1/نظر
موافق
یک خرده تعادل هم بد نیست از امیر جولانی
امیر جولایی: راستش کماکان منطق اين همه مخالف خواني را درک
نمي کنم. اينکه با فيلم بهرام بيضايي در حد اثري ژنريک و به کل
بي طراوت برخورد کرده اند. اجماعي که از امير قادري تا پيگيران
و علاقه مندان «هميشگي» شيوه و اسلوب کاملاً تثبيت شده
فيلمسازي بيضايي را شامل شده. خب البته فيلم براي کسي که در
اين سينماي تقريباً خالي از تجربه گري هاي متناسب، در هر فيلم
با انبوه ابداعات و زيبايي شناسي متعالي و بي مانند غافلگيرمان
کرده از سطح متعالي فيلم هاي بزرگش دور است (خود بيضايي در
جلسه مطبوعاتي به دليل ساخت اين فيلمنامه اشاره کرد) اما کمي
تعادل هم بد نيست، نه مطلقاً ميانه روي و اغماض؛ که چرا همچنان
مي شود از شکل ميزانسن ها و دکوپاژ بيضايي لذت برد و ديالوگ
نويسي اش با تقسيمات فيلمنامه يي که تازه شايد معمولي ترين
کارش باشد را آموختني مي يابم و هر تکراري لزوماً بي ظرافتي
نيست. جداً اگر شعارها و اجرا مکررند و دوست نداشتني، در «سگ
کشي» بابت سنگيني و تلخي مرگبار فضا بايد بيشتر «اذيت» مي
کردند. اينجا اما اشارات طنزآميز به فضاي پشت صحنه سينماي
ايران فقط بابت دوري از شأن بيضايي نمي تواند ناپخته و قوام
نايافته ارزيابي شود.
-1يک
بار ديگر به تعدد پلان ها و حرکات دوربين سکانس رستوران اوايل
فيلم دقت کنيد يا ميزانسن هاي توي خانه فيلم در فيلم. اين همان
فن سالاري است که در فيلم هاي قبلي بيضايي هم به خودنمايي
تعبير شد و تظاهر را از اساس با هدف سينما مغاير دانست و به
صراحت براي بيضايي مسير تعيين کرد و نسخه پيچيد، از «غريبه و
مه» تا «سگ کشي»؛ پس تکراري نيست. اما اينکه تعداد زيادي از
منتقدان «فيلم ديده» و قاعدتاً آشنا به کارگرداني بيضايي فيلم
را بابت اجراي پرتکلف (فحشم ندهيد براي اين تعبير مکرر و
دستمالي شده) مطلقاً بي ارزش بدانند توامان دور از انتظار هست
و نيست. يعني هنوز نياموخته ايم که اين تعابير تا چه حد در
نسبت با دنياي ويژه و بسنده بهرام بيضايي پرت و ناصواب است و
براي چه کسي به کارشان مي بريم؛ فيلمساز استادي اش را به رخ مي
کشد، از يکي از هم نسلانش تاثير پذيرفته (گمان نمي کنيد آدم
براي تاثيرپذيري بايد کارهاي طرف را ديده باشد؟)، انگار
کارگردان بالاي سرمان ايستاده تا لذت فيلم بيني را زائل
کند(،)، تکرار پلان هاي بازيگر قبلي با حضور جايگزين تحميلي به
کل «اضافه» است، اين فيلم را فقط و فقط براي انتقام از يک نفر
نوشته و ساخته، يا ديگر چه؟ آهان، مي خواهد تحقيرمان کند و همه
را زير سوال ببرد جز خودش، که مسووليت نداشته هايش را به گردن
نگيرد، ما هم که ده ها شاهکار مکتوب يا کارشده بيضايي را نه
ديده ايم، نه خوانده ايم. بديهي است که با اين جنس واکنش
بيضايي بابت شناخت کاملاً استثنايي اش از ريتم صحنه و
کارگرداني هميشه درگيرکننده اش بايد بيشتر زير سوال برود. در
برخورد با اين دسته از منتقدان ياد اين ديالوگ ها از فيلمنامه
«عيارنامه» مي افتم که پيرزن به جوان جوياي ابزار عياري مي
گويد؛ «از پهلوان جواب نمي گيري» و او هم مي گويد؛«اين هم خودش
جوابي است»
2-
ريتم فوق العاده. فيلم بي اغراق هيچ جا به سنت معمول سينماي
ايران از تدوين ناشيانه و سردستي لطمه نخورده و از لحاظ ريتم
(که در فضاي اين سينما البته فقط با تعدد پلان ها و زواياي
دوربين عجيب مثلاً «تحليل» مي شود) و شيوه تقسيم اطلاعات يکدست
است. مثال دم دست بحث مکرر اسارت در دام ايده و دلبستگي به
پلان هاي موجود «زادبوم» است که 20 ، 30 دقيقه يي اضافه داشت.
