريهای نيروهای انقلابی آنها را متهم به دروغ گوئی کند و
اينکه چه منافعی چنين لاپوشانی به همراه دارد البته امری نيست
که بر هيچ انسان آزاده ای روشن نباشد اما قبل از پرداختن به
چنين امری بهتر است به توجيهات پاسدار ی بپردازيم که هنوز هم
در پاسداری از نظم ظالمانه حاکم از توسل به هيچ دروغ و ترفندی
کوتاهی نمی کند تا قادر شود دستان آلوده به خون اش را از انظار
مخفی سازد. چرا که خود خوب می داند که سپاه پاسداران يکی از
اصلی ترين ابزارهای جمهوری اسلامی جهت سرکوب مبارزات مردم و
آزاديخواهان ايران بوده و به ويژه در دهه 60 هزاران نفر از
آزاديخواهان کشور را پاسداران همين سپاه به وحشيانه ترين شکلی
به قتل رسانده اند.
اکبر گنجی در پاسخ به خبرنگار راديو پژواک سوئد می گوید :
" بله انقلاب که پیروز شد من یک جوان 19 ساله بودم به سپاه
پاسداران پیوستم. سپاه پاسداران گفته میشد که تشکیل شده برای
دفاع از انقلاب و شما بخاطر دارید در همان شرایطی که گروه های
مارکسیست و سازمان مجاهدین خلق ایران شعار میدادند که ارتش را
منحل کنید همزمان شعار میدادند که سپاه پاسداران را به سلاح
های سنگین مجهز کنید. اگر کسی به گذشته نگاه میکنه باید بدقت
بره تو همون کانتکس به اون ها نگاه کنه به وضعیتی که بودیم درش
نگاه کنه و در اون زمان از نظر همه گروه ها سپاه یک نیروی
انقلابی چیز میشد که حتی آن ها خواهان بودند سپاه به سلاح های
سنگین مجهز بشه . من به سپاه پیوستم 58 این طورا بود که من
پیوستم و این تا سال 63 بود. من در مورد اون تاریخ و وقایع اون
دوره یعنی وقایعی که در سپاه بود و نقشی که من داشتم کوشش من
این بود که تا حالا صحبت نکنم. یعنی فقط به این اکتفا کردم
همیشه بگم که من بله عضو سپاه بودم همه جا هم گفتم و هیچ
نقطه پنهانی نیست اگر چه با سیل اتهامات بلادلیل ولی هیچ موقع
بنابر دلائلی نمی خواستم در این مورد اطلاع رسانی بکنم بخاطر
اینکه فکر میکردم که برخی پیامد ها داره که شاید خوب نباشه ولی
حداقل این توضیح رو به شما میتونم بدم که اون چیزی که امروزه
راجب به نقش سپاه گفته میشه در جامعه ایران و برای خیلی کس ها
امروز خیلی چیز علنی و مهمی است که همه لازم می بینند راجبش
مقاله بنویسند، بگند سپاه را ببینید تو مملکت چقدر نقش پیدا
کرده ،تو سیاست دست این هاست اولین کسی که شاید شکفت در ایران
در مقابل این فرایند ایستاد و تا پای اعدام هم پیش رفت خود من
بودم ...."
پرداختن به این مصاحبه از آنرو اهمیت دارد که در شرایطی که
مبارزات مردم ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی هر روزه اوج
تازه ای می گيرد، برخی از مهره های سابق رژيم که تا ديروز دست
در دست احمدی نژاد و خامنه ای به چپاول دسترنج کارگران و
زحمتکشان و سرکوب خونين اعتراضات و مبارزات توده ها می
پرداختند حال در کسوت اپوزيسيون جمهوری اسلامی قيافه "دمکرات"
گرفته و اين بار در اين لباس به دفاع از "نظام مقدس جمهوری
اسلامی" خود برخاسته اند. افرادی چون مهاجرانی،سازگارا،سروش ،
گنجی و ...که امروز زير پرچم موسوی سينه می زنند و به اين
وسيله در تلاش اند تا خيزش بزرگ مردم ما را از محتوی تهی
سازند. گنجی و امثال وی با اين ترفند می کوشند در صفوف
مبارزاتی مردم نفوذ کرده و آنرا به انحراف بکشانند. افرادی
چون گنجی با توجیه عملکرد گذشته خویش و با انکار سهمی که در
بنا نهادن سیستم سرکوب جمهوری اسلامی داشتند امروز نه تنها از
اعمال گذشته خود پشیمان نیستند و حاضر به پذیرفتن هیچ
مسئولیتی در مقابل مردم نیستند بلکه این چنین وقیحانه مبارزین
و نیروهای انقلابی را که تا پای جان در مقابل مزدوران جمهوری
اسلامی مبارزه کردند را همکیش خود معرفی میکند و با اینکار قصد
دارد که نیروهای انقلابی و مبارز را در جنایات خود سهیم نمايد.
گنجی این پاسدار سابق سپاه پاسداران که این روزها لباس
دمکراسی خواهی بر تن کرده در این مصاحبه با گفتن اينکه
"جوانی 19 ساله بودم " رياکارانه قصد دارد تا سمپاتی مخاطبین
خود را با توجه به خامی و جوانی خودش بر انگیزد ، اما باید به
این نکته مهم توجه داشت که گنجی پاسدار جوان 19 ساله در آن
شرایط سال های سیاه دهه 60 مسئولیت پیگرد ، دستگیری ، زندان و
شکنجه شدن جوانانی را در همان سال های بقول خودش بین 58 تا 63
به عهده داشت که اکثر آنها به مراتب جوانتر از گنجی بودند.
سال هایی که گنجی بسیار ساده با گفتن" من به سپاه پیوستم
58 این طورا بود که من پیوستم و این تا سال 63 بود" از
کنارش می گذرد ، 5 سال از سیاه ترین دوران های تاریخ معاصر
جامعه ما را رقم زده است، سال هایی که جمهوری اسلامی توانست
با تکیه بر گنجی و امثال وی پایه های خود را بر روی اجساد
انقلابی ترین زنان و مردان نسل انقلابی ایران بنا نهد و جامعه
ایران را به جهنمی غیر قابل تحمل تبدیل کند. این سال ها سال
هایی سرنوشت ساز برای مردم ایران بود که اگر هزاران هزار مبارز
راه آزادی در چنگال پاسداران و دژخیمان جمهوری اسلامی اسیر نمی
شدند و به شهادت نمی رسيدند بی شک راه تحول جامعه جهت رسيدن به
آزادی و دمکراسی هموار می شد. مفهوم واقعی این تاکيد که "
بله انقلاب که پیروز شد من یک جوان 19 ساله بودم به سپاه
پاسداران پیوستم" در عمل چیست؟ گنجی از دوران پر تلاطم
نخستین سالهای حکومت جمهوری اسلامی در بین سال های 58 تا 63 که
عضو سپاه پاسداران بوده صحبت میکند، زمانی که در واقعیت جمهوری
اسلامی تداوم حیات 30 ساله اش را مدیون سرکوب وحشیانه مبارزات
دمکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران در آن سالهاست. نقش
گنجی ها در واقعیت سازمان دادن به ماشین سرکوبی بود که موفق شد
در یکی از درخشان ترین دوران های سرنوشت ساز تاریخ ایران
مقاومت ها و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران را در تمامی عرصه
های اجتماعی سرکوب کند.
