خاطره
های هیچان انگیز از سفرآقای شون پن،بازیگر ،کارگردان خبرنگار
هولیوود به دارالخلافه برای تبلیغ انتصابات دوره قبل…
*«در شرايطی که شبيخون فرهنگ غرب وغرب زدگان اين پرچم بر
افراشته را آماج حملات سهمگین خود قرار داده است و
در حالی که رهبرفرزانه ومعظم انقلاب اسلامی ايران، مقابله با
اين شبيخون فرهنگی رادر صدر حرکت های عاجل وضروری انقلاب
اسلامی دانسته اند انتخاب شايسته ترين فرد برای جايگاه رياست
جمهوری که بتواند در اين برهه حساس؛ درخشش فرهنگ تابناک اسلامی
را از ميان طوفان به سلامت و برافراشته عبور دهد اهميت والايی
دارد....» (جدا شده از نامه سینماگران ج.
اسلامی برای حمایت از خاتمی)
والا! گویا خودتون هم حالیتون نیست که چی نوشته! چی می خواین!
و منظورتون چیه!؟
ما که اینطوری
حالیمان شد: سی سالیه که رهبران انقلاب در شرایطی قرار دارند
که مجبورند! برای درخشش فرهنگ تابناک اسلامی، پرچم تن و وجود
مردم این مملکت را بر سر چوبه ها برافراشته نگهدارند.
حالا دراین
روزگار حساس یک عده آدم با فرهنگ ِ(البته شما نوشتید فرهنگ غرب
ولی چون فرهنگ مجموعهای از باورها و رفتارهای آدم است، نه خود
آدم که بتونه شبیخون بزنه!) متمدن ِلامذهب ِغربی ولامذهب
ترشرقی، وسط این همه کار و دار! بی خودی شب ها (گویا اختلاف
ساعت یادتان رفته) بخاطر جنس این پرچمها که معمولأ از پارچه
است! نه پوست وگوشت واستخون! سران اسلامی را آماج حملات سهمگین
خود قرار میدن.
رهبر
فرزانه و معظم هم برای مقابله وخنثی کردن این حملات، ضروری
دانسته و به آن اهمیت والائی داده که شما هم عجله کنین و
بگردین شایسته ترین فرد را که بتونه درمیان این طوفانها، به
سلامتی، پرچمها را کماکان برافراشته نگهداره، را انتخاب و در
جایگاه ریاست جمهوری بنشانید.
خوب؛ امضاءً
کنندگان محترم شما اول برادری وهم دلی ومحبوبیت تان را میان
مردم ثابت کنید! بعد پا منبری این و آن را بکنید.
مملکتی که کم و بیش 70 میلیون نفر جمعیت داره، حالا درصد
بیسوادی و فقر و زیر فقر و هزارها درصد آماری منتشر شده از طرف
خودشان! به کنار، مگه چند تا سالن سینما و سینما برو داره که
تازه اگر فیلم هایتان را در ایران نشان بدهند! دیده باشند؟ و
با هنرمندانی به مانند شما آشنائی پیدا کرده و گوش به میل و
فرمان هر چهارسال یک بار شما، برای انتخاب شایسته ترین فردی که
به نفعتان است، به پای صندوق های رای هجوم آورده و به نفعش رای
دهند؟ خوبه که تنها فقط در تهرانتان روزی سه چهار ساعت برق
ندارید! یا لابد سینماهایتان با باطری کار میکنه؟
خانم های امضاءً
کننده، رهبر فرزانه تر قبلی که گفته بود: ترقی به کمالات
انسانی و با اثر بودن یک زن در مملکت است نه به این که سینما
برویم که «دانس» برویم . این ترقیاتی است که شما را به عقب
رانده که ما باید سال هاي طولاني زحمت و مشقت بكشيم و بعدها
جبران کنیم!
بفرمائید؛ این هم منشور سینمای انقلاب اسلامی برگرفته از
منويات حضرت امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري
26-
مطرح نمودن زن در
سينما بايد از چهارچوب و قواعد كاملا منطبق با اسلام تبعيت كند.