اينجا اما هر کدام از سکانس ها منطق خودشان را دارند و لزوم
وجود هيچ کدام شان را از اساس نمي شود منکر شد. تا جايي که
فيلم در فيلم را مي بينيم بايد حواس مان به معرفي سريع آدم ها
و موقعيت ها باشد. بعدتر هم ورود به فضاي پشت صحنه موقعيت را
به سطح ديگري مي کشاند که بابت انتقادات به زعم خيلي ها بي
ظرافت فيلمنامه به فيلم لطمه مي زند. اما فيلم براي خرج کردن
ايده به شدت بيضايي وارش باحوصله و سر فرصت عمل مي کند.
کارگردان جاي خودش را به جوانک هميشه حاضر عينکي لوس و بي
سوادي مي دهد که از ابتداي رويارويي مان با فضاي پشت صحنه ديده
ايم. خيلي دوست دارم يکي از خيل بيضايي دوستان مخالف فيلم اين
ايده را با تحليل سخيف توصيف کند؛ چون به هيچ وجه عملي نيست.
اين از آن موارد کم نظيري است که مي تواند محک سليقه مدعي اش
باشد. عاشقان انبوه نوشته ها و ساخته هاي بيضايي قطعاً هنگام
مواجهه با اين جابه جايي لبخند تلخي زده اند يا ياد چند تا از
آن ايده هايي افتاده اند که بيضايي به داشته هاي اين دنيا
افزوده يا دست پايين به فکر فرورفته اند. فيلمنامه «وقتي همه
خوابيم» از اين جهت جداً ستايش برانگيز است.
3-
اعاده حيثيت خيلي از بازيگران و فيلمبردار. مژده شمسايي با
تسلط هميشگي به اجزاي صورت و فهم عميق بازي بيضايي وار به نظرم
از حد انتظار هم بالاتر مي ايستد. حسين محب اهري با تلفيق
هوشمندانه زيرکي و تيز و بز بودن شخصيت و مهرداد ضيايي در
اولين دوري مطلقش از ديالوگ گويي موکد و عصبي کننده از
استانداردهاي خود بسيار فراتر مي روند. اجراي حرکات به شدت
پيچيده و گاهي سرگيجه آور دوربين و نورپردازي ممتاز اصغر رفيعي
جم هم باز نزديکي فيلم است به ذات سينما و تصوير متحرک در اجرا.
4-
فيلمنامه پرند پايا اساساً با تکيه بر خصائص سينماي فارسي
نگاشته شده. بنابراين به قول خود بيضايي تا دوهزار سال بعد از
مرگم هم نخواهم فهميد چرا به گنگي ديالوگ هايش و تکيه شان به
اطلاعات دهي بي اساس و بي کارکرد فيلمفارسي ها ايراد مي گيرند،
جوري که انگار مورد تاييد کارگردان اند. اين جنس از طلبکاري
بيننده ها در واکنش به کاستي هاي «وقتي همه خوابيم» باز در خود
فيلمنامه هاي بيضايي در نسبت بين دانش و هوشمندي و بلاهت و
ناآگاهي نمونه داشته. پادوي نغزگوي «آينه هاي روبه رو» در
توصيف دليل از پيش گرفتن صورتحساب و پاسخ به شخصيت از
يادنرفتني قناعت که پرسيده بود؛«آه بله- يعني ما پول را نداده
فرار مي کنيم؟» مي گفت؛«برعکس آقا؛ مي گن ممکنه توي عجله وقت
نشه ما بقيه پولتونو پس بديم.
