در شماره 66 و67نشریه جمعیت زنان انقلابی افغانستان مطلب تامل
برانگیزی در ارتباط با سینمای افغانستان،رابطه معدود فیملسازان
افغانی با محسن مخملباف ونقش کیارستمی، مسعود کیمیائی در چهره
سازی برای رژیم اسلامی منتشر شدهاست که تماما وبدون هیچ
تغییری در نحوه نگارش نقل می شود . جالب اینکه همراهان افغانی
ما بسیار آگاهانه تر از بحشی از ایرانیان که خودشان را مبارز
وتبعیدی هم می دانند مسایل سینما در ج. اسلامی را پیگیری
میکنند. یک نکته را هم یادآوری کنیم که این پرویز صیاد بود که
اعلام داشت من همبرگر فروشی را به فیلمسازی در ج. اسلامی ترجیح
می دهم که نویسنده مقاله به اشنباه این گفته را به بهرام
بیضایی نسبت داده است.همینطور فیلم تنگسیر ساخته امیر نادری ست
نه علی حاتمی. عکس این مطلب را هم روی جلد شماره جدید این
نشریه انتخاب کرده ایم که در پیوستگی با مبارزات مردم ایران
انتشار یافته است.
* سخنی با فلمسازان كشور و رسالت آنان
در تمامی جوامع و بخصوص جوامع عقبمانده و آنهم عقبماندهترین
آنها نظیر افغانستان زخمی وا شغالی شدهی ما، از انواع هنر،
تنها سینماست كه میتواند نقش بسیار گسترده و عظیمی در ارتقای
آگاهی مردم و برانگیختن شان بازی كند. زیرا عامه پسندترین هنر
در سرزمینی است كه چیزی به نام تفریح، نمایش و سرگرمی وجود
ندارد و در یگانه استدیوم ورزشی پایتختاش مزدوران جنایتكار با
ریختن خون زنان و مردان هلهله و مستی سر میدهند؛ در سرزمینی
كه به علت حاكمیت خاینترین و مرتجعترین دولتها در یك قرن
اخیر، هنوز هم ٨۰ در صد مردمش در خندق بیسوادی دست و پا
میزنند.
*یلماز
گونای
Yilmaz
Guney
یلمازگونای زنده نماند كه مقاومت قهرمانانهی زندانیان انقلابی
تركیه و زیر تانك كردن آنان توسط رژیم فاشیستی تركیه را،
مبارزه برحق ملت آزادیخواه كردستان تركیه و یورشهای
جنایتكارانه رژیم را بر آن، پیكار و شهادت صدها و هزاران زن و
مرد انقلابی تركیه را و عود وبای بنیادگرایی اسلامی را با
ساختن فلمهایی افشا و مستند سازد.
سینما بیگمان نقش بسیجكننده میتواند داشته باشد؛ سینمای
انقلابی و مردمی میتواند مردم را در یورش به دژ «ائتلاف شمال»
و طالبان و سازشكاران خاین متشكل گرداند. ازینرو بیجهت نیست
كه امروز مرتجعترین و جنایت پیشهترین و استبدادیترین رژیم
تئوكراتیك مانند جمهوری اسلامی ایران میكوشد افسار سینما را
هر چه محكمتر در دست داشته باشد و از افتادن آن در كف
سینماگران متعهد و آشتیناپذیر با رژیم جلو بگیرد. البته اینكه
با وصف ترصد چشم رژیم، انگشت شمار فلمهای پر ارزشی با مایه
سیاسی ساخته میشوند، حاكی از خطركردن كارگردانان وفادار به
مردم است كه تلاش میورزند با به كار گرفتن دقیق شگردهای عالی
هنری با مردم ارتباط برقرار كرده و نكته و موضوعی را به آنان
انتقال دهند.
