پيش
از شروع شايد خوب باشد که کمي از خودتان بگوييد. کجا
به دنيا آمده ايد، چند سالتان است، در سالهاي پيش از
انقلاب در ايران چه مي کرديد.
نصيبي:نمي دانم اصلاآنچه که مربوط به گذشته من است به
درد کسی ميخورند يا نه؟
البته مردم کنجکاو هستندکه درباره گذشته آرتيست های
سرشناس بيشتربدانند اما من نه آرتيستم نه انقدر مشهور
که کنجکاوی برانگيزد. اما خوب دليلی هم نيست که
بخواهم اين سئوال را بی جواب بگذارم.
من به هنگام ماموريت پدرم در کرمانشاه بدنيا آمدم ،اما
کرد نيستم او افسر ارتش بود ومغضوب رضاشاه وبه گفته
خودش برای اينکه ار دسترس شاه دور باشد به ماموريت های
دور می رفت. آن ز مان ميزان افسران ارتش محدود بودند
و اسم پدر من قسمت بود که نامی بود مشخص وهربار
که اسامی افسران برای ترفيع درجه به شرف عرض می رسيد
نام پدر من خط می خورد . يکبار رضاشاه برای ديدار
آتاتورک به ترکيه رفته بودو دستور داد که ترفيع ها را
در غيبت او بدهند که در آن سال پدرم از درجه سروانی
به سرگردی رسيد ودر همان درجه هم بازنشسته شد وهميشه
هم ميگفت که اگر به ارتش وارد شويم ما را نخواهد
بخشيد. من نتنها اين نصيحتش را آويزه گوش کردم بلکه به
خدمت سربازی هم که گفته می شد مقدس است تن در ندادم
وچند سال در گير اين مسئله بودم. يکبار قرعه بنامم
اصابت کرد که از ديوار پادگان عشرتيه بالا رفتم و پا
به فرار گذاشتم . يک وقت هم بودکه مشمولين متواری را
در خيابان ها دستگير می کردند در آن زمان از ترس
ژاندارم ها چند ماه درخانه ماندم . سرانجام با
تقبل 1000تومان جريمه ،معاف شدم .اتفاق روزگار اينکه
بعد از انقلاب من وچندمليون ايرانی زادگاهمان را ترک
گفتيم ومن هم اينبارنه از ديوار پادگان بلکه از مرز
زمينی مملکتی که سراسرش پادگان شده بود ( اين سفر
زمينی از تهران تا سارزبورک اطريش هم ماجرايی
دارد)فرار کردم ودر اينجا وتبعيد چند سالی همه با هم
مخالف سرسخت جمهوری اسلامی بوديم وبه کمتر از سقوط
رژيم رضايت نمی داديم وانقدر سخت گير بوديم که اگر
کسی برای کاری به اطراف سفارت هم میرفت وضعيت ناجوری
پيدا می کرد .اما همين انسانهائی که سفارت را جاسوس
خانه می دانستند با اولين چراغ سبز رژيم جواب مثبت
دادند. اکثرپناهندگان گرامی راه رفت وآمدشان به
دارالخلافه گشوده شد . ديگرکار به آنجا رسيده که به
اطرافم که نگاه می کنم کسی نمانده که پاپش به سفارت
باز نشده باشد يکی ازهمين پناهندگان سابق از من
پرسيد
:
تو
چرا خودتو لوس می کني ؟ ديگه وضع فرق کرده حتی مامور
های سفارت هم با ادب شده ا ند. خوب يه سفر برو داخل ،
کاری بهت ندارن خودشون گفتن که پناهندگانو عفو کردند
.
به اين يار مهربان گفتم خوب اگر آنها با من کاری
نداشتند و امامن با آ نها حرفی داشتم اونوقت تکليف
چيه؟ وديگر اينکه مگر عناد من يا ما بارژيم ربطی به
ميزان ادب ماموران سفارت داشت؟ حالا فرض کن من هم به
آن مکان مقدس قدم بگذارم وقتی ورقه عفو جلويم قرار می
گيرد تا امضاء کنم يک دفعه جوش بپاورم و بگويم:
شما کشته ايد، سربريده ايد، گردن زده ايد،سربه نيست
کرده ايد ،سنگسار کرده ايد. در زندان های شما به
دختران 12 ساله تجاوز شده . شما در سالهای 60 و67
هزاران نفر را در گور های دسته جمعی خوابانده ايد
،شما مردم را به فقر وبدبختی کشانده ايد ،شما َ دامنه
فحشا را گسترش داده ايد، شما حقه وافور را دست کودکان
12 ساله داده ايد ،شما از کشته ها پشته ساخته ايد ،
شما...چرا من بايد بخشيده شوم؟ خوب آن مامور مهربان
چه واکنشی نشان می دهد؟ ايا با گشاده رويی اجاره ورود
منو به دارالخلافه امضاء خواهد کرد؟اتقاقا اگر به
تفاهم برسيم بدم نمی آيد که در دوران آرامش ، نه
الان که ممکن است يک روز صبح که آقای بوش خلقش تنگ
باشد فرمان دهد چند تا بمب هم محض دست گرمی به سوی
پارچين شليک کنند ، ده ،بيست روزی ميهمان اين آخوند
های ميهمان نواز باشم. می گويند يک رستوران با نام
آبگوشت سرا گشوده شده که پاتوق پناهندگان اسبق است.
بسيار مشتاقم آبگوشتی را در آبگوشت سرا صرف کنم.
انگار موسيقی سنتی زنده هم اين مجلس بزم را دو چندان
دلچسب کرده است.
ناظر:
جناب نصيبي، پيش از پرداختن به شعار هاي شما، بفرماييد
شما که نه آرتيست هستيد و نه معروف، چرا کشور را ترک
کرديد؟ اينهمه آدم معمولي در ايران زندگي مي کنند، شما
هم يکي از آنها؛ فرار از چي؟ آيا هيچ ارتباطي به حرفه
شما نداشت؟
نصيبي: اين گفتگو در آغاز است و شايد اگر چندسئوال
وجواب با هم داشته باشيم ديگر برخی جواب های من، تعچب
برانگيز جلوه نکند ، من وقتی مطلبی می نويسم ويا
گفتگويی دارم يا جايی برای سخنرانی دعوت شده ام وحتی
در برخورد های شخصی ونشست های خانوادگی بی آنکه تعمدی
داشتم باشم واژه هايی بکار می گيرم ويا مسايلی را مطرح
می کنم که شايدبه ظاهر ربطی هم به سئوال طرح شده ويا
مسا يلی که ميخواهم بشکافم ندارد اما اين شيوه در من
شکل گرفته نمی دانم می شود عوضش کرد ويا اصلا لزومی
به تعيير آن هست يا بايد به همين سبک و سياق، قبول يا
ردش کرد . جواب من به بخشی از اولين سئوال شما هم
ظاهرا تعجب برانگيز جلوه کرده است ، من گفته بودم:
نمي دانم اصلاآنچه که مربوط به گذشته من است به درد
کسی ميخورند يا نه؟البته مردم کنجکاو هستندکه درباره
گذشته آرتيست های سرشناس بيشتربدانند اما من نه
آرتيستم نه انقدر مشهور که کنجکاوی برانگيزد.
من نميدانستم که موقعيت خانوادگی من محل تولد ويا
رشدم و... برای کسی جالب هست يا نه؟ يعنی شک داشتم نه
يقين ، خوب شکم را بيان کردم ، من واژه آرتيست را
دراينجا با معنی متداولش بکار گرفتم که در وصف
بازيگران بيشتر بکار گرفته می شود ومردم ما هم
بيشتر علاقه نشان می دهند زندگی پشت صحنه آنها را
بدانند وحال اگر معنی ديگرش که به هنرمندان بطورعام
هم اطلاق می شود مد نظر باشد من خودم را هنرمند هم
نمی دانم. وقتی اين گفتگو بازتر شد ومن گذشته ام را
بدون رتوش بازگو کردم خوانندگانی که من را نمی شناسند
ويا کم می شناسند در خواهند يافت که من کی هستم وچه
کرده ام ،نه اهل شکسته نفسی ام ونه ميل به بزرگ نمايی
خود وکارم را دارم . من و همراهانم در سينمای آزاد
ايران در سر نوشت اين سينما وحتی موقعيت کنونی آن که
آخوندها غصبش کرده اند نقش تاثير پذير داشته ايم اگر
کسی که از کارنامه گذشته من بدرستی مطلع بوده منکر
اين واقعيت باشد در خوشبينانه ترين تعبير به خاطر نحوه
نگاه امروزين من به سينمای جمهوری اسلامی وتاثيری که
آين آگاهی دهندگی در رسوايی زد وبند های رژيم برای
بزک چهره آلوده به خون ج.ا داشته جايشن سوخته وبا کم
جلوه دادن به اين واقعيت ميخواهد حرف های امروز مرا
کم اثر کند .برای نمونه ابراهيم نبوی که خودش به
هنگام انقلاب فرهنگی خمينی کبيرش چماق دار ی بود که
دانشجويان را مضروب ومجروح می کرد به هنگامی که شيرين
خانم برنده لاتاری بالماسکه نوبل شده بود ومن در
مصاحبه ای دلايل اهدا اين جايزه را در ابعاد متفاوت
شکافتم بی آنکه برای اين آقای طنز نويس باند خاتمی
ارزشی قايل باشم وحرفی در باره اش گفته ويا نوشته
باشم انگار رگ ناموس پرستی دوم خردادیش گل کرده بود
به نيابت بزک بانو برعيله من مقاله مفصلی نوشت که
دقيقا همين هدف را نشانه گرفته بود یعنی با ناچيز
نگاشتن کار گذشته من ميخواست تاثير اين نوشتار را
محدود کند .
من گفتم اينقدر سرشناس نيستم ونه گفتم ناشناس هستم
اتفاقامن در گذشته سر شناس هم بودم چون يک برنامه
سينمايی را در شبکه سراسری تلويزيون هم تهيه واجرا می
کردم علاوه بر
خانواده
سينما ومحافل روشنفکری مردم عادی هم می شناختنم. اما
وقتی من وبسياری ديگر به گفته نعمت آزرم به اين طرف
دنيا پرتاب شديم بايد از صفرشروع می کرديم آنها که
گوشه عزلت خزيدند ويا از حرفه گذشته شان جدا شدند ويا
مسير کارشان را عوض کردند وياتماسشان با ايرانيان قطع شد خوب برای جمعيت ايرانيان
در تبعيد ديگر شناخته شده نيستند برای نمونه هوشنگ
بهارلو مدير فيلمبرداری ارزشمندی بود وهست در شرايط
تبعيد هم در زمينه کارش فعال است اما چون با مجامع
ايرانی تماسی ندارد فکر نمی کنم به غير از آنها که از
گذشته با او آشنا بوده اند کسی بداند که مدير
فيلمبرداری طبيعت بيجان سهراب ثالث وبسياری آثار
سينمای ايران (کارهای پرويز صياد، داريوش مهرجويی هژير
داريوش) بهارلو بوده است. اما من به محض اينکه کمی
وضعيتم سرو سامان گرفت کار گذشته ام را با باز گشايی
سينمای آزاد آغاز کردم وچون با ايرانيان هم در تماس
هستم خوب جمعی که در تبعيد هم رشد کرده اند و نسبت به
مسايل سينما هم کنجکاو هستند با نام وکار من آشنا شده
اند.
اما فرار از جهنم آخوندها ويژه مشاهير نبود وشعله اين
آتش ويرانگربه چنان ا بعاد گسترده ای پراکنده شد که
زن ومرد وپير وجوان دانشحو ودانش آموز مادر بزرگ
وپدر بزرگ راه هم در برگرفت. البته ارقام دقيقی از
وضعيت ايران گريختگان در دست نيست .اما فکر نمی کنم
تعداد کسانی که در زمينه های فرهنگی . هنری ويا
ُسياسیی فعال بودند وايران را ترک گفتندنسبت
انسانهايی به گفته خودتان معمولی که تاب تحمل حکومت
ملا ها را نياورند، رقم بيشتری را در بربگيرد.
البته نمی دانم من در بخش نخستين گفتگو چه شعار هايی
سرداده ام وقتی به آن شعار هاپرداختيد من هم اگر
جوابی داشته باشم مطرحش می کنم . اما بروم برسر اين
مسئله که من چرا وچگونه از زادگاهم کنده شدم.