2/ نظر مخالف. امیر قادری:
برای گرفتن یک نمای درشت بیفیلتر آمادهاید آقای بیضایی؟
وقتی همه خوابیم بهرام بیضایی را دیدم و شانس آوردم که سالن
شماره 2 سینما فلسطین، یک ساعت بعدش، «سقوط» به کارگردانی
تارسم سینگ را نشان داد. که اگر میخواستیم از آن چاله پر از
کینه و نفرت و ارعاب و زجر سئانس نمایش فیلم بیضایی بیرون
بیاییم - خب هر کس دوا و درمان خاص خودش را دارد - دوا و چاره
ما تنها خود سینما بود. باید آن آبشار رنگ و نور و نوا را روی
پرده میدیدیم تا یادمان برود چند ساعت قبلاش چطور به دست
استاد قدیمی سینمای ایران تحقیر شدیم. چطور به عنوان تماشاگر
مورد شکنجه قرار گرفتیم. راه لذت بردن از «وقتی همه خوابیم»
تنها یک چیز است؛ این که سراغ روش درمانی همیشگی استاد برویم:
همه را محکوم کنیم به جز خودمان. تقصیر را گردن همه بیندازیم و
ردای بیگناهی و سواد و فرهنگ به تن کنیم. این تنها راهی است
که میتوانیم آرام شویم. «وقتی همه خواب بودیم» فیلم محبوب
بیماران روشنفکری ایرانی است. یک جور بیماری که در آن فرد،
گناه و مسئولیت را از روی دوش خود، به سمت دیگران و تاریخ و
سیستم پرتاب میکند. پس تخریب و مبارزه، به هر شکل و وسیله و
سطح درک و سوادی مجاز میشود. مبارزه کن و فریاد بزن و از
شرایط اوضاع گله کن. بیش از آن که نتیجه مهم باشد، این فرصتی
است برای تو تا کسی زره آهنینات را بالا نزند. که کمبودهای
خودت را نبیند. که کمبودهای خودت را نبینی. به همین خاطر است
که در این دنیای روشنفکرانه، ارزش روزمرگی از بین میرود. که
استاد بهرام بیضایی در جلسه مطبوعاتی بعد از نمایش فیلم،
میگوید که نوکر واقعیتهای زندگی روزمره نیست. نباید هم باشد.
چون این درست همان جایی است که انسان با خودش و با دیگر مردم
رو به رو میشود. جایی که باید از حصار تاریخ و فرهنگ و اسطوره
و کتابهای قطور بیرون بیاید و رو به روی بقیه بایستد. سوء
تفاهم نشود. قرار نیست از بیسوادی دفاع کنم. باید خواند و
خواند و خواند. اما چنین سوادی، تا وقتی یک جور تجربه زندگی
روزمره را دربرنگیرد، تا وقتی خود فرد را در کنش و واکنشی
دائمی با جامعهاش قرار ندهد، سواد ناکاملی است. واقعی نیست.
نتیجه چنین آگاهی محدودی پس از سالها، میشود فیلمی که در آن
سازندهاش از عالم و آدم کینه به دل دارد. که میخواهد انتقام
زندگی نکردهاش را از همه، و به خصوص از تماشاگرش بگیرد. بحث
حال پخش کردن نیست. این اواخر دیگر آزار و اذیتهای فیلمساز،
کم کم شکل کنشهای فیزیکی به خودش گرفته است. انتقام جنبه
فیزیولوژیک یافته است. این که چشم و گوش تماشاگر اذیت شود. سبک
فیلمسازی مرعوب کننده بیضایی هم از همین جا میآيد. تماشاگر در
مجلس مهمانی شرکت نکرده است. او در سالن سینما همچون دانش
آموز تنبلی است که مدام باید یادش باشد سرش را بالا بگیرد و به
استاد بزرگ و مهیبی نگاه کند که با شلاق بالای سرش ایستاده
است. استادی که مدام با صدای بلند فیلماش، با حرکات
اغراقآمیز بازیگراناش، با حرکات غریب دوربیناش، قرار است
همه توجهها را به سمت خودش جلب کند. که انتقام همه آن
دانستههایی که به درد گذراندن یک لحظه شاد نخوردهاند را از
دانشآموزاناش بگیرد. باز به همین خاطر است که وقتی بعد از
جلسه نمایش فیلم، از استاد میپرسند که چرا شخصیتهایش این
طوری حرف میزنند، در میآید که: «چون لاتی حرف نمیزنند. همان
طور که من لاتی حرف نمیزنم.» این واکنش برایتان آشنا نیست؟
این همان بیماری و کمبود همیشگی ما نیست؟ که انگ بزنیم و اسم
بگذاریم و داخل یک گنجه بگذاریم و درش را هم ببندیم؟ که اسماش
را بگذاریم «لات» و باقی ملت هم که باید دور شوند و کور شوند.