-
حضور زن در سينما
نبايد به گونهاي باشد كه حجاب و پوشش اسلامی ناديده گرفته شود.
-
هم چنين بايد از
تكيه بر تكخواني زنان در موسيقي فيلمهاي سينمايي پرهيز شود.
-
انجام حركتهاي
موزون زنان نبايد به گونهاي به تصوير كشيده شود كه رقص تلقي
شود.
-
مقوله مربوط به
زن در سينما بايد به گونهاي باشد كه سبب تضعيف هويت اسلامی و
ملي او نشود.
-
موجب تضعيف نقش
مادري و همسر بودن او نشود.
-
ايفاي نقشهاي
مقدس زنان بزرگي چون حضرت زهرا(س)، حضرت زينب(س) و حضرت
خديجه(س) و ... نبايد توسط بازيگران بدسابقه و غيرموجه زن
انجام پذيرد.
-
ترسيم ديدگاههاي
مختلف در خصوص زنان نبايد منجر به تثبيت ديدگاههاي انحرافي
غرب و شرق چون فمینيسم و ... شود.
حالا به ما بگین،
این چه بلا شرایطی است که سی ساله تمومی نداره! فرزانهً معظم،
از کی تا بحال دشمنان برای شبیخون زدنشان باید تقاضای ویزا و
روادید کنند!؟ (بعد از یک ماه و نیم دوندگی ازطریق وابسته های
سازمان ملل و وزارتخانه های خارجه و فرهنگ جمهوری اسلامی ایران
و گذراندن موانع بیشمارِ تشریفات اداری و کاغذبازی با كوشش
بسيار؛ بالاخره ویزاهای خبرنگاری آماده شدند/شون پن بازیگر
وکارگردان مشهور هولیود) اگر خودشان هم نکنند، که خودتان گروگر
دعوت نامه و ویزا در سینی گذاشته، سینی ها را روی سر دسته های
ارکستر و تئاتر و ادبا و مشاهیر سینمائی گذاشته و به همراهشان
صادر می کنید! گِل شفته که هیچ؛ اگر صلاح بدانید آجربهمنیش را
هم بی روکش می فرستید به غرب. به گفته ً خودتان بیش از یكصد
رسانه و مطبوعه خارجی نیز در ایران مستقر هستند! سر خودی و بی
اجازه آمدند؟ مگر نه اینکه ورود خواهرکریستین امانپور به دلیل
فعالیت های ضدنظام جمهوری اسلامی ازچند سال قبل ممنوع بود؟ ولی
چی شد که به بهانه پوشش خبری انتخابات ریاست جمهوری به اون
اجازه ورود دادید؟ دستیار ویژه وزیر خارجه تان هم که تأكید
كرد؛ سیاست خارجی كشور در بهترین وضعیت ممكن است. دیگه از این
بهتر چه می خواهید.
بچه
گول میزنید؟ خودتان پروازهای غربی را به شب انداختید؛ حالا بهش
میگید شبیخون؟ به عزت و احترام فرهنگ غرب و به به و چه چه غرب
زدگان میگید حملات سنگین؟ این هم آروغهای دوغ آبعلی و باد نخود
و بوی پیازهای منتشر شده از طرف فقط یکیشان؛ آقای شون پن
«جاتون خالی بعد
از خوردن ناهار در رستوران نایب رفتیم الهیه؛ که در ارتفاعات
شمال شهر تهران است؛ منطقه ای پولدارنشین با کافی شاپ ها؛
ماشین های زیبا و خانه های شیک و اعیانی. قرار ملاقات داشتیم
با مهدی رفسنجانی پسر اکبرآقا رفسنجانی؛ که چند سال پیش رئیس
جمهور بوده وریش تنُک خیلی معروفی هم دارد، خلاصه آقا مهدی
مردیه که با قدرت میانهٔ خوبی داره و از ثروت تجارت پسته و
نفوذ خانواده اش به زیبایی و ظرافت استفاده می کنه. از فرصتی
که بدستش اومده بود فوری استفاده کرد و هنوز ما نشسته پرسید:
بگوئید ببینم؛ چرا زمامداران امریکایی به اعمال فشار و کنجکاوی
و فضولی در کار ما ادامه می دهند؟ چرا ۱۲ بیلیون (بیلیون درسته
یه وقت فکر نکنید غلط تایپیه /شون پن) دلار سرمایه و پول ما را
قبضه کردند؟ نی شما انرژی هسته ای تولید نمی کنید؟ در ایالات
متحده هم که مثل اینجا قدرت در دست شورای نگهبان است؛ پس خیلی
هم با اینجا متفاوت نیست.