وقتی رسيديم به سئوال شما در باره کارم در ايران به
تفسير در آن مورد صحبت خواهم کرد اما چون خروج من از
ايران مستقيما به کارم مربوط بود ناچارم در همينجا هم
خلاصه ای از فعاليت های جنبش سينمای آزاد که من در
ايجاد وگسترش نقش اصلی راداشتم توضيح بدهم.
به هنگام
انقلاب گروه سينمای آزاد ايران يک گروه گسترده بود در
20 تا شهرستان مراکزی ايجاد کرده بود، چهار جشنواره
جهانی سينمای تجربی را سازمان داده بود ودر هر سال در
مراکز شهرستانها جشنواره های محلی برگزار می شد. سينه
کلو ب سينمای آزاد در هر هفته بر جسته ترين آثار
سينمای جهان رادر سينمای سينه موند تهران به نمايش می
گذاشت ، 200 هنر جو در کارگاه های فيلمسازی سينمای
آزاد سينما می آموختند. يکی دوماه بعد از استقرار
رژيم خمينی پاسداران قطب زاده به دفتر سينمای آزاد در
سه راه عباس آباد کوچه طاهری ، کوجه دلارا حمله کردند
يکی از پاسداران به اطاق کار من آمد وتفنگش را روی
سينه ام فشار داد و با خنده گفت:
میترسی ؟
گفتم توبيا جای من بشين و من همين رفتار را با تو
داشته باشم بعد وضعيت خودت را بيان کن
تفنگش را پس کشيد ،نيش کريهش را باز تر کرد و گفت:
دسته کليد را بده
آنها کليد آپارتمان را ضبط کردند ودفتر ما مهر وموم
شد وسايل شخصی ما را هم با خود بردند وبسياری فيلم های
بچه های گروه را هم نابود کردند. خوب من کارمند
تلويزيون بودم از آن پس روزها می رفتم به تلويزيون
اطاق کارگردانها می نشستيم وچايی ميخورديم وبحث می
کرديم تا يک روز از دفتر فخرالدين انوار که بعدا
وسالها امور سينمايی جمهوری اسلامی در اختيارش بود
وانقدر دزديد که منتقلش کردند به شهرداری تا آنجا به
شيوه ای ديگر به
لفت
وليس ادامه دهد مرا خواستند وساعتی تعيين کردند که
بايد آنجا باشم . رفتم به دفتر آقای رئيس، ايشان
فرمودند که شما به کارگزينی اطلاع داده ای که ميخواهی
درقسمت کارگردانی فيلم بمانی اما ما چند صد تا
کارگردان داريم که بايد اخراج بشوند ما ميخواهيم شما
به کار گذشته ات وسينمای آزاد ادامه دهی . ديگر لازم
نيست برای تشکيل کلاس های سينما اطلاعيه همگانی منتشر
کنيد. خواهران و برادران پاسدار ی هستند که بايد
تعليم ببينند و قبلا انتحاب شده اند شما برويد وکارتان
را شروع کنيد .دست کرد در جيبش ودسته کليد ضبط شده را
به من برگرداند واما يک خواست ناقابل را هم داشت با
صراحت ووقاحت اعلام داشت ؛ايشان فرمودند.
الان دوران انقلابی است وضد انقلاب در صدد لطمه زدن به
اسلام وانقلاب؛ حضرت امام فرمان تشکيل ارتش بيست
مليونی مردمی را صادر فرموده اند وهمه ما بايد ضد
انقلاب را شناسايی ومعرفی کنيم وشما هم يا همراه
انقلابیيد يا ضد آن اگر همراه نيستيد که خداحافظ واگر
هستيد که بايد افراد متمايل به چپ را در گروهتان در
تهران وشهرستناها بما معرفی کنيد . کمی تامل کردم بی
آنکه بينديشم که جوابم چه عکس الاعملی خواهد داشت،
گفتم
:
آقای انوار در حکومت پيشين هم گاه فيلم های ما را
ساواک می برد ودر سر هم درست می کرد (بيشتر برای من
نه فيلمسازان) اما برای اين امور کسی از ما نظر نمی
خواست . ايشان گفت همين هست که گفتم ، ديگر تصميم با
خودتان . تصميم چندان نياز به تامل نداشت يا بايد در
کثافت درون اين رژيم حل می شدم وجوانان گروه را به دست
جلادان می سپردم ويا بی درنگ ايران راترک می گفتم.
اما چگونه ؟ همان لحظه تصميم گرفتم مقدمات خروجم را
فراهم کنم اما با هيج کس در اين باره حرف نزدم از فردا
تا يافتن امکانی برای خروج مرتب سرکلاس تدريس برادران
وخواهران حزب الهی حاضر شدم اين زمان ده روز بيشتر طول
نکشيد اما روزهای سخت ونفرت انگيزی بود . آنگاه يک
روز صبح که شاگردان حزب الهی در انتظار شروع درس در
کارگاه فيلم مانده بود ند ودر حاليکه مجبور بودم از
فرزند کوچکم غزاله که الان يک خانم وکيل جوان است و من
بهش جوجه وکيل میگم جدا شوم ؛ زادگاهم را به سوی آينده
ای مبهم ترک کردم.
ناظر
در بالا گفتيد که «يا بايد در کثافت درون اين رژيم حل
می شدم وجوانان گروه را به دست جلادان می سپردم ويا بی
درنگ ايران راترک می گفتم». آيا هر کس که در ايران
مانده و به کار هنري خود ادامه مي دهد، تن به اين
منجلاب داده است؟ فقره مخملباف و کيارستمي مشخص است،
البته اگر مايل باشيد مي توانيد نظرتان را بگوييد؛ اما
منظورم هنرمندان و پيشکسوتاني چون سيمين بهبهاني است
که اخيرا سفري به لندن داشته اند.
نصيبی:
چطور می توانم چنين حکم خطر ناکی را با اين قاطعيت
صادر کنم؟ اگر چنين تصويری واقعيت داشته باشد که ديگر
فاتحه آن مملکت را بايد خواند واميد به رهايی ، سرابی
بيش نخواهدبود . اين واقعيت است که جامعه روشنفکری ما
از آلودگی مبرا نيست ، فرصت طلبی ، نان به نرخ روز
خوردن، وساخت وپاخت، در اين جمع رخنه کرده است، اما
نمی شود حکم کلی صادر کرد، واين هم واقعيت دارد که
بخشی از اينان چند ماسک دارند، به ضرورت شرايط با ماسک
مناسب آن وضعيت ظاهر می شوند، ديگر اينکه جامعه هنری
ما يعنی ُسينماگرانِ، نويسندگان، نقاشان، موسيقی دانان
، خوانندگان، گرافيست ها، مجسمه سازان ، خطاطان و...
يک نيروی گسترده اي هستندکه قطعا نمی شود همه را خريد
.من گفتم اگر می ماندم می بايد در جنايت های اينان
سهيم می شدم .خوب اين وضعيت من بستگی به شغلم هم داشت،
ما با جوانان تماس دايم داشتيم توی کارگاههای سينمای
آزادهم کسانی رفت وآمد مي کردند که برای رژيم کنترلشان
مهم بود اين مسئوليت را به چه کسی بايد می سپردند؟ کسی
که بتواند در تسويه نيروهای مزاحم همراهشان باشد. اما
آيا برای نمونه همه کارمندان تلويزيون که در حدود 7000
نفر بودند، در چنين موقعيتی قرار داشتند؟ مسلما نه،پس
در معرض
چنين خطری هم نمی توانستند قرار بگيرند ، مگر اينکه
عضو گروهايی بودند که به خاطر مواضع ضد امپرياليستی
امام آماده هر نوع همکاری با آخوندها بودند. اما اگر
کسی ادعا کند که نه اينطور نبوده من به دليل تجربه
شخصی ادعايشان رانمی توانم بپذيرم .اما کسانی که پوست
وخونشان از اين رژيم بوده نيازی نداشتند وندارند که
چنين اخطار هايی را دريافت کنند،فرمان خمينی برای
آنها،حکم و فرمان خدايشان را داشت ،يادتان هست که
حجازی نامی به خمينی گفت، ای امام اگر امام زمانی بگو؟
من حتی کسانی که در بافت هم بوده اند مثل سازگارا ،
مهاجرانی ، خاتمی،شمس الواعظين ،سحر خيز و... در بخش
سياسی/ فرهنگی .يا مثل حاتمی کيا، افخمی، ، مسعود
کيميايی،محمدرضا درويش،مخملباف ونظايرشان در قسمت
هنری/ سينمايی را محکوم نمی دانم اينها متهم هستند .
بايد در يک دادگاه با صلاحيت براساس مترقی ترين قوانين
دنيای امروز با حق برخورداری از وکلای متبحر محاکمه
شوند اگر تبريه شدند که مثل هر شهروند ديگری زندگی
کنند واگر محکوم شدند به نسبت جرمشان عقوبت ببينند،
آنها که می گويند بايد بخشيدشان صلاحيت صدورچنين رايی
را از کدام دادگاه بدست آورده اند؟ اين متهمين حتی
براساس قوانين حقوق بشر (اين روزها جمهوری اسلامی
خواهان هم که پايه های اين حکومت ضد بشر را پی ريزی
کرده اند به اينگونه قوانين علاقه مند شده اند )
نمیتوانند بدون محاکمه راست ، راست بگردند واندر
مزايای آزادی بيان قلم فرسايی کنند ، اينان تا زمان
تشکيل دادگاه آزاد ومستقل نبايدحق داشته باشند که در
طراحی برنامه هايی که برای رهايی از شر اين حکومت
پيشنهاد می شود حضور داشته باشند وهمچنين نبايد گذاشت
ُسينمايی هايشان در جشنواره ها با سرفرازی شرکت کنند
يا متهمينی مثل مهاجرانی که وزير سانسور بوده وتاييد
کننده سنگسار و حکم قتل سلمان رشدی ،آزادانه در محافل
ومجالس ايرانيان تبعيدی نفوذ کند
.
من در اين سه سال که با دنيای اينترنت آشنا شدم درحدود
100تا مطلب نوشتم وقبلا هم در دوکتابم در زمينه مسايل
فرهنگی وغير سينمايی هم گاه نظر داده ام اما درمجموع
چند بار بيشتر به ضرورت در باره مسايل دور از حرفه ام
حرف نزده ام ،اما در مورد سينما دايم در جريان هستم
مرتبا برايم بريده بخش سينمايی مطبوعات داخل می رسد
از طريق چت وفاکس وتلفن هم همکارانم در داخل مرا از
آنچه آنجا می گذرد مطلع می کنند. گاه که در اطاق های
پالتالک سخنرانی دارم می بينم کسانی از ايران مي آيند
توی اطاق که درست همين حرفها ونظر های مرا دارند ويا
مسلم منصوری سينماگری که تا چند سال پيش داخل بود
حرفهايش ونطرش با من که سالهاست در تبعيدم همسان است
ويا امير عزتی ناقد سينما که چند ماه است از دست عوامل
رژيم گريخته (مصاحبه با امير عزتی شماره 4سينما در
ديدگاه*
) ويا اميد حبیبی نيا که مدت کوتاهی است به تبعيد آمده
نظرهاييِ کم وبيش مشابه ما را در باره سينمای جمهوری
اسلامی وپروپاکاندهنری در ج.ا مطرح می کنند (اميدحبیبی
نيا،پروپاگاندا ورسانه های جمهوری اسلامی. سينمادر
ديدگاه شماره 4)
من واقعا نمی دانم مجموع رفتار های خانم بهبهانی*
چگونه بوده است؟ با شنيدن وخواندن يکی دوتا مطلب هم
نمی شود به قضاوت نشست، ايشان آيا در توهم خرداد
76همراه شد يا نه ؟ايشان آيا، مانند بخشی از روشنفکران
ما سانسور چی را به خوب وبد تقسيم می کند وبرای نزول
خاتمی رياکار به مانند گلشيری ودولت آبادی ،به دوم
خردادی هاياری رسانيدياخير؟ اما آنچه مسلم است ايشان
در بافت اين حکومت نبوده اند وبسياری از مصائبی را که
حکومت به روشنفکران ميخواست تحميل کند نمی توانسته بر
دوش های ايشان سنگينی نکرده باشد.