گنجی که بسیار کهنه کار تر از آن است که نداند شعار ننگین
"پاسداران را به سلاح های سنگین مجهز کنید" شعار نیرو های
مارکسیست و انقلابی و حتی شعار مجاهدين خلق هم که آن زمان
خمينی را "رهبر مبارزات ضد امپرياليستی" می دانستند نبود
فريبکارانه اين واقعيت را لاپوشانی کرده و به شنوندگان خود
نمی گويد که اين شعار نه خواست نيرو های انقلابی بلکه پلاتفر م
سازمان اکثریت در دفاع از دژخیمان جمهوری اسلامی بود که امروز
هم کماکان از حامیان گنجی می باشند. مگر اکثريتی ها هم اکنون
ازخادمین و همپالگی های کنونی "جمهوری خواه لائیک" گنجی نمی
باشند؟ بنابراين این شعار بر عکس آنچه گنجی در این مصاحبه
قصد دارد که آنرا به نیرو های مارکسیست و انقلابی وصل کند
متعلق به اکثریتی های خائنی بود که آنزمان چاکرانه در کنار
گنجی و برادران سپاهی اش جهت سرکوب نیرو های مبارز و انقلابی
فعالیت می کردند و بقول خودشان چند سال با رژیم "همسویی"
داشتند. تاریخ همانطور که داغ ننگ همکاری اکثریت با رژیم
جمهوری اسلامی را هر گز پاک نخواهد کرد دستان گنجی که آلوده به
خون آزاديخواهان می باشد را نيز فراموش نخواهد کرد. سازمان
اکثریت شعار "پاسداران را به سلاح های سنگین مجهز کنید" را در
شرایطی طرح میکرد که دقیقا سپاه با مجهز شدن به همین سلاح های
سنگین بود که خلق های مبارز و از جمله خلق کرد را در کردستان
مورد تهاجم قرار داده ودر خون غوطه ور ساختند، تمام کسانی که
به نوعی در صحنه سیاسی جامعه ایران در سالهای 60 حضور داشتند
بر ابعاد همکاری های برنامه ریزی شده اکثریت با رژیم جمهوری
اسلامی واقف هستند . در آن سالها سازمان اکثریت، مشخصا به
هوادارانش رهنمود شناسایی و معرفی نیرو های مبارز و انقلابی به
سپاه پاسدارانی که گنجی یکی از بنیان گذاران آن بود را می
داد. اسناد همه این جنانات موجود است و بخشی از آنها تحت
عنوان "اسناد سخن می گویند" هم اکنون در سايت سياهکل(www.siahkal.com)
قابل رجوع است. سازمان اکثریت هنوز هم با حفظ ماهیت بغایت پلید
خود کماکان به جنا ح های درون حکومتی جمهوری اسلامی دخیل بسته
به آن امید که فرجی حاصل شود تا این ها بتوانند پاداش 30 سال
همسویی با جمهوری اسلامی را با سهیم شدن درقدرت بدست آورند.
اما مسئله همکاری سازمان اکثریت با جمهوری اسلامی و سپاه
پاسداران و نقشی که در سرکوب مبارزين ایفا کرد یک واقعيت
تاریخی است که گنجی با فریبکاری نمی تواند رندانه آنرا به
نیروهای مبارز و انقلابی وصل کند.
گنجی در ادامه مصاحبه اش با راديو پژواگ جهت توجيه نقش خود در
سپاه پاسداران يادش می افتد که "اگر کسی به گذشته نگاه
میکنه باید بدقت بره تو همون کانتکس به اون ها نگاه کنه"
اما گنجی درست به همان دليل که در طول اين سالها به قول خودش
از "اطلاع رسانی" به مردم خود داری کرده بود آگاهانه تلاش نمی
کند که اين به اصطلاح "کانتکس" را باز کند و در مقابل چشم
شنوندگان خود قرار دهد. براستی آقای گنجی ، در چه "کانتکس"
تاریخی باید به شراکت در جنایات بر علیه مردم ایران به شما
نگاه کرد؟ چه "کانتکسی" جز اینکه قیام مردم ایران جهت
سرنگونی نظام پهلوی شکست خورد و دشمنان مردم ایران این بار به
جای تاج به عمامه متوسل شدندو از همان روز اول کمر به در بند
کشیدن مردم ایران بستند، کارگزارن رژیم خمینی جهت حفظ سيستم
جابرانه حاکم و بنا کردن سلطه اهریمنی خود بر جامعه ایران با
تمام قدرت به سازماندهی و باز سازی ماشین سرکوب پرداختند. و
در چنين " کانتکسی " شما جزئی از این ماشین سرکوب بودید.
ماشينی که وحشیانه تار و پود جامعه را در هم درید ، زنان را
به بند کشید ، روزنامه ها را بست ، دانشگاه ها را تعطیل کرد،
شورا های کارگری را سرکوب نمود ، خلق های ترکمن و کرد را قتل
عام کرد ، در خیابان ها جرثقیل های اعدام راه انداخت و هزاران
تن از بهترین زنان و مردان ایران را در سیاه چالهایش شکنجه
کرد، هزاران نفر را کشت. براستی در چنين "کانتکسی" شما و
یارانتان کجا ايستاده بوديد؟ و چه بر سر مردم ایرا ن آورديد؟
شمایی که در مقابل سوال خبرنگار رادیو که می پرسد : "اگر امروز
شما به آن روزها نگاه کنید با توجه به جوی که بود آیا شما هم
مرتکب کاری شدید که امروز پشیمان باشید که چرا مثلا علیه مردم
عادی شما کاری انجام دادید؟"بی شرمانه می گویید: " بنده
مرتکب هیچ کاری علیه مردم کشورم نشدم که بخوام بابت اون نگران
باشم". و با اين موضع به احمدی نژاد جنايتکار ايراد می
گيريد که مسئوليت اعمالش را نمی پذيرد و دروغ می گويد!!