در افغانستان ما از یك نظر میتوان گفت كه اصلاً سینما به مفهوم
رایج در سایر كشورها تولد نشده است. تمامی فلمهایی كه در
دوران اشغال و میهنفروشان پرچمی و خلقی ساخته شدند، پدیدههای
كثیف و ماورای مبتذلی به شمار میروند كه فقط میتوانستند مورد
توجه و تحسین متفكر رهنورد زریابها، اكرم عثمانها، ظاهر
طنینها، دستگیر پنجشیریها وغیره «رهبران» فرهنگی و هنری رژیم
قرار گیرند و طبیعتاً نقش انحرافی، تباهیآور و ضد سیاسی بودن
آنها بر روی مخصوصاً جوانان ما نسبت به فلمهای تجارتی هندی
بیشتر بود و كمتر نه. اساساً رژیم چگونه ممكن بود اجازه دهد
فلمهایی بر ضد اشغال، بر ضد سگان افغانی كرملین، بر ضد خاد و
جنایتهای اشغالگران و دست نشاندگان پدید آید؟
فلمها مثل هر اثر هنری دیگر اگر قرار باشد به درد مردم خورده
و نقش آگاهگرانه و مبارزهجویانه داشته باشند باید مطلقاً خوی
و بوی شرایط زمانی و مكانی «تولد» شان را با خود حمل كنند در
غیر آن آثاری حرامزاده و بیارزش اند و اهدای گرز دیگری به
رژیم تبهكار تا بر سر مردم فرود آرند. در زمان اشغال و
حكومتهای پوشالی، آتش جنگ مقاومت در سرتاسر كشور زبانه
میكشید كه علیالرغم ماهیت آزادیخواهانه و ضد تجاوزیاش، عمده
رهبری آن در دست جنایتپیشگان بنیادگرا و سایر سگان درگاه
«سیآیآی»، رژیم ایران، «آیاسآی» و ارتجاع عرب قرار گرفت.
در آن هنگام فقط و فقط فلمهایی میتوانستند به عنوان سلاحی در
دست مردم و پیكانی در سینهی دشمن به شمار روند كه ضمن به
تصویر كشیدن هنرمندانهی مقاومت ظفرنمون و افسانوی تودهها و
عطش آنان به آزادی و دموكراسی، خصلت امپریالیستی شوروی سابق و
فساد عمیقی كه سر تا پای آن و عوامل كثیف افغانیاش را فرا
گرفته بود، از آلوده بودن «رهبران جهادی» به هزار و یك
میهنفروشی و پستی و فساد و پول اندوزی و... میگفتند.
در آن هنگام پرداختن به هرگونه مسئلهی دیگر ولو هم با
والاترین صورت ممكن هنری، گریز بیشرمانه از واقعیت بود.
همینطور است در دوره سیادت چهار سالهی خون و خیانت پس از سقوط
رژیم پوشالی نجیب. در آن محشر تبهكاران بنیادگرا اگر ممكن بود
فلمی به وجود بیاید باید لبه تیغش مستقیماً متوجه افشای ماهیت
آن شرفباختگان و مشخصاً ربانی، گلبدین، مسعود، سیاف، مزاری،
خلیلی، آصف محسنی، دوستم، خالص و چوبدستهای بیمقدار آنان مثل
صبغت اله مجددی، نبی محمدی، گیلانی وغیره میبود كه به نام
اسلام و جهاد و پدر شان جنرال اخترعبدالرحمن، كابل را با دهها
هزار باشندهی بیپناهش از دم شمشیر بیناموسی و میهنفروشی خود
كشیدند. به همین دلیل بود كه «پیام زن» در گذشتهها نوشت كه
فلم «سوداگران مرگ» و نظایر آن كه قصهاش روی فساد هرویین و
سایر بلیههای اجتماعی دور میزد، یك پول سیاه هم نمیارزد.
برای سوگوارترین مردم در دنیا، از مشكل هرویین گفتن ـآن هم
بدون افشای امیران هرویین و تقلید مفتضح از فلمهای درجه سوم
پاكستانیـ در واقع توهین نابخشودنی به مردم است و چتلی
جنایتكاران بنیادگرا را سر كشیدن. عطف به اساسیترین مسئلهی
مردم و ضرورت مبارزه قطعی علیه آن، یا طفره رفتن از آن و
پرداختن به مسایل فرعی و كم اهمیت، ملاك تشخیص هنرمند متعهد و
شرافتمند از هنرمند هر جایی و ناشرافتمند است كه به جای زبان
مردم به جان آمده شدن، به سگی بدل میشود كه فقط چشم به
استخوان حاكمان و شهرت و جایزه جهانی میدوزد و زنده ماندن به
هر قیمتی شعارش میشود.