اما جواب دقيق به اين سئوال را بايد کسانی بدهند که با
ايشان ارتباط دارند در سخنرانی های خانم بهبهانی حضور
داشته اند وگفته ها وسروده های ايشان ومجموعه رفتارشان
در کانون نويسندگان ايران رابه دقت پی گيری کرده اند
من تاکنون حتی يکبار هم در جلسات شعر خوانی وبحث
وگفتگوی ايشان حضور نداشته ام*.
اما در مورد سينما در باره هر کس که نظر داده ام پای
حرفم هستم ودهها سند وفاکت هم در باره نقطه نظرهايم
داشته ام ودارم و در سينما هم نمی شود گفت همه آنها که
در داخل مانده اند، آلوده شده اند اينها که دايم توی
فستيوال ها می چرخند يک سياهه 7 يا8 نفره را بيشتر
تشکيل نمی دهد ،سينمای ايران يک خانواده 4000 نفره است
که اتفاقا مقاومت هايی هم در برابر قلدری از جانب اين
خانواده ستم کشيده ديده شده است .البته سينما يک هنر
جمعی است(منظورم نوعی ازسينمای تجربی يا زيرزمينی و...
نيست)یعنی فيلمبردار ، بازيگر ، تدوينگر، سازنده
موسيقی متن ، فيلمنامه نويس، گريمور... هم در ارزش
بخشيدن به يک اثرسهم دارند . اما ما هنوز نرسيده ا يم
به کارهای من در دوران تبعيد که نوشتن مقالاتی در باره
سينما هم بخشی از آن بوده است .وقتی به آنجا رسيديم
خوب در اين مورد ، موقعيت و وضعيت سينما در ايران
امروز توضيح بيشتری خواهم داد . ديگر اينکه هر کس هم
که از ايران گريخته پاک وطاهر نزيسته است. حکومت چه در
زمينه هدف های سياسی وچه اهداف فرهنگی . هنری اش از چه
کسانی جزء همين جماعت خارج کشور نشين که خودشان را
اپوزُسيون مترقی هم مي نمايانده اند بهره برده است ؟
اگر ضرورتی داشت در اين مورد هم می شود بيشتر صحبت کرد.
ناظر
کارکرد اين 3992 نفر عضو خانواده هنر هفتم، که «آلوده»
نشده اند، در اين 26 سال چه بوده، و سينماي آزاد تا
کجا توانسته رابطه ارگانيک با آنها ايجاد کند؟ تأثير
7- 8 نفر سينماگر «آلوده» بر همه علاقمندان به سينما
روشن است؛ اما تأثير کار ديگر سينماگران بر جامعه چه
بوده است؟
نصيبي:اگر اين نظر من که گفتم: سينمای ايران يک
خانواده 4000 نفره است که اتفاقا مقاومت هايی هم در
برابر قلدری از جانب اين خانواده ستم کشيده ديده شده
اين معنی را می دهد که 3992 عضو اين خانواده پاک مانده
اند ومبارز بوده اند وخوب تقصير من است که برای بيان
مقصود جمله هايی نارسا بکار گرفته ام.
همانگونه که نمی شود گفت که همه آلوده اند نمی توان با
قاطعيت همه را از هر نوع آلودگی مبرا دانست، خوب بافت
سينمای جمهوری اسلامی يک بافت امنيتی است و البته می
شود در اين شرايط هم پاک ماند اما بايد از خيلی از
امتياز ها بگذری، از شرکت در جشنواره ها محرومت می
کنند، وام بانکی به تو تعلق نمی گيرد، از وسايل فنی
مجانی، برای امور فنی فيلم، و...خبری نيست، فقر،
بيماری وقرض، دستمزد حق گويی و نيالوده ماندن تواند
بود البته اگر شانس بياوری و سر به نيستت نکنند.
سينمای آزاد در تبعيد که تمام امکاناتش دريک اطاق 3× 4
جمع شده چطور می تواند با همه اينها رابطه ارگانيک
برقرار کند و از حال و روز همه اطلاع دقيق داشته باشد؟
ما حتی اين امکان مادی را نداريم هزينه کار همراهانی
که در داخل ايران مطبوعات سينمايی را برای ما می
فرستند و يا با تلفن خبرهای سينمايی را برايمان بازگو
می کنند تامين کنيم. از چند سال پيش، که انقلاب
!!خرداد 76 به وقوع پيوست، ادامه کمکی که از اداره
فرهنگ زارلند بما می شد منوط به اين شد که ما از داخل
هم فيلم ها ی منتخب واواک و وزارت ارشاد وسخنران
بياوريم چون من زير بار نرفتم اين ياری ها هم متوقف
شد و تنها پشتوانه مادی ما دستمزدی است که من در ازاء
سخنرانی هايم دريافت می کنم. اما حتی اگر بودجه هم
داشتيم نمی توانستيم از حد اسنادی که هم اکنون بدست
می آوريم چندان فراتر برويم و از جهت ديگر وقتی در
حکومتی چنان فساد دامنگير می شود که هوايی که مجبور به
تنفس آن هستی مسموم است و تنها راه امکان گرفتن،
چاپلوسی وفرمانبری باشد، خوب جمعی مقاومت می کنند و
عده ای هم همراه می شوند. داريوش مهرجويی قبل از
انقلاب يک فيلمساز معترص وخوشنام بود که فيلم دايره
مينايش با بی پروايی و موثر مسئله دلالهای خون را مطرح
می کرد و حکومت نسبت بدان حساسيت نشان داد و کار فيلم
به توقيف کشيد. اما همين فيلمساز در حکومت آخوندها
بند، بند فرمان های وزارت ارشاد را نه فقط رعايت بلکه
تبليغ می کند، سانسور را مفيد می داند، حذف بوسه را در
فيلم به اعتقادات سنتی مردم ربط می دهد نه سانسور چی
های وزارت ارشاد و از سينمای خط دار واسلامی حمايت می
کند. همينطور در حکومت پيشين عباس کيارستمی وهنرمندان
ديگر ممکن بود به دليل ترس از ساواک عليه سانسور حرفی
نزنند اما ديگر سابقه نداشت که سانسور را باعث افزايش
خلاقيت بدانند. چرا اينان دامنه چاپلوسی را اينقدر
وسعت می دهند؟ چون برای حکومت اسلامی اين کفايت نمی
کند که فقط سکوت کنی بلکه هر لحظه مجبوری تائيدشان هم
بکنی تا در گود بمانی. خوب اگر رژيم توقع نداشت که
برای توجيه اعمال سانسور، سينماگران خود همراهش باشند.
شخصيت متزلزل وسازش کار و نان به نرخ روز خور جمعی از
اينان هم مخفی ميماند. وقتی وزارت ارشاد برای اهالی
سينما ، نماز جماعت اجباری برقرار کرد، تمرد ها
سرانجام اين طرح را متوقف کرد. همينطور، اينها
ميخواستند که با توسل به شگردی که برای نشر بکار
گرفتند، به فرمان نامه های سينمايی شکل قانونی دهند تا
در مجامع بين الملی هم بتوانند دليلی برای اعمال آن
داشته باشند، سيف الله داد طرح قانون سينما را آماده
کرد تا به مجلس دست نشانده دوره ششم ارايه دهد اما
همين طرح به خاطر اعتراض ها آنگونه که من بيادم مانده
به انجام نرسيد. همينطور در جريان اتنخابات فرمايشی
خرداد 76 هم خوب بودند کسانی که زير بار امضاء آن نامه
ننگ آور که جنايتکار محکوم شده ای چون خامنه ای را
رهبر فرزانه لقب می داد نرفتند اما کسانی که امتياز از
حکومت می گيرند مثل جعفر پناهی؛ رخشان بنی اعتماد،
تهمينه ميلانی، جليلی، انتظامی، قطب الدين صادقی،
نوشابه اميری (نوشابه خانم الان مقيم پاريس شده و
سخنران مجبوب جلسات اپوزسيون مترقی! )، مهتاج نجومی،
بهزاد فراهانی، بهروز افخمی و... در صف اول تائيد
کنندگان قرار دارند. همينطور دربرنامه چندش آوری که
برای تجديد بيعت با خمينی تنظيم کردند و طی آن برنامه
آهنگران نوحه ميخواند و کيارستمی، مسعود کيميايی و
مهرجويی، و انتظامی، داريوش ارجمند، احمدرضا درويش
و... با ريتم نوحه خوانی وی سينه ميزدند آيا همه به
اين حدخفت تن دادند؟ نه ليستی که از زائران مرقد مطهر
امام در نشريات داخلی چاپ شده بود 30 يا 40نفر را
بيشتر در برنمی گرفت تازه در همين موارد هم من رژيمی
را که برای کار در آن بايد دايم در برنامه هاي نمايشی
اش حضور يابی مقصر اصلی دانسته ام نه آنها که برای
بقای کارشان به اينگونه مجالس آرايش می دهند.
اين خانواده گسترده هم تافته جدا بافته ای از کل جامعه
ما نيستند که دريک حالت بی تفاوتی و برزخ قرار دادند
نه همراه رژيمند و نه با قاطعيت جلوی آن می ايستند.
جشنواره سينمايی ای به اسم فجر که هر سال و به ميمنت
به قدرت رسيدن آخوندها برگذار می شود ويترين تبليغاتی
رژيم است که خود سينماگران اسمش را گذاشته اند جشنواره
زجر.
می دانيم که اين جشنواره از معدود جشنواره هايی ست در
دنيا که فيلم ها را به شدت از زير تيغ سانسور عبور می
دهد، البته برخی از شرکت کنندگان فستيوال مثل حاتمی
کيا که از جنس خودشان است ممکن است به اين گونه اعمال
اعتراض کنند اما اين اعتراض ها از زاويه چنين کسانی
وقتی اعلام می شودکه کارخودشان را قلع و قمع کرده اند
به محض اينکه به نوعی کارگردان با مقامات کنار می آيد
سرو صدا ها ميخوابد. اما هستند کسانی که به نفس اعمال
سانسور انديشه معترض می شوندکه بدليل جو خفقان و ارعاب
صدايشان را کسی نمی شنود، چرا که انعکاس صدای
سينماگران فقط از طريق خانه سينما و انجمن های سينمايی
که وابسته به دولتند و تابع فرمان های حکومتی می تواند
بازتاب يابد و شما نمی توانيد از واکنش اکثريت خاموش
اين خانواده در موردجنايت ها و قتلهای رژيم و حرکت های
دانشجويی مطلع شويد و يا اعتراض عمومی به سانسور
وحشتناک فيلمها (بعداز دوم خرداد 76 واژه تلطيف شده
جرح وتعديل را جانشين سانسور کرده اند) آنگونه که
مثلادر بيانه نويسندگان و شعرا با عنوان ما نويسنده
ايم، شاهد آن بوديم از جانب سينماگران درجايی منعکس
نشده است، اگر توجه داشته باشيد اطلاعيه گستاخانه
نويسندگان هم آنگاه انتشار يافت که هنوز رژيم نتوانسته
بود با فريب هيات مديره آنها را زير چتر خود فرا خواند
وقتی کانون نويسندگان را به سمتی کشاندند که اجازه
رسمی برای کارش بگيرد نه چنين اجازه ای برايش صادر شد
و نه ديگر اقدام شجاعانه ای از کانون سر زد. رژيم الان
به حدی از درون پوسيده است که مردم اگر از اين حالت
ترديد و بی تفاوتی بدر آيند و به اقدام عملی دست بزنند
اين رژيم پوشالی به سرعت فرو خواهد ريخت. ديديد که در
جشن چهارشنبه آخر سال که چندسال است به يک اعتراض و
فرياد نسل جوان بدل شده با اينکه رژيم خودش را کاملا
آماده کرده بود و مقامات نظامی مردم را تهديد به زندان
وشلاق وشکنجه هم کرده بودند اما خودشان اذعان کردند که
قادر به کنترل اوضاع نشدند. همينطور بعد از مسابقه
فوتبال با ژاپن قدرت اداره يک زمين صدهزار نفره را هم
نداشتند با اينکه به گفته خودشان 6 هزار پليس مصلح
مامور سرکوب هم در داخل زمين مستقر کرده بودند . خوب
اگر فقط چند صد هزار از جمعيت شهر 15 مليون نفری تهران
(حتی اگر شهرستانها هم بی تفاوت بمانند) به خيابان
بريزند، دامنه اعتراضها قابل کنترل نخواهد بود و گسترش
خواهد يافت. هيچ بعيد نيست که همين جمع قادر باشند شر
اين حکومت را با کمترين هزينه از سر مردم ما کم کنند.
