آخرین باری که با وودی آلن مصاحبه کردم، در حال تغییر
دکوراسیون آپارتمانش در منهتن شرقی بود و اکران فیلم امتیاز
نهایی ۲۰۰۵ نیز نزدیک بود. امتیاز نهایی یک نمایش اخلاقی سیاه
در مورد یک مربی تنیس جاه طلب و در نهایت متمایل به قتل، که
برای ترقی خودش و رسیدن به آرزوهایش هر مانعی را از بین می برد.
وودی آلن ۷۰ سالگی را گذرانده و به قول خودش در حال جنگیدن با
دوران پیری و کناره گیری اش از سینماست. این ماه که وودی آلن
را برای مصاحبه دیدم بسیار خوش اخلاق بود متناسب با فیلم آخرش
ویکی کریستینا بارسلونا یک فیلم شاد و یک کمدی زیبا در مورد دو
توریست آمریکایی (الهه ثابت فیلمهای وودی آلن، اسکارلت
جوهانسون و تازه واردی به نام ربکا هال) که تعطیلات خود را در
اسپانیا می گذرانند و در این سفر اسیر نقاشی عاشق و دل سوخته
(خاویر باردم) و همسر سابقش (پنه لوپه کروز) می شوند.
این روزها وودی آلن در حال کامل کردن فیلم دیگرش که بعد از ۳
یا ۴ سال دوباره در نیویورک فیلمبرداری کرده است با عنوان
“آنچه که کار می کند” است و برای اکران آن در سال آینده برنامه
ریزی کرده است. در این مصاحبه با این فیلمساز ۷۲ ساله در رابطه
با آخرین کارش که باز هم در اروپا و این بار در اسپانیا
فیلمبرداری شده است و همچنین در رابطه با اپرایی که قرار است
کارگردانی کند صحبتی کرده ایم.
*سه
سال پیش وقتی قرار بود با هم مصاحبه داشته باشیم من از مهربانی
و رک گویی شما و اینکه آماده بودید در ارتباط با کارتان بحث
کنیم، متعجب شده بودم. برای مثال شما به من گفتید که” پایان
هالیوود ۲۰۰۲″ یک فیلم بامزه بود که منتقدان ان را کاملا
نفهمیدند و اینکه “نفرین عقرب یشمی ۲۰۰۱ ” آن چیزی نبود که شما
انتظارش را داشتید. می خواهم بدانم که فیلم های اخیرتان را
چطور بررسی می کنید: “اسکوپ۲۰۰۶″ و “رویای کاساندرا ۲۰۰۷″ و
امسال هم “ویکی کریستینا بارسلونا “؟
-خوب،
اسکوپ یک فیلم معمولی و سرگرم کننده است که در فیلم شما شخصیت
هایی که من و اسکارلت بازی می کنیم را دوست دارید و به طور کل
فیلم، آنچنان اثر ارزشمندی نیست. مثل اینکه شما در زیر آفتاب
داغ ایستاده باشید و کار خاصی انجام ندهید و بعد از آن بخواهید
زیر کولر خودتان را خنک کنید. باید فیلم را دید. نکات دلپسند و
جالبی در آن هست و یک سری ابتکارات و خلاقیت ها. اما من شخصا
نمی خواهم راجع به اهمیت و مفهوم آن صحبت کنم. منظورم این نیست
که از این اثر متنفرم اما از نظر من این فیلم یک سهل انگاری
کوچک و بخشودنی از من است.
فکر می کنم رویای کاساندرا یک فیلم خوبی بود با اینکه مردم
زیاد از آن استقبال نکردند اما به عقیده من متن کاملا هماهنگی
داشت و من شخصا از این فیلم بسیار راضی بودم حتی بیشتر از فیلم
های قبلی ام که خیلی از آنها موفقیت های بزرگی کسب کرده اند.
اما ویکی کریستینا بارسلونا یک سورپرایز دلپسند برای من بود.
من می خواستم که یک فیلم برای شهر بارسلونا بسازم و برای
بارسلونا هم آن را ساختم. به پنه لوپه و خاویر فکر می کردم و
اینکه می دانستم آنها به شخصیت های نوشته ای که در ذهن من است
بسیار نزدیکند و هنگامی که متن را می نوشتم آن دو را در ذهن
خودم داشتم. اسکارلت که هر چیزی را می تواند بازی کند، چونکه
فوق العاده است و این خیلی خوب بود که وقتش آزاد بود و توانستم
از او در کنار ربکا هال برای بازی در نقش دو توریست آمریکایی
در این فیلم استفاده کنم. جولیت تیلور مدیر تولید من، به من
گفت که باید ربکا هال را حتما ببینی و من هم این کار رو کردم و
او عالی بود. ربکا، اسکارلت نیست، پنه لوپه هم نیست، بلکه برای
خودش بازیگر متفاوتی است. البته وقتی شما با او خارج از برنامه
کاری و فیلمبرداری صحبت می کنید، راحت متوجه می شوید که او
انگلیسی است و لهجه آنجا را هم همراه خود دارد اما در تمام طول
این فیلم با لهجه آمریکایی صحبت می کند. وقتی فیلمبرداری تمام
شد و فیلم را به مرحله تدوین بردیم وموسیقی و صدا را روی آن
قرار دادیم و آن را آماده کردیم، وقی فیلم را دیدم بهت زده
مانده بودم که قسمتهایی از فیلم بی استفاده و شناور است و با
خودم گفتم شاید من نظرم این است و وقتی در جشنواره به نمایش در
آمد مردم از آن لذت برده بودند و بسیار خوششان آمده بود.