ناکس؛ پیش دستی
کرده بود؛ هر سئوالی که ازش می کردیم تقریباً همه را به خودمان
برمی گرداند. بعدش هم گفت هیچ تفاوتی مابین ماهیت مطبوعات آزاد
در ایران و در ایالات متحده نیست.
دیدیم راست میگه؛ (البته خود من هم این موضوع را با جدیت مد
نظر داشتم. بر اساس قانون ایران روزنامه نگاران باید در صورت
درخواست دولت؛ منبع خبری خود را فاش کنند. براساس تصمیم دادگاه
عالی کشور ما در سال ۱۹۷۲ همین انتظار عملاً از روزنامه نگاران
ایالات متحده میرود. امروز جودیت میلر بخاطر بر ملا نکردن یک
منبع خبری در بازداشت بسر میبرد /شون پن)
بالاخره مجبورش
کردیم تا به ما جواب بده که ایران با زباله های رادیو اکتیو
خود چه میکند؟ با طعنه گفت: «خب؛ همان کاری که امریکا می کند.»
خدا وکیلیشم خوب جوابی داد.
عصرهم در نشستی
با معاون وزیر و سخنگوی وزارت امور خارجه؛ آقا حمیدرضا آصف؛
شرکت کردیم. او رفتار خوبی داشت فردی دوست داشتنی و باهوش و به
ما گفت که: بعله دموکراسی در کشور رو به افزایش است. مردم در
زمان ریاست جمهوری خاتمی یاد گرفتند تا احساسات و افکار خود را
در مورد جایگاه و موقعیتشان بیان کنند. ولی خوب می دانید گاهی
مأموران پلیس در سطح پایینی از سواد و تحصیلات قرار دارند که
سر خود رفتارهای اشتباهی می کنند. مثلأ از پشت روسری بانوان را
پائین میکشند و بعد به جرم بد حجابی؛ با هتاکی به عصمت و گاهی
با چماق بر سرشان؛ آن عزیزان را مورد اذیت و آزار قرار می
دهند! البته ما انتظار ادامه یافتن این برخوردها را نداریم.
ولی باید صبورهم باشیم، ما اصلاحات می خواهیم؛ نه انقلاب؛ به
خاطر چارتا بمب و تنها ۴ یا ۵ نفر مخالف سیاسی که در حال حاضر
در زندان هستند که نمی شود هی انقلاب کرد.
خوب بیچاره راست
می گفت. من خودم با یکی از این مأموران سطح پائین پلیس در
تظاهرات زنان برای احقاق حق و حقوقشان برخوردی داشتم. والا همه
می دونیم که چنین اعتراضاتی تو ایرانِ خیلی کم و نادره؛ ولی
شما که از مهمان نوازی ایرانی ها خبر ندارید، این بیچارها فقط
بخاطر گل روی ما خبرنگاران خارجی که از سرتاسر دنیا اومده
بودیم، این تظاهرات را راه اندخته بودند.
