1-
نوار سفید، عنوان اصلی:
Das weiße Band
/نوار سفید، عنوان اصلی:
Das weiße Band
، فیلمنامه و کارگردان: میشأیل هانکه، فیلمبردار: کریستیان
برگر، تدوین: مونیکا ویلی،
بازیگران: کریستیان فرییدل(معلم)، لئونی بنش(افا)، الریش
توکور(خان)، اورزینا لاردی(همسر خان)، بورگ هارت
کلاوسنر(پاستور)، یوزف بیربیشلر(سرپرست مزارع خان) و دیگران
محصول: ۲۰۰۹ اتریش، آلمان، فرانسه، ایتالیا، زمان: ۱۴۴ دقیقه،
زبان: آلمانی، برنده نخل طلایی جشنواره کان ۲۰۰۹ به عنوان
بهترین فیلم
داستان فیلم بازگو کننده خاطرات معلّمی ست که حالا به سن کهولت
رسیده. او در جوانی تنها معلم مدرسه دهی کوچک در شمال آلمان
بوده. حوادث فیلم در سال ۱۹۱۳-۱۹۱۴، قبل از شروع نابهنگام جنگ
جهانی اول اتفاق میافتند. مردانی همچون پاستور، خان و پزشک
در ده فرمانروایی میکنند و کسی جرات مخالفت با آنها را
ندارد. زنان و بچههای آنها اختیاری از خود ندارند و جزئی از
مایملک مردان و یا پدرانشان به حساب میآیند. پاستور متعصب
مذهبی که در مدرسه تعلیمات دینی هم درس میدهد، به خاطر هر
خطای کوچکی که از بچههای نو جوانش سر میزند، برای هفتهها
به بازوهای آنها نوار سفیدی میبندد به عنوان یاد آوری از راه
راستی، که بچهها از آن منحرف شده اند. پزشک ده که با یک
قابله رابطهای پنهانی دارد، او را مدام با کنایه و سرکوفت
خوار و تحقیر میکند و برای خان کارگران فصلی چیزی بیشتر از
ابزار کار به حساب نمیآیند. در ده به ناگاه اتفاقات مرموزی
رخ میدهد: پزشک ده در حال بازگشت از عیادت یک مریض سوار با
اسب با طنابی که میان دو درخت کشیده شده برخورد میکند و در
اثر سقوط از اسب به شدت زخمی میشود، در کارگاه چوب بری زنی
به علت حادثه کاری کشته میشود و در روز جشن خرمن برداری در
پائیز باغ سبزیجات خان تخریب و همزمان پسرش دزدیده میشود که
گماشتههای خان روز بعد او را در کارگاه چوب بری دست و پا بسته
در حالی که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته، پیدا
میکنند. یک انبار علوفه به آتش کشیده میشود. دست آخر
زمانی که پسر معلول قابله ربوده و در حالی که بشدت زخمی شده،
پیدا میشود، پلیس وارد وقأیع میگردد. به محض ورود پلیس به
ماجرا پاستور با جسد پرنده مرغ عشقش بر روی میز کارش روبرو
میگردد، که به طرز وحشیانهای به قتل رسیده. ظن پلیس به سرعت
متوجه پسر و دختر پاستور میشود.
.........
میشأییل هانکه، کارگردان اتریشی، بواسطه علاقه شدیدی که به
فرانسه و زبان و فرهنگ این کشور دارد به عنوان یک هنرمند
فرانکو فیل (frankophil)
مشهور است. به دلیل همین علاقمندی هم در ده سال اخیر فیلمهایش
را فقط در فرانسه ساخته. بعد از این مدت او دوباره به آلمان
بازگشته و اثری به زبان آلمانی خلق کرده، که در محتوا بمثابه
یک بررسی روانشناسانه در رابطه با پیدایش فاشیسم به نظر
میآید. در دهکده کوچکی که در نوار سفید ترسیم میشود، نوعی
دیکتاتوری حاکم است، که در آن رابطه از بالا به پایین کاملا
مشخص است. این فقط معلم ده است که در رابطه با اتفاقات مرموز
به کند و کاش و تحقیق میپردازد و در صدد پیدا کردن عاملین
آنها بر میآید. و زمانی که او در اواخر فیلم مشکوک بودن خود
را نسبت به بچههای پاستور با او در میان میگذارد، بشدت از
طرف پاستور از دخالت در این امور منع میشود. هانکه در نوار
سفید دست به ایجاد فضایی خفقان آور و آزار دهنده میزند. در
این فضا به سرعت مشخص میشود که در این ده کوچک هر کس راضی
برای پنهان کردن دارد و به همین خاطر تا مدتها بعد از وقوع
حوادث هیچ عملی در جهت جستجو و یافتن مسببین آنها به عمل
نمیآید.