چون اگر بخواهند بروند طرفاش، اسماش لات بازی است، اگر
دوستاش نداشته باشند، یعنی فرهنگ را دوست ندارد، یعنی سواد را
دوست ندارند. یعنی این که از لات بازی خوششان آمده است. از
همه مهمتر یعنی استاد را دوست ندارند. از ارجاعهای اساطیری
فیلمهای بیضایی حرف میزنند و کسی حواساش نیست که این وسط
اسطوره اصلی خود فیلمساز است. اسطورهای که قرار نیست کسی
بهاش دست بزند. عوض این که به خود دست نگاه کنیم، باید به آن
جایی که نگاه کنیم که نوک انگشت استاد با خشم نشانمان میدهد.
پس خوشحالم از آن یکی دو ساعت زجر بردن سر فیلم آخر بیضایی،
چون ساخته شدن «وقتی همه خوابیم»، همه آن بیماریهای قدیمی را
به شکلی اغراق شده بیرون میآورد. خود مقدسبینی استاد و
خانواده و دم و دستگاه و گروهاش، در این فیلم آخر شکلی فانتزی
به خودش گرفته و نفرتاش از در و دیوار و جامعه و همکاران – و
باز میخواهم تاکید کنم تماشاگر – اش، ابعاد تازهای پیدا
کرده. این نگرش اسطورهای عوض این که شادمان کند، غمگین
میکند، عوض این که وجدانمان را سبک سازد، به زنجیر
میکشاندمان، عوض این که زندگی ببخشد، جان میگیرد. و یکی
بالاخره باید به استاد قدیمی باید بگوید که جستن راه رهایی و
شادی، اتفاقا محتاج طی طریق سختتر و آزارهای بیشتری است.
مسیری است که در آن اول باید با وجود و بروز خودمان رو به رو
شویم. عوض این که کناری بنشینیم و تباهی و درد و مصیبت و معصیت
را در دیگران ببینیم و نچ نچ کنیم. اعتراض و مبارزه و افشاگری
«وقتی همه خوابیم»، روشنفکری از این نوع، بعید میدانم که
بتواند چیزی را (به جز مجسمه بیخدشه خود استاد) بسازد. چنین
نفرتی بعید میدانم بتواند چیزی را درمان کند.
«وقتی همه خوابیم» مثل نمایش «آتش سبز» در جشنواره پیشین، راه
را برای گفتن حرفهای تازهای باز میکند. پس در فرصتهای دیگر
باز هم در این باره حرف خواهیم زد. عجالتا اما میخواهم به این
نکته اشاره کنم که گافهای روایی و ساختاری فیلم چطور در پناه
چنین اسطورهسازی و فرهنگنمایی در امان میمانند. در این
شرایط دیگر کسی در این باره صحبت نخواهد کرد که بازی مژده
شمسایی و علیرضا علویتبار روی پرده تاثیر خوبی ندارد. که
سلیقه استاد برای ساختن تیپای که شقایق فراهانی اجرایش
میکند، چه قدر لوس است. دقت کنید: لوس. که ایده شروع شدن یک
فیلم در فیلم از طریق خود نمایش و نه پشت صحنه چه قدر تکراری
است و وقتی این قدر طول میکشد، چطور تماشاگر را سردرگم
میکند. که این روش و ریتم ارائه اطلاعات، فقط آدم را عذاب
میدهد. (هیچکاک حرفهای به درد خوری در این باره دارد که وقتی
تماشاگر نتواند اطلاعات را به خوبی دریافت کند، چطور از حوزه
تاثیر فیلمساز خارج میشود) که تکرار همان صحنههای قبلی، یک
بار دیگر با بازیگران تازه، چه گونه مسیر پیشرفت فیلم را در
دستانداز میاندازد. بعد تازه بحث شیرینی شروع میشود که در
سینما چطور گاهی اوقات معمولی نمایاندن چیزها از نمایشی و