*خیلی
جالبه، به این خاطر که شما سابقا گفته بودید که تدوین و
صداگذاری آن به همراه تدوینگر و دیدن آن برای بار اول به نظر
کمی ناخوشایند می آید.
-شما
فکر می کنید اولین باری که یک فیلم را بر روی پرده نمایش می
دهید به شما این احساس دست می دهد که خدایا از این بهتر دیگه
نمی شود. اما باید بگویم اینطور نیست و به خودتان می گویید،
خدایا، من چی کار کردم؟ من همه را نا امید کردم و کار احمقانه
ای کردم و این خیلی وحشتناک است.
گاهی اوقات شما به این نتیجه می رسید که از این بهتر نمی شود.
اما گاهی هم اشتباه می کنید و فیلم نشان می دهد که صحنه های
بدردنخور زیاد دارد و لحظاتی که می توانستند عالی باشند را از
دست داده اید. صحنه ای را فیلمبرداری کرده اید و در جای دادن
آن در فیلم خود هدف داشته اید اما این صحنه در تدوین به طور کل
فراموش شده است و متوجه تغییر جهت فیلم به سوی برداشتی دیگر می
شوید. اغلب اوقات، شما آن را برای بار دوم بررسی می کنید و می
بینید که دارد بهتر می شود و برای بار سوم و چهارم متوجه می
شوید که دارد شکل جدیدی به خود می گیرد و به یک اثر خوب تبدیل
می شود. ویکی کریستینا بارسلونا اگر بخواهیم منصفانه قضاوت
کنیم اثر خوبی است، حتی بخوبی امتیاز نهایی.
تفاوتی بین کسی که فیلم را می سازد و کسی که آن را می بیند
وجود دارد، برداشت از اثر. چیزی که ممکن است به چشم من خسته
کننده و آرام و خیلی بد به نظر بیاید برای مردم به دلایل توجیه
ناپذیری دلپسند باشد. گاهی من اینجا می نشینم و فکر می کنم که
این اثر خیره کننده است و خیلی بامزه است و این صحنه ها عالی
هستند و سپس آن را نشان تماشاگران می دهم و آنها چنین برداشتی
از این اثر نمی کنند و آنها کاملا با من مخالفند. من کاملا به
مخاطب حق می دهم و موافقم که او درست می گوید. البته گاهی
بیننده ها راجع به یک فیلم بد قضاوت می کنند که البته این قضیه
به ندرت پیش می آید.
*چرا
بارسلونا؟
-یک
کمپانی در بارسلونا به من گفت اگر ما از لحظ بودجه تو را تامین
کنیم اینجا یک فیلم می سازی؟ و من هم همیشه دنبال چنین
پشتیبانی هستم و این سخت ترین قسمت ساخت یک فیلم است و با خودم
فکر کردم که تجربه خوبی است. قرار نیست برای ساخت فیلم به
سودان بروم. آنجا بارسلوناست. پر از فرهنگ، رستوران، موزه و
این خیلی شگفت انگیز است و همسر من هم موافقت کرد که برای مدتی
در بارسلونا اقامت داشته باشیم. من هم شروع کردم به فکر کردن
راجع به چیزی که می توانستم در رابطه با بارسلونا بسازم. نمی
خواستم متن من منحصرا برای بارسلونا باشد. می خواستم نوشته ای
باشد که در هر جایی بتوان آن را فیلم کرد.
*یکی
از مسائلی که در ساخت یک فیلم بسیار مطرح است، محل فیلمبرداری
و شهری که در آنجا این مهم صورت می گیرد می باشد و سوال
اینجاست که شهر های منتخب شما نیویورک، بعد از آن لندن، ونیز و
الان هم بارسلونا است و چه هدفی در این رابطه دارید؟
-شهرها
مرا حرکت می دهند. این که چرا در این مورد فکر نمی کنم بدین
خاطر است که ممکن است من در هر جایی فیلمی بسازم اما بسیار
خسته کننده و کاری بیهوده باشد. این مساله مهم است که من
بتوانم در آن شهری که قرار است فیلمبرداری کنم فضای داستان را
پرورش بدهم و فضاسازی را به نحو احسنت انجام دهم. در ابتدا
قرار بود نام فیلم، نیمه شب در بارسلونا باشد و من از این اسم
چندان راضی نبودم و آن را به ویکی کریستینا بارسلونا تغییر
دادم. به این دلیل که فیلم به طور کل در رابطه با شخصیت ویکی،
کریستینا و شهر بارسلونا بود و همه آنها شایسته حضور در نام
فیلم را داشتند. بارسلونا شهری پیچیده، جذاب و ترکیبی از
بناهای تاریخی و ساختمان های امروزی و این بسیار جالب است.