سبک کار هانکه در این فیلم با توجه به سیاه و سفید بودن
تصاویر یاد آور فیلمهای اینگمار برگمن است، قبل از هر چیز
بخاطر استفاده استادانه از نور، چرا که وقایع فیلم عمدتاً در
صحنههای داخلی و با نور کم میگذرند. با این وجود کریستیان
برگر موفق به ایجاد کنتراست خیلی قوی در تصاویر میشود که در
تماشاگر تاثیری تقریبا هیپنوتیز کننده دارد و او را مدت زیادی
همراهی میکند. از نظر محتوا هم میشود گفت که نوار سفید یاد
آور کارهای برگمن میباشد. بخصوص دیالوگهای کوتاه و کم حرف
بودن شخصییتهای فیلم این شباهت را دامن میزند. سلسله مراتب
در بین آدمهای داستان کاملا مشخص و تعریف شده هستند. نقشی که
آنها آن را آگاهانه و در عین حال با خوشنودی ایفا میکنند. من
باب مثال وقتی که خان ده اجازه خارج شدن همسرش از اتاق را به
او نمیدهد و به او به عنوان مالکش میگوید: تو فقط زمانی
میتونی این اتاق را ترک کنی، که من به تو اجازه بدم". و یا
زمانی که پزشک معشوقهاش را با صفاتی مانند "کریه، تهوع آور و
کثیف" تحقیر میکند. برای او مشمئز کننده است که دهان زنی بو
بدهد. بازیگران انتخاب شده برای فیلم همگی عالی هستند. هانکه
از بهترین هنر پیشههای سینمای آلمان در فیلمش استفاده کرده.
از بازی این هنر پیشگان پیداست، که آنها همگی سعی داشته اند
بهترین کار خود را ارایه دهند.
برای نقشهای بچهها، که در فیلم کم نیستند، هانکه از حدود هفت
هزار داوطلب بازیگری تست گرفت، تا اینکه سرانجام توانست
بچههای فیلمش را پیدا کند. چهرههای این بچهها طوری ست که
شبیهشان در سالهای اخیر در هیچکدام از فیلمهای آلمانی دیده
نشده. این چهرهها بیان کننده ترس صاحبان آنها و ستمی که به
آنها میشود هستند. ترسی که در وهله اول محصول تربیت سختیست
که از طرف پدرانشان انجام میگیرد. خیلی خوب میشود تصور
کرد، که اینها همانهایی هستند که بیست سال بعد محصور و شیفته
ایده فاشیسم هیتلری شدند. برای هانکه به عنوان سناریست و
کارگردان مهم است که موضوع فیلمش محدود به آلمان نشود، چرا که
او معتقد است که چنین اتفاقی در هر نقطهای از جهان میتواند
رخ دهد. هانکه همچنین بر این نظر ست که تروریسم در هر شکلش از
یک سر چشمه نشئت میگیرد: ایدههای منحرف و نا هنجاری که
انسان سعی در تبدیل کردن آنها به قوانین اجتماعی دارد. در
تائید این نظر میتوان از جمهوری اسلامی نام برد، که با نظریه
ولایت فقیه ایران را به جایی کشانده، که شاهدش هستیم. وقتی
که به مجریان و کارگزاران این رژیم و خاستگاه آنها به دقت نگاه
میشود، میتوان گفت که نتیجه انقلاب اسلامی غیر از این
نمیتوانست باشد. فیلم نوار سفید حدود سه ماه از نمایشش در
آلمان میگذرد و هنوز تماشاگران زیادی به دیدن این فیلم
میروند
2- هنرمند همه فن حریف
اندی وارهول نقاش، عكاس و فیلمساز