براستی اگر شما هیچ مسئولیتی در مقابل جنایاتی که در آن سالها
مرتکب شدید ندارید پس چگونه میتوانید امروز به احمدی نژاد جلاد
نقد داشته باشید ؟ چه جنایاتی را جانیانی چون احمدی نژاد و
خامنه ای مرتکب شدند که شما ، حجاریان ، محسن رضایی ، موسوی ،
خاتمی ، رفسنجانی و سازگارا انجام نداده اید؟ البته کسی که
دروغ می گويد چه احمدی نژاد باشد چه شما به خوبی می داند که
چرا بايد دروغ بگويد و چرا بايد با وقاحت مسئولیتی در مقابل
اعمال ضد انسانی که مرتکب شده نپذيرد. شما بخوبی بر این امر
واقف ايد که در صورتیکه حتی در حرف از نقشی که در تحکیم پایه
های رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایفا کرده ايد ابراز پشیمانی
نمائید آنگاه مجبور خواهيد شد در مقابل مردم توضیح دهيد که در
همان 5 سالی که در سپاه بوديد مرتکب چه جنایاتی بر علیه مردم
و مبارزین ایران شديد و نتایج عملی آن اعمال چگونه ایران را به
یک زندان بزرگ آنهم برای چند نسل از مردم ايران تبدیل کرد.
البته اگر کسی فکر کند که داستان جناب گنجی به همين دروغ بافی
ها و عدم "اطلاع رسانی" ها خلاصه می شود با گوش کردن به بقيه
اين مصاحبه خيلی زود متوجه می شود که سخت در اشتباه بوده است
چون جناب گنجی ادعا میکند که نه تنها هيچ جنايتی مرتکب نشده
بلکه حتی هيچ اشتباهی هم نداشته و مهمتر از همه اينکه ايشان
تازه " اولین کسی" بوده که در مقابل "فرايند"ی که کشور
و سپاه پاسداران را به اينجا رسانده ايستاده و "تا پای
اعدام هم پیش "رفته است و به قول خودش کسی که "شکفت در
ایران"و"در مقابل این فرایند ایستاد و تا پای اعدام هم پیش رفت
خود من بودم ....". و البته همه اين دروغ بافی ها و زمينه
چينی ها برای اين است که جناب گنجی گام آخر را بردارد و با
وقاحت ويژه پاسداران "ولايت مطلقه فقيه"در ادامه مصاحبه ، خود
را گاندی ايران جا زده و در دل به ريش همه کسانی که فريب اين
لاطائلات را می خورند بخندد.
بهتر است برای اينکه فردا متهم به اين نشويم که بدون "مدرک "
بر عليه جناب گنحی نه ببخشيد جناب گاندی ايران! حرف زده ايم به
مصاحبه خودش رجوع کنيم. "هر جامعه ای نیاز به شخصیت های ملی
داره، نیاز به افرادی داره که ما در مواقع بحرانی بتونیم روشون
حساب کنیم . اگر ما قرار باشه نگذاریم تو میون ایرانیان یک
شخصیت ملی شکل بگیره ، اگر قرار باشه همه رو لجن مال کنیم ، به
همه فحش بدیم ، خوب این چه وضعی چه آینده ای میتونه برای ما
درست که. هندی ها گاندی رو دارند آیا ما میگذاریم یگ گاندی در
میان ما شکل بگیره ؟ "
طنز تاريخ را ببيند که گاندی که در همه جهان به عنوان کسی که
مخالف خشونت بود شناخته می شود حال وجه المصاله سياست بازی های
کسانی شده است که هر کار می کنند نمی توانند نقش خود را در
سرکوب خشونت بار يک انقلاب مردمی و در نتيجه خون جوانان ما بر
دستانشان را پاک کنند. و اگر کسی هم فرياد بزند که گاندی هر چه
بود دستانش به خون مردم وجوانان هند آلوده نبود فورا متهم به
"لجن مال" کردن "شخصیت های ملی" و جلوگيری از ظهور "یگ گاندی
در میان ما" می شود.
اما آقای گنجی اساسا نیازی نیست کسی شما را لجن مال کند چون چه
بخواهيد و چه نخواهيد همکاری با رژیم در خونین بار ترین دوران
تاریخ جامعه ما خود همان لجنی است که شما کماکان در آن غوطه
ورید. تا زمانی که در مقابل خون هایی که باعث ریخته شدنشان
بودید این گونه دروغ می گوئيد و ادعای بی مسئولیتی می کنید و
از جان بدربردگان آن دوران،امروز این چنین رذیلانه طلب سند
میکنید جایگاه تان در باتلاق است . تا زمانی که نخواهید با
صراحت به جنایاتی که مرتکب شدید اعتراف کنيد مطمئننا "لجن
مال" خواهید بود ، تنها زمانی قادر خواهيد بود از لجن زاری که
در آن غوطه می خوريد خارج شويد که واقعا به مردم بپيونديد و
مردم ببینند که عملا در جهت منافع آنان قدم بر می دارید و این
کار تنها زمانی انجام خواهد گرفت که با صداقت از گذشته خودتان
واز تمامی جنایات گذشته بدون هیچ طفره رفتنی پرده بردارید ، تا
آن زمان وظیفه هر انسان با وجدان و شریفی است که چهره واقعی
شما را آشکار کند .جلادی که امروز از جان بدربردگان دهه 60
این چنین رذیلانه طلب سند میکند جایگاهی جز باتلاق ندارد .
کسانی که نتوانستید بعد از مدتها شکنجه های وحشیانه در دهلیز
های مرگتان به حرف آورید و به قتل رسانديد
از کجا بايد سند ارائه کنند؟ چه اسنادی واقعییات دهشتناک زندان
ها را در آن 5 سال اولی که شما سپاه را بنا کردید و با قدرت
سپاه از اوين لاجوردی دفاع نموديد را میتواند تصوير کند؟
جناب گنجی ، از قرار از وقتيکه در خارج از کشور با اکثريتی ها
بيشتر دم خور شده ايد ياد گرفته ايد که همچون آنها از نیرو های
مبارز و انقلابی سند بخواهيد! در حاليکه اگر کسی قرار باشد
سندی ارائه کند اين شما و همپالگی های اکثريتی تان می باشید که
بايد اسناد همکاری خود با جمهوری اسلامی را در مقابل ديد همگان
قرار دهید و اين اولين گام برای برخورد با گذشته ننگينتان است.
البته اسناد جنايات شما موجود است و گاه "عاليجنابان"
"خاکستری" هيئت حاکمه گوشه هائی از آنها را به نمايش می گذارند
.مثل جريان"پونز" به پيشانی زنان فرو کردن شما در ميدان ولی
عصر در سالهای 60که ناطق نوری به آن اشاره کرد.حتما فراموش
نکرده ايد که زمانی از "بچه " های دارو دسته ناطق نوری بوديد!
آيا بهتر نيست که به جای آنها خودتان پيشقدم شده و اسناد
همکاری خود با ماشين سرکوب جمهوری اسلامی را رو کنيد؟
همانطور که گفتم اين ما نيستيم که بايد سند رو کنيم گرچه
هزاران سند هم داريم بلکه اين شما ايد که بايد وضغ خودتان را
روشن کنيد. برخی از سند های ما در خاوران ها خفته اند و در هر
دادگاهی قابل ارائه اند وبرخی در پیکر پر درد زندانیان سیاسی
جان بدر برده از زندان های مخوف شما حی الحاضر موجودند. اما
حتی اگر بتوانيد همه اين اسناد را ناديده بگيريد با سند داغی
که بر دل هزاران مادر گذاشتید چه می خواهيد بکنيد؟ آنهم در
شرايطی که خواب "گاندی " شدن را در سر می پرورانيد .