در اين موقعيت ويژه و با توجه به مسئوليتی که هنرمند
دارد آيا اين سکوت و بی تفاوتی اينان (همه وابستگان
جامعه فرهنگی / هنری نه فقط سينماگران) خود شانه خالی
کردن از زير بار مسئوليت معنی نمی دهد؟ اين مبحث
جداگانه ايست که بايد به جای خودش بدان توجه کرد ، اما
حرف من که قالبا هم بد تعبير می شود اين واقعيت است که
همه سينمای ايران، اين چند نفر که دايم توی جشنواره ها
پرسه می زنند نيستند و همينطور اديبان ما هم به چند
نويسنده و شاعری که ميزبانانشان بنيادهايی مثل هنريش
بل آلمان هستند و يا دانشگاهها و مراکز علمی دانشگاه
لندن، و يا سازمان های مشابه در شهرها وکشور های ديگر
و يا کانونهايی نظير سخن (پيرو خط فکری فرخ نگهدار
ودارودسته اش ) محدود نمی شو ند.
ناظر:
نقش و هدف سينماي آزاد چه بوده و چه خواهد بود؟
نصيبي:برای اينکه بگويم نقش و هدف سينمای آزاد چه بوده
خوب بهتر است بگويم اصلا سينما آزاد خود چه بوده؟ چرا
و چطور بوجود آمده است؟ برای جواب هم بايد عقربه زمان
را به عقب بکشيم و برسيم به سال 47 که سينمای آزاد
متولد می شود و سالهای قبل از آن. در اين سالها سينمای
متداول ايران که دکتر هوشنگ کاوسی ناقد بنام سينما
واژه فيلمفارسی را برايش ابداع کرد، سينمای ايران را
قبضه کرده بود، اکثرفيلمها فاقدهرنوع ارزش هنری بود،
سوژه ها تکراری بود و تقليدی ناشيانه و به شدت اّبکی
از سينمای تجارتی هند، اگر گاه اثر قابل اعتنايی ساخته
می شد با شکست تجارتی فيلم، سازنده اش يا فيلمسازی را
رها می کرد و يا خودش را بايد درون اين سينما حل می
کرد، فيلمهايی مثل خشت و آينه (ابراهيم گلستان) شب
قوزی (فرخ غفاری) سياوش در تخت جمشيد (فريدون رهنما)
که به فاصله های دور از هم ساخته شده بود و تعلق به
جبهه سينمای روشنفکرانه ايران داشت نتوانسته بود تاثير
مهمی در روند فيلمسازی آنروز بگذارد و بازار همچنان در
دست فيلمفارسی سازان مانده بود اما نسل جوان آنروز از
اين وضعيت به تنگ آمده بود نياز به بوسيله بيان داشت
تا صدايش را عليه اين بساط بلندکند، اما چگونه؟ وسيله
بيان يک نقاش ، قلم مو وبوم است، برای يک نويسنده
وشاعر يک دفترچه سفيد و يک مداد کفايت می کند که آسان
فراهم می شود اما وسيله بيان يک فيلمساز دوربين است،
خوب آن زمان که ما ميخواستيم کار کنيم برای فيلمهای
معمولی کادر 35 ميليمتری متداول بود و دوربين های 16
ميليمتری هم دونوع بود، نوع حرفه ای اش برای تلويزيون
کار برد داشت و دست غير حرفه ای ها به آن نمی رسيد و
نوعی که ما می توانستيم فراهم کنيم دوربين های 16
ميليمتری کوکی بود که اگر با هزار زحمت دوربين را
فراهم می کرديم و بازيگران را هم از ميان دوست و
آشنايانمان انتخاب می کرديم و اين مراحل هم به نوعی طی
می شد فيلم در لابراتوار می ماند. آنوقت استوديو بديع
تنها استوديو برای شستشوی فيلم بود که اين حرف ها سرش
نمی شد تا پول را رويت نمی کرد فيلم شسته شده را تحويل
نمي داد. اگر با تضمين و يا قرض اين مرحله را هم پشت
سر می گذاشتی بايد برای تدوين و صداگذاری فکری می کردی
و حالا احتياح به ميز مونتاز و استوديوی صدا داشتی، در
اين شرايط يک جوان مشتاق سينما برای پاسخ به نياز هايش
سدی جلويش می ديد. کم نبودند کسانی که با برخورد با
اين گونه موانع، اشتياق در وجودشان کشته شد و به راه
ديگری رفتند، من خودم جزء همان جوانان بودم که کارم را
با همان دوربين های کوکی 16 ميليمتری و با دست خالی
شروع کرده بودم و اين موانع را خوب می شناختم و لمسش
کرده بودم. البته همان زمان در بازار دوربين های 8
ميليمتری هم بود که در خانواده هايی که وضعيت مالی
بهتری داشتند بيشتر پيدا می شد خوب کار با اين وسيله
خيلی ارزان تر تمام می شد اما کسی فکر نمی کرد که بشود
از اين امکانات ارزان برای کار جدی مدد گرفت از اين
دوربين ها برای تولد يا عروسی يا تعطيلات آخر هفته
بهره گرفته می شد، فيلمهای 8 ميلیمتری پورنو هم در
بازار يافت می شد که يا سوقاتی فرنگ رفته ها بود و يا
بطورقاچاق وارد ايران می شد در اين جو بود که ژيلا
مهرجويی ( خواهر داريوش مهرجويی) ابراهيم وحيد زاده و
ابراهيم فروزش و من يک کلوب سينمايی ايجاد کرديم و
سعيد محمدی هم بعدا به ما پيوست. اين کلوب در ابتدا
چند فيلم دانشجويی که 16 ميليمتری بود در يک کودکستان
به نام کاخ کودک برای 30 نفز نمايش داد، بعد از يکی دو
ماه کار، ما اعلام کرديم اگر کسانی هستند که با دوربين
های 8 ميليمتری کار می کنند خودشان را به ما معرفی
کنند، همايون پايور، شهريار پارسی پور و پسر خاله هايش
نصر الله و فريدون شيبانی، بهنام جعفری اينها خودشان
بطور انفرادی کار می کردند، با ما و با هم آشنا شدند و
ما فيلمهايشان را در سالن دانشکده هنرهای دراماتيک
نمايش داديم و خودشان هم در جلسه بحث روی کارشان حضور
داشتند، حرف ما اين بود که ارزش يک فيلم به ذهنی که
پشت دوربين نشسته بستگی دارد نه امکانات تکنيکی. بهر
حال ما کارمان راتازه شروع کرده بوديم و هنوز جدی مان
نمی گرفتند حتی سينماگران جبهه روشنفکری هم با تمسخر
به ما و کارمان برخورد می کردند و برايمان جوک می
ساختند، اما فريدون رهنما سينماگر وشاعرکه از نام و
اعتبار بسيار برخورداد بود برخلاف جوّ کلی حاکم به
پشتيبانی ما آمد و حضورش در شکل گيری و دوام گروه ما
موثر بود و ما البته به تدريج رشد کرديم و سينمای هشت
ميليمتری ديگر از موقعيت متزلزل گذشته اش جدا شد جمعی
از همان تمسخر کنندگان سابق، ستايشگران بعدی ما شدند و
سينمای 8 به يک امکان بيانی جدی و تاثير گذار تبديل شد
و اين امر به آسانی بدست نيامد ده سال عمر سينمای آزاد
در ايران با نشيب و فراز های بسياری همراه بود به خصوص
که ياران روزهای آغاز کار هر کدام به دلايلی رفتند من
ماندم و سينمای آزاد راهش را ادامه داد. سينمای آزاد
در کارگاهايش در تهران و مراکز شهرستانها بيش از
1000فيلم ساخت. من حق می دهم به خوانندگان که اگر تهيه
1000 فيلم در يک گروه را باور نکنند اما اين امر
واقعيت داشت. سرانجام اين که سينمای آزاد بمانند درختی
بودکه به بارنشسته بود وجمهوری اسلامی به موقع برداشت
محصول سر رسيد و آن را به نفع خود مصادره کرد. اما
همانگونه که در آغاز مصاحبه هم گفتم سينمای آزاد علاوه
بر ايجاد کارگاهای فيلمسازی، سينه کلوب هم داشت سمينار
و فستيوال هم برگذار می کرد؛ نشريه و کتاب هم منتشر مي
کرد، خوب در اينجا و در شرايط تبعيد خودش را با وضعيت
جديد تطبيق داد. من سالهای آغاز تبعيد در همين شهر
زاربروکن آلمان کارگاه فيلم هم راه اندازی کردم اماا
لان شرايط فرق کرده سينمای 8 به تاريخ پيوسته، وسايل
باقیمانده آن کم کم سر از موزه ها در می آورد؛ در
اروپا هم اينگونه باشگاهها ديگر فعال نيستند و دوربين
های ويدئو جانشين دوربين های 8 و سوپر 8 شده است. ما
الان آن بخش از فعاليتمان را که ادامه اش ضروری است
حفظ کرده ايم و علاوه براين ما در تبعيد هستيم، وظيفه
داريم در رهايی مردم در بندمان هم سهمی داشته باشيم و
چون رژيم جمهوری اسلامی به مانند بسياری از رژيم های
سرکوبگر ( کشورهای امريکای لاتين به خصوص شيلی بعد از
کودتای امريکايی پينوشه وحکومت سرهنگها در يونان ويا
در آلمان هيتلری و...) ازهنر ها به خصوص سينما
استفاده سياسی می کند مقابله با اين شگرد ملا ها هم
يکی از وظايف ماست که فکر نمی کنم در انجام اين وظيفه
خيلی قصور کرده باشيم.
اما چه خواهيم کرد بستگی به آينده دارد اما اين را می
دانم که بايد بيشتر ومصمم تر کار کنيم و آگاهانه با
برنامه های نمايشی اين شيادان تاريخ مقابله کنيم.
ادامه گفتگو...
نصيبی:
من دو روز گذشته چند ايميل و تلفن داشتم که پيرامون
اين گفتگو وسئوال ها وجواب ها ی مطرح شده نظر هايی
داشتند که البته من به ياران کنجکاو جواب دادم که
بهتر است اول صبر کنند تا همه گفتگو چاپ شود وبعد
قضاوت کنند.خواهش ديگر من اين بود که خودشان مستقيما
با ديدگاه تماس بگيرند اما چند تاتلفن هم داشتم که از
من خواستند که بگويم در کجای مصاحبه من به شعار متوسل
شده ام؟ ظاهرا اشاره شان به بخشی از سئوال شما بود که
گفتيد قبل از پرداختن به شعارهای شما.... البته من
شعار را هم بد نمِيدانم اما به جای خودش، یعنی در
تظاهرات ، نمی شود مسايل را تحليل کرد پس خواستهايمان
را در واژه های فشرده بيان می کنيم اما در گفتگو اگر
مصاحبه شونده به شعار پناه ببرد می شود اين استنباط را
کرد که چون در جواب در مانده به شعار متوسل شده است،
بهمين جهت اگر بعد از چند سئوال و جواب هنوز هم
معتقديد که من شعار سر داده ام خوشحال می شوم تا موردش
را بگوييد تا هم خودم بدانم و هم برای خواننده جای
ابهامی نماند. بعد از اين ياد آوری برويم برسر جواب به
سئوال های جديد.
ناظر:
جالب مي شد اگر اي ميل ها را به من هم ارسال مي کردند،
شايد در بطن اين گفتگو به موارد فوق برخورد کنيم. اما
با اجازه اول به سوال هايي که روي ميز دارم بپردازيم.