* اندی وارهول نقاش، عكاس و فیلمساز اهل آمریكا بنیانگذار و
پایاندهنده هنر پاپ در جهان است. مشخصه آثار وی تولید سری
گونه آثار هنری در كارگاهی است كه توسط دوستان و همكارانش
اداره میشد. اندی وارهول در این كارگاه تابلوهایی از
محبوبترین چهرههای عرصه موسیقی فیلم و سیاست نظیر الویس
پریستلی (موسیقیدان آمریكایی) مارلین مونرو( هنرپیشه
آمریكایی) جان اف كندی و... كشیده است. اندی وارهول آثار چاپی
بسیاری از اشیا روزمره نظیر كاسههای سوپ خوری بطریهای نوشابه
و یا اسكناسها نیز خلق كرده كه این آثار به عقیده كارشناسان
بیننده را با اشیا قابل اعتماد در یك دنیای مصنوعی مواجه
میسازد. الگوی كار وارهول علاقه مبتنی بر دادائیسم وی برای
پایان جدایی میان هنر و زندگی بود. این آثار وی را در
سالهای1970 به یكی از مشهورترین هنرمندان عصر خویش مبدل كرد.
اندی وارهول 6 آگوست سال1927 بهعنوان فرزند یك مهاجر اهل چك
در شهر پنسیلوانیای آمریكا به دنیا آمد. نام اصلی وی اندرج
وارهولا بود. درباره تاریخ و نیز محل دقیق تولد وی اختلاف نظر
وجود دارد. پدر اندی وارهول كه در معدن زغال سنگ كار میكرد
سال1942 از دنیا رفت و اندی وارهول در كنار مادرش ژولیا
وارهولا بزرگ شد وی كه از همان آغاز نوجوانی به سرعت علاقه
شدیدی به تصاویر و تابلوها پیدا كرده بود تحصیلاتش را در زمینه
دكوراتوری ویترین در سال 1949 به پایان رساند. وی پس از پایان
تحصیلات وارد كار تبلیغات شده و تا مدتها برای یك تولیدكننده
كفش در نیویورك كار تبلیغاتی انجام داد. علاوه بر آن وی
بهعنوان گرافیست و تصویرگر تبلیغاتی مجلات مختلف نیز كار
میكرد.
در این زمان بود كه وی نام خود را به اندی وارهول تغییر داد.
1952 برای نخستین بار یك نمایشگاه از آثار وارهول در گالری
هوگوی نیویورك برگزار شد. در این زمان و بعد از آن وارهول به
طراحی تابلوهای صحنهای روی آورد. اندی وارهول موهایش را به
رنگ خیلی روشن رنگ میكرد كه این موضوع علاوه بر جنبههای شخصی
به نوعی به مشخصه شخصی وی نیز تبدیل شد. 1956 طرحهای تبلیغاتی
وی برای یك كفش فروش مورد تقدیر قرار گرفت.
سال 1957 نیز وی توانست به خاطر طراحی منحصر به فرد یك ویترین
جوایزی را از آن خود كند. 2سال بعد وارهول توانست برای نخستین
بار آثارش را در یك گالری به نمایش عموم درآورد اندی وارهول از
سال 1961 تصمیم گرفت تصویر اشیا روزمره نظیر بطریهای نوشابه
را براساس هنر كمیك بهصورت چاپی كار كند. وی ابتدا آثارش را
با دست كار میكرد اما یك سال بعد از شیوه چاپ خاصی بهمنظور
تكثیر آثارش بهره جست. طی این سالها اندی وارهول با نمایش سری
گونه انبوهی از اشیا زندگی روزمره جنجالهای بسیاری را در
دنیای تخصصی هنر ایجاد كرد و رفتهرفته به سمت یك ضدهنرمند
پیش رفت سال¬1962
او در گالری جانین نمایشگاه نئو رئالیستها شركت كرد.