اغراقآمیز بودنشان، کار سختتری است. این را فقط گفتم که
منتای سرمان نباشد که بازیگرها داد زدهاند و میزانسنها
پیچیدهاند و عرق روی پیشانی سازندگان فیلم در اغلب صحنهها
برق میزند. این حرفهایی است که امروز و روزهای آینده درباره
این فیلم و سازندهاش باید گفته شود. در صحنهای از وقتی همه
خوابیم، شخصیت اصلی فیلم زیر هجوم سنگین نور فلاشها و صدای
گوشخراش شاتر دوربینها قرار میگیرد، که احاطهاش کردهاند
و راحتاش نمیگذارند. متاسفم آقای بیضایی. اما به نظرم روزگار
تغییر کرده است. که دوربینها روشن شدهاند. که در مسیر جریان
آزاد زمان و اطلاعات، دیگر نمیشود چیزی را در حصار کتابخانه
و تحسین دور و بریها و ادعای فرهنگ و سواد پنهان شده در دل
یک جور مقدسنمایی و انگ زدن به دیگران پنهان کرد. که باید نور
فلاشها و حضور دوربینها را تحمل کرد. در روزگاری که دانش به
جسم سیالی تبدیل شده که میلغزد و نفوذ میکند و نه فقط در طیف
و طبقه محدودی، که در زندگی روزمره و در میان مردم پخش میشود.
حواسام پرت شد. داشتم از «سقوط» (The
Fall)
تارسم سینگ میگفتم. از لذتی که بعدش یک سالن این طرفتر
بردیم. فیلمی که اتفاقا پر از نشانههای تاریخی و اسطورهای
ملتهای گوناگون است و فضاسازی و ایدههای بصری
بلندپروازانهای دارد. اما سازندهاش میداند که همه این
نشانههای اسطورهای، همه آن صحنههای سحرانگیز باشکوه و
موسیقی اپرایی بیبدیل شانکار لوی (کسی این موسیقی را روی
CD
سراغ دارد؟ هیچ جور گیر نمیآید) وقتی واقعا به دردش میخورند
که هنوز احساس و دانش و تواضع گرفتن یک نمای درشت دلچسب از
کودک قصه، در وجودش باقی مانده باشد
گزارش کامل جلسه پرسش و پاسخ با بهرام بیضایی؛
این که سوال نیست، نقد است
گزارش نشست مطبوعاتی بهرام بیضایی
پریا صوفی: نشست مطبوعاتی فیلم بهرام بیضایی،"وقتی همه خوابیم"
، همان طور که پیش بینی می شد با استقبال زیاد نویسندگان و
خبرنگاران حاضر در سینما مطبوعات رو به رو شد.
اجرای جلسه یا شهرام جعفری نژاد بود و بهرام بیضایی، کارگردان،
محمدرضا درویشی، آهنگساز، مژده شمسایی، شقایق فراهانی، هدایت
هاشمی، حسام نواب صفوی و علیرضا جلایی تبار، بازیگران فیلم از
عواملی بودند که در سالن مطبوعات حاضر شدند تا به سوالات
نویسندگان و خبرنگاران پاسخ دهند. و البته که در بیشتر سوال ها
طرف بحث بیضایی بود که بعد از هشت سال به سینما بازگشته بود.
اولین بحثی که درگرفت درباره مضمون فیلم و پشت صحنه ی سینمای
ایران بود و این که تا چه حد این فضای فیلم الهام گرفته از
اتفاقاتی است که برای فیلم "لبه پرتگاه" پیش آمد و تولیدش را
متوقف کرد. بیضایی درباره مضمون فیلمش چنین توضیح داد:" اولین
فیلمی که در تاریخ سینمای ایران ساخته شد "حاجی آقا آکتور
سینما" بود که آن فیلم هم پشت صحنه و روند تولید فیلم را نشان
می داد. "وقتی همه خوابیم" درواقع متعلق به یک سه گانه است.
