مهستی شاهرخی
فقط یک ماه از پیدایش حزب سبزهای اسلامی می گذرد البته منظورم
سبزهای اروپایی نیست، بلکه سبز از نوع قمربنی هاشمی اش همراه
با حاشیه هایی از آیات عربی است! و می بینی چطور همه ادبیات
پیشین و شعر معاصر ایران را دارند می اندازند پشت قباله
میرحسین؟ حرفها و شعارهایشان ملغمه ای سطحی و مردم فریب ز ایده
های تغییر و دگرگونی جهان سبزهای اکولوژیست و پرچم اسلام
عربستان سعودی است! دارند جهان را رنگ می زنند تا سرخی خون ها
را نبینیم و با هیاتی از سینماگر اسلامی و بازیگر تعزیه و شعار
"کلاغ پر" جفتک زنان به سوی موج سبز اسلام ناب محمدی غالب
بغلطیم.
خانم گوگوش با ناز فراوان ادعا کرد که دارد شعری از سهراب
سپهری، از مجموعه"حجم سبز" را آماده می کند، احتمالاً در کلیپش
وقتی می خواند "سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت" میرحسین را
خواهیم دید که دست در دست زهرا خانم فولکلوریکش مشغول کشاورزی
و میخک کاری هستند. راستی دیدی زهرا خانم هم شاعر شد؟
امروز جایی خواندم که باز یکی از جان نثاران حزب سبزهای
اسلامی، شعر فروغ "دستهایم را در باغچه خواهم کاشت، سبز خواهد
شد، می دانم" را انداخته پشت قباله میرحسین و حزب قمر بنی هاشم
اش.
چند روز پیش، دوستی می گفت: نکند "وهم سبز" فروغ را بدزدند؟
گفتم: نه! "وهم سبز" پر از نومیدی و میل به خودکشی است، ولی
حتماً عبارات و واژه هایش را خواهند دزدید و بازنویسی اش می
کنند.
از تقلب در انتخابات حرف می زنند، ولی نمی گویند که خودشان،
سرودهای چپ مبارز ایران را دزدیدند و برای تبلیغات خود به کار
بردند. از تقلب حرف می زنند ولی نبایست به رویشان بیاوریم که
صدای شاملوی قبرشکسته را برای تبلیغ خود به کار بردند. از تقلب
حرف می زنند ولی نبایست صدایمان در بیاید وقتی توی تظاهرات یک
قواره پارچه سبز سیدی می آورند و مردم نگران را توی آن ساندویچ
می کنند و تکیه می سازند تا هی فیلم بگیرند و باز نباید به
رویشان بیاوریم که چرا این شعارهای لمپنی و بی معنا را تکرار
می کنند تا صف مردم را از نا و نفس ییندازند تا طوق اطاعت بی
چون و چرایشان را بپذیرد که نظام پایدار بماند.
گفتمانشان اینست که بدون ما و میرحسین محال است که شما بتوانید
به سوی تغییر بروید. ما مصلحت اندیشان برایتان روند تغییر را
کند کرده ایم تا با یک اسلام ملایم به سوی تغییری آرام برویم،
و هر چه بخواهی بگویی مشکل من اسلام نیست بلکه می خواهم ایران
کشوری قانونمند باشد که در آن زن توی خیابان را با یک گلوله بی
هوا نکشند و دختر شانزده ساله را قاضی شرع به نام اسلام نفرستد
بالای جرثقیل و چوبه دار، و مردی که با زنی زندگی می کرده و دو
بچه داشتد را زیر پای بسیجیان سنگسار نکنند.
اصلاً اسلام می خواهیم چکار؟ مگر نداشتیم؟ مگر کم داریم؟ مگر
همه چیز باید در راه پر کردن جیب ملایان و حامیان اسلام باشد؟
مگر بیرون از دایره ی تنگ و عبوس اسلام، مردم آدم نیستند؟ مگر
آنها هیچ حقی ندارند؟
دارند روی همان قواره های سبز بازار پارچه فروشان، امضا جمع می
کنند که "احمدی نژاد رییس جمهور ما نیست" تا آن را بر روی برج
ایفل آویزان کنند! خوب، مرگ یک بار و شیون هم یکبار! نمی شد
روی یک طومار سفید و پاکیزه بنویسید "ما جمهوری اسلامی نمی
خواهیم" و آن را بدهید به مردم امضا کنند؟ - راستش من جلوی
غربی ها و فرانسوی ها خجالت می کشم از این به نام "همبستگی"
ناگهان پرچمم عوض شده و تبدیل به پرچم عربستان سعودی شده، و
باز همین "پرچم عربستان سعودی" شده "نماد مبارزه دموکراسی
خواهی ایرانیان"!
مشاهداتم در تظاهرات این یک ماه اخیر را می نویسم، به این امید
که آگاهی دهنده باشد:
در تظاهرات اعتراضی، ماموران حراست صف های تظاهرات از خودشان
هستند، اکثرشان به نظر می رسد برای انجام مأموریتی به خارج از
کشور اعزام شده اند، "رفتار و حرکاتی نظامی در لباس شخصی
دارند." این را دوست خبرنگار فرانسوی مان می گوید.
خجالت می کشم وقتی می بینم یکی از همین اعضا در تظاهرات دشداشه
مصری پوشیده و مثل انبیاء تعزیه، جلوی صف همبستگی ایرانیان
علیه سرکوب پیشقراول شده! به دوست فرانسوی ام می گویم: "برو از
او بپرس این چه لباسی است که پوشیده ای و مال کدام منطقه ایران
است؟ یک وقت با او فارسی حرف نزنی؟ که مشکوک شود! فقط برو به
زبان فرانسه از او بپرس "قضیه چیست؟" دوستمان می رود و بعد
برمی گردد و داستان شاخداری را برایمان تعریف می کند.
مرد ایرانی در لباس عربی به او گفته که دانشجوی مبارزی است و
این هم لباس نیست بلکه کفن است! چون دانشجویان ایران در مبارزه
شان کفن پوشیده بودند. می گویم دانشجویان پس از سلاخی شدن در
خوابگاه، در مرده شورخانه، کفن بر تنشان پوشاندند و این حرفها
مزخرف است و این هم کفن نپوشیده بلکه این یک لباس عربی پوشیده
است که آستین دارد و خیاطی شده است. لباسی است بسیار مناسب
برای حاج آقاهای چندزنه!
***
روز چهارشنبه، دربرابر شهرداری پاریس، گردانندگان برنامه، برای
این که صدای کسی شنیده نشود، بلندگو نیاورده بودند. دوستم رفت
و به آنها گفت تا محل کارش پنج دقیقه فاصله است و می تواند
برود و بلندگو بیاورد. گفتند:" نع! آقای شهردار مایل نیست که
جلسه سیاسی بشود! جلسه فقط برای حقوق بشر است و علیه سرکوب
مردم!" دوست فرانسوی غر زد: "مگر حقوق بشر یا سرکوب و کشتار
ایرانیان مسئله ای سیاسی نیست؟" صدای شهردار پاریس را نشنیدیم.