خاینان جهادی كه از مصرف امریكا و متحدان و حتی پاكستان
افتادند، برادران هم ایدئولوژی و هم سیاست طالبی آنان بر صحنه
آورده شدند. این فاشیستهای دینی كه اتكا بر القاعده و اربابان
پاكستانی شان را چربتر یافتند، بنای نافرمانی در برابر
آفرینندگان امریكایی خود را گذاشتند. «سیآیای» جنایتكاران
چشم سرمهای را كنار نهاد و مجدداً همان جنایتكارانی را به
قدرت رساند كه نام هر یك شان مرادف هرگونه پلیدی و جنایت ضد
انسانی است و حامد كرزی همچون گدیگكی در دست شان جرئت نفس
كشیدن را هم ندارد. امروز دهل فساد و بیداد تبهكاریهای
«ائتلاف شمال» بر مردم به علت حاكمیت این باند خاین و همدستان
غیر بنیادگرای آن آنقدر در خود كشور و كل دنیا نواخته شده كه
لازم نیست آنها را یك یك برشمرد. مردم آنچنان به ستوه آمده اند
كه میگویند حتی طالبان مزدور هم بر این دولت بو گرفته از فساد
و بیكفایتی و خیانت شرف دارند. در چنین شرایط رسالت یك فلم
خوب و ماندگار چیست جز افشای سرشت «ائتلاف شمال»، خیانت امریكا
و متحدان كه آن را بر سر كار آورد و بلیونها دالر را در كام
شان ریخت و جز به منافع سیاسی و اقتصادی خود به چیز دیگری
نمیاندیشد؛ دفاع از دموكراسی واقعی در افغانستان برای امریكا
و متحدان لطیفهای بسیار قدیمی و بیمزه است و...؟
مسعود کیمیایی
مسعود كیمیایی که متاسفانه در خط سازشگری با ولایت فقیه
افتاده، زیر سایهی شوم و خوفناك ساواك، فلمهایی ماندنی چون
«خاك»، «گوزنها» و... را ساخت و در شرایط بیداد جمهوری اسلامی
ایران نیز فلم «خط قرمز» را آفرید كه افشاگر رژیم شكنجه و
جنایت است و به همین جهت اجازه نمایش نیافت.
و
به همین علت بود كه ما در ارتباط با فلم «اسامه» گفتیم كه از
نظر هنری در افغانستان مطلقاً بینظیر و در سطح جهان كمنظیر
است. اما از نظر مایه سیاسی فلمی است در خدمت امریكا و «ائتلاف
شمال» چرا كه صرفاً برسیاهكاریهای طالبان تمركز بخشیده و هیچ
اشارهای به «ائتلاف شمال» این نماد خون و خیانت و بیناموسی
ندارد. شاید دست آقای محسن مخملباف در فلم كارش را كرده و صدیق
برمك را نگذاشته تا فلم لگدی هم باشد بر پوزهی داكتر عبداله،
سیاف، قانونی، مسعود، دوستم، خلیلی، ربانی و... ایكاش چنین
باشد و آقای برمك در كارهای آیندهاش خود را مبرا از رابطه با
مخملباف ـدر واقع رابطه با رژیم ایرانـ ثابت ساخته و برای
مردم ناكام خودش فلم بسازد، فلمهایی منجمله حاكی از
مزدورپروری دیرین جمهوری اسلامی و جنایتهای سگهای هار ثناگوی
این رژیم. اگر وجدان صدیق برمك تكان بخورد و فلمهایی بسازد كه
جنایتهای جهادی در دوران جنگ ضد روسی و در درجه اول چهار سال
امارت غدر و مرگ و آتش و بیعفتی «ائتلاف شمال» را ثبت تاریخ
سازد، بنابر گفتهای چه بهتر كه صدیق برمك خودش باشد و در
صورتی كه پای قیاس به میان آید كاش او یلماز گونای (۱)
افغانستان شود و نه هرگز كیارستمی افغانستان.
اگر دوستان فلمساز ما فكر میكنند با اجتناب از ابتذال و تهیه
فلمهایی به اصطلاح در «سطح بالا» و «تفكر برانگیز» میتوان به
رسالت خود خیانت نورزید، دچار اشتباه هستند. چنانچه پیشتر
اشاره نمودیم تا زمانی كه آماج فلمی مشخص خاینان و
جنایتپیشگان و حامیان خارجی شان نباشد، هر قدر هم از لحاظ
هنری پر بار و درخشان به حساب رود، به درد مردم و مبارزه آنان
نخواهد خورد. به همین اساس است كه كارگردانی با شهرت جهانی مثل
عباس كیا رستمی فلمهایی به زیبایی و لطافت یك شعر زیبا
میتواند پدید آرد اما از آنجایی كه تیر هنرش بر قلب دژخیمان
حاكم در ایران نمیخلد و از هزاران اسطوره مقاومت و فداكاری
جان باخته و یا هنوز اسیر در كشتارگاههای رژیم و مبارزات
قهرمانانهی پیشاهنگان انقلابی و مردم ایران حرف نمیزند،
متاسفانه پری در كلاه رژیم شمرده میشود تا هنرمندی سلحشور در
قلب مردم. و میبینیم كه خرابی وی تا حدی پیش میرود كه به
احمدی نژاد نامه مینویسد و به او میگوید «تو را بیشتر دارم»
و رژیم جنایتكار را در مورد اعمال سانسور برحق میداند!