اولی فیلمنامه ای است به نام "اعتراض" که فیلم نشده و فیلمنامه
اش هم هنوز منتشر نشده است. بعدی "لبه پرتگاه" است که فیلمنامه
آن چندش پیش منتشر شد و سومی هم همین فیلم است. ایده هر سه این
ها درباره فیلم ساختن است. و این ایده از سالی می آید که من
تازه فیلمسازی را شروع کردم. یعنی سال 1349. که آذر همان سال
خانم آذر شیوا بازیگر سینما به وضعیت سینمای ایران در آن برهه
اعتراض کرد و این اعتراض در واقع پرونده فیلمسازی او را بست.
او در اعتراض به فیلم هایی که در ان ها بازی کرده بود جلوی
دانشگاه شروع کرد به سقزفروشی و در واقع یک عمر کارش را زیر
سوال برد. و هم سازندگان فیلمفارسی ها به او حمله کردند و هم
روشنفکرها و این باعث شد که آن فرصت طلایی در اعتراض به آن
سینما از بین برود. و همین ایده موضوع سناریو" اعتراض " شد. "
درویشی آهنگساز فیلم تجربه کار با بیضایی را تجربه ای بسیار
زیبا و عالی دانست و گفت:" این پنجمین کار است که با بیضایی
بودم. که این فیلم از قبلی ها سخت تر بود هم خود فیلم و هم
آهنگسازی برای فیلم. و بدون اغراق می گویم که بدون راهنمایی ها
و ذهن خلاق و توصیه های مستقیم بیضایی هیچ گاه نمی توانستم
موسیقی درستی برای کارهای ایشان بسازم."
مژده شمسایی سینما را کار گروهی دانست که بازیگران جلوه آن
هستند و کار آن ها بیشتر دیده می شود. او از همه عوامل فیلم
برای به ثمر رسیدن این فیلم دشوار تشکر کرد.
شقایق فراهانی کار کردن با بهرام بیضایی را آروزی دیرینه اش
دانست و گفت که یکی از آرزوهایش بوده که قبل از مردن حتی از
جلوی دوربین بیضایی رد شود. و خوشحال است که در این فیلم هر
چند کوتاه حضور داشته است.
علیرضا جلایی تبار هم گفت که دوره دانشجویی اش را با کار در
تئاترهای بیضایی شروع کرده و در تئاترها بیشتر نقش مدیر صحنه
را داشته و در این فیلم هم بیشتر از این که حواسش به بازی خودش
باشد، به نگاه و کار بیضایی بوده و از بقیه بازیگران یاد می
گرفته است.
حسام نواب صفوی هم کار با بیضایی را تجربه گرانبهایی دانست که
آرزوی هر بازیگری است.
هدایت هاشمی که سال هاست در تئاتر کار می کند و در نمایش های
بیضایی هم کنار او بوده درباره نقشش گفت:" در این فیلم هم
مانند نمایش افرا نقش یک پیرمرد را داشتم و نمی دانم آقای
بیضایی چه علاقه ای دارند که از من در نقش سالخوردگان استفاده
کنند!"
اولین سوالی که از طرف امیر پوریا از بیضایی شد نقد نسبتا تند
و تیزی نسبت به فیلمش بود.این سوال که در تمام جلسه ادامه هم
پیدا کرد حول و حوش این موضوع بود که چرا بیضایی در این فیلم
دیدگاه دمده و دشمن پنداری دارد و چه طور فیلمسازی که فیلم های
قبلی اش درباره مفاهیم عمیق و اسطوره ها بودند، در فیلم آخرش
به چنین سوژه ای پرداخته؟بیضایی گفت که این سوال نیست و در
واقع نقد است و او هم نقد ها را می شنود و می پذیرد. اما در
ادامه وقتی جعفری نژاد از او توضیح بیشتری خواست به طور مفصل
به این سوال جواب داد:" اول این که من فکر می کنم منتقدان
هستند که تصمیم می گیرند چه مطلبی باارزش است و چه مطلبی سطحی.
من بالشخصه فکر می کنم هیچ موضوعی در جهان وجود ندارد که نشود
درباره آن صحبت کرد. من وقتی فیلم هایی می ساختم که درباره
مفاهیم اسطوره ای هم بودند باز هم منتقدان به من فحش می دادند.