من بعنوان کسي که فيلم را براي تفريح نگاه مي کنم و
سررشته اي از پيچ و خم هاي «هنر هفتم» و صنعت فيلمسازي
ندارم، گاه گداري به نقد هايي از کيارستمي و مخملباف
بر مي خورم. نقدي که شما به فيلمسازاني از اين قبيل
داريد هنري است، سياسي است، يا هردو؟
نصيبي:
شايد نياز به ياد آوری هم نباشد که من نظر خودم و روش
خودم را می گويم؛ ممکن است شخص ديگری که حتا نسبت به
رژيم ج .ا مواضع قاطع دارد به گونه ای ديگر با ساخته
های مجاز ج.ا برخورد کند. همانگونه که در آغاز مصاحبه
هم اشاره کردم حکومت های سرکوبگر از هنر ها به ويژه
سينما برای بقاء رژيمشان بهره می گيرد، البته اين خود
مبحث مفصلی است، نمونه ها هم بسيار است. ازکشورهای
امريکای لاتين گرفته تا کشور يونان به هنگام حکومت
سرهنگ ها و يا نژاد پرستان افريقای جنوبی، و همينطور
در آلمان به هنگام تسلط نازي ها که اتفاقا بافت سينمای
آلمان نازی خيلی شبيه به مافيای سينمای جمهوری اسلامی
بود که من در پژوهشی در باره سينمای آلمان نازی و
مقايسه اش با سينمای جمهوری اسلامی در اين مورد به
تفصيل سخن گفته ام؛ اگر کسی مشتاق باشد در آرشيو وبلوگ
ما می تواند به آن نوشتار دسترسی پيدا کند. اگر
سئوالتان را درست فهميده باشم منظور چنين است که ما
چطور ارزش های هنری و تاثيرهای سياسی يک اثر را از هم
تفکيک کنيم. البته اين مسئله مهمی است که اگر به آن
دقيق نشويم ممکن است گرايش های ناسيوناليستی و يا
تاثير گرفتن از يک فيلم خوش ساخت و جذاب ما را حتا بی
آنکه خود بخواهيم به مبلغ ناخواسته جمهوری اسلامی بدل
کند.
هر فيلمی ممکن است با ارزش و يا کم ارزش باشد، اما هر
اثر با ارزشی حتما سازنده ای آزادانديش همراه ندارد.
نمونه بارز که بار ها بدان استناد کرده ام خانم لنی
ريفنشتال خلاق ترين فيلمساز معاصر آلمان است. اين خانم
دو مستند دارد با نامهای پيروزی اراده و المپيک که
درجزء آثار با ارزش تاريخ سينماست و اصلا اگر کسی
بخواهد معنی و مفهوم مونتاژ خلاقه را که به ارزش
بخشيدن به فيلم مستند نقش مهمی دارد را در سينما درک
کند بی نياز از تماشای چند باره اين دو اثر نيست. اما
اين خانم يک فاشيست بود. نود و چند سال عمر کرد و
دوسال پيش از دنيا دل کند و دار فانی را بدرود گفت.
اگر تنها ارزش های سينمايی معيار پذيرش و يا رد يک
فيلم باشد که دنيا بايد نسبت به تفکر لنی خانم توجهی
نکند و فقط به خاطر کار های خلاقه اش او را ستايش کند،
اما اين چنين نشد. مرگش انعکاس محدودی داشت، هيچ يک از
جشنواره ها از او و کارش تجليل نکردند، نمايش کارهايش
حتی در محيط های دانشگاهی و به منظور آموزش هم با
اعتراض مواجه می شود. از جهتی ديگر آيا فقط محتوای کار
يک هنرمند که مستقيما در خدمت فاشيست باشد مورد اعتراض
قرار می گيرد و اعمال و رفتار و گفتار يک هنرمند ديگر
بدون چنين گرايشی تاثيری در قضاوت اجتماع نخواهد
داشت؟ نه، واقعيت اين چنين نيست. نمونه هايی داريم که
به ما ثابت ميکند که رفتار و اعمال و حرفهای يک هنرمند
حتی اگر در کارش، تمايل به انديشه های ضد بشری قابل
تشخيص نباشد هم زير ذره بين است و در اعتبار و يا بی
اعتباری او تاثير خواهد داشت. يک مثال هم در اين مورد
نقل کنم و بگذرم. الياکازان فيلمساز ترک تبار از
برجسته ترين فيلمسازان ُسينمای کلاسيک بود و آثار
ماندگاری آفريده و حتی کارهايش از جنبه مسايل سياسی و
اجتماعی هم مهم است برای نمونه می شود به دو اثر بسيار
مشهورش در بارانداز و زنده باد زاپاتا اشاره داشت. اما
اين فيلمساز در جريان محاکمات مک کارتی که تفکر چپ را
از هوليوود حذف کرد و بسياری از کارگردانان را بيکار
نمود، در دادگاه عليه رفقای چپش شهادت داد و اين ننگ
هيچگاه از دامان او پاک نشد. وقتی چند سال قبل آکادمی
اسکار خواست يک اسکار ويژه به خاطر خدمت او به پيشبرد
زبان سينما به وی اهداء کند نيمی از ميهمانان شب اسکار
برخلاف رسم رايج نپذيرفتند تا به هنگام اهدائ جايزه به
وی ازجای خود برخيزند و چندين هزار نفر هم در بيرون
کاخ عليه کميته اسکار تظاهرات کردند، پس اگر مردم فقط
به محتوی کار يک هنرمند توجه می کنند اين جمعيت معترض
برای چه منظوری گرد آمده بودند؟
من در روشی که برای خودم در نظر گرفته ام به تاثيری که
سينمای جمهوری اسلامی در بزک چهره حکومت دارد توجه می
کنم و بعد به رفتار ها، حرفهای اين فيلمسازان در
حمايت از رژيم (وابسته به هر کدام از باند هاي درون
حکومت که باشند از نظر من فرقی نمی کند). برای من ارزش
يک فيلم هر چقدر هم خلاقيت در ساخت آن دخالت داشته
باشد با ارزش جان يک انسان قابل مقايسه نيست. خوب وقتی
کيارستمی خود می گويد که طعم گيلاس و جايزه کن در
زدودن لکه خون از عبا و عمامه آخوند ها موثر بوده است،
نمی توانم درشادی و رقص و پايکوبی ايرانيان اپوزسيون
بعد از جايزه کن سهيم باشم، حتی اگر طعم گيلاس يک اثر
فوق العاده باشد. همانگونه که مردم سهم الياکازان (با
وجود آفريدن در بارانداز وزاپاتا )در تسويه های
هوليوود را فراموش نمی کنند با توجه به اينکه تسويه
های مک کارتی فقط باعث بيکاری هنرمندان شد اما بقاء
اين رژيم برای حتی يک روز همراه با ده ها جنايت است.
آيا اينها که با کارشان و رفتارشان حکومت را بزک کرده
اند اگر حتی يک روز به دوام اينان ياری رسانده باشند
هيچ مسئوليتی نخواهند داشت؟
پس بطور خلاصه بگويم که در سينمای امروز در جمهوری
اسلامی هم ممکن است فيلمهای خوب ساخته شود اما جايزه
هايی که مثل نقل و نبات به اين فيلم ها ميدهند نه به
خاطر ارزش های فيلمهاست بلکه به دليل رابطه جمهوری
اسلامی با اتحاديه اروپا و زد و بند با مديران بند و
بست چی فستيوال است و من به اين فيلمها نه از جهت
ارزشهای سينمايی بلکه به خاطر تاثيری که در شستشوی
چهره آلوده آخوندها دارد توجه می کنم. خوب شخص ديگری
ممکن است بخواهد چشم و گوشش، رفتار و اعمال و حرف های
اينها را نبيند و نشنود. فقط به ارزش های هنری صادرات
سينمايی ج.ا توجه کند مسئله خودش است، جوابش را هم
خودش بايد بدهد.
ناظر:
با اجازه مي خواهم دو باره به جلد «وکيل شيطان» بروم.
اگر رژيم اجازه مي دهد که اين همه فيلم در ايران ساخته
شود و مردم به تماشاي آن بنشينند، پس ضد هنرمند نيست،
بلکه ضد هنرمند غير خودي است. من به اين چند نفر بخصوص
که شما نام برديد، کاري ندارم. مي خواهم يک نگرش را
روشن کنم. اگر درست فهميده باشم، اليا کازان رفقا و
همکاران خود را لو داد. ولي سميرا مخملباف که کسي را
لو نداده است. آيا در ايران سينماگري هست که هم کارش
خوب باشد، هم فيلمش از وزارتخانه هاي مربوطه اجازه
داشته باشد، و هم سفيدکاري نکند (رژيمي نباشد)؟ شايد
الان بهتر متوجه شويم که چرا سيمين بهبهاني را در اول
مصاحبه مان مثال زدم. مگر ايشان براي خميني مديحه
سرايي نکردند؟ مگر در حال آمد و شد به خارج و داخل
نيستند؟ مگر کسرايي براي خميني مديحه سرايي نکرد؟ ولي
آيا اينها از پيشتازان هنر نيستند؟ آيا تنها تبعيديان
هستند که مطهر و معصوم هستند؟ از جلد وکيل شيطان بيرون
بيايم و يک سوال، با کمک گرفتن از واژه هاي خودتان، از
طرف خودم بکنم: آيا شما معتقد به «هنرمند متعهد»
هستيد؟ خط سرخ کجاست؟ امروز مي گوييد رژيم. روز پس از
انقلاب و سرنگوني رژيم، «هنرمند متعهد» کيست؟ و چرا
بايد باشد، يا نباشد؟
نصيبي:
من فکر کنم از ابتدای اين گفتگو چندبار تصويری که من
ارايه داشته ام و برداشتی که شما از نظرهای من داشته
ايد متفاوت بوده است. امامن چيزی ندارم که به آنچه تا
کنون گفته ام بيفزايم و بارها هم تاکيد کرده ام که اين
نظر من است که ممکن است شخص ديگری که حتی نسبت به رژيم
مواضع قاطع داشه است به گونه ای ديگر بينديشد ونظر
بدهد
.
در يک جمله کوتاه بگويم که نه، من اعتقاد ندارم که
هرکس در ايران کار می کند مشغول سفيد کاری است. متاسفم
اگر اين همه دلايلی که طی اين گفتگو آوردم نتوانسته
است به بيان مقصودم کمک کند. من گفته ام باز هم تاکيد
می کنم هر قدر ارزش که برای سينمای امروز در ايران
قايل باشيم چون اين جوايز به رابطه های رژيم اسلامی
اهدا می شود نه خود فيلمها، ارزش سينمايی فيلمها در
اکثر موارد کمتر از حد جايزه ای است که به فيلم تعلق
می گيرد. برای نمونه طعم گيلاس کيارستمی يک فيلم
معمولی و انباشته از اداهای روشنفکری بود که نمی تواند
يک فيلمشناس آگاه و بیطرف را فريب دهد (توجه شود نگفتم
مزخرف، گفتم معمولی) اين فيلم می توانست در يکی از بخش
های فرعی جشنواره شرکت و امتيازهايی هم بگيرد، اما نخل
طلا را به ناحق گرفت و من در مقاله ای مفصل با عنوان
هياهوی بسيار برای هيچ اين فيلم را به دقت آناليز
کردم و با مقايسه با ديگر فيلمهايی که درسالهای قبل به
نخل طلا دست يافتند نظرم را با صراحت اعلام داشتم و
بدون اينکه از جو هيستريک آنروزها که رگهای غيرت ملی
خيلی ها را متورم کرده بود بهراسم. هر چه فحش و ناسزا
هم در چنته غيرتمندان يافت می شود نوش جان کردم. اما
سميرا خانم مخملباف. اين دختر خانم که اصلا
فيلمسازنيست و الفبای کارش را هم بلد نيست. ققط زد و
بند پاپاجان محسن پشتوانه اوست، به اضافه قصد رژيم که
ميخواهد اورا سنبل نسل جوان قالب کند. ده ها زن جوان
سينماگر و خلاق در ايران هستند که هيچ امکانی برای
رشدشان نمی دهند و دروازه های خروج از کشور هم به
رويشان بسته است. البته رفتار اين خانم را نه بدليل
اينکه پدرش بازجو بوده بلکه به خاطر رفتار و اعمال
خودش که راه پدر را انتخاب کرده بايد ارزيابی کرد.