(مراجعه شود به «پیام زن» شماره ۴٨)
هنرمندانی كه بر سر پیمان شان با مردم و آزادی اند، به جای
اینكه از معروفیت كیارستمیها «مرعوب» شوند، آنان را به خاطر
اینكه با حربه هنر خود به جنگ با رژیم ددمنش نمیروند، محكوم و
تحقیر و انتقاد میكنند.
چند ماه قبل فیستوالی از كارهای فلمسازان جوان در كابل برپا شد
كه اكثر آنها عاری از ابتذال فلمهای تجارتی هندی و غیر هندی
بودند اما متاسفانه هیچكدام از آلام مردم، فسادی كه سر تا پای
دولت و دولتیان را فرا گرفته و مخصوصاً خیانتها و جنایتهای
«ائتلاف شمال» بویی نبرده بود. طبعاً اگر اتفاقاً فلمی با
یكچنان محتوایی وجود میداشت، نمیتوانست روی «فیستوال» را
ببیند كه این خود كریدتی اولیه به آن فلم میبود و مردم دنبالش
میرفتند.
در اكثر فلمهای فیستوال مذكور زبانی رمزآمیز به كار گرفته شده
بود. در شرایط مثلاً استیلای فاشیستی مذهبی نوع ایران، فلمی ضد
رژیمی كه در داخل ایران آفریده میشود ممكن نیست بدون تكیه روی
سمبول و رمز باشد (البته نه در حدی سمبلیك كه اغلب مردم از درك
و ارتباط برقرار كردن با آن عاجز باشند). اما عجالتاً كه در
افغانستان كاریكاتوری از دموكراسی حاكم است و امریكا و متحدانش
در زمینه آزادی بیان، كشور را در مقام برتری نسبت به پاكستان و
امثالش جا میدهند، پناه بردن به سمبول و پرهیز از تصویر صریح
قضایا اگر برای خودنمایی و اكت «روشنفكر»ی نیست پس بنابر كدام
ضرورت است؟ ولی اساساً نكته اینجاست كه آن فلمها هیچ حرف جدی
و با ارزشی مرتبط با مردم و مبارزهی ضد بنیادگرایی نداشتند كه
بیان نمایند و بنابر این تنها عدهای هنرمند و افراد «فرهنگی»
آنها را ستودند اما برای مردمی كه هر روز به آنان خیانت شده و
هر روز چاپیده میشوند و تحقیر و شكم خود و كودكان شان سیر
نیست، هیچگاه مطرح نگردیده و نخواهند گردید.
چند فلم فیستوال گویا به كودكان توجه داشتند. ما در («پیام زن»
شماره ٥۱) گفتیم و موكداً آن را تكرار میكنیم كه در كشوری
مانند افغانستان هرگونه اثر هنری درباره كودكان اگر متاثر از
صمدبهرنگی و داستانهایش برای كودكان نباشد بیبها و
گمراهكننده است، بیارزشتر از داستانهای رادیو بیبیسی برای
كودكان.
عامر خان
Amir
Khan
عامر خان هنر پیشهای كه فراوان در فلمهای هرزهی ضد هنری هندی
بازی میكرد در سالهای اخیر با توجه به ستم و سیهروزی اكثریت
مردم هند به آگاهی رسیده و تصمیم گرفت فقط در فلمهایی با مایه
های سیاسی آزادیخواهانه و مبارزه برای عدالت اجتماعی بازی كند.
ایكاش روزی برسد و زود برسد كه انگشت شمار هنرمندان سینمایی
كشور بخت برگشته ما هم از دست و پا زدن در سینمای در خدمت
ارتجاع بنیادگرایان خاین از جنس «ائتلافی شمالی» و طالبی هر
دو، صادقانه و مصممانه ابا ورزیده و به مبارزه ضد بینادگرایی و
متولیان خارجی آن روبیاورند.
ما زمانی در بحث با یك هموطن سینماگر كه پرسید «بالاخره شما
چگونه فلمی میخواهید؟» پاسخی دادیم كه لب آن را اینجا
میآوریم:
وطن ما پر از ایده و موضوع فلم است. اگر فلمساز ما بر ضد
میهنفروشان پرچمی و خلقی و طالبان موضع دارد ولی در برابر
«ائتلاف شمال» و سركردگان تبهكار آن از سیاف و مسعود و مزاری و
ربانی گرفته تا دوستم و خلیلی و قانونی وغیره سكوت به خرج
میدهد باید بداند كه چرك و مرض و پستی خوب و بد ندارد. هر
كدام ازین خاینان را مستثنی قرار دادن در واقع تایید همهی
آنان میباشد.