صدای آقای لاهیجی را هم که از "بیش از دو هزار و پانصد
دستگیری" حرف می زد نشنیدیم. هیچ چیز را نشینیدیم. تا به حال
نشده بود که به یک همایش برویم و بلندگو نباشد! شب که به خانه
برگشتیم از طریق سایت های اینترنتی و خبری متوجه موضوع سخنرانی
ها شدیم.
در جلوی شهرداری که بودیم آقایی فریاد زد "مرگ بر جمهوری
اسلامی" خانمی که همانجا ایستاده بود برگشت و با لحن سرزنش
آمیزی گفت" این را نگویید آن وقت آن بیچاره ها را شکنجه می
دهند!" گفتیم: "مگر الان شکنجه نمی دهند؟ مگر به این یک کلام
است؟" همان آقا با مهربانی گفت: "اینجا؟ چه اشکالی دارد اینجا
که آزادی است و می توانیم بگوییم، پس چرا اینجا نگوییم؟" خانم
باز نقش حراست را به عهده گرفت. دوستم که زن خونسردی است انگار
حوصله مکالمه با حراست را نداشت، با خونسردی تمام شروع کرد:
"مرگ بر جمهوری اسلامی! مرگ بر جمهوری اسلامی!" و جلو رفت!
***
امسال روز پنج شنبه، مراسم یادبود روز هیجده تیر را گروه یک
ماهه "کمیته مستقل سرکوب شهروندان ایرانی"، مصادره کرد و
فراخوان همبستگی (البته به شرط این که کسی آفیش و شعار و پرجم
با خود نیاورد تا صفوف مان یکپارچه بماند و صدایمان یکی باشد)
را صادر فرموده بود.
البته در روایت فرانسه این مطلب را قید نکرده بودند اما در
روایت فارسی تاکید کرده بودند که پلاکارد و پرچم و آفیش
نیاورید. نمی خواستیم همراه آنها برویم تا از ما به عنوان
سیاهی لشگر برای سپاه اسلام استفاده کنند ولی از سوی دیگر نمی
خواستیم میدان را برای تاخت و تاز فاشیست های رایش سبز خالی
کنیم.
پنج شنبه در برابر میدان سوربون، پرچم های سه رنگ ایران که یکی
را بر مجسمه ی وسط میدان آویخته بودند، از دور نوید استقامت
ملی و مردمی و ایرانی را می داد. درون پرچم های سه رنگ (نه شیر
و خورشید و شمشیر بود و نه "لا اله...")، فقط به سادگی نوشته
بودند "ایران".
مدتی زیادی از وقت مان به شنیدن پیام های پوک و خواندن مطالب
بی رمق فیس بوک گذشت. در این بلبشوی سیاسی، آقای رویایی آمده
بود برای شعرخوانی! در سالگرد حمله به کوی دانشگاه، صدای یواش
آقای رویایی! (و نه یک دانشجوی مبارز!) در وسط میدان سوربون
غریب به نظر می رسید. در میان مردم حرکت می کردیم و نظرشان را
جویا می شدیم، اکثر افراد از این حرکت خودکامه حزب سبزهای قمر
بنی هاشم ناراضی بودند. خانمی با پسرش آمده بود، کلافه بود و
می گفت: "اینها اگر کسی شعار خارج از چهارچوب موازین تحمیلی
شان بدهد، پلیس خبر می کنند، همه اش "خس و خاشاک" و "یار
دبستانی" را می خوانند"
علیرغم این تهدیدها و تحمیل ها در یک کشور دموکراتیک، کسانی
اعلامیه های خود را پخش کردند، چند جوان هم کاغذهایی با سه رنگ
پرچم ایران که درون هر رنگ به لاتین نوشته شده بود (آزادی،
دموکراسی، لائیسیته) و پایین اش اضافه شده بود: "ایران هم
مستحق اش است!" پخش کردند، مردم با کمال میل از آنها گرفتند.
بالاخره پس از آن که با حرفهای پوک غیردانشجویی و خارج از
چهارچوب مبارزاتی و خارج از موضوع "هیجده تیر" به اندازه کافی
خسته مان کردند، صف سپاه نوین اسلام به سرکردگی حضرات سبزپوش
با مدیریت بلندگو و شعار از جانب سبزپوش ها به راه افتاد.
قرار بود از میدان سوربون به سمت شهرداری پاریس برویم اما در
نیمه راه مسیر تغییر کرد و به سمت دانشگاه ژوسیو رفتیم و در
آنجا ناگهان اعلام کردند که اجازه شان تمام شده و پلیس مسیرشان
را عوض کرده! و به جماعت توصیه کردند که هر چه زودتر متفرق
بشویم. چرا؟ - چون در نیمه راه، جمعی از گروه چپ که در انتهای
صف قرار داشت پرچم سرخ خود را بیرون آورد و شعار سرنگونی
جمهوری اسلامی داد. فوری یک گروه دختر جوان به سرگردگی یک جوان
معتاد کلاه نمدی خود را به ته صف رسانند و با قواره پارچه سبز
دور مردم تکیه زدند و با صدای بلند شروع به خواندن سرود "یار
دبستانی" کردند.
صدایمان در آمد که این تکیه را کنار بکشید چون پرچم ما نیست و
پرچم عربستان سعودی است!" با تندی با اعتراض کنندگان برخورد
کردند. بددهنی کردند، دختر نیم وجبی به خانم مسنی که صدایش در
آمده بود گفت: "اگر این پرچم را نمی خوای از صف برو بیرون!"
سرانجام خودشان را تحمیل کردند و درگیری لفظی پیش آمد. گمانم
از آنجا مسیر کج کرد به سوی ژوسیو. احتمالش هست که چون
نتوانسته اند از جماعت استفاده ابزاری لازم برای پیشبرد اهداف
خود پیش برده باشند، سریع با پلیس تبانی کرده باشند تا صف را
متفرق و منحل اعلام کنند.
این واقعه به شکلی نمادین نمایانگر منش و روش سبزهای اسلامی
است. تحمل شنیدن هیچ صدای دگراندیشی را ندارند و یا ساکتش می
کنند و یا بیرونش می کنند و یا حذف و سانسورش می کنند و یا
ماسکه اش می کنند تا دیده نشود. فاشیسم رایش سبز خیلی زود و از
همان ابتدا دستش را برای همه رو کرده است و دیگر نمی تواند با
نام "همبستگی" دروغین خود، مردم را بفریبد. سپاه رایش سبز به
شکلی نمادین ترجیح داد صف را به بیراهه ببرد و منحل کند تا
مبادا صدای عده معدودی که بالای شصت سال داشتند و شعار سرنگونی
می دادند در فرانسه و در قلب پاریس شنیده شود.