خیر آقای گنجی ، "شخصیت های ملی" دست ساز قدرت های بزرگ نیستند
و همواره از دل مبارزات آزادیخواهانه مردم بر می خیزند، شخصیت
های ملی نمی توانند شریک جنایت کاران بوده باشند و دستشان به
خون مردمشان آغشته شده باشد ، شخصیت های ملی منافع مردم را در
نظر دارند نه منافع ستمگران را ، شخصیت های ملی در همان سال
های جوانی که بقول شما " یک جوان 19 ساله بودم به سپاه
پاسداران پیوستم" بر سر زنانی که حجاب مورد دلخواه شما را
رعایت نمی کردند پونز نمی کوبیدند! این لباس به تن شما زار می
زند .
کسی که به علت تضاد هایی که بر سر قدرت با حاکمیت پیدا کرد در
چهارچوب اختلافات درونی طبقه حاکمه لب به اعتراض گشود آنهم در
شرايطی که مردم ایران سال ها بود که در هر عرصه ای بر علیه
رژیم جمهوری اسلامی مبارزه میکردند چگونه می تواند "شخصيت ملی"
شود آنهم در شرايطی که حاصل سفر اش به اروپا پاداش 5 میلیون
یورویی پارلمان اروپا جهت تاسیس شبکه تلویزیونی ایشان برای
به کجراه بردن و منحرف کردن مسیر مبارزات انقلابی مردم ایران
می باشد. سارا نیکو8
ژانویه 2010
•ارتجاع
حاکم بر موج سبز
(مسلم منصوری)
سال
هاست که جمهوری اسلامی برای جلوگیری از انفجار خشم توده های به
جان آمده، جدا از سرکوب فیزیکی، مانند تمامی دولت های سرمایه
داری، سرکوب بزرگ تر و خطرناک تری را به کار گرفته است.
دولت های سرمایه داری و این رژیم برای اینکه آدرس مبارزه ی
مردم زحمتکش را به نا کجا آباد ببرند، راه نجات را از درون خود
سیستم به جامعه نشان می دهند تا بند ناف مردم از سیستم قطع
نشود. آنها برای این منظور با ترفندهای گوناگون از جمله با
برگزاری انتخابات، برای جامعه نمایش تعزیه راه می اندازد...
در
تعزیه چند ظالم وجود دارند و چند مظلوم. برای به صحنه آوردن
تعزیه افرادی که نقش ظالم و مظلوم را بازی می کنند، کمال
همکاری را با هم دارند. منتها با این تفاوت که در تعزیه مردم
تماشاچی هستند ولی در جامعه مردم حضور دارند و مبارزه می کنند.
به همین جهت دولت ها مجبورند هر بار با مکانیزم پیچیده تری
تعزیه راه اندازند و در نقش ظالم و مظلوم صحنه گردانی کنند.
بزرگ
ترین سنگ بنای ترفندها و شگردهای جمهوری اسلامی برای به انحراف
بردن مسیر مبارزه ی مردم ، نمایش تعزیه دوّم خرداد هفتاد و شش
و روی کار آمدن خاتمی بود. خاتمی با شعار دموکراسی، حقوق بشر،
جامعه ی مدنی، مردم سالاری، عدم خشونت و با تقبیح مبارزه ی
قهرآمیزو با درگیر کردن همه به بحث های حاشیه ای و انحرافی،
حجم عظیمی از انرژی و نیروی جامعه را به هدر داد. ذهنیت جامعه
را نسبت به امر سرنگونی جمهوری اسلامی شقه شقه کرد. این شقه
شدن و چند دسته گی به همه جریان ها و نهادهای اپوزیسیون نیز
راه یافت.
یک دوره هزاران مطلب و خبردر این موارد بود که امثال خاتمی ،
حجاریان ، گنجی ،شمس الواعظین ، شیرین عبادی و ... راجع به
عالی جنابان سرخ پوش و سبز پوش، دموکراسی و اسلام مدره و.. چه
گفته و چه نوشته اند. هر عطسه ای که می کردند تمام خبرگزاری ها
آن را به گوش همه می رساندند.
کافی
ست به کیفیت و مسیر مبارزه ی مردم علیه حکومت در داخل و خارج
از کشور قبل از دوره ی خاتمی نگاه کنیم که چگونه مبارزه در
بستر طبیعی و غیر کاذب جلو می رفت. تصور این موضوع ساده است که
اگراین حجم از خشم و نفرت مردم نسبت به حاکمیت در مسیر طبیعی
خود پیش می رفت و رژیم قادر نبود این ترفندها را به کار گیرد و
در آن دخالت کند و یا اپوزیسیونی قادر بود این ترفندها را در
جامعه بسوزاند، الآن سقف مبارزه ی مردم و مطالبات آن در چه
مرحله ای بود. اما پس از ترفند دوّم خرداد سعی شد ضدیّت موجود
در جامعه نسبت به حکومت به هرز رفته و به گفتمان دموکراتیک و
دموکراسی و ... تبدیل شود.
حجاریان می گوید: " اگر دوّم خرداد نبود جامعه به سمت مبارزه ی
قهر آمیز و مسلحانه می رفت." آنها با این تعزیه خواستند آدرس
مبارزه را عوض کرده و آن را با کانال های انحرافی و مسیرهای
پوشالی در گیر کنند. خاتمی می گوید آمده بود تا براندازان نظام
را به منتقدان سیاسی و منتقدان سیاسی را به منتقدان فرهنگی
تبدیل کند، و حالا هم در نامه اش به جناح مقابل مگوید اگر ما
نباشیم ذهنیّت جامعه به مهره های بیرون از نظام گرایش پیدا می
کند و این برای کل نظام خطرناک است.
چیزی
را که حالا موج سبز می نامند، دقیقاٌ ادامه ی همان روند دوره ی
خاتمی ست که امروز به صورت پیچیده و کامل تری برای به بی راهه
بردن و داغان کردن پتانسیل اعتراضی موجود در جامعه به صحنه
آورده اند. رژیم برای این که مسیر مبارزه ی جامعه در روند خود
جلو نرود، آن را در دایره ی جناح های حکومتی می کشاند تا
پتانسیل اعتراضی موجود را به هرز داده و مسیر حرکت جامعه را که
همان سرنگونی این حاکمیّت و در هم شکستن مناسبات سیاسی و
اقتصادی آن و دست یابی به مطالبه ی اصلی خود یعنی تقسیم ثروت
است را یک دوره به تعویق اندازد.