ايشان بعد از ديپلم ويژه ای که در کن برايش جور
کردند در ميهمانی ای که به اين مناسبت آقای مهاجرانی
ترتيب داده بود شرکت کرد و جايزه حج عمره هم به ايشان
تقديم شد. اين خانم در آن ميهمانی نطقی فرمود به اين
مضمون:
من فکر نمی کنم سانسور کلا بد باشد به نوعی می توان
گفت که مفيد هم هست چون نشان می دهد که ما مجبور
نيستيم مثل هوليوود فيلمهايمان را با سکس وخشونت پر
کنيم
(روزنامه
ايران امروز شماره27)
و چون انگار منتقدين فرنگی بيشتر حرفشان برد دارد
اينهم نظر ديديه پرون، منتقد نشريه ليبراسيون، که عينا
از نشريه مذکور نقل می کنم:
نمیخواهم بد دهنی کنم اما اين فيلم لجن (حماقت) محض
است.
می دانيم که اين فيلمساز نورسيده در ديکتاتوری اسلامی
ايران تربيت شده است و همين کافيست که انتظار ديگری از
او نداشته باشيم.
اما اين دليل نمی شود که بر هر ايده ای که از مغز او
می گذرد کف بزنيم به خصوص که اين خانم ادعا می کند که
موضع و نقش سياسی دارد. نقشی که نه سوادش را دارد نه
توانايی انجام تعهدش را.
در فيلم (تخته سياه) گنده گويی های احمقانه پيدا بود.
اما اين بار(فيلم پنج عصر) با بردن دوربين به کابل و
نقش زن بعد از طالبان دنبال فرصت ديگری است.
....موقعيت
های فيلم عکس های فوری و زيبايی است از خرابه ها و
برقع های خوشرنگ.
شخصيت های فيلم جملاتی را بدون اينکه معنی اش را
بفهمند طوطی وار ادا می کنند و نمای درشت از نوزادی به
حال نزع؛ فيلمی بدون ريتم معمولی؛ وتداوم داستان.
اين فيلم فرصت طلبانه از در های باز به روی اين سوژه
ها خوب سود جويی می کند.
از مطلبی با عنوان افتضاح و برقع حجاب
17)
مای 2003 ليبراسيون ديديه پرون)
اين فيلم با چنين محتوايی ديپلم ويژه جشنواره کن را به
دست آورد تو خودحديث مفصل بخوان از اين مجمل...
اما در باره رفت و آمد هنرمندان معترض به داخل و دليلی
که يک حکومت خونخوار از اينان پذيرايی می کند، اجازه
بدهيد وارد بحثش نشويم که کار به درازا می کشد و من هم
از مسير کار خودم دور می افتم. البته در محدوده کار
خودم دليل اينکه چرا رژيم به سينماگران بازگشته روی
خوش نشان داد و بعد از برگشت با آنان چه رفتاری کرد،
در مقاله ای با عنوان بازگشت به چه قيمت؟ حرف دلم را
زده ام، همينطور ازسينماگرانی که هم در ميان اپوزیسيون
حضور دارند و همه در داخل فيلم می سازند هم صحبت کرده
ام.
ناظر:
مي بخشيد که حرفتان را قطع (از آنجايي که اين گفتگو
کتبي است – من سوال مي دهم و شما پاسخ را اي ميل مي
کنيد، شايد بهتر باشد که بگويم پاراگراف را قطع) مي
کنم. ولي جوابم را هنوز نگرفته ام که آيا همه سفيد کار
و زير بليط رژيم هستند يا نه؟ اگر نيستند، يعني تا حدي
که قوانين اجازه مي دهد و شرافت کم نمي آورد مشغول کار
هنري هستند- به زبان ساده تر رفقا و همکاران و
دستياران خود را لو نمي دهند، چه چيزي باعث مي شود که
برخي از سينماگران راهي غربت شوند؟ بالاخره، با بودن
اين رژيم که هردو ميدانيم جاني و سانسورچي و... هست،
آيا مي شود کار سينمايي غير وابسته کرد يا نه؟ آيا مي
شود يک سينما گر کاري بکند که مستحق جايزه باشد يا نه؟
من شکي ندارم که رژيم از اين جايزه گرفتن ها سود مي
برد، ولي براي روشن شدن سوالم مي پرسم که آيا امکان
دارد سفيدکار نباشي و فقط براي عرضه کار هنري ات جايزه
ببري؟ يا اينکه، بايد تمام فيلم ها را نديده تحريم
کنيم؟ ممنون مي شوم اگر از پرداختن به کيارستمي و
مخملباف و امثالهم بگذريد و به سوال از جايگاهي فوق تک
نمودها بپردازيد.
از سميرا مخملباف و دفاعش از سانسور فاکت آورديد.
بپذيريم (اين امکان را مي گذارم چون سينما رشته من
نيست) که کار سميرا مخملباف از لحاظ هنري يک فيلم لجن
محض باشد. اما آيا اشکال تنها و تنها اين است، يا
اينکه چون وي مدافع سانسور است؟ روشن تر اينکه اگر وي
مخالف سفت و سخت سانسور بود ولي باز هم اين فيلم لجن
را مي ساخت، يا بر عکس موافق سانسور بود و فيلمي عالي
مي ساخت آيا بازهم اشکالي به دريافت ديپلم جشنواره
بود؟ يا اينکه به نظر شما ديپلم جشنواره فقط بايد به
کساني داده شود که هم مخالف سانسور هستند و هم فيلمساز
خوبي باشند؛ که در اينصورت سوال من اين است که چند نفر
از دريافت کنندگان ديپلم واجد اين شرايط بوده و هستند؟
و چند نفر از آنها از جهان تحت ستم برخاسته اند؟
نصيبي:
من گفته بودم که همه را نمی شود خريد وشما می
پرسيدآيا همه زير بليط رژيم هستند و سفيد کار؟ (اين
اصطلاح شما رامن آرايشگر رژيم معنی کرده ام) پس اين
سئوال شما در آن جواب گنجانيده شده بود. حالابرويم سر
بخش های ديکر سئوالتان.
اما آيا در ايران تا حدی که قوانين اجازه می دهد می
شود کار درست کرد؟ از کدام قانون صحبت می کنيم؟ شما
فکر می کنيد قانون واحدی وجود دارد که سينماگر مثلا
خودش را با آن تطبيق بدهديا جلويش بايستد؟ وزارت ارشاد
مثلا فرامين (نه قوانين) سينمايی را صادر می کند اما
سپاه پاسداران، حوزه هنری، تشخيص مصلحت نظام، بيت
رهبری، نيروی های انتظامی، دادستانی، مسجدخبرگان! هم
هر کدام رأسا، فرمان صادر می کنند و برای وزارت سانسور
رژيم تره هم خورد نمی کنند، آقای کيارستمی زمانی که
برو بيايش بود به سينماگران معترض نهيب ميزد که بيخود
داد و بيداد می کنند در ج.ا می شود با تن دادن به پنج
دقيقه سانسور و پيش رفتن تا زير سقف سانسور فيلم ساخت.
اما ا لان رژيم به نيم ساعت سانسور فيلمش (ده) رضايت
نداده وکل فيلم را توقيف کرده است، بايد از ايشان
پرسيد پس چگونه خودش قادر نيست فيلمی بسازد که با 5
دقيقه سانسور توافق شده امکان نمايش پيدا کند و چطور
خودش نتوانست طوری فيلم بسازد که از سقف سانسور فراتر
نرود در اين وضعيت خر تو خر و در جنگل مولا چطور
فيلمنامه نويس و کارگردان می توانند ضوابطی را رعايت و
کارشان را با آن تطبيق دهند که کارشان بی دردسر ادامه
يابد. اگر می شد مطمئن باشيد که کيارستمی که علاوه
براستادی سينما در سازشکاری و نان به نرخ روز خوردن هم
استادی بی همتاست در انتظار پروانه فيلم 10، اشک نمی
ريخت و خياط در کوزه نمی افتاد. حتی صدور پروانه نمايش
هم برای هر شهر فرق می کند؛ یعنی فيلم شما ممکن است
برای نمايش در شيراز مجاز اما برا ی اکران در مشهد
توقيف شود. بطور خلاصه بگويم سينمای امروز ايران هر
حدی که داشته باشد توانايی آنرا دارد که به حد برتری
برسد اگر اين حکومت سرکوبگر شرش را کم کند. اميد وارم
جواب شما را داده باشم.
اما در باره تحريم، من تا حالا برای کسی حکم صادر
نکرده ام و بعد از اين هم نخواهم کرد، و امروزه ثابت
شده است که جمهوری اسلامی از سينما بهره سياسی می برد.
خوب يک انسان که واقعا معتقد به سرنگونی اين رژيم است
چه رفتاری در پيش بگيرد که با حضورش در جلسه نمايش اين
فيلم ها ناخواسته به حکومت یاری نرساند؟ هر کس و يا
هرگروهی خودش تصميم می گيرد چه بايد بکند که رژيم را
از اين بهره محروم کند. وظيفه من اين بوده و هست که
اسناد و مدارکی که دارم اعلام کنم؛ حرفها و اظهار
نظرها ی اينها رابازگو کنم؛ وضعيت سينما را در ديگر
کشورهايی که رژيم های سرکوبگر داشته اند مطرح کنم؛ وضع
آشفته سينما در ايران را فاش کنم؛ و اين وظايفم را
در حد توانم انجام داده ام؛ اما نه معلمم ونه راهنما
. در باره ارزش فيلم و رابطه محتوی فيلم با سازنده ،
اعتبار حرف و بيان فيلمساز و رابطه اش با اثری که
ساخته و عکس العمل اجتماع با کار يک هنرمند سينما هم
در جابجای اين گفتگو، اشاره کرده ام. برای نمونه با
بازگو کردن مثال هايی از لنی ريفنشتال (يک هنرمند خلاق
با انديشه فاسد) و الياکازان (يک فيلمساز برجسته که
فيلمهايش محتوای انسانی دارد اما خودش بی اعتبار شد)
ديگر نيازی نيست که به تک تک، آدمها هم جدا گانه و در
يک مصاحبه بپرداريم. همين امروز بيش از 50 کارگردان و
تهيه کننده در ايران هستند که کسی اسمشان را هم نشنيده
است. بدلايل متفاوت نتوانسته اند کار مداوم داشته
باشند؛ توی فستيوال ها هم صاحب نامی نيستند؛ البته توی
يک کتاب ويژه بررسی سينما می شود همه اين نام ها را
آورد و شرايطشان را گفت. در يک مصاحبه اما اين امکان
نيست.
مثلا کامران شيردل، محمدرضا اصلانی، کيانوش عياری،
ابراهيم مختاری، رضا عليپور متعلم (تهيه کننده فيلم)،
علی ژکان، شهريار پارسی پور، ناصر تقوايی، ناصر
غلامرضايی، واروژ کريم مسيحی، محمد علی سجادی، مجيد
قاری زاده، و ... بی آنکه بخواهم کار و رفتار اينان
را ارزيابی کنم اما هرکه هستند و هر حدی برای کارشان
قايل باشيم از سميرا مخملباف و نامادريش، خواهر کوچيکه
و اخوی گرامش که تند، تند شاهکارتحويل جشنواره ها می
دهند که ناتوان تر نيستند. آيا تماشاگران برنامه های
سينمای جمهوری اسلامی اصلا اسم اکثر اينها به گوششان
آشناست؟ مطمئنا نه .چرا؟ هرکس همين گفتگو را هم به دقت
بخواند دلايلش را خواهد يافت.
اما چرا کسی راهی غربت می شود؟ دلايل هرکس می تواند
فرق کند من در باره خودم دلايلم را گفتم اما اجازه
بدهيد در اين مورد هم يکی دو مثال از سينمای آلمان
نازی بزنم.