وارهول مدتهای طولانی جزو یكی از مهمترین هنرمندان پیشگامی
به شمار میرفت كه نماینده هنر پاپ بوده و آن را به مرحله عمل
و اجرا درآوردند. تصاویر پرترهای وارهول بهدلیل استفاده از
شخصیتهای مهم هنری و سیاسی جهان كه از روی عكسهای آنها كار
میشد به شهرت جهانی رسید در سال1963 وارهول كارگاهی را در
نیویورك تاسیس كرد كه تركیبی منحصر به فرد از محل كار و زندگی
برای هنرمندان و روشنفكران محسوب میشد. در این زمان بود كه
اندی وارهول به نقاشی پایان داد. تولید تابلوهای چاپی وی را
نیز علاوه بر همكاران، دوستان وی نیز بر عهده گرفتند.
در این اثنا نهتنها كالاهای مصرفی صنعتی مانند جعبههای مواد
شوینده یا ظروف كنسرو بلكه سری كاملی از رخدادهای تلخ و فاجعه
آمیز نیز به سوژه آثار وی تبدیل شدند. نخستین اثر بازآفرینی
شده وی از بریدههای روزنامه شكل گرفت كه درباره سقوط
هواپیماها و یا تصادفات خودروها بود. وارهول با استفاده از
تكنیك منحصر به فردی توانست كیفیت پایین عكسهای روزنامه را در
آثار خود بازسازی كرده و به كل آثار اعتباری ضروری ببخشد. به
این ترتیب وی برای مثال مقاله كوچك یك روزنامه را كه درباره
سقوط یك هواپیما نوشته شده بود در اندازههای بسیار بزرگتری
بازسازی میكرد.
با این روش وارهول نه تنها پیشامد ناگوار سقوط هواپیما كه به
خاطر بیان تند جزئیات رنج انسانها را نیز به تصویر كشید. اندی
وارهول در آثارش استنباط هنری خاصی داشت این شیوه درك وی از
هنر در تضاد آشكار با همه مفاهیم هنری قرار داشت كه در آن
همیشه هنرمند بخشی از هنر به شمار میرفت وارهول بر حیطه
فیلمسازی نیز اشراف كامل داشت. همانند آثار نقاشی، وی در
فیلمهایش نیز رخدادهایی از زندگی روزمره را به تصویر میكشید
البته وارهول فیلمهای تجاری نیز ساخته است مانند فیلمی كه وی
سال1966 ساخته بود این فیلم در سینما با اقبال بالایی روبهرو
شده و موفقیتهای بسیاری را در پی داشت.
وی در همان سال انجمنی را تاسیس كرد كه مشخصه اصلی آن پیوند
میان هنر و زندگی بود؛ همان چیزی كه از ابتدا جزو آرمانهای
وارهول به شمار میرفت. به گفته كارشناسان این هنرمند همه فن
حریف در تحقق هنر مفهومی نیز به همان اندازه هنر تكنیكی پیشتاز
خوبی محسوب میشود. اندی وارهول حتی در عرصه نویسندگی تئاتر و
رمان نیز سررشته داشت البته موفقیت وی در این زمینه به اندازه
آثار هنری وی نبود. برای مثال نمایشنامهای كه وی برای تئاتر
نوشته بود فروش چندانی نداشت كتاب وی نیز فقط در حد معمول و
متوسط به فروش رسید.
درحالیكه مجموعه عكس وی كه سال1986 با عنوان آمریكا منتشر شد
توانست موفقیت یك اثر پرفروش را از آن خود كند. در سال1980
وارهول با دوستان هنرمندی چون كیت هرینگ و میشائل باسكائیت
همكاری میكرد نتیجه این همكاری شكلگیری تابلوهایی بود كه در
آن هر هنرمند با تكنیك خاص خود كار میكرد ولی در نهایت آنرا
روی یك بوم نقاشی تركیب میكرد. اندی ورهول سرانجام در 22
فوریه 1987 در نتیجه عمل كیسه صفرا در كلینیكی در نیویورك چشم
از جهان فرو بست.
|