این شیوه در همه ی کشورها به خصوص در کشورهای غربی مرسوم است،
در آمریکا و اروپا تجربه شده و نشان داده که کارکرد دارد. حالا
رژیم با کمک کشورهای غربی می کوشد همین شیوه را در ایران
نهادینه کند.
در
کشورهای غربی اعتراض های نهفته در دل جامعه را که محصول خستگی
و له شدگی آدم ها زیر سیستم افسار گریخته ی سرمایه داری و
پرداخت انواع اقساط ماهانه است،راه می دهند در جایی بیرون آید
که سطح خواسته اش این باشد که مثلاٌ بوش نباشد، اوباماباشد، یا
این حزب باشد و آن دیگری نباشد. یکی نقش چپ را بازی می کند،
یکی نقش راست را.
خاتمی بخشی از ذهنیّت و نیروی جامعه را به سمت خود می کشد و آن
را هدر می دهد، بعد رژیم به خاطر تغییر آرایش منطقه ای و جهانی
پرچم را به احمدی نژاد می دهد و با شعارهای ضدّ استکباری ! و
با دمیدن در روحیّه ی ناسیونالیستی و با علم کردن انرژی هسته
ای سعی می کند از احمدی نژاد رهبر ضدّ امپریالیسم بسازد.
امروز هم این موج سبز در معنا از پایین باز همان اعتراض توده
های به پا خواسته و از بالا تکمیل شده ی ترفند دوران خاتمی
برای به هرز دادن آن است. با این تفاوت که این بار نقش مظلومان
تعزیه را کسانی دیگر بازی می کنند. و چون در این میان یک
اپوزیسیون تأ ثیر گذار ، قابل توجه و قابل مشروعیّت در جامعه
وجود ندارد، ترفند رژیم کار می کند و دایره همان گونه می چرخد
و باز حجم عظیمی از پتانسیل اعتراضی جامعه به هدر می رود. همین
نیروی اعتراضی که در جریان موج سبز بیرون آمد، اگر در مسیر
درست خود قرار داشت و سران آن مشتی دزد و شیّاد نبودند بلکه
رهبری واقعی را به همراه داشت، تا کنون بساط این رژیم را جارو
کرده بود.
هر جا که نیروی اعتراضی جامعه در بستر خواسته های خود بیرون
آمده، تفاوت خود را با حرکت های کنترل شده از بالا به خوبی
نشان داده است. مانند اعتراضاتی که در جاهای مختلف دنیا علیه
جلسات سازمان های غارت گر بین المللی انجام می گیرد، یا مانند
تظاهرات و اعتراضات معلّمان، کارگران و یا دانشجویان در ١٨تیر
که شعارشان این بود:"آخوند خدایی می کند، ملّت گدایی می کند" و
"معلّم نان ندارد، معلّم مسکن ندارد، معلّم قرض دارد"، و یا
"عدالت احمدی نژاد گسترش فقر است".
با نگاهی به ماهیّت حامیان، سخنگویان و فعالین موج سبز می
بینیم که عوامل آن یک مشت مهره های خود رژیم و دزدان و
چپاولگران بین المللی و پادوها و خود فروخته گان ریزو درشت
آنها در رسانه های دولت های غربی هستند و هدف شان جز این نیست
که جوهره ی اصلی حرکت و اعتراض مردم را به انحراف ببرند.
امروز خواسته ی بالایی های این موج بر عکس خواسته ها و مبارزات
آزادی خواهانه ی دیگر مردم جهان است... اگر در کشورهای غربی و
جاهای دیگر دنیا علیه جلسات دولت های چپاولگر و سازمان های
تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول تظاهرات می کنند، در ایران
و خارج از ایران حامیان این موج به سران چپاول جهانی و سازمان
های وابسته به آن ها دخیل بسته اند. فعالین به اصطلاح حقوق
بشری و مردم سالاری شان از صبح تا شب در مراکز همین غارتگران
بین المللی سخنرانی و خوش رقصی می کنند. جلوی اتحادیّه ی
اروپا، کنگره ی امریکا و سازمان ملل مشغول به گدایی هستند.
سران موج سبز به این جیره خواران خود در خارج ازکشور راه می
دهند در این رادیو تلوزیون ها بیایند، میدان بگیرند و بشوند
فعّال و سخنگو. حضور این نوع جیره خواران به عنوان سخنگو و
فعّال موج سبز در معنا بخشی از همان تعزیه است... سران سبز راه
می دهند این جیره خوارها موج سواری کنند تا دست جناح خامنه ای
باز باشد و این امکان را داشته باشد که حرکت اجتماعی را یک
حرکت سیاسی وابسته به استکبار جهانی معرفی کند تا بتواند
احساسات ملّی و ضدّ استعماری ما بقی اقشار را جریحه دار کند و
از وصل حرکت به دیگر اقشار به خصوص ندارها جلوگیری کرده و مردم
را رودر روی هم قرار دهد.
موج سبز حرکت بخشی از مردم را در بستری می آورد که هم در داخل
از پیوستن بخش های دیگر به آن جلوگیری کند و هم در خود این
نیرویی که به میدان آمده ایجاد شک کرده و انگیزه ی آنها را از
بین ببرد و هم در سطح جهانی حمایت افکار عمومی و نیروهای مترقی
را از آن ها قطع کند.
طبعاٌ آن مردمی که جلوی سازمان تجارت جهانی و جلسات سران دولت
های غارتگر اعتراض می کنند، از حرکتی حمایت نمی کنند که شعارش
باشد :" اوباما، با اونایی یا با ما". آنها وقتی می بینند سران
کشورهای غربی و منفورترین چهره های بین المللی حامی سران این
موج هستند، بین خود و حرکت هایی از این دست مرز بندی می کنند.
اتفاقاٌ بزرگ ترین ابزاری که رژیم با آن ذهنیّت جامعه را سرکوب
و منفعل می کند، نه توپ و تانک و بسیجی، که همین سران سبز و
دولت های غربی و پادو های آنان امثال سازگاراها، نوری زاده ها
و ... هستند که به عنوان حامی جنبش ! مثل لاشخورها بر حرکت
اعتراضی مردم سایه انداخته اند. این نوع سرکوب جامعه، از سرکوب
فیزیکی خطرناک تر است و جواب بیشتری برای رژیم دارد.
این جا همان رهبران سبز هستند که در این تعزیه نقش مظلوم را
بازی می کنند و کمک می کنند تا ظالم بتواند از گسترش حرکت و از
کنترل خارج شدن آن جلوگیری کند.
حالا رژیم با این تعزیه بخشی از جامعه را به جایی می برد که
ظرف ایده آلش همین سیستم سرمایه داری غربی باشد و دموکراسی و
حقوق بشر سرمایه داری از نوع امریکایی آن را راه نجات بداند.