ما نكات زیر را بدون كدام نظم خاص عنوان مینماییم كه اگر كار
عدهای از فلمسازان ما هنرمندانه حول آنها بچرخد، شاهد خلق
ماندگارترین آثار خواهیم بود:
ـ فلمسازان نباید خود را برای یافتن داستان از نویسندگان وطنی
نظیر رهنورد زریاب، سمیع حامد، اكرم عثمان، رزاق مامون،
سپوژمی زریاب، حسین فخری، صبوراله سیاهسنگ و... سرگردان
سازند زیرا تمامی نویسندگان انجمنی و مویدین آنان اول در خدمت
روسها و سگان شان بودند و بعد هم تا امروز با وقاحت عجیبی راه
سازش با بنیادگرایان و لولیدن در پای دولت كرزی را در پیش
گرفته اند. اگر حركت فلمسازان از نفرین و تف كردن به اینان و
نوشتههای ارتجاعی شان آغاز نیابد، در دام مهلك خاد پوشالی و
جهادی گرفتار آمده و بیآبرو خواهند شد.
ـ فلمسازان باید بیناموسیهای بنیادگرایان را نسبت به مادر،
خواهر، برادرك یا همسر خود لحظهای از یاد نبرند و بناً
نویسندگان و شاعران و مطبوعاتچیهای سازشكار با این اراذل را
بدون ملاحظهكاری افشا و طرد كنند. هر فرد شرافتمند، كلیه
قربانیان جنایتكاران مذهبی را مادر، خواهر یا برادر خود
میپندارد اما یك هنرمند به مراتب حساستر و آتشینتر از یك فرد
عادی، ژرفای خیانتها و جنایتها را درك میتواند.
ـ به ستمكاریها و جهالت قرون وسطایی و زن ستیزی طالبان نسبتاً
كافی پرداخته شده است. طالبان در سطح ملی و بینالمللی شناخته
شده اند. باید به افشای مافیای «ائتلاف شمال» و رهبرانش تمركز
بخشید كه غرب نیز در تطهیر شان كوشاست كه امروز با ماسك
«دموكراسی» و با كف و كالر و حمایت همه جانبهی امریكا و
متحدان میخواهند مردم را فریب داده و پایه قدرت شیطانی شان را
محكم و طولانی كنند. تبهكاران «ائتلاف شمال» در تلاش اند تا
چهار سال حكومت خون و خیانت شان را از حافظه تاریخ ما بزدایند
یا اینكه با انداختن بار تمام بیناموسیهای شان بر برادر
حكمتیار، و هزار و یك حرامزادگی از اینگونه دستها و دندانهای
آغشته به خون خود را پنهان دارند.
ـ خاطرهی جانباختگان آزادیخواه در سینهی مردم همیشه زنده
خواهد بود ولی ساختن فلمهای حاوی زندگی، پیكار و شهادت آنان
به دست دژخیمان پرچمی و خلقی و یا بنیادگرایان باریست كه اگر
فلمسازان از آن غافل بمانند، گردن شان پیش ملت افغانستان خم
خواهد بود. جای فلمهایی درباره عبدالخالق نادركش، عظیم
منشیزاده، تاج محمد پغمانی، عبدالرحمان لودی، غلام نبی خان
چرخی، غلام محی الدین آرتی، محمد سرورخان، داكتر عبدالرحمان
محمودی، میرغلام محمد غبار و... به طور دردناكی خالیست.
فلمسازان با وجدان میتوانند و باید در متن تصویر قهرمانان
مذكور، راجع به دستاندازیهای استعمار و امپریالیزم و فاشیزم
مذهبی ایران و ارتجاع پاكستانی و عربی وغیره در كشور حرف بزنند
و كلید حل مسایل امروزی را به دست دهند.