در
بعضی سایت ها و فیس بوک، ببینید گروه های لمپنی شان چگونه عمل
می کند و چگونه با یورش های شاخدار هر گونه صدایی را خفه می
کنند. اصلاً چی شد که در عرض چند سال، این همه لمپن بی فرهنگ
قلم به دست گرفتند و وبلاگ نویس شدند و این چنین سازمان یافته
، و یک صدا برای میرحسین سینه می زنند و این همه لابی دایر
کرده اند؟ - در حقیقت، عده شان زیاد نیست اما چون به شکلی
نظامی سازماندهی شده اند و با ظاهری نمایشی کارگردانی می شوند
و چون همیشه ناگهان به شکل گروهی و ضربتی در مجامع عمل می کنند
تصوری بسیار زیادتر از آن تعدادی که هستند را تداعی می کنند.
چطوری بگویم: توهم زا هستند!
دیده اید چطور با آن قواره پارچه سبز همه را سانسور می کنند و
با پرچم سبز عربستان سعودی را به عنوان پرچم ما ایرانیان خارج
از کشور به غربیان معرفی می کنند؟ دیده اید بعضی هایشان با
لباس تعزیه می آیند و در اول صف مان راه می روند و در همه عکس
ها هستند؟
اینها کی هستند؟ - جز همه ی علاف ها و سرخورده ها و لمپنهایی
که در این سالها در اروپا ول بودند و حالا به شکلی سازماندهی
شده، بخش نمایشی و تصویرسازی و میزانسن های از پیش تعیین شده
را توسط کارگردانان رژیم در برابر، چشمان غریبان بازی می کنند
و خود را دانشجو و یا نماینده مردم ایران معرفی می کنند؟
مگر قرار نبود همین ها به نام ملت داغدار ایران بریزند توی
خیابان و روی همه چیز رنگ سبز بپاشند تا حافظه جمعی مان را از
گذشته و تاریخ حقیقی مان پاک کنند و با رنگی دروغین چشم مان را
مثل یک فیلم سینمایی بر روی پرده عریض ببندند؟
در حال حاضر، اکثریت جامعه ایران، آنقدر گرفتار و داغدار است
که خوشبختانه فرصت اینترنت و فضای مجازی را ندارد تا از دروغ
اشباع شود و از این رو از این پروژه های عظیم مجازی و نمایشی
برای پایداری نظام بی خبر است و بدان توجهی ندارد. دلم می
خواست با زبان تئاتری اینها را می نوشتم ولی فرصت نیست، خودتان
فرصت کردید بروید و نمایشنامه "کرگدن" اثر اوژن یونسکو را
بخوانید تا بدانید فاشیسم تمامیت گرا چگونه آهسته آهسته مقاومت
های فردی را در هم می شکند و چگونه همه را چون کرگدن، تبدیل به
جانور شاخداری می کند که گروهی (ما همه با هم هستیم) سر راهشان
هر چه بود را تخریب می کند و مدام مشغول تخریب و تاخت و تاز
است. در پایان نمایش، همه به جز یکی، کرگدن شده اند.
مردم حقیقی ایران خونین دل اند و رنگ به چهره ندارند. مردم
حقیقی ایران، مردم ناراضی ایران، مردم بینوا و دردمند ایران
روزی مانند امروز به خیابانها خواهند ریخت و هیچ موج دروغینی
نمی تواند جلوی توفان انقلابشان را بگیرد. مردم مبارز ایران
روزی درهای زندانهای رژیم هزار چهره را خواهند شکست و همه
بیگناهان را آزاد خواهند کرد. دیگر هیچ گلوله ای نمی تواند
جلوی سیل نارضایتی مردم ایران را بگیرد.
دوستی دارم که در خلال بیست سالی که می شناسمش هرگز وارد
جریانات سیاسی نشده است ولی این بار، تا دم پارلمان اروپا در
بروکسل برای اعتراض رفت. دوست من ، در این یک ماه اخیر، در همه
تظاهرات شرکت می کند، انگار با شرکتش در راهپیمایی ها و
میتینگهای مختلف برای ایران، می خواهد جلوی آن اشتباه سی سال
پیش را بگیرد. او هنوز با دیدن این افراد و حرکتهای عمیقاً
فاشیستی نومید نشده، بلکه مصمم تر شده است. پرچم نداریم، او
رفته است و پارچه خریده تا پرچم بدوزیم.
طرحی برای جنبش نوین نداریم. رفته گشته و طرح سیمرغ را به
عنوان نمادی ایرانی برای روح جمعی انتخاب کرده تا بر روی
پرچمان بدوزیم. ما ، من دوستانم رویاهایی داریم و به این سادگی
ها از رو نمی رویم و در یک چنین روزهایی "ایران" را تنها نمی
گذاریم و از مبارزه مان دست برنمی داریم. ما با پرچم نوین خود
که دست آورد جنبش نوین ایران است باز هم به مجالس همبستگی های
ساختگی برای استفاده ابزاری از مردم خواهیم آمد . ما باز هم
فریاد خواهیم زد: "آزادی، لائیسیته!" ما ساکت نمی نشینم تا یک
بار دیگر پرچم اسلام به زور شمشیر لمپن هایش بر ما پیروز شود.
"زنده
باد آزادی!"
# posted by Mahasti Shahrokhi : 5:58 PM
سینمای آراد در شرایط
کنونی قادر نیست تصاویر را منعکس کند اصل
مطلب
با تصاویر آنرا
میتوانید در سایت
چشمان بیدار
بخوانید
http://chachmanbidar.blogspot.com
پیام به مادران داغدار و مضطرب
آذر ماجدی
مادران!
قلب های شما اکنون آغشته به درد و انباشته از غم و اضطراب است.
مادرانی که فرزند دلبند خود را در نبردی نابرابر با این رژیم
جنایتکار از دست داده اند اکنون غمی جانکاه بر قلب هایشان
سنگینی میکند. برای یک مادر و پدر هیچ دردی با درد از دست دادن
فرزند برابری نمیکند. بعنوان یک مادر خود را صمیمانه در درد و
غمتان سهیم میدانم و شجاعت و استقامت تان را تحسین میکنم.
مادرانی که از فرزندان خود بیخبرند، مادرانی که هر روز به
زندان اوین میروند تا خبری از جگرگوشه گانشان بدست آورند، با
اضطرابی کشنده دست و پنجه نرم میکنند. هر روز با امید و انتظار
روانه این مسیر شوم میشوند. هر روز با خشم فرو خورده در مقابل
این اسارتگاهی که درد و فریاد و مرگ هزاران جوان را در خود
محبوس ساخته است، اجتماع میکنند. آنها فقط میخواهند بدانند که
بر فرزندانشان چه گذشته است. اما این جلادان با ریشخند درد و
رنج این مادران را نظاره میکنند.