خود مردم غرب از سیستم حاکم بر خودشان که همه را به برده ی کار
و مصرف تبدیل کرده خسته شده و بالا آورده اند. سران سبز تازه
دارند از آن برای مردم ما ظرف ایده آل می سازند و باز نه این
که بخواهند همان ته مانده ی حقوق دموکراتیک در کشورهای غربی را
که محصول مبارزه ی مردم این دیار است نهادینه کنند، که سران
این موج به چیزی جز همین جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه
یک کلمه کمتر قانع نیستند. منظور آن ها از شعار دموکراسی
نهادینه کردن همان ترفند دایره ای کردن حرکت مردم از جناحی به
جناح دیگر رژیم است. چرا که اگر این ترفند که نهال آن در زمان
خاتمی زده شده نهادینه نشود، رژیم می بایستی دائم خطر آدرس عوض
شدن مردم و به خیابان آمدن مطالبات اصلی و ریشه ای و در هم
شکسته شدن فاصله های طبقاتی را پیش رو داشته باشد. این ها
هدفشان این است که با این شعارها بتوانند پایه های حرکت دایره
ای را در جامعه تثبیت کرده و حرکت اعتراضی مردم علیه کلیت
حکومت را علیه یک جناح به نفع یک جناح دیگر حکومت تبدیل کنند
.
در دوره ی خاتمی دیدیم که او با شعار دموکراسی آمد امّا وقتی
مردم آبادان برای نداشتن آب آشامیدنی تظاهرات کردند یا وقتی
دانشجویان در ١٨تیر دست به اعتراض زدند، اتفاقاٌ آن که دستور
شلیک و سرکوب را داد همین خاتمی بود، یعنی کسی که مدّعی
سردمداری جریان دموکراسی خواه بود. بنابراین با شعار دموکراسی
جلو می آیند تا این دایره جناحی را کامل کنند.
آن بخش از اپوزیسیونی هایی که امروز لخت پریده اند وسط و جنبش
جنبش می کنند ، آگاهانه یا ناآگاهانه پشت این نوع شعارها و
ترفندها قرار گرفته اند، غیر مستقیم به قیچی نشدن این دایره
کمک می کنند.
بگذریم از این که اساساٌ دوره ی تاریخی چیزی به نام دموکراسی
بدون عدالت اجتماعی گذشته است. در همین کشورهای غربی افراد و
نیروهای مترقی دقیقاٌ رو در روی همین دموکراسی رایج ایستاده
اند و آن را کلاه گشادی سر جامعه می دانند و خواستار روابط
انسانی تری هستند.
چگونه میشود کشوری داشت که در آن بهداشت و امکانات پزشکی
مجّانی نباشد، تحصیلات مجّانی نباشد، کارگرانش در سود سهمی
نداشته باشند، فقر و بی خانمانی باشد،سیستم اقتصادی بر پایه ی
چپاول و بهره کشی از مردم بنا باشد و بعد دموکراسی هم باشد؟
مگر همین دموکراسی رایج در جوامع به اصطلاح پیشرفته و
دموکراتیک وجود ندارد؟ پس چرا گرسنگی هست؟ چرا بی خانمانی هست؟
چرا تمامی فشارها روی زحمت کشان و مزدبگیران است؟ چرا اعتیاد و
تن فروشی هست؟ می بینیم به نسبتی که شکاف بین فقرا و ثروتمندان
بیشتر می شود، دایره ی رنج های جامعه نیز بزرگتر می شود.
پس این گونه دموکراسی رایج در همین کشورها تأثیری جز دایره ای
کردن حرکت جامعه نداشته است. این دموکراسی نمی تواند کوچک ترین
اثری بر ریشه ی اصلی درد بگذارد، امّا می تواند تیغه ی چاقو را
بر گردن توده ی زحمتکش برّنده ترنماید. به همین جهت عناصر
مترقی این دیار رو در روی این نظام و و دموکراسی اش ایستاده
اند. از این رو حرکت موج سبز نسبت به مبارزه ی مردم جهان یک
دوره عقب است.
تازه این یک توهم است اگر فکر کنیم با گرایش به ارزش های
نئولیبرالی، ایران، اروپا یا امریکا می شود. اگردر این کشورها
حقوق اوّلیه ای نهادینه شده و ته مانده ای از یک حقوق
دموکراتیک هنوز موجود است، به این دلیل است که آن ها یک روند
دگرگونی صنعتی را طی کرده و جنبش های قوی اجتماعی متناسب با
دوره ی خود را از درون دوره ی صنعتی بیرون داده اند، ولی حالا
همین روند در همین کشورها به دلیل گذار خود از مرحله ی سرمایه
داری به مرحله ی امپریالیسم و نئولیبرالیسم و نئو کانت ها و
... به بن بست رسیده و دیگر جوابگو نیست چه رسد به دیگر جوامع
که بخواهند از پس مانده ی غذای دیروز غرب الگو برداری کنند.
این
ریل حقوق بشری و دموکراسی غربی به علّت تهی بودن از طلب اصلی
مردم یعنی تقسیم ثروت جز این که جامعه از هویّت و ارزش های
انسانی اش تهی کند و خواسته های عدالت خواهی اش به سرو سامانی
نرسد و در نهایت به سرنوشت چین و شوروی و اروپای شرقی دچار
شود، حاصل دیگری ندارد.
امّا اگر امروز بخشی از جامعه ی ایران به مدل زندگی اسارت بار
غربی گرایش پیدا کرده، به دلیل کثافت کاری های همین حکومت است.
این رژیم چون مدعی شراکت جهانی و خلافت اسلامی است ( تضادش هم
با امریکا دقیقاٌ از همین زاویه است) برای این که در عمل نشان
دهد که توان شراکت را دارد، تمامی مناسبات اجتماعی و اقتصادی
را هم سو با سیاست های سرمایه داری جهانی جلو برده و تمامی
سنّت ها و روابط اجتماعی و انسانی و هویّت جامعه و تمام
تولیدات داخلی را به سمت نابودی سوق داده و مصرف گرایی و ارزش
های سرمایه داری را در جامعه ترویج داده است.
زیر پوشش شعار مبارزه با تهاجم فرهنگی، بیش ترین تهاجم را به
فرهنگ ایران کرده است.تمام حرمت ها و مرزهای اعتقادی و ارزش
های انسانی را در جامعه تخریب و ارزش های سرمایه داری از نوع
امریکایی آن را در جامعه جای گزین کرده است. اگر شعار تهاجم
فرهنگی سر می دهد یا امروز روی علوم انسانی غرب در دانشگاه ها
انگشت می گذارد، برای این است که می خواهد این مدل امریکایی،
یعنی سرمایه داری لجام گسیخته را در کانال خود با رو کش اسلامی
در جامعه جلو ببرد. این روکش اسلامی را برای توده های منطقه و
سهم خواهی جهانی احتیاج دارد. سردمداران موج سبز نیز برای
همین تلاش دارند که این روکش اسلامی حفظ گردد. به قول خودشان
مردم را دوباره با آن آشتی دهند.