*شما
برای مدتی هم به کارگردان نیویورکی معروف بودید و تمام فیلم
هاتون در نیویورک فیلمبرداری می شد و بعد از اینکه برای ساخت
امتیاز نهایی به لندن رفتید باعث تعجب همگان بود و وقتی دو تا
فیلم آنجا ساختید و حالا هم در اسپانیا، مردم را بیشتر متعجب
کرد. از این مدتی که دور از نیویورک کار کردید چقدر خودتان
متعجب بودید؟
-من
متعجب نبودم. اجازه بدهید به شما بگویم، من به دلایلی تصمیم
گرفتم دور از نیویورک کار کنم. و دلیلش این نیست که من در
نیویورک اوقات خوبی را سپری نمی کردم. اتفاقا برای من نیویورک
بسیار لذت بخش بود. اما خیلی برای من هیجان آور بود که در لندن
برای مدتی بمانم و در آنجا کار کنم. تابستانهای خنک و نور هم
خاکستری. گروه با استعداد و فعالی آنجا جمع کرده بودم و
خانواده من دوست داشتند که آنجا اقامت داشته باشند. و این یک
تجربه خیلی خوب برای من بود. و وقتی من خواستم همین فیلم ویکی
کریستینا بارسلونا را بسازم خودم را در رویای یک مرد جوان
یافتم. وقتی که جوان بودم و هنوز در فیلمی بازی نکرده بودم، در
نیویورک فیلم اروپایی زیاد می دیدیم و آنها را دوست داشتیم و
من هیچ چیز رو بیشتر از اینکه یک فیلمساز خارجی باشم را نمی
خواستم. نمی خواستم از آن دسته ای باشم که فیلم تجاری می سازند
و این در سینمای آمریکا یک از اهداف فیلمسازی است. و زیاد ساخت
فیلم، به معنای واقعی سینما نبود، مگر اینکه جان هاستون و
ویلیام وایلر چنین کار بزرگی را انجام دهند و این مساله به
ندرت در سینمای آمریکا بود. استودیوهای فیلمسازی ۵۰۰ فیلم در
آن واحد فیلمبرداری می کردند و ۶ تا از آنها اهمیت ویژه ای
داشتند.
وقتی من در اروپا کار می کنم فکر می کردم که چقدر رویایی خواهد
بود و من در حال حاضر در این رویا حرکت می کنم. فیلم من حال و
هوای اروپایی پیدا می کند. و فکر می کردم که حالا من هم در
اروپا در جایی مثل پاریس یا دوباره لندن یا برگردم به اسپانیا
و یا در ونیز و یا در رم فیلمی بسازم. در نیویورک که بودم
فیلمنامه ی “آنچه که کار میکند” را دوست داشتم در اروپا بسازم
اما موقعیت های خانوادگی ام در نیویورک این اجازه را به من
نداد و دوباره در نیویورک مشغول فیلمبرداری شدم. و بعد از این
فیلم دوباره به اروپا باز خواهم گشت و فیلمی خواهم ساخت که
مردم را به شور و شعف در آورد و این هدیه ای است از طرف خودم
به خودم.
*در
فیلم های شما تنها طراحی صحنه و صحنه پردازی متفاوت نیست، بلکه
نوع پردازش کاراکترها و از آن شخصیت های یهودی دنیوی و
نیویورکی شما فاصله گرفته است. اینطور فکر نمی کنید؟
-درست
است. به این دلیل که شما به سمت چیزی می روید که قابل باور
است. و شما را وارد فضایی می کند که از خود بپرسید، چه کسی در
اسپانیاست. یا اینکه چه کسی در لندن است. و به طور کل این
فضاها، شخصیت ها را هم با مزه می کند. من در حدود ۳۲ فیلم در
نیویورک ساختم و هم اکنون می توانم دنبال فضاهای خوبی بگردم
برای گسترش فیلمم. در جاهایی می توان فیلم ساخت که من تا به
حال حتی اسمشان را هم نشنیده ام.
اما با بازگشت شما به نیویورک و آمدن اسم لاری دیوید برای بازی
در فیلم شما، مردم دوباره به یاد همان الگوی فیلمسازی و حتی
بازی وودی آلنی می افتند.
برام جالبه که اینطور فکر می کنند. من مطمئنم، با این فیلم که
با لاری دیوید کار کرده ام پیش بینی و اظهار نظر زیاد خواهد
بود. اینکه لاری دیوید دارد مثل وودی بازی می کند. اصلا اینطور
نیست. قضیه آن چیز دیگری است و او شخصیت خودش را بازی می کند.
و قرار نیست آن شخصیتی که من در فیلمهای نیویورکی خودم ایجاد
کردم را دقیقا در این فیلم نشان بدهد و او خود خودش را بازی می
کند
احمد مستوفی
http://www.movieland.ir/articles/interviews/woody-allen-5 |