فرزندان شما به قهرمان بدل شده اند. فرزندان شما برای آزادی به
خیابان ها آمدند. فرزندان شما، این انسان های شریف و آزادیخواه
مایه افتخار اند. نداها، سهراب ها، یعقوب ها، اشکان ها و ترانه
ها بعنوان جوانان پرشوری که در راه آزادی جان باختند نامشان در
تاریخ به ثبت خواهد رسید. یعقوب در لحظات واپسین دست در دست
مادرش نهاد و به او گفت که "من برای آزادی می میرم." اگر
سهراب، ندا، اشکان و ترانه هم میتوانستند با مادران خود وداع
کنند، همین را میگفتند.
مادر سهراب با شجاعت و صلابت ستودنی از سهراب و از تلاش او سخن
میگوید و تلاش سهراب را در سال 1388 با تلاش خود در 1357 برای
به زیر کشیدن نظام سلطنت مقایسه میکند. او روحیه سازش ناپذیر و
رزمنده مادران ایران را نمایندگی میکند. میرحسین موسوی و زهرا
رهنورد در برابر شجاعت، استحکام و صراحت او مبهوت و عاجز
میشوند. آنها باران خواسته بودند، سیل دریافت کردند. آنها خوب
میدانند که قادر نخواهند بود این شعله های خشم را خاموش کنند.
خوب میدانند که توان ساکت کردن این قلب های درد کشیده را
ندارند. آگاه اند که مردم به چیزی بجز سرنگونی رژیم اسلامی
رضایت نخواهند داد.
میر حسین موسوی خود یکی از مسببین شکنجه و قتل و عام صدها جوان
در زندان های جمهوری اسلامی است. موسوی خوب میداند که مادران و
پدران بسیاری در کمین او نشسته اند تا بعنوان یکی از مسببین
قتل و عام دهه 60 در زندان های رژیم او را به محاکمه بکشانند.
بهت و استیصال او در مقابل سخنان مادر سهراب بروزی از هراس
درونی او در مقابل عدالت خواهی هزاران مادر و پدر داغدیده است.
مادران!
حاصل سه نسل سرکوب و کشتار، هزاران هزار مادر داغدیده است. این
مادران دشمنان سرسخت و آشتی ناپذیر جمهوری اسلامی اند. تمام
مادران را به مبارزه مشترک برای آزادی زندانیان سیاسی
فرابخوانید. زندان اوین را به محل تجمع هر روزه برای آزادی
زندانیان سیاسی بدل کنید. در این مبارزه تنها نیستید. نه تنها
تمام مادران داغدار، بلکه مردم را به همراهی در مبارزه برای
آزادی زندانیان سیاسی فرابخوانید.
رژیم درگیر آخرین نبرد حیات اش است. باید این رژیم را به زیر
کشیم. باید تمام سردمداران آن را برای جنایات شان به محاکمه
بکشانیم. محاکمه سران رژیم و مسببین کشتار هزاران هزار انسان
بهترین التیام درد جانکاه مادران داغدیده است. باید آرزوی
فرزندان دلبندمان را متحقق کنیم. باید نشان دهیم که مبارزه
آنها و از خود گذشتگی شان بی حاصل نبوده است. آزادی، برابری و
رفاه خواست میلیون ها انسانی است که در کمین این رژیم نشسته
اند. رژیم اسلامی را به زیر کشیم. اسارتگاه سیاه و شوم اوین را
فتح کنیم. این جلادان را به محاکمه بکشانیم و آزادی، برابری و
رفاه را به ارمغان آوریم.
مرگ بر جمهوری اسلامی
24 تیر 1388- 15 ژوئیه 2009
کودتای
سیاه اسلامی
انقلاب سبز اسلامی
نسل عاصی از نظام اسلامی
آذر درخشان
حضور هزاران دختر و پسر جسور در نبردهای شبانه روزی هفته های
اخیر پس از اعلام نتایج تقلبی انتخابات ریاست جمهوری دهم، آن
چنان سیلی محکمی به گوش کودتاچیان سپاه پاسداران بود که
سرمستی پیروزی را از سرشان پراند. پیگیری و خشم این جوانان در
مبارزات چند روزه رهبران "انقلاب سبز" را نیز در مخمصه و دو
راهی قرار داده است. چه کنند که هم "مصلحت نظام" را حفظ کنند
و هم این موج خشمگین را مهار کنند، زیرا اگر این خشم و غیظ که
کل نظام جمهوری را آماج قرار داده است، ادامه یابد، نه از تاک
نشان ماند و نه از تاک نشان!
خشم و نفرت مردم از اعلام کودتای انتخاباتی خامنه ای - احمدی
نژاد، فقط به این دلیل نیست که بار دیگر نظام جمهوری اسلامی
نشان داد که آرا مردم برایش پشیزی ارزش ندارد بلکه تقلب و
کودتای انتخاباتی چکاننده شعله های خشم و نفرت سی ساله مردم
علیه تحقیر و بی حقوقی شان بود. گسل و شکاف درون نظام اسلامی
هوایی را ایجاد کرد که آتش زیر خاکستر شعله کشید. تنفر و بغض
سی سال تحقیر حجاب اجباری و قوانین و روابط اجتماعی زن ستیزانه
زبانه کشید! جوانان به ستوه آمده از گشت های ارشادی که بر
خصوصی ترین ابعاد زندگی آنان کنترل اعمال می کنند، دانشجویان
عاصی از سیستم سرکوبگرانه ای که دانشگاه را تبدیل به پادگان و
مسجد کرده اند، روشنفکران و هنرمندانی که در فضای مسموم
استبدادی سی سال گذشته موجودیت شان زیر سئوال رفته، کارگران و
زحمتکشان که طی سی سال گذشته دولت مستضعف پرور آنان را به
فلاکت و بدبختی رسانده است، و برای درخواست پایه ای ترین حق
خود یعنی داشتن تشکل شلاق می خورند، و چند میلیون جوان که نظام
جمهوری اسلامی آینده ای جز اعتیاد و مواد مخدر و تن فروشی برای
آنان در چنته ندارد، منفجر شدند و انفجارهای پی در پی شان در
راه است.
تقلب و کودتای انتخاباتی 22 خرداد امسال بار دیگر نشان داد که
این این نظام چیزی نیست جز جمهوری چپاول، خرافات و تحجر،
استبداد مذهبی، سرکوب و کشتار، جمهوری طبقات استثمارگر و ستمگر
از نوع اسلامی.
بی دلیل نیست که با گذشت چند روز از شروع اعتراضات، خواسته های
مردم از درخواست های سه کاندید بازنده ریاست جمهوری بسیار
پیشی گرفت. در واقع این سه کاندید (میر حسین موسوی، مهدی
کروبی، محسن رضایی) به عدم دمکراسی در میان طبقه حاکمه جمهوری
اسلامی اعتراض دارند. اما مردم به موجودیت ارتجاعی نظام جمهوری
اسلامی معترضند. نظامی که طی سه دهه حاکمانش از موسوی گرفته تا
کروبی و رفسنجانی و خامنه ای و احمدی نژاد بر پایه سرکوب و
استثمار اکثریت مردم اقتدار خود را حفظ کرده اند. این خشم و
نفرت با انتخابات ریاست جمهوری و بازنده شدن موسوی و کروبی
شروع نشده است، هرچند که جناح بازنده ی انتخابات بر آن پرده
سبز خفقان آور خود را پهن کرده است.