یارو که لباس
شخصی تنش بود هی با فریاد یک چیزهایی میگفت که نفهمیدم. بهش
گفتم: « روزنامه نگار، امریکایی!» و او فریاد زد: مرگ بر
امریکا نو! دوربین؛ نو! دوربین. تو دلم گفتم ای مادر به خطا؛
اونقدراز توهینش بدم اومد که نگو. درد سرتان ندهم مدت کوتاهی
سر دوربین مجادله داشتیم! دیدم یارو حالیش نیست همین آنه که
محکم بکوبه تو سرم. منم دوربین را ول کردم. ولی اون همینطور مچ
دستم را محکم گرفته بود و از وسط جمعیت می کشید بیرون، رفیقش
هم هی از پشت سر با اردنگی منو به جلو هل میداد.
از
قرار معلوم گزارش کرده بودن که نه تنها دوربین و کارت خبرنگاری
منو توقیف کردن؛ بلکه کتک مفصلی هم خوردم. بهمین دلیل شخصی از
اعضاء ادارهٔ پلیس با ما تماس گرفت و بخاطر آنچه اتفاق افتاده
بود عذرخواهی کرد. بدبخت اونقدر پای تلفن از من عذر خواهی کرد
که دیگه شرمنده شده بودم
.
حالا وقتش رسیده
بود که به ملاقات حسن آقا خمینی بریم اون هم در ساعاتی از روز
که هوا روشن است؛ درمحوطهٔ ای که کاملأ تحت محفاظت بود. جلوی
در ورودی بما گفتند باید کفش هاتون را درآرید ماهم اطاعت
کردیم. به محض ظهورش من که بی درنگ مجذوبش شدم. یک برق و درخشش
چشمگیری در چشمان این مرد بود که نگو و نپرس. درست مثل چشمهای
خیره و تکان دهندهٔ رهبرمحبوب ایرانی ها که پدر بزرگ ایشان می
باشد. به ایشان گفتم من از نزدیک با مردم ایران و جوانان صحبت
كردم و هدف اصلی سفرم این است که به نظر من یک معرفی نادرست و
مخربی از ایران در امریکا وجود دارد. او گفت: «پس ما باید آنرا
تغییر دهیم». راست می گفت. درست چند روز بعد از آنکه امریکا
ایران را محور شرارت خواند؛ ایران مبلغ ۵۶۰ میلیون دلار برای
حمایت از اقدامات امریکا در تقویت افغانهای موافق ایران برعلیه
دشمن شناخته شده و مشترکِ طالبان سرمایه گذاری کرده بود.
من هم گفتم
اميدوارم مردم ايران و امريکا درآينده بتوانند به کشورهاي
يکديگر سفر کنند و همديگر را بشناسند. ولی باورتان نمیشه که
صحبت های او درمورد مدارا با سایر مذاهب مرا به شدت تحت تأثیر
قرارداد. او گفت، نه تنها باید با آنها مدارا کرد بلکه باید
مشتاقانه آنها را پذیرفت.
روز بعد همینطور
که ازپنجره اطاقم در هتل لاله، همون اینترکانتیننتال سابق، که
یک جای نو، سالم و راحتی است، به عکس «آیت الله خمینی» با
هیبتی درست مثل یک رهبر اورولی؛ نگاه می کردم، نمی دونستم که
برای رفتن به مراسم نمازجمعه چی باید بپوشم چی نباید بپوشم،
حالا اگر یکشنبه بود که می دونستم.
ولی من یکی
انتظار داشتم تظاهرکنندگان و نمازخوانهای همیشه آماده؛ غمگین و
افسرده باشند. اما این تصورات برخلاف چیزهایی بود که من دیدم و
حس کردم. اکثر مردم لبخند بر لب داشتند. خنده ها و احساسات
بسیار گرمی در چشمان مردمی که به من؛ سیاح امریکایی؛ نگاه می
کردند دیده می شد. دانشگاه تهران، جایی که مؤمنین برای
برگزاری نماز جمعه گردهم می آیند به شدت محافظت می شود. و ما
بعد از طی مراحل مختلف و گرفتن مدارکمان به سمت بالکن مخصوص
مطبوعات هدایت شدیم.