درباره این که چقدر من از واقعیت دورهستم و دمده هستم و تقریبا
همین کلماتی که شما می گویید را آن موقع هم گفتند. نکته دیگر
این که آن فیلم ها از طرف سرمایه گذار و تهیه کننده هم تایید
نمی شوند. و سینما هم هنر گرانی است. شما سرمایه گذار پیدا
کنید و اجازه اش را هم بگیرید تا من "طومار شیخ شرزین" را
بسازم. " بیضایی سپس گفت که خیلی ها به اشتباه "وقتی همه
خوابیم" را فیلمی درباره ستاره سازی می دانند در حالی که این
فیلم به کلی درباره چیز دیگری است. ستاره سازی بخشی از آن است.
این روزها خیلی ها از من نظرم را درباره بازیگران تجاری یا غیر
تجاری پرسیده اند و من هم همیشه گفته ام که این خط کشی ها غلط
است. بازیگر تئاتری و سینمایی هم نداریم. ما فقط یا بازیگر خوب
داریم و یا بد. هیچ بازیگری از شکم مادر تجاری به دنیا نمی
آید. کسانی هستند که استعدادهایی دارند و فرصت هایی پیش می آید
که تبدیل به بازیگر تجاری می شوند در حالی که شاید آن ها
استعدادهایی دارند و منتظرند که در یک جای درست استعدادشان کشف
شود. این ها همه مسائل مهمی است. چرا فکر می کنید که فقط مسائل
جهانی و اسطوره ای و از این قبلی چیزها مهمه است؟!همین موضوع
از نظر شما پیش پا افتاده را ممکن است یک کارگردانی انقدر خوب
بسازد که دیگر پیش پا افتاده به نظر نیاید. اگر من بد ساختم
ببخشید. یا یک موضوع اسطوره ای را کسی انقدر بد بسازد که تبدیل
به موضوعی پیش پا افتاده بشود. پس از نظر من این خط کشی ها
مخدوش است.
راجع به بازی ها هم بحث های زیادی شد. از جمله این که بازی ها
و نحوه ادای دیالوگ ها به نظر مصنوعی می رسد و این که مژده
شمسایی در واقع همان نقش گلرخ کمالی را تکرار کرده است. بیضایی
اول گفت که منظور از میزانسن سینمایی و تئاتری و یا دیالوگ
سینمایی و تئاتری را نمی فهمد!او گفت:" آیا هر چه کسی بیشتر
لاتی حرف بزند به واقعیت نزدیک تر است؟! این طور نیست. من لاتی
حرف نمی زنم. شما هم آقای جعفری نژاد لاتی صحبت نمی کنید.
بنابراین این که ما شل و ول و الکی حرف بزنیم ما را به واقعیت
نزدیک نمی کند.
مژده شمسایی هم گفت:" از آن جا که در فیلم دو داستان موازی هم
پیش می رود که یکی داستان فیلم است و دیگری پشت صحنه، من سعی
کردم بازیم در این دو بخش متفاوت باشد. و مثلا بازیم در آن
قسمت اول داستان فیلم برجسته تر باشد و در قسما پشت صحنه روان
تر و واقعی تر و امیدوارم که این در آمده باشد."
هدایت هاشمی هم دریاره بازیگری توضیحاتی داد:" بازیگری را خیلی
راحت می توان آموخت و بعد از یاد گرفتن دیگر بقیه اش پیاده
کردن آن در مدیوم های متفاوت است. مثلا ما در سالن های مختلف
تئاتر هم بازی ها متفاوت داریم. در تالار وحدت برای نشان دادن
تعجب می توانی یک متر بالا بپری و در تالار کوچک تر حتی حرکت
چشم و ابرویت هم دیده می شود. در نتیجه من با این نظریه که
بازی ها تئاتری هستند مخالف هستم."
بیضایی تا پایان جلسه درباره مضامین فیلمش توضیحات بیشتری داد
و ابراز کرد که هر چند از هیچ کدام از فیلم هایش ناراضی نیست
اما هنوز هم آن فیلمی را که دلش می خواهد نساخته است. به این
ترتیب دوستداران استاد هنوز هم می توانند منتظر کارهای بعدی او
باشند.
متاسفانه به دلیل به پایان رسیدن وقت جلسه فرصت نشد تا همه
سوال ها خوانده شود و پاسخ داده شود.
|