دو نبرد از دو جنس متفاوت
1 - دو جناح رقیب حاکمان نظام اسلامی که در انقلاب 1357 ثمره
انقلاب مردم را دزدیدند، در سال 1388 رای یکدیگر را دزدیدند.
برای اولین بار دو جناح پر قدرت هیئت حاکمه جمهوری اسلامی نبرد
خود را از حجره ها و پستوهای حوزه علمیه قم و اندرونی های ولی
فقیه و آیات عظام به سطح جامعه کشانده اند. اینان هرگز در سی
سال گذشته بی گدار به آب نزده و دعواهای خانوادگی و باندی خود
را به این عریانی به درون مردم نکشیده بودند. چرا که می
دانستند مردم می دانند "سگ زرد ، برادر شغال است" و برای جنگ
های درونی آنان ناخن می سابند. روند کشاندن دعواهای خانگی
هیئت حاکمه اسلامی به درون مردم از اواخر دهه هفتاد آغاز شد و
در هفته های اخیر به نقطه عطف بی سابقه خود رسید. اشتباه
نکنیم، دسته بندی ها و باندها ثابت نیست. عطش چپاول و غارت
مردم، عطش قدرت، و جو سرکوب و خشونت برای حفظ اقتدار، هر دم
فرد و گروهی را از یک باند به باند دیگر این حکومت منتقل می
کند.
امروز دو جناح از حاکمان اسلامی ایران، در یکسو احمدی نژاد و
سپاه پاسداران با حمایت ولی فقیه و در سوی دیگر هاشمی رفسنجانی
همان عالیجناب خاکستری پشت پرده در ائتلاف با جناح اصلاح طلب
محمد خاتمی و حزبش، میرحسین موسوی از جریان اصولگرایان اصلاح
طلب شده و مهدی کروبی در مقابل یک دیگر صف آرایی کرده اند. سر
کردگان هر دو جناح بقدر کافی رسوا و منفور مردم هستند که با
قامت منحوس خود بطور علنی وارد جنگ نشوند که خود آن را به
خیابانها و صندوق های رای انتخاباتی کشانده اند، اما از بخت بد
چهره های وجیه المله شان هم کارنامه ای بهتر از متولیان خود
ندارند. از احمدی نژاد گرفته که طی چهار سال ریاست جمهوری تلاش
کرد در سرکوب زنان و جوانان گوی سبقت از 8 سال دوره وحشت و
کشتار نخست وزیری میر حسین موسوی برباید؛ از کسی که طی دوران
حکومتش به نخست وزیرکشتار ملقب شد. (1)
تشدید جنگ بین جناح رفسنجانی و خامنه ای تا به حدی که در
مناظره های تلویزیونی، کاندیداهای جنایت و چپاول یکدیگر را
افشا کنند بیان از یک شکاف و ترک جدی در کل نظام جمهوری اسلامی
است. عوامل گوناگونی موجب این شکاف و ترک شده اند. مهمترین
فاکتور در عرصه داخلی گسترش جنبش های اعتراضی زنان، دانشجویان
و جوانان، کارگران در سال های اخیر است. در حیطه بین المللی
جمهوری اسلامی با مسائل مهمی روبرو است. مسئله خاورمیانه و نقش
ایران در ارتباط با جنبش های اسلامی منطقه مسائل پر مشاجره
روابط خارجی ایران با جهان امپریالیستی است. صف آرایی این دو
جناح کاملا تحت تاثیر این دو فاکتور مهم است.
در این جنگ و خصومت هر دو جناح بطور جدی در مقابل هم صف آرایی
کرده اند. هر دو می خواهند با کشاندن مردم به خیابانها نمایش
قدرت دهند. هر دو می خواهند نارضایتی و خشم مردم را به نفع خود
و علیه جناح رقیب به کار گیرند. احمدی نژاد با ژستی پوپولیستی
توده های تحتانی و فقیر شهر و روستا را مخاطب قرار داده و
موسوی با برنامه اسلامی معتدل اقشار میانی، زنان و جوانان را
مخاطب خود قرار داده است.
دراینجا ضروری است به نقش نیروهای سیاسی معینی که طی سی سال
گذشته مرتبا در تلاش ساختن پل بین مردم و حاکمین جمهوری
اسلامی بوده اند، اشاره کنیم، بویژه که آنان در انتخابات اخیر
برای اصلاح طلبان سنگ تمام گذاشتند. اغلب، از آنان بعنوان
طرفداران اصلاحات از درون یاد می شود. اینان بازتاب منافع لایه
هایی از طبقات میانی مرفه هستند که در حسرت ادغام در نظام
استثمار و ستم لحظه شماری می کنند، همواره حاضر به یراق هستند
تا خوش خدمتی خود را به نظم موجود اثبات کنند. پیگیری شان در
جستجوی امکان"اصلاحات از درون نظام" از همین اشتیاق و حسرتشان
سرچشمه می گیرد. منظورشان از"امکان اصلاحات از درون نظام" این
است که نظام حاکم پتانسیل آن را دارد که اینان را در خود
ادغام می کند و از این رهگذر بر کارآیی خود بیافزاید.(2) طیف
های رنگارنگ این جریانات نه فقط نقش مهمی در کشاندن برخی
جوانان و روشنفکران به پای صندوق های رای داشتند بلکه این بار
از شادی در پوست نمی گنجیدند و فریاد می زدند دیگر نیازی به
انقلاب نیست. در هفته های قبل از انتخابات شیپور می زدند چه
نشسته اید که این انتخابات نشان می دهد که تغییرات جدی بدون
اینکه از دماغ کسی خون بیاید در راه است. باری باز هم حسابشان
غلط از آب در آمد. با این حال تا کنون طاقه های پارچه سبز
بزازی ها را خالی کرده اند تا همبستگی شان با "مردم" را به
سبز آذین کنند شاید این بار گره از حسرت شان باز شود.