به شما بگم كه
ایران یكی از پیشرفتهترین كشورهای خاورمیانه است، من که حظ
کردم. دموکراسی به این میگن، یک هفته بیشتربه انتخابات ریاست
جمهوری نمونده. نامزدها صلاحیت و صداقت یکدیگر را زیرسؤال می
برند، مبلغین مریدان خود را به سمت سیاستهای راست گرایانه
هدایت میکنند، دانشجویان حقوق بشر را تبلیغ میکنند، و لابی های
مذهبی بطور تاثیر گذاری فاصلهٔ بین دين و سیاست را از بین
بردند. حیف که دو روز دیگه باید برم و نمی تونم شاهد دیدن این
نسل جدید جوانان ایرانی که با چه شوق و امیدی به پای صندوق ها
ی رای خواهند رفت باشم.
دم آخری تو موزهً
فیلم ایران برام گودبای پارتی گرفته بودن. سر راه رفتیم کنار
یک کافه پارک کردیم و رفتیم تو. جایی بود کوچیک و کولی وار،
ولی تمیز و با کلاس. دو تا خانم به دعوت من آمدند سر میز ما؛
طوری حرف می زدند که انگار با هم زندگی می کنند و به نظرم آمد
که با کنایه به همجنس باز بودن خودشون اشاره هایی کردند. زیاد
مطمئن نیستم درست متوجه شدم یا نه. ولی از آنجایی که سؤال کردن
از دوتا خانم در مورد همجنس باز بودنشان در اصول اخلاقی من؛
کار یک جنتلمن نیست، پس پرس و جو نکردم.
تو موزه چه عزت و
احترامی بهم گذاشتند. زنها که منو (پسر بد آمریکا) را از نزدیک
می دیدند، نزدیک بود پس بیافتند. یکی از مدیران ارشد سینمائی
کشور خودش را دوان دوان به ما رساند و به زبان انگلیسی گفت:
چاکر آقای پن؛ یکی دیگه شون هم گفت: آقا شام بریم دیزی سرا
آبگوشت بزنیم؟ مادر به خطا؛ نمی دانست که با کی طرف است! منو
با فردین خودشان یکی دانست! من هم محکم و جدی مدارک خبرنگاریم
را نشان دادم و متحیر از قدرت تصور او بودم که می توانست تفاوت
مابین هنرپیشه بودن و تصورِ بازی کردن نقش یک خبرنگار حالیش
بشه، ولی فکر کنم شبها اخبار سی ان ان می بینه؛ متوجه منظورم
که هستید؛ من هم از حرص فقط بهش یک لبخند زدم.
بالاخره وارد
فرودگاه شدم و کیفم را که جام اهدائی موزهٔ سینما در آن قرار
داشت بر روی دستگاه فلز یاب گذاشتم.
مسئولین فرودگاه کیف را باز و
جام را از آن خارج کردند؛ در حالی که مانند گوریلی که به یک
توپ فوتبال نگاه می کند به آن نگاه می کردند؛ و با خود می
گفتند: « این شیء عجیب چیه؟»، جام را سر و ته کرده و
چرخاندند و حتی یکی از آنان آنرا مثل چماق در دست گرفت. و درست
هنگامی که احتمال ضبط و توقیف آن می رفت؛
نگاهی به من انداخته و ناگهان من
را شناخت و از ژست چماق بدست خارج شد. پرسید: «هاشمی؟» به عکس
من از ملاقاتم با هاشمی رفسنجانی که در روزنامهٔ روز قبل چاپ
شده بود اشاره می کرد. دوباره گفت: «هاشمی؟» سری تکان
دادم و گفتم: «بله؛ من همونیم که عکسم در روزنامه با هاشمی چاپ
شده.» جام را با دقت در کیف من برگرداند و زیپ آن را بست.
برگرفته شده از ترجمهً گزارش شون پن
ن- مرآت / مه 2009
|