ـ نمایاندنشخصیت واقعی جلادان مذهبی كه با وصف آرایش غلیظ
«نجابت» بیشرافت اند و «چون به خلوت میروند آن كار دیگر
میكنند». گفتن از ستمهای بینظیری كه بر زن در این خطه رفته
و میرود و نشان دادن مثلاً زنانی كه در آستانهی خودكشی
ناگهان به این صرافت میافتند كه چرا پیش از گرفتن جان به لب
رسیدهی خود، در دل عوامل اصلی بربادرفتگی شان قوغ آتش و
گلولهای نشوند؟
Rajkumar Santoshi Govind Nihalani
روی صحنه آمدن فلمهای «مادر ١٠٨٤» از گویند نهالری، «بگهت سنگ»
به كارگردانی راجكمار سنتوشی و «سبها چندرا بوس ـ قهرمان
فراموش شده» ساختهی شیام بنیگل كه اولی داستان زندگی، رزم و
جان باختن قهرمانانهی مردان و زنان عضو جنبش «نگزلباری» و
دومی و سومی پیكار و شهادت حماسی بگهت سنگ انقلابی ٢٢ ساله و
یارانش، و بوس رهبر برجسته انقلابی در دوران تسلط انگیسها در
هند را بازگو مینماید، در سینمای تجارتی هند كه افیون
داستانهای ماورای مبتذل و خواندنهای پر زرق و برقش بیش از نیم
قرن است كه نسل اندر نسل جوانان و مردم ما و هندوستان و
كشورهای عمومـاً اسلامی را به خواب خرگوشی و منجلاب بیعلاقگی
به مبارزه انقلابی فرو برده، در واقع انقلابی بینظیر به شمار
میرود. و تعجبی ندارد كه چرا تلویزیون های افغانستان كه همه
چشم به كسب رضایت امریكا و جنایتكاران «ائتلاف شمال»اش دارند،
هیچ كدام هیچیك از دو فلم مذكور و فلمهای عامر خان مانند «رنگ
دی بسنتی»، «منگل پاندی» و امثال آنها را نمایش نمیدهند. آنان
میدانند كه همچون فلمهایی آگاهی مردم به برخاستن علیه
باندهای ربانی، سیاف، قانونی، خلیلی، دوستم، و دولت بو گرفته و
رسوای شان را بالا میبرد.
ـ نمایاندن اینكه بین اكثریت مردم شریف مثلاً پنجشیر، مزار،
هرات، هزاره جات و مسعود و كمپنی، دوستم و اسماعیل و خلیلی چه
دریای عمیقی فاصله انداخته و چگونه تودههای پنجشیری، مزاری،
هراتی و هزاره از این جنایتكاران خاین متنفرند و همراه مردم
سراسر افغانستان خواهان واژگونی و به محاكمه كشانیدن آنان
میباشند، درست همانطوری كه تودههای پشتون، وحوش طالبی و
روشنفكران فرومایهی در خدمت آنان را مایه شرمساری خود
میدانند.
ـ عوامل بیگانه و خاینان به مردم ما مخصوصاً طی این سه دههی
اخیر میكوشند تا از حبیباله بچه سقو كه آلت بیمقداری بیش در
دست انگلیس نبود، «قهرمان» بتراشند به همان صورتی كه به تشویق
بیگانگان از مسعود كه معلم اولش «آیاسآی» و منبع الهامش
رژیم خمینی بود، ساختند. این تحریف تاریخ و توطئه كثیف را باید
فاش نمود. همین برهه از تاریخ موضوع جالبی برای ساختن فلمی
تفریحی و سیاسی نیز شده میتواند: ماجراهای تسخیر ارگ توسط
سقویان و بولدانی را به جای ظرف نان گرفتن و...
ـ هرچند باید بر افشای «ائتلاف شمال» تكیه كرد اما آگاهی
بخشیدن از زاویههای جدید در مورد طالبان و شباهت آنان با
«ائتلاف شمال» مفید خواهد بود. حادثه كشته شدن مادركلان و
نواسه ۱۳ سالهاش توسط طالبان، به تنهایی میتواند در دست
فلمسازی هنرمند چشم بیننده را به قعر سرشت پلید و ضد انسانی و
«نامردانه»ی طالبان و همگونی آنان در قساوت با برادران
«ائتلاف شمال» شان باز كند.
ـ قصههای هولناک باندهای گلبدین، ربانی، سیاف كه صدها روشنفكر
مترقی را در قتلگاههای پشاور شان سر به نیست كردهاند و رضایت
امریكا و غرب از این امر كه نه تنها بر مسئله بازخواست از این
جنایتكاران سرپوش مینهند بلكه زمام دولت را در كف شان
میگذارند.
ـ تاریخ مزدوری بنیادگرایان به «سیآیای» و دولتهای پاكستان
و رژیم ایران و روابط نهانی آنان با روسیه.
ـ بمبارانهای امریكا كه جان هزاران هموطن بیگناه ما را گرفت
ولی به اندازهی حتی یك چهارم آنان هم بر طالبان تلفات وارد
نیاورد.
ـ مردم ما نیاز دارند آگاه شوند كه چگونه فئودالیزم عجین شده
با بنیادگرایان، مورد حمایت قدرتهای جهانیست.