2 - این شورش آغاز ضیافت انقلابی من است، انقلابی که با دم
کوتاه نیست
باز گردیم به نبرد واقعی، نبردی که نیروی محرکه اش اشتیاق به
آینده نو و آزاد و برابر است. نبرد از جنسی کاملا متفاوت که در
کنار تشدید جنگ و خصومت در میان هیئت حاکمه جمهوری اسلامی در
جریان است. جهان غرب در سطح رسانه های بزرگ بین المللی تا
جریانات و نیروهای سیاسی لیبرال و سازشکار وشخصیت های ریز و
درشت آنان تلاش دارند این نبرد را در دنیای رسانه ای به زائده
جنگ خانگی جمهوری اسلامی تبدیل کنند. نبرد مردم با حاکمان
اسلامی از زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و دزدیدن ثمره
انقلاب آنان توسط روحانیت به سرکردگی خمینی آغاز شد. مبارزه
مردم ایران برای کسب حقوق اولیه و پایه ای خود طی سی سال گذشته
با شدت و حدت متناوب جاری بوده و در دوره های مختلف شکل های
متفاوتی بخود گرفته است. در دهه 60 نسل جوانان برآمده از
انقلاب نبرد خونینی را برای باز پس گرفتن ثمره انقلاب ضد
سلطنتی ضد امپریالیستی به پیش بردند. این نبرد طی دهه 60 با
کشتار هزاران زن و مرد در میدان های نبرد و یا در سیاهچال های
جمهوری اسلامی به خاک و خون کشیده شد. از قضا سردمداران این
کشتارها همین چهره های اصلاح طلبی هستند که امروز وعده برخی
حقوق ناچیز را به مردم می دهند.(3)
مهمترین نیروی این نبرد، جوانانی هستند که فضای اختناق را
شکستند و بی باکانه با اوباشان زره پوش و حزب الهی و نیروهای
نظامی درافتاده اند. جنس نبرد اینان با کودتاچیان متفاوت از
جنس مخالفت و نارضایتی کاندیداهای گروه باصطلاح اصلاح طلب است.
بی تردید هزاران دختر و پسر جوانی که با موج سبز هواداری از
میرحسین موسوی پای صندوق های رای رفتند، با امید به تغییرات
جدی بود. آنان که از همه قید و بندهای شریعت بر دست و پای شان
بیزارند، آنان که از تبعیض جنسیتی در همه حیطه ها علیه زنان
عاصی شده اند، آنان که از درگیری روزمره با گشت های ارشادی
"منکرات" و قوانین سرکوبگرانه در مورد پایه ای ترین حقوق خود
یعنی حق پوشش، حق معاشرت با یکدیگر، حق تجمع، آزادی بیان،
آزادی فکر، حق اعتراض به ستوه آمده اند، راهی جز ساختن آینده
خود بر ویرانه های متحجران و غارتگران حاکم ندارند .
هرقدر مبارزات جاری از مرزهای نظام حاکم فراتر می رود جریانات
و نیروهای سیاسی فرصت طلب در سطح داخلی و بین المللی تلاش می
کنند با استفاده از امکانات تبلیغاتی و برخوردار بودن از نفوذ
در ساختارهای حکومتی غلظت اسلامی بیشتری را به این جنبش تزریق
کنند. هرجا احساس می کنند رنگ سبز "انقلاب " شان در حال کمرنگ
شدن است هراسان شده و شاهدان عینی و ذهنی فرا می خوانند تا
نشان دهند این انقلاب از نوع اسلام ناب محمدی است. آنان این
روزها بر "دوز" اسلام در بنگاههای خبرپراکنی خود افزوده اند تا
جایی که گاه به گاه صدای دختران و پسران جوانی را از این
رادیوها می شنویم که به سختی فارسی حرف می زنند و می گویند
«ما نظام و حکومت خود را دوست داریم فقط به نتایج انتخابات
اعتراض داریم.» (رادیو فردا ، صدای آمریکا و. ..)
برای بسیاری سئوال این است که چرا جناح احمدی - ولی فقیه دست
به چنین تقلب آشکاری زد. در واقع آنان از مدتها پیش قصد داشتند
جناح رقیب را کاملا از صحنه حذف کنند. جناح رقیب هم کسی جز
رفسنجانی نیست که می خواست با کارت خاتمی و اصلاح طلبان وارد
رقابت های انتخاباتی شود. البته پس از مذاکرات طرفین، بالاخره
ولی فقیه و شورای نگهبان با کارت میرحسین موسوی توافق کردند.
درجه ذوب میرحسین موسوی در ولایت و هم چنین کارنامه سیاه او در
دوران نخست وزیر اش در دهه 60 دلایل کافی برای وفاداری بی قید
و شرط او به نظام اسلامی است. بی جهت نبود که میرحسین موسوی در
برنامه انتخاباتی خود وفاداری به ارکان نظام اسلامی، ولایت
فقیه و قانون اساسی را تاکید چند باره کردد. اما محاسبات باند
احمدی نژاد- خامنه ای در مورد حذف میرحسین موسوی از طریق
کودتای انتخاباتی غلط از آب در آمد. ارزیابی آنان از وفاداری
عمیق موسوی به نظام جمهوری اسلامی و اینکه گمان می کردند او از
ترس خدشه دار شدن استحکام جمهوری اسلامی اعتراضی به این کودتا
نخواهد کرد، غلط نبود.بلکه ارزیابی شان از جامعه در حال انفجار
غلط بود. آنان تصور می کردند می توانند براحتی هر لحظه که
اراده کنند، مردم را آشکارا و وقیحانه دست بیاندازند. انفجار
مبارزات مردم، جناح میرحسین موسوی را به مسیری ناخواسته سوق
داد، آنان حساب کردند که هرچند اعتراضشان به کودتا ممکنست
چارچوبه های نظام را سست کند، اما اگر هم اعتراض نکنند انرژی
عظیم توده های خشمگین بدون قیم و آقا بالاسر در خیابان ها
سرازیر شده و حتما ساختمان جمهوری اسلامی را با ضربات کاری
پائین می کشد. بنابراین بازهم با امید به حفظ نظام موجود وارد
مقابله با باند کودتاچیان شدند و تصمیم گرفتند توفانی را که
از سوی مردم خشمگین آغاز شده به بادبان سبز خود بیندازند.
انقلاب سبز بستری برای مخدوش کردن صفوف مردم و طبقات حاکمه
چشم انداز انقلاب سبز دو محور مختصات دارد. دو محور سیاسی و
ایدئولوژیک که قرار است مبارزات مردم را در چارچوب همین نظام
جمهوری اسلامی ترمز بزند. متولیان انقلاب سبز با پشتوانه
ساختارهای حکومتی که در دست دارند و به یاری رسانه های بین
المللی در حال تحمیل گفتمان خود به جنبش میلیونی مردم علیه
نظامی هستند که جوهر و ماهیت آن نمی تواند چیزی جز سرکوب، فقر،
بی حقوقی آحاد جامعه باشد.
یک محور این چشم انداز شعارهای سیاسی آن است از شعار "موسوی،
رای منو پس بگیر" و یا "مرگ بر دیکتاتور" که منظور خامنه ای و
احمدی نژاد است یا "مرگ بر سلطنت اسلامی" . کارکرد این شعارها
اساسا در چارچوب پس زدن یک باند به نفع باند و جناح دیگر و
قدرتمند تر کردن پایه های جمهوری اسلامی است. این نکات را میر
حسین موسوی در بیانیه شماره 5 خود به صراحت اعلام کرده
است.(4) نیروهای هوشمند خیزش های چند روز اخیر آگاهانه شعار
"مرگ بر سلطنت اسلامی" و "مرگ بر جمهوری اسلامی" را سر می
دهند تا نشان دهند حکومت اسلامی، چه از نوع سلطنتی و چه از نوع
جمهوری اش هر دو حکومت چپاول و غارت و سرکوب مردم با وساطت
احکام مذهبی هستند.