وقتی جامعه می بیند رژیم تحت شعارهای ضدّ استکباری ! ابتدایی
ترین آزادی های فردی را در جامعه سرکوب کرده و در زیر چتر همان
شعارها تمام کثافت کاری هایش را پیش می برد. بخشی از جامعه خود
به خود در حرکت عکس العملی به رژیم به سمت دیگر متمایل شده و
حساسیت خود را نسبت به ارزش های ضد انسانی سرمایه داری از دست
می دهد.
وقتی در این میان نیرویی که از حداقل مشروعیتی در مردم
برخوردار باشد و بتواند از حرکت عکس العملی بخشی از جامعه جلو
گیری کرده و آن را در بستر اصلی هدایت کند وجود ندارد، دست
رژیم باز است که مانور دهد و جامعه را از دایره ای به دایره ای
بکشاند.
رژیم راه می دهد این موج سبز بالا بیاید تا نشان دهد که تضاد
جامعه با من این نیست که یکی کارتن خواب است و دیگری صاحب همه
چیز، بلکه تضاد ما همین است که یکی سازش با استکبار می خواهد و
سردمدارانش امثال موسوی و کروبی هستند و یکی مخالف استکبار
جهانی که سردمدارانش باند رهبری و احمدی نژاد هستند.
گر چه هر دو جناح رژیم در اصل برگزاری تعزیه و دوّار کردن حرکت
جامعه با هم یکی هستند، امّا خارج از آن هر یک دنبال سهم خود
در قدرت هستند و ابایی ندارند که در صورت لزوم مهره های خود
را هم قربانی کنند . یا اگر لازم باشد به خاطر اینکه امثال
موسوی در جامعه نسوزند و دوباره اعتبار بگیرند تا بتوانند حرکت
های اعتراضی را کنترل کنند ، دستگیر و مدتی زندانی شوند
.
در این میان کشورهای غربی نیز به دنبال فشار آوردن به رژیم
وتعدیل آن هستند تا دست از ادعای شراکت بردارد. هر یک به نوبه
ی خود می خواهند از پتانسیل اعتراضی موجود در جامعه به عنوان
یک اهرم برای پیش برد اهداف خود استفاده کنند ، هر تضادی که دو
جناح حکومت با هم داشته باشند و هر تضادی که کشورهای غربی با
حکومت داشته با شند ، امّا همه ی آن ها در جلوگیری از انقلاب
واقعی و به ثمر نرسیدن خواسته های مردم زحمتکش، منافع مشترک و
همکاری مشترک دارند.
کشورهای غربی از سلاح دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و مسئله ی
هسته ای و ... هم به عنوان یک ابزار فشار در مقابل رژیم از آن
استفاده می کنند و هم برای به انحراف کشیدن مسیر مبارزه ی مردم
. برای همین هر به اصطلاح هنرمندی، روشنفکری، فیلمسازی، فعّال
سیاسی، فعّال زنانی و..... که با خواست آن ها حرکت کند و از خط
مورد نظر آن ها در ایران همراهی کند، تمام امکانات تبلیغی و
رسانه های خود را در اختیارش می گذارند. برای تقویت خط و
اهدافشان در ایران چنین افرادی را جایزه باران می کنند... در
طی این سال ها حجم جایزه هایی که به این افراد اهداء کرده اند
در تاریخ کشورهای منطقه بی سابقه است.
اگر پیش تر از سی سال قبل شاملو در مقدمه ی ترجمه ی کتاب "مرگ
کسب کار من است" می نویسد که جایزه ی نوبل ادبی به کسانی تعلق
می گیرد که مبلغ تفکر غرب هستند، یا بعد از چند دهه تازه افشاء
می شود که جایزه ی نوبل ادبی به کتاب "دکتر ژیواگو" اثر بوریس
باسترناک با دخالت سازمان سیا داده می شود، امروز دیگر مشخص
است که این جایزه ها برای چه اهدافی خرج می شود.
تازه آن زمان جریان های قویی در عرصه ی هنری و ادبی علیه سیاست
های حاکمیت سرمایه در عرصه ی جهانی وجود داشتند و آدم های
تأثیر گذاری بودند که مقابل روشنفکران وهنرمندان خود فروخته می
ایستادند، و مثل امروز نبود که میدان در مقابل هنرمندان و
روشنفکران جیره خور این گونه خالی باشد و دولت ها نه فقط
هنرمند را که خود هنر را هم صاحب شده باشند.
اگر مردم به خاطر فشار سرکوب و فقر به سمت هر روزنه ای که می
بینند هجوم می برند تا شاید راه نجاتی پیدا کنند، بحث دیگری
ست. امّا تهوع آور نقش گروهی از به اصطلاح روشنفکران و استادان
دانشگاه ها و هنرمندان است که با تعزیه ی رژیم و کشورهای غربی
هم سویی می کنند. ترفندهای یک مشت آدمکش و غارتگر گردن کلفت را
توجیه تئوریک کرده و در غالب مباحث هنری آن را ترویج می کنند.
برای این که تکّه استخوانی از دست نهادهای وابسته به این دولت
ها بگیرند ، زبونانه در این دستگاه ها کرنش می کنند.
و تهوع آورتر این که بخشی از همین اپوزیسیون و چپ وطنی می
خواهد از زیر قبای کروبی و امثالهم جنبشی پرولتری بیرون بکشد
و به این وسیله زیر قبا رفتن را توجیح کند، و به هر کس که می
خواهد در حد توان خود به زدن هرزه علف های سر راه مبارزات مردم
کمک کند، اشکال می گیرند که به پاسیویزم کمک می کند. در حالی
که چه بی خبر چه با خبر، دقیقاٌ تمامی آن ها که بازی بالایی ها
یعنی دولت های امپریالیستی و رژیم را در جهت مهار کردن و
انحراف مسیر حرکت مردم نادیده گرفته و نفی می کنند، درست در
جهت پاسیو کردن جامعه کار می کنند. چرا که اگر بالایی ها موفق
شوند تا از گسترده شدن حرکت و وصل آن به ما بقی اقشار به خصوص
ندارها جلوگیری کنند، توانسته اند یک دوره آن را به عقب
انداخته و منفعل نمایند.
همان طور که اگر فشار موجود در جامعه با تعزیه خاتمی چی ها در
جا نمی زد، نه تنها یک دوره ی ده ساله عقب نمی افتاد بلکه
رادیکال تربه راه خود ادامه می داد و آن راه امکان نداشت از
این بوزینه ها سر در آورد، و چه بسا که رژیم تا کنون سرنگون و
حاکمیت مردمی با جهت گیری ضدّ طبقاتی از میان توده به کار
نشسته بود. امّا به دلایلی چند و از جمله یکی از مهم ترین آن
ها عدم حضور یک نیرو ویا حتی شخصی با حدّاقل مشروعیت باعث
گردید که کلاهمان را بگذاریم بالاتر که پس از ده سال از خاتمی
به موسوی رسیده ایم و ذوق هم بکنیم و همان استفراغ دوران
خاتمی را نشخوار کنیم.