روزی آقای گوبلز، فريتس لانگ کارگردان برجسته آلمانی
را به دفتر خود خواست ضمن اينکه به او مژده داد که وی
با توافق پيشوا نامزد احراز پست رياست کل سينمای آلمان
شده است در ضمن به وی گفت که از صحنه آخر فيلم مشهور
لانگ وسوسه دکتر مابوز خوشش نمی آيد بايدآنرا تغيير
دهد.لانگ ضمن سپاس از لطف پيشوا از دفتر گوبلز بيرون
آمد و بعد در خاطراتش نوشت:
ديدم ديگر جای من آلمان نيست. وقتی از دفتر گوبلز
بيرون آمدم و بی آنکه قادر باشم پس انداز بانکم را هم
برداشت کنم خاک آلمان را ترک کردم.( نقل به معنا)
او تا سقوط آلمان هيتلری به کشورش برنگشت، اما همسر
لانگ که فيلمنامه نويس سرشناسی بود در آلمان ماند و
به کارش ادامه داد، مارين ديتريش بازيگر فيلم مشهور
فرشته آبی هم از آلمان گريخت به او پيام دادند، که
برگرد پيشوا بتو احتياح دارد او جواب داد:
امامن به پيشوا نيازی ندارم / فريتس لانگ حاضر نمی شود
سانسور و تغيير چند دقيقه از فيلمش را تحمل کند و به
تبعيد می رود. داريوش مهرجويی، ابوالفضل جليلی، سميرا
مخملباف، به پيروی از کيارستمی سانسور را برای رشد
خلاقيت مفيد دانسته اند؛ مارلن ديترش دست رد به سينه
پيشوا می زند؛ اما بهروز وثوقی سالهاست که التماس می
کند بلکه دل آخوند ها را بدست بياورد و به ج. ا راهش
بدهند اما موفق نمی شود. سعيد راد برمی گردد و در فيلم
يک فيلمساز عضو ثارالله بازی می کند و افتخار دارد
سفير جمهوری اسلامی فيلمش را در لند ن افتتاح کرده
است، فرخ مجيدی فيلمبردار و کارگردان تبعيدی که اتفاقا
خيلی هم از موضع راديکال با رژيم برخورد می کرد بر می
گردد، فيلمبردار فرزند صبح فيلمی از زندگی حضرت امام(
ر ) می شود. اينها واقعيت است و همه اسنادش را هم دارم
هرکس خواست در اختيارش می گذارم. حالا رفتار اينها
قابل پذيرش است يا نه؟ قضاوتش را به خوانندگان واگذار
می کنم. آدمها و گروه ها با توجه با خط مشی خودشان و
يا جمعشان در اين موارد موضع می گيرند. برای نمونه
سايت پيک نت که ازخط يکی ازجريان های سياسی پيروی می
کند از همه اينها به شرط اينکه خودشان را به باند
خاتمی وصل کرده باشند حمايت و ستايش می کند. و حتی
برايشان کارنامه مبارزاتی می تراشد. نمونه اش را در
مورد پرويز کيمياوی ديديم که من در سرمقاله سينما در
ديدگاه شماره 5 کارنامه واقعی اش را که تفاوت محسوس با
گزارش پيک نت داشت ر انقل کردم. کيومرث ( سازنده چند
فيلم مستند و يک فيلم داستانی تلويزيونی) مقيم پاريس
که دايم تملق رژيم را می گويد و برادرش کامبيز درمبخش
کاريکاتوريست معتبر مقيم آلمان، هر دو بعداز خرداد 76
به ج اسلامی برمی گردند، کامبيز متاسفانه بيمار است و
در بيمارستان، مقامات که از برگشت او استفاده سياسیشان
را برده اند ديگر به او اعتنايی نمی کنند. گزارشی در
پيک نت ميخوانيم که کامبيز را مستند ساز و کايکاتوريست
معرفی می کند، يعنی از بهم آميختن زندگينامه دو برادر
يک گزارش در مورد کامبيز ساخته است
.
ناظر: بپردازيم به ادامه پاراگرافي که قطع کرده بودم
نصيبي:
در موردديگر هنرگران شايسته تر اينکه ديگران به خصوص
اعضاء کانون نويسندگان در تبعيد نظر بدهند. درمورد
خانم سيمين بهبهانی، من در آغاز هم گفتم اطلاعات من در
باره ايشان بسيار محدود است، حتی نمی دانستم که در وصف
اقای خمينی هم سروده ای دارند. البته می دانستم آقای
سياوش کسرا يی آقای خمينی را بابت حمام خونی که به راه
انداخته بود ستايش می کرد و از امام ميخواست که مدد
شمشير عدل خود بيشتر و بيشتر گردن بزند. بخشی از سروده
ايشان را برای تجديد خاطره با هم بخوانيم:
دارمت پيام/ای امام/که زبان خاکيانم ورسول رنج/آمدی/
خوش آمدی/...حق ما بگير/دادمابرس/تيغ برکشيده رامکن
به خيره در نيام/ حاليا که می رودسمنددولتت بران/حاليا
که تيغ دشنه تو میبرد/بزن!
اما از نظر من و با معيار های من، پيشتاز و پيشکسوت
بودن اين اختيار را به کسی نمی دهد که در جهت بقای
رژيم های سرکوبگر هر چه می خواهد بگويد و هر رفتاری را
که ميلش می کشد انجام دهد، بلکه هر که بامش بيش برفش
بيشتر. اينان ادعا دارند فرهنگسازان ما هستند پس
وظيفه اجتماعی فراتری دارند.
آخربايدتفاوتی باشد بين مينا اسدی ها و زنان شاعر
مداح، مينا نه تنها هرگز قلمش آلوده ستايش از اينان
نشد / بلکه سخت و مقاوم رو در روی استبداد و ارتجاع
ايستاده است. آيا او با طاهره صفار زاده ها و يا ديگر
مداحان بارگاه خمينی در يک حد ارزش قرار دارد؟
همچنين من فکر نمی کنم گفته باشم که فقط تبعيديان مطهر و پاک
بوده اند. اگر در بخش اول اين گفتگو چنين تصويری ارايه
داده ام خواهش اينکه عين جمله را برايم تکرار کنيد تا
اگر خطايی داشته ام جبرانش کنم. اما در باره مسئوليت
يک هنر مند / هنرمند متعهد و مسئول من صادقانه بگويم
معنی دقيقی برای اين واژه ها پيدا نکرده ام نه فکر
کنيد تا حالا در اين گونه مباحث شرکت نداشته ام، نه!
برعکس در حکومت پيشين در جامعه روشفکری که ما هم بهر
حال عضوش بوديم بازار اين مباحث بسيار داغ بود. باز
خاطره ای بيادم آمد ما در شهر زيبا (کوی کن ) می
نشستيم و سعيد سلطان پور و خانواده اش در خيابان ششم
همان کوی که طبعا خانواده يکديگر را هم می شناختيم.
اتوبوس آخر شهر زيبا ساعت ده از ميدان 24 اسفند سابق
حرکت می کرد و اگر کسی جا می ماند بايد جايی در شهر
برای خوابيدن می يافت. اتوبوس شب انباشته بود از
جوانانی که خودشان را به اتوبوس آخر رسانده بودند و
معمولا کله ها هم گرم از باده بود. من و سلطان پور هم
مشتری اتوبوس همين ساعت بوديم. همه طول راه بيشتر بحث
و جدل ما دور همين مسايل ميچرخيد ( هنر برای هنر يا
هنر برای اجتماع، مسئوليت و تعهد در هنر و هنر مسئول
و.. ) و همينطور عطاا لله نوريان عضو چريک ها(اقليت)
هم از دوستان دوران دبيرستان من بود که با او هم مدام
در همين زمينه ها بحث می کرديم، و همينطور بسيار
موارد ديگر با ديگر کسان (می دانيم اين دو از انسانهای
پاک و راستين بودند که طعم تلخ زندان را در حکومت
پيشين چشيده بودند و درحکومت آخوند ها هردو اعدام
شدند. يادشان گرامی باد)
همه اين حاشيه ها رفتم تا برسم به اينجا که من از آن
زمان تا امروز هنوز نتوانسته ا م به معنی دقيق اين
جمله برسم. خوب هر انسانی در برابرکارش مسئول است و
مسئوليت يک هنرگر هم امری مسلم است، اما اين مسئو ليت
را چگونه بايد تعريف کرد؛ چه رفتاری بايد داشت تا تو
را هنرگر مسئول بدانند و يا چگونه بينديشی می شوی
هنرگر نامسئول؟
ناظر:
ظاهرا نمي خواهيد پاسخ بدهيد. پس به يک شکل ديگري همين
سوال را مطرح مي کنم. آيا عمل شما در اين چند سال
گذشته بيشتر به سوي «هنر براي هنر» جهت داشته يا «هنر
براي اجتماع»؟ آيا «هنر مسوول» براي شما الويت داشته
است، يا اينکه هنر در دست شما وسيله اي براي انجام
مسوليت انساني تان بوده است؟ چه کرده ايد و چه انديشه
ايد که «هنرگر نامسوول» نشويد؟
نصيبي:
من گفتم که نمی توانم جواب قاطع بدهم نه نمی خواهم،
حتی اگر کسی از من بخواهد معنی هنر را هم در چند سطر
تعريف کنم، در جوابش در می مانم.
چون از من خواسته ايد بگويم رفتار من در اين چند سال
به کدام يک از شاخه های هنر وصل می شود در جواب می
گويم: من دارم کارم را مي کنم، خوب کسانيکه با اين کار
ها مواجه می شوند می بايد در باره ام قضاوت کنند. اگر
کسی که کنجکاو است چند ساعت از وقت گرانبهايش را تلف
کند و آرشيو وبلوگ سينمای آزاد را مرور کند وحتی اگر
در نحوه انتخاب مطالب سينما در ديدگاه تامل کند در می
يابد من چه تفکری دارم و اگر به اين تقسيم بندی هم
باور داشته باشد خوب مرا هم در يکی از گروه ها جا
خواهد داد، بی آنکه نظر من و يا تصور من در تصميمش
تغييری بدهد.
امابرای اينکه اين تصور پيش نيايد که واقعا و عمدا از
زير بار جواب شانه خالی می کنم خوب در اين مورد
توضيحاتی مي دهم. در زمانی که اين مباحث در ايران باب
بود بطور کلی همه رشته های هنری/ بيشتر شعر ، داستان و
فيلم و تئاتر را در برمی گرفت. اگر صاحب اثر در کارش
از فقر، نابرابری های اجتماعی، بچه های پابرهنه، مردم
جنوب شهر، کارگران گرسنه سخن می گفت اين هنرمند
محبوبيت اجتماعی پيدا می کرد و به صاحبان اين نوع
انديشه هم می گفتند هنرمند مسئول و متعهد و چون ساواک
هم نسبت به اينگونه آثار حساسيت نشان می داد، خوب
طبيعی بود اعتبار دارندگان اين گونه انديشه ها، بيشتر
و فراگيرتر می شد. حتی در اينگونه آثار اگر هم ضعف
های تکنيکی وجود داشت، چندان به چشم نمی آمد. من خودم
در آن زمان در دفتر مجله نگين ( محمود عنايت ) که از
بهترين نشريات فرهنگی/ هنری بود اما بضاعت مالی نداشت
با سمت مدير داخلی کار می کردم و با حقوق مختصر که
از مجله ميگرفتم روزگار می گذراندم، يادم می آمد که
بعضی از ماه ها همان حقوق مختصر را هم دکترعنايت نداشت
که به من بدهد. چون برای فروشگاه جنرال مد يک آگهی می
گذاشت ، جنرال مد هم به جای پول يک قبض می داد که می
شد ازفروشگاهش خريد کرد من بعضی ماه ها بجای حقوق يک
حواله خريد کت وشلوار از جنرال مد را ازدکتر عنايت می
گرفتم جالب اين که من چند دست کت وشلوار شيک و مدرن
داشتم اما يک شاهی توجيبم نبود که کرايه راهم را بدهم
با اينکه خودم شرايط مادی ای داشتم که می توانستم
سوژه مناسبی برای آفرينندگان آن گونه آثار باشم، اما
مخالف بودم که توقع داشته باشيم که در همه کارها
فقط اينگونه مسايل مطرح شود و اگر هنرگری ديدی ذهنی
داشت داشت بايد به او و کارش هم توجه نمود. همينطور
من و همفکرانم اعتقاد داشتيم که علاوه بر ارزش های
اجتماعی، اعتبار هنری کار هم بايد در ارزيابی مد نظر
باشد. البته اين مباحث در اروپا سالها قبل مطرح شده
بود و ما با تاخير داشتيم به آن می پرداختيم اما در
مجموع دوره ای بود که بايد طی می کرديم.