محور دیگر انقلاب سبز، تبلیغات ایدئولوژیک است که در رنگ سبز و
شعار الله اکبر فشرده شده است. رنگ سبز سیدی رنگ شیعه دوازده
امامی است. این رنگ و این شعار 30 سال توسط جمهوری اسلامی
استفاده شد. در جبهه های جنگ، در تیرباران مخالفین در خیابانها
و زندان های جمهوری اسلامی و بالاخره در مراسم سنگسار زنان و
مردان در شهرهای مختلف ایران. این رنگ و این شعار مظهر نظام
جمهوری اسلامی و مظهر حزب اله در کل خاورمیانه است. البته در
30 سال پیش این رنگ و این شعار قرار بود ماهیت و واقعیت نظامی
را که خمینی وعده می داد پنهان کند. اما امروز همانگونه که
موسوی در بیانیه شماره 5 خود تاکید کرده این بار رنگ سبز و
شعار الله اکبر نه برای پنهان کردن واقعیت نظام، بلکه برای
تداوم این نظام و تر و تازه کردن آن است. «آمده بودم تا بار
ديگر به انقلاب اسلامی آن گونه که بود و جمهوری اسلامی آن گونه
که باید باشد، دعوت كنم».
انقلاب سبز علاوه بر عرض اندام جریان موسوی رفسنجانی به
هزینه مردم در مقابل جناح رقیب، از درون تهی کردن جنبش های
مستقل مردمی که در سال های اخیر در مقابل نظام جمهوری اسلامی
قد علم کرده اند، را نیز نشانه رفته است. اینکه آقای موسوی می
خواهد پرچم و هویت اعتراضات مردمی را با تکیه کردن بر خمینی
دوباره اسلامی کند، در واقع دهن کجی به جامعه ای است که 30 سال
آن را تجربه کرده و برای خلاصی از شر آن در حال مبارزه است.
وی در بیانیه شماره 5 خود که عمدتا رقبا را مخاطب قرار داده
می گوید «نسلی که به دوری از مبانی دینی متهم میشد در
شعارهای خود به تکبیر رسید و به "نصر من الله و فتح قريب" و
"یاحسین"و نام خمینی تکیه کرد تا ثابت کند این شجره طیبه هرگاه
که به بار مینشيند میوههایش شبیه به هم است.» البته وی می
گوید این بار نامش "معجزه انقلاب اسلامی" است.
حیرت اینکه کسانی که مرتبا نیروهای چپ را متهم به ایدئولوژیک
بودن می کردند این روزها بیشتر از مذهبی ها پرچم سبز را روی
دوش خود به اینطرف و آنطرف می کشند و هرکسی را که بخواهد با
رنگ و هویت دیگری غیر از پرچم سبز اعتراض خود را نشان دهد به
شکستن "وحدت کلمه" و ایدئولوژیک برخورد کردن متهم می کنند!
آینده این
مبارزه
انتخابات
اخیر برای هزارمین بار نشان داد که نمی توان برای خلاصی از این
نظام پوسیده به منجی از درون این رژیم امید بست، حتی اگر
دمکراتیک ترین انسان های دنیا، رئیس جمهور این نظام شوند نمی
توانند در جهت منافع مردم کاری از پیش برند؛ چرا که از کوزه
همان تراود که در اوست. از درون این نظام بیشتر از خاتمی و
موسوی و کروبی بیرون نخواهد آمد همه وفادار به نظام پوسیده
اسلامی و ارکان آن چون ولایت فقیه . آقای میر حسین موسوی اگر
هم با اکثریت آرا به ریاست جمهوری برسد همانگونه که خود بارها
اعلام کرده است وفادار به قانون اساسی نظام اسلامی و مجری آن
خواهد بود. اگر توهم در مورد خاتمی تراژدی بود، در مورد
میرحسین موسوی کمدی است. بنابراین آینده این مبارزه تا آنجایی
که به ما اکثریت مردم ایران ربط دارد با ابطال آرا و یا رئیس
جمهور شدن میرحسین موسوی و خلاصه توازن قوا بین باندهای حاکم
جمهوری اسلامی رقم نخواهد خورد.
آینده
این مبارزه به چگونگی پیشرفت دو تضاد مهمی که اوضاع کنونی را
شکل داده، رقم خواهد خورد: تضاد اکثریت مردم با نظام جمهوری
اسلامی و تضاد درون باندها و جناح های مختلف حاکم. آینده
مبارزه ما بستگی به این دارد که قادر خواهیم شد در سطح ذهنیت
عمومی جامعه خط فاصلی میان این دو بکشیم و نگذاریم صفوف این
دو جنگ در زیر یک سقف با هم همزیستی کنند. درهم آمیختگی این
دو تضاد، حتی برخی از نیروهای مترقی و انقلابی را در گیجی و
ابهام فرو برده است. آیا این نبرد ماست؟ آری! بخشی از این نبرد
از آن ماست و بخشی دیگر از آن ما نیست.
نبرد ماست، ما که جامعه ای دمکراتیک، عاری از هرگونه ستمگری و
استثمارگری می خواهیم. ما که برچیدن دست مذهب از زندگی مان را
می خواهیم. ما که قصدمان کمرنگ کردن سایه سیاه استبداد و
دیکتاتوری مذهبی بر زندگی مان نیست بلکه می خواهیم نقطه پایان
بر آن نهیم.
نبرد ما نیست: جنگ میان خاندان های مختلف جمهوری اسلامی نمی
تواند نبرد ما باشد. همان گونه که حسین موسوی در بیانیه های
مختلف قبل و بعد از انتخابات خود گفته است برای نجات و حفظ
نظام جمهوری اسلامی آمده است. او در پی احیای "فضای روح انگیز
و نورانی" خمینی است. آیا کسی از این حرفها پس از آن همه کشتار
توسط خمینی و دولت میرحسین موسوی در دهه 60 لرزه بر اندامش نمی
افتد. موسوی در بیانیه شماره 5 ادعا می کند که توانسته نسل
جوان را مرید خمینی کرده و خیزش دوباره مردم را ادامه راه
خمینی و معجزه انقلاب اسلامی کند. او سعی دارد با مایه گذاشتن
از جانفشانی های نسل جوان در مبارزات روزهای اخیر نرخ خود را
نزد باند سرکوبگر خامنه ای احمدی نژاد بالا برد، درعین حال به
جناح رقیب بفهماند که بر جسد مرده جان دمیده است چرا که قادر
شده نسل جوانی را الله اکبرگو کند؛ که طی سال های اخیر از
طریق مبارزات مختلف بیزاری اش از سایه دین بر زندگی روزمره
خود را نشان داده است. جناح موسوی برای پیروزی در جنگ خود با
رقبا از هر وسیله ای سود می جوید.