حالا چه کسی به اندازه ی خود این ها منشاء پاسیویزم و انحراف
و دور زدن به دور حرم مطهر امام می شود؟ آن که به هرزه علف ها
و تعزیه گردان های رژیم و اربابان جهانی می تازد تا در حد توان
خود به قیچی کردن این دایره کمک کند، یا آن که خاتمی و موسوی
وکروبی و بلندگوهای امپریالیست ها و پادوهای آن را حامی جنبش
مردم می داند؟ آن که بی رو دربایستی در مقابل شعارهای انحرافی
که دقیقاٌ منفعت رژیم و سرمایه داری جهانی در ایزوله کردن حرکت
مردم است، می ایستد و خواستار شعارهای اصولی که نشان دهنده ی
حقوق اکثریت جامعه است می شود، یا آن که بع بع کنان به دنبال
تعزیه ی رژیم و غرب راه می افتد؟
چه کسانی به این توهم در میان مردم دامن می زنند که تا قدرت
های بزرگ نخواهند چیزی عوض نخواهد شد؟ چه کسانی با ایجاد و
دامن زدن به این توهم، اعتقاد به خود را از جامعه می گیرند وآن
را به جاهای دیگری وصل می کنند؟ مگرمعنی شعار انحرافی "اوباما،
با اونایی یا با ما" این نیست که اگر اوباما با ما نباشد پیروز
نخواهیم شد؟ این نوع شعارها مال مردم نیست، مال مستخدمین فارسی
زبان سرمایه داری جهانی و مستخدمین بیت رهبری است که حالا نقش
سبز و مظلوم را بازی می کنند.
چیزی که اپوزیسیون یاد گرفته، نه افشای این گونه ترفندهای ریزو
درشت و نه زدن علف های هرز برسرراه جنبش مردم است. بلکه در یک
جمله صورت مسئله را ساده کردن که رژیم سرکوب کرد و تظاهرات چند
صد هزارنفری تبدیل به دها هزار نفری شد.
زنانی که در جریان انقلاب با کودکان به پشت بسته به مقابله با
لشگرهای زرهی شاه رفتند، مردمی که سی سال است حتی یک روز هم از
پا ننشسته اند، طبعاٌ از سرکوب نمی ترسند. آن چه کمر آن ها را
شکسته و بحران بی اعتمادی را ایجاد نموده، دردرجه ی اوّل همین
رژیم از اصلاح طلبش گرفته تا سلمانی نرفته اش، و در درجه ی
دوّم همان اپوزیسیون خیانت کار و مزدور و آنان که بع بع کنان
دور تعزیه هستند.
آن که روزی شعار اسلام انقلابی و ضدّ سرمایه داری و مبارزه
علیه امپریالیست را می داد، حالا خودش نوکر امپریالیست ها شده
و التماس دعا دارد که استخدام رسمی شود. یک روز برای دعوای
امپریالیست ها با رژیم دایره و تنبک به دست می گیرد و یک روز
خواستار حفظ جان موسوی و تعویض ولایت از خامنه ای به منتظری می
شود.
بخشی از ادامه ی آنان که روزی حماسه ی سیاهکل را آفریدند، و
بخشی از آنان که مدعی چپ و کمونیست بودند، حالا یک روز برای خط
ضد استکباری امام راحل سینه می زنند و یک روز هم برای نخست
وزیر مخلوع و رئیس بنیاد شهید همین رژیم آب از لب و لوچه شان
راه می افتد. یا در زدوبند با نهادهای دموکراتیک امپریالیست ها
می خواهند انقلاب کارگری کنند و یا دچار رمانتیسم انقلابی شده
و ادامه ی مسیر موج سبز را به دیکتاتوری پرولتاریا نوید می
دهند.
اینان هر رویدادی در داخل همه به هم می ریزند. گویا هیچ پایه ی
تفکّر و قدرت تشخیص رویدادها را ندارند. این رویدادهای اجتماعی
و اخبار رسانه ای ست که جهت گیری آنان را تعیین می کند. با هر
بادی تحلیل ها آنها به هم می ریزند و موج های اجتماعی آنان را
به این سو و آن سو می کشاند.
یکی
از دلایلی که مردم در داخل دایره ی تعزیه ی حکومت دور می
خورند، انحراف همین اپوسیزیون های اصلی آن دوران از اصول شان و
در نتیجه خروج آن ها از بین مردم است، وگرنه کسی از مهره های
خود رژیم سر در نمی آورد.
این جا بحث یا توقع این نیست که چرا تا کنون رژیم را سرنگون
نکرده اند. حرف این است که اگر هر جریان و شخصی به اندازه ی
توان و امکان خود درست می دید و درست حرکت می کرد، الآن وضعیت
جامعه به گونه ی دیگری بود.
در این شرایط مشخص که کفتاران و لاشخوران رنگارنگ سعی در به
هدر دادن پتانسیل اعتراضی و تثبیت دایره ی دو جناح رژیم و یا
سر نگونی رژیم از بالا در چهار چوب حل تضاد امپریالیست ها
هستند، وظیفه ی هر جریان و هر فرد است که سرنگونی این حکومت را
تنها با هدف به ثمر رسیدن حقوق مردم به خصوص ندارها دنبال می
کند، بایستی با همه توان ترفندهای حکومت و سرمایه داری جهانی
را افشاء کند. چرا که مسیر حرکت مردم با زدن علف های هرزه و
سوزاندن مسیرهای انحرافی باز می شود، وگرنه در حداکثر خوش بینی
و حتی در صورت خروج از دایره ی تعزیه به ارتجاع دوران شاه باز
خواهیم گشت که هم در مشروب فروشی سکولار باز باشد و هم در مسجد
دموکراتیک ! بدون این که نظام چپاولگر سرمایداری موجود در هم
شکسته شده باشد. چرا که اگر فقط ساختار سیاسی حاکمیت موجود
مورد هدف قرار گیرد و اصلی ترین طلب ندارها که همان تقسیم ثروت
است بر جای بماند، طبعاٌ ضایعات حاصل از آن نیز نظیر بی کاری،
اعتیاد، تن فروشی، بی خانمانی و ... بر جا خواهد ماند و جامعه
از ارتجاعی به ارتجاعی می غلتد.
این
درس اصلی و بزرگ انقلاب پنجاه و هفت است که نباید یک بار دیگر
در شکلی دیگر و با توهمی دیگر و این بار به دموکراسی تهی شده
از فاکتور پایه ای یعنی عدالت اجتماعی اتفاق بیافتد.
مسلم منصوری
2009 / 12. 27
utopia_film@yahoo.com
|