فیلم تنگسیر
»تنگسیر»
ساخته علی حاتمی با پیام روشن –راه نجات: مبارزه مسلحانه – از
ارزشمندترین فلمهای تاریخ سینمای ایران است. در این فلم بهروز
وثوقی نقش مردی را بازی میكند كه وقتی دادخواهی و عریضه به
دست بودنش جایی را نمیگیرد، تفنگش را بر میدارد و سینهی
«مقاومت» خالی میكند تا به رهایی برسد. همانطوری كه فلم
«تنگسیر» سیلیای بر روی تمامی فلمسازان «غیر سیاسی» و سازشكار
است، كتاب «تنگسیر» از صادق چوبك نیز خنجری است كه بر قلب
رهنورد زریاب، دستگیر پنجشیری، رازق مامون، اكرم عثمان،
صبوراله سیاهسنگ، سمیع حامد و غیره انجمنی هایی مینشیند كه
خود و قلم شان را به تجاوزكاران روسی و سگان وطنی و اكنون
دژخیمان بنیادگرا و سروران امریكایی شان فروخته اند و هیچ اثری
در خدمت مردم و مبارزه انقلابی نداشته اند.
-
تنها آمنهها (۲)، نعیمهها (۳)، انجمنها (۴) و صنوبرها (۵)
و... نیستند كه به علت تسلط جلادان «ائتلاف شمال» در دولت پرپر
و فنا میشوند و نالهی شان به گوش كسی نمیرسد. اكثریت زنان
افغانستان در دوزخ استیلای جانیان مذهبی میسوزند و احساس
امنیت و دفاع از حقوق خود را ندارند. فلم آمنه، نعیمه، صنوبر
و... باید آیینهای باشد كه در آن محرومیت بینظیر زن
افغانستان و هولناكترین پنجالهای گره شده بر گلوی آنان را
دید.
ـ فلم حیف و میل بلیونها دالر كمك خارجی توسط دولت و
خیانتهای كلیه وزارتخانهها و سفارتخانهها و قضا و دفاتر ملل
متحد و اینجوهای وابسته به كشورهای خارجی و مافیای جهادی، باید
آنچنان عمق و گستردگی فساد را نشان دهد كه كشورهای كمكدهنده
را مجبور سازد بر سگهای شان در افغانستان خشم گرفته و آنان را
دور اندازند.
ناگفته پیداست كه لیست كردن فاجعههای موجود در كشور و مهمترین
صفحات تاریخ و مبارزه مردم ما به تنهایی یك كتاب میشود. ما
فقط به مشت نمونه خروار اشاره نمودیم.
حالا اگر فلمسازانی مدعی شوند، «این مسایل همه سیاسی اند و ما
آنقدرها سیاسی نیستیم» باید گفت:
نه دوستان عزیز، اگر سیاسی بودن هنرمندان را با هیچ استدلال
دیگری نمیتوانید بفهمید بفرمایید ببینید از فلم «غیرسیاسی» و
صرفاً «ناب هنری» و «فلسفی» شما كی استقبال میكند، مافیای
«ائتلاف شمال» و متحدان یا مردم؟ روشن است كه رژیم نه به هیچ
وجه به آن خاطر كه آدمكشان مذكور خیلی به هنر «ناب» عنایت
دارند یا به فلمهای با لحن و دید «فلسفی» بلكه بخاطر آن
فلمهای غیرسیاسی ارتجاعی را میپسندند و پدیدآورندگان آنها را
مورد «تفقد جهادی» قرار میدهند كه شما در كار هنری تان طشت
رسوایی جنایتها و خیانتهای آنان را یكبار دیگر از بامی
بالاتر به زمین نینداخته اید. پس شما با فلمهای تان در هر حال
با «سیاست» هستید منتها سیاستی ارتجاعی و در خدمت بنیادگرایان
و صاحبان شان. مثلاً فلمهای فیستوال یا فلم «آخرین شب، آخرین
شعر» از جوانشیر، از سوی جنایتكاران و شركا پذیرفتنی اند چرا
كه از هدف قرار دادن آنان طفره رفته و آقای جوانشیر فلم را
آنقدر رنگ و لعاب دینی زده كه طبیعتاً نه فقط رسول سیاف،
قانونی، ربانی و خلیلی و... كه حتی طلبای كرام هم از آن تمجید
خواهند كرد. در این زمینه مثال ایران باز هم قابل توجه است كه
میبینیم اغلب فلمسازان چون با سانسور جور میآیند و
نمیخواهند با ساختههای شان به جنگ رژیم بروند، متقابلاً از
پشتیبانی همه جانبه رژیم برخوردار اند در حالیكه اغلب فلمسازان
آزادیخواه و معترض ناگزیر راه مهاجرت را در پیش گرفته اند.
عباس كیارستمی و امثالش نیز بدون «سیاست» نیستند منتها سیاستی
مبتنی بر سازش با جمهوری اسلامی جنایتكار.