امروز برای تک تک ما آگاهی از این صحنه سیاسی حیاتی است.
امروز هرچه بیشتر نیاز به آگاهی علمی داریم تا نگذاریم ثمره
فداکاری مان را طبقات ارتجاعی به کام زنند. امروز تک تک ما در
روشنی افکندن بر این صحنه سیاسی مه آلود مسئولیت داریم. صحنه
نبرد مانند زمین بازی فوتبال نیست که هر تیمی با رنگ و شماره
خود مشخص شود. امروز عطااله مهاجرانی کسی که در باب ضرورت
فتوای قتل کفار و مرتدان در نظام جمهوری اسلامی کتاب نوشت، تا
زهرا رهنورد که تنها زنی بود که پس از مطهری چند جلد کتاب در
باب حجاب زن مسلمان نوشت، تا محسن سازگارا و حجاریان و دهها
شکنجه گر و امنیتی دیگر، پرچم سبز موسوی را وسیله ای برای پاک
کردن گذشته خود و نفوذ در صفوف مردم، یافته اند. چگونه می
توانیم صفوف خود را از اینان روشن و متمایز کنیم؟
می
توانیم با طرح شعارها و خواسته های خود این تمایز را روشن کنیم
، شعار "سرنگونی جمهوری اسلامی"، «لغو حجاب اجباری»، «برچیدن
کلیه قوانین زن ستیز و مجازات های اسلامی علیه زنان»، «آزادی
کلیه زندانیان سیاسی» را جایگزین"موسوی رای مرا پس بگیر"کنیم.
می توانیم افق و آرزوهای بلند خود را که ورای چارچوب های نظام
حاکم است، با روشنی و شفافیت به صحنه آوریم و نبرد عمومی مان
را که با بهانه ریاست جمهوری میر حسین موسوی آغاز شد، با
عنوان واقعی خود نبردعلیه کل این نظام برسانیم. مبارزات ما در
این مرحله نه به پایان خود بلکه به آغاز سازمان یابی خویش
رسیده است.
پیکار
شورانگیز هزاران هزار زن و مرد جوان که با اشتیاق دست یافتن به
جامعه ای نو، عاری از هرگونه سرکوب و چپاول مذهبی و غیر مذهبی
جان خود را مایه گذاشته اند بار دیگر مسئولیت تاریخی ما را
هشدار می دهند: این جانهای شیفته آزادی و برابری که طی هفته
های گذشته بر زمین فرو افتادند، مرواریدهای گرانبهای جامعه ما
هستند که نباید بگذاریم پشتوانه تداوم نظام پوسیده اسلامی
شوند. ما مردم در همین روزها هیبت جمهوری اسلامی را شکستیم،
پس می توانیم و باید دارودسته حاکمان اسلامی را که با انقلاب
57 از فراموشخانه تاریخ بیرون جهیدند دوباره به جای خود
بازگردانیم. آینده نبرد ما بستگی به این دارد که آیا
دولتمردان نظام جمهوری اسلامی موفق می شوند این بار هم شکاف
های خود را با فداکاری و مبارزات ما پر کنند و یا اینکه این
بار ما قادر خواهیم شد نظام جمهوری اسلامی را در شکافهای
جامعه دفن کنیم.
Azar_darakhshan@yahoo.com
توضیحات
:»
1 – دردوران نخست وزیری میرحسین موسوی در تابستان 1367 هزاران
زندانیان سیاسی طی فرمان خمینی به قتل رسیدند. طی "انقلاب
فرهنگی" در بهار 1359 با همدستی میرحسین موسوی، هزاران دانشجو
و استاد دانشگاه پاکسازی، دستگیر و زندانی شدند و بسیاری از
آنان در زندانها به قتل رسیدند، هم زمان که زهرا رهنورد همسر
میرحسین موسوی پس از انقلاب ، در وصف "زیبایی" های حجاب در
مجله "پیام زینب" قلم می زد تا اوباشان حزب الهی را الهام
بخشد تا به صورت زنان اسید بپاشند و تیغ کشند؛ موسوی نیز
بعنوان سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی در وصف انقلاب اسلامی قلم
می زد تا حزب الهی های اوباش را به جان نیروهای سیاسی چپ و
انقلابی بیاندازد.
2 - می توان گفت که در دوهه گذشته بار این حسرت را عمدتا طیف
جریانات توده ای اکثریتی به دوش کشیده است. البته در سال های
اخیر بخشی از چپی های سابق امروز نادم نیز به آنان پیوسته اند.
3 - سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی بعنوان
عامل سیاسی اجرایی"انقلاب فرهنگی" به رهبری عبدالکریم سروش در
بهار 1359 به دانشگاهها یورش بردند. در طی چند روز مراکز سیاسی
احزاب و گروههای چپ را قلع و قمع کرده، هزاران دانشجو و استاد
چپ، لائیک و مترقی را دستگیر، زندانی و بسیاری از آنان را به
جرم "ملحد" بودن به قتل رساندند. اکثر کادرهای سازمان مجاهدین
انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی مانند مصطفی تاجزاده، بهزاد
نبوی، سعیدحجاریان، هاشم آغاجری، جلایی پورهم اکنون در حزب
مشارکت(حزب محمد خاتمی) فعال هستند. مثلا سعید حجاریان
بنیانگذار دستگاه مخوف وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی،
ظاهرا این روزها در نقش زندانی و نه بازجو در زندان اوین بسر
می برد. اینان نیروهایی هستند که در ائتلاف با هاشمی رفسنجانی،
در پشت میرحسین موسوی قرار گرفته اند.
4- بیانیه شماره 5 میرحسین موسوی، 30 خرداد 1388 - «....سی
سال پیش از این در کشورما انقلابی به نام اسلام به پیروزی
رسید؛ انقلابی براي آزادی، انقلابی براي احياي کرامت انسانها،
انقلابی براي راستی و درستي. در اين مدت و به خصوص در زمان
حیات امام روشن ضمير ما سرمایههای عظیمی از جان و مال و آبرو
در پای تحکیم این بنای مبارک گذارده شد و دستآوردهای ارزشمندي
حاصل آمد. نورانیتی که تا پیش از آن تجربه نکرده بودیم جامعه
ما را فراگرفت و مردم ما به حیاتی نو رسيدند که بهرغم
سختترین شداید برایشان شیرین بود. آنچه مردم به دست آورده
بودند کرامت و آزادی و طليعههايي از حیات طیبه بود . اطمينان
دارم کسانی که آن روزها را ديدهاند به چيزي كمتر از آن راضي
نميشوند.»،«آیا ما مردم شایستگیهایی را از دست داده بودیم که
دیگر آن فضای روح انگیز را تجربه نمیكردیم؟ من آمده بودم
بگویم چنین نیست؛ هنوز دیر نیست و هنوز راهمان تا آن فضای
نورانی دور نیست.»
|