اگر فلمسازان ما بنالند كه «در صورتی كه اراده ساختن چنان
فلمهایی را بنماییم، ما را نمیگذارند و چه بسا سر و كار ما
با زندان و زولانه افتد.» پاسخ اینست كه چرا نباید به یاد
هنرمندان قهرمانی بیافتید كه شكنجه و اعدام را به تسلیم و سازش
ترجیح دادند؟ چرا باید گفتهی بهرام بیضایی را فراموش كنید كه
«برگر فروشی خواهم كرد تا اینكه فلم خنثی بسازم*»؟
درست است. پیامد هر درگیری و مقاومت با دشمنان مردم، زندان و
شكنجه و تیرباران شدن میباشد. ولی برای مبارزی پیگیر و صدیق و
منجمله فلمسازان و سایر هنرمندان جز این راهی وجود ندارد یا تا
آخر وفادار به آرمان و مردم ماندن یا تسلیم شدن و خیانت. آیا
فلمسازان ما همه تصمیم گرفته اند كه وقتی آن لحظات تعیینكننده
فرا برسد، تسلیم خواهند شد و خیانت خواهند ورزید؟
فلمسازان و كارگردانان شریف مثل هر روشنفكر مردمی و مقاومتگر
باید قبل از همه بر نكبت جبن و محافظهكاری و عافیتطلبی غلبه
كنند و این حكم بزرگ سعید سلطانپور هنرمند شهید را از یاد
نبرند كه:
ترس را خنجر كن
كه هراس آغاز عادت بر پستی هاست
آیا فلمسازان و كلیه هنرمندان مردم دوست ما ثابت خواهند كرد كه
هرگز و به هیچ قیمتی به پستی تن نخواهند سپرد؟
اگر مخملباف (معلم و منبع الهام صدیق برمک ـ پ. ز) از
برجستهترين هنرمندان سينما هم باشد به خاطر شرکتش در سرکوب،
به خاطر همکاری مستقيم با زندان، به خاطر تشکيل گروه تعقيب
مبارزان و به خاطر ساختن فيلمهای ايدئولوژيک میبايد به محاکمه
کشانده شود همانگونه که لنی ريفنشتال کارگردان آلمانی که
استعداد و توانايی فيلمسازیاش قابل مقايسه با مخملباف نبود به
دادگاه نورنبرگ فراخوانده شد و تا آخر عمرش از تمام مجامع هنری
و فستيوالها طرد گرديد.» مینو حمیلیـ «سینما و شکنجه در
زندانهای جمهوری اسلامی» (سایت سینمای آزاد(
یادداشت ها:
-1
يلماز گونای ۱٩۳٨ـ۱٩٨۴ كارگردان بزرگ تركی كه اگر چه از بسيار
جوانی مفتون سينماگری شد. از تقريباً تمامی فلمهایی كه ساخت
يا در آن شركت جست هيچ كدام بدون مايه روشن و قوی سياسی ضد
رژيم تركيه نبود. در سال ۱٩٦۱ به جرم انتشار يك داستان
«كمونيستی» ۱٨ ماه زندانی شد. بعد از آن هم بارها و سالهای
متمادی را به خاطر متعهد ماندن به رنجبران و انقلابيون تركيه
در زندان گذراند ولی هرگز تن به تسليم و سازش با دولت فاشيستی
نداد. دولت تركيه غير از سوزاندن و ممنوع كردن يازده فلمش،
حتی نام گرفتن از او و بحث روی كارهايش را هم جنايت تلقی
میكرد.
يلماز كه بيشتر عمرش را در زندان سپری كرده بود، در سال ۱٩٨۱
از زندان فرار و به فرانسه رفت و فلمش به نام «راه» برنده
جايزه فيستوال كن (۱٩٨۲) گرديد.
-2
آمنه زنی سی ساله بود كه در ۲۰۰٥ توسط جنايتكاران حاكم «ائتلاف
شمال» در بدخشان سنگسار شد.
3-
نعيمه دختركی ۱۳ ساله كه توسط شرفباختگان «ائتلاف شمال» مورد
تجاوز دستجمعی قرار گرفت ولی دولت و نهادهای به اصطلاح «حقوق
بشر» و «مدنی» و ازين قبيل، به خاطر مصلحت صاحبان خارجی شان
موضوع را دفن كردند.
-4
ناديه انجمن شاعری مستعد در ولايت هرات ظاهراً توسط شوهرش در
حد كشت لت و كوب شد.
-5وبر
دختركی يازده ساله كه در قندوز بیناموسان «ائتلاف شمال» به
او تجاوز و سپس او را با يك سگ معاوضه كردند.
|