برای اينکه جّو آنروز در باره تعهد و مسئوليت بهتر
دستتان بيايد بخشی از کتاب من يک شورشی هستم را
برايتان نقل می کنم. در آن سالها برادر بزرگتر من
نصيب نصيبی که يک سال قبل خاموش شد از مطرح ترين
فيلمسازان آوانگارد بود که در باره او و کارش بسيار
می گفتند و می نوشتند، بهتر است نظر عباس سماکار را در
باره او و کارش را نقل کنم عباس در کتابش می نويسد:
«
کرامت ( دانشيان) اصلا آدم خشکی نبود... در جنگی که در
آن زمان بين ما به عنوان جبهه ی «هنر متعهد» ی ها؛ و
با ديگران با عنوان جبهه «هنر برای هنر» ی ها وجود
داشت و او هم جزء جبهه ما به شمار می آمد، من بار ها
ديده بودم که برخوردش در اين زمينه فارغ از هر گونه
خشک انديشی و حرکت های قالبیست. برای نمونه در برخورد
با مرگ يک قصه که فيلمی از نصيب نصيبی بود و به برخی
از مسايل اجتماعی با ديدي سوراليستی اشاره داشت بر
خلاف من و چند تن از ديگر بچه ها از فيلم استقبال کرد
و به نصِيبی خوش آمد بسيار گفت». (من يک شورشی هستم
عباس سماکار صفحه61)
ديديد حق با من بود که می گفتم قادر نيستم تصوير دقيقی در
باره اين مسئله ارايه بدهم.
ناظر:
من فکر کنم جوابم را تا حدودي گرفته ام. به نکته اي
ديگر بپردازيم. در گوشه و کنار مي شنوم که در چند سال
اخير شما و ديگر کساني که به اين صنعت آشنا هستند از
مخملباف و ديگراني که گروه خونشان مانند اوست نقد کرده
ايد. آيا فکر نمي کنيد که اين داستان کمي کهنه شده و
تکرار مکررات است؟ آيا نبايستي در يک مداري بالاتر با
مساله برخورد کرد؟
نصيبي:
من نميدانم چه رفتاری تکراری و یکنواخت شده؟ و کدام
داستان کهنه و از مد افتاده است؟ نظر شما اين است که
از فيلمسازانی که از دل اين حکو مت برخواسته اند و
آرايشگر اصلی حکومت آخوندها بوده اند بسيار انتقاد شده
و شايسته تر اين که ديگر بس شود؟
به گمان من آنچه تاکنون در اين مورد نگاشته شده و يا
اقداماتی که انجام شده (نه فقط برای مخملباف بلکه
مجموع آنها که شکل دهنده سينمای گلخانه ای هستند) نسبت
به امکانات تبليغی گسترده ج. ا ناچيز و ناکافی بوده
است.
راديو بی بی سی، راديو فردا و بخش فارسی راديو های
فرانسه، آلمان و کانون های فرهنگی، که از يک جهت سرشان
به ناف سفارت وصل شده و از جهت ديگر از کمک های دولتی
کشورهای ميزبان بهره می گيرند (ِيعنی هم از توبره
ميخورند هم از آخور) گماشتگان در خدمت بوده اند و
همينطور در اين سالها و بعد از خرداد 76 سايت ها و
نشرياتی که با دارودسته خاتمی در ارتباط بودند به
پيروی از خط مشی سياسیشان تمام سعي شان را در تقويت
سينمای جمهوری اسلامی بکار گرفته اند. ما که نتوانستيم
چندان کاری بکنيم برای نمونه ما هنوز نتوانستيم مانع
حضور مخملباف در فستيوال ها بشويم در صورتيکه پرونده
اتهامش مشخص است و آقای حشمت رئيسی که بوسيله او
دستگير و به لاجوردی تحويل شده حی و حاضر است. از خودم
بگويم که سالهاست با قلم ناتوانم فرياد زده ام. شايد
توانسته باشم بخش کوچکی از شگرد ها و برنامه های
تبليغاتی اينان را عيان کنم، اما حرکتم هرگز کافی و در
حد مطلوب نبوده است. بله حرکت در مدار بالاتر را می
پذيرم. اين معنی را از آن استنباط می کنم که بايد در
برنامه های فستيوال ها حضور پيدا کنيم، بايد در باره
سوابق اين فيلمسازان به زبان های فرانسه و انگليسی متن
هايی فراهم و در جشنواره ها پخش بشود، بايد با مطبوعات
و راديو تلويزيون های فرنگی ارتباط داشته باشيم
و...اما رسيدن به آن مدار نياز به امکانات مادی و
نيروی انسانی دارد که ما از هردويش محروميم.
چندی قبل در انگلستان بدون کوچکترين مانعی آقای محمد
رضا درويش عضو گروه ثارالله با شرکت و حضور بازيگر
نادم سعيد راد و به دست مبارک سفير محترم ج.ا نمايش
فيلم ايدئولوژيک دوئل را افتتاح کرد. ما اگر دستمان
باز بود بايد بر عليه اين برنامه تظاهراتی تدارک می
ديديم همانگونه که سخنرانی مهاجرانی دردانشکاه لندن به
همت احزاب ضد رژيم به رسوايی کشيده شد و آفای وزير
سابق سانسور مجبور به فرار شد. برخورد با سينمای
جمهوری اسلامی برای من که تاثير مخرب نفوذ فرهنگی رژيم
را باور دارم يک کار جدی سياسی/فرهنگی است و ارزشش
کمتر از حرکت های سياسی گروه ها نيست. اگر مبارزه با
رژيم تکراری شده باشد خوب مقابله ما هم که تعدادمان
به انگشتان دست هم نمی رسد می تواند خسته کننده باشد.
ناظر:
اگر موافق باشيد کمي هم به جبهه ضد رژيم به پردازيم.
مي خواهم با مثال مسلم منصوري به موضوع اشاره کنم.
ايشان يک سري فيلم زير زميني تهيه کرده و از کشور خارج
کرده اند. تا آنجايي که من شنيده ام، پس از آن فيلم
ديگري تهيه نشده است. طبيعتا يکي از اشکالات اساسي اين
است که رفتن به ايران و تهيه فيلم زيرزميني امکان پذير
نيست مگر اينکه فيلمساز جانش را کف دستش بگذارد. اگر
اين فرضيات من درست باشد، به اين سوال مي رسيم که
فيلمسازان و هنر هفتمي هاي مقيم خارج چه مي کنند؟ با
اين سوال شروع کنيم که اگر نقش فيلمساز در تبعيد افشاي
رژيم و فشار بر رژيم است، و سوژه هاي زنده داخل کشور
هم در دسترس نيست، تا بحال چه انجام پذرفته، چه بايد
مي شد؟
نصيبی:
اين سئوال هم مهم است و هم اساسی؛ منتهی جواب جامع
بدان نياز به تامل دارد و خود می تواند انگيزه ای
برای شکل گيری يک نوشتار مقصل باشد که برای اين
مصاحبه بايد
جمع
و جورش کنم.
اول اينکه چون مسلم منصوری در گفتگوهايش به سينمای زير
زمينی استناد می کند و شما هم به اين واژه اشاره کرده
ايد؛ شايسته است توضيح کوتاهی پيرامون اين جنبش که از
امريکا آغاز شد بدهم .
در سالهای 60 و در امريکا در برابر سينمای سرمايه
جوانان راديکال که نمی خواستند با جريان متداول سازش
کنند مکتبی را بنيان گذاشتند که به سينمای زير زمينی
مشهور شد، فيلمهای آنها نه فقط از جنبه محتوا با
سينمای متداول متفاوت بود بلکه شيوه های تکنيکی رايج
را هم بدور ريختند، خيلی از نظم ها و قرار داد های
متداول که در مدرسه های سينمايی می آموختند برای انها
ارزشی نداشت، طول فيلم ها استاندارد هايی دارد. فيلم
کوتاه در حدود نيم ساعت، فيلم نيمه بلند تا يک ساعت،
فيلم سينمايی 90 تا 120 دقيقه. اما اين سازندگان که
نگران گيشه نبودند و به تماشگران معمولی هم اتکا
نداشتند طول فيلمشان می توانست از چند ثانيه تا ساعت
ها ادامه داشته باشد. برای نمايش هم بطور هم زمان ممکن
بود از چند پرژکتور استفاده کنند ويا فيلم را به سقف
بتابانند (اندی وارهول طراح و نقاش و سينماگر مشهور هم
مدتها به همين شيوه کار می کرد) البته در حاشيه
بگويم آقای کيارستمی هم چندی قبل در امريکا همين روش
را برای يک برنامه اش بکار گرفت و آنرا يک شيوه نو که
خودش مبتکرش است قالب کرد هيچ کس هم صدايش در نيامد.
البته بخش عمده ای از سينمای زير زمينی که يکی از
شاخه ها ی سينمای تجربی است به ساخت ونمايش فيلمهای
سياسی تمايل داشت استن ون دربيک امريکايی که يکی از
پايه گذاران اين نوع سينماست، بيشتر شيوه های اين نوع
سينما را تجربه کرد و ارايه داد. فيلمهای سياسی وندر
بيک مثل ملاقات سران (ملاقات خروچف وکندی) فيلم ضد
جنگ وی نقش مرگ که به باستر کيتون و چارلی چاپلين اهدا
شده، کارهای پر سروصدايی بودند.
چون اصطلاح سينمای زيرزمينی نوعی سينمای ممنوغ و غير
مجاز را تداعی می کند، می توان به تدريج جايش انداخت،
البته نحوه تهيه اين نوع فيلم در کشور هايی مثل ايران
امروز خوب خيلی فرق دارد با سينمای امريکا حتی در
سالهای 60 برای رشد هنر غير مجاز و معترض در ايران
بايد راه سختی را پيمود و همانطور که گفتيد با خطر هم
مواجه شد.
اما رشد هنر غير رسمی و حالا در باره کار ما سينما که
می شود همان واژه زير زمينی را هم برايش بکارگرفت در
رژيم های سرکوبگر امری اجتناب ناپذير است هرچه سانسور
و کنترل را شديد تر کنند؛ هنر مقاومت هم بيشتر رشد می
کند الان در ايران از مجراهای غير رسمی می شود اکثر
کارهای ممنوع را بدست آورد بسياری ازآثار سينمای روز
دنيا را می شود در ايران تهيه کرد. ميزان چاپ وپخش
کتابها و نوار های موسيقی ممنوع هم بسيار در داخل شايع
است دو کتاب ده سال سينمای آزاد و کتاب با اجازه آقای
فللينی نوشته من از همين طريق در داخل تکثير شده است.
هرکسی که در آن جهنم زندگی مي کند هر لحظه خطر در
کمينش نشسته است. در خبرهای اين روزها مصاحبه دردناک
يکی از پدرانی که فرزند جوانش را پليس مهربان ج.ا با
ضربه باتوم برقی به قتل رسانده روی سايت ها نقل شده.
پدر می گويد: صبح از فرزندم پرسيدم کجا می ری؟ پسرم
گفت: میرم تماشای فوتبال و فردا تن بی جانش را از سرد
خانه تحويلم دادند، وقتی تماشای يک مسابقه به اعتراف
خودشان 6 کشته و40 زخمی برجای گذاشته خوب کسانی که به
فرمانهای وزارت ارشاد وقعی نمی گذارند و دوربينشان
ميخواهد تصاوير واقعی از آلودگی های اجتماعی را
بنماياند طبيعی است که زندگيشان با خطر آميخته است.
اما نحوه کار مخفی در ايران اين چنين بوده که سازندگان
تصوير برداری کارشان را در ايران انجام می دهند و
تصاوير ضبط شده را از ايران خارج می کنند و در اينجا
کارهای فنی را تمام می کنند. مسلم [منصوري] هم به همين
شکل رفتار کرد. ولی تا آنجا که من اطلاع دارم تهيه اين
نوع کار های زير زمينی در ايران قطع نشده و ادامه
دارد. فراهم آوردن امکان برای خروج و نمايش اين کارها
طبيعی است که کند باشد. اما فيلمسازان در تبعيد که نمی
توانند رسمی و با اطلاعيه بروند داخل و کار کنند و
برگردند. البته بوده اند سينماگرانی که در شرايط تبعيد
به سرزمين اسيرشان سفر کرده اند منتهی چگونه؟ در زمان
پينوشه يک کارگردان شيلييايی(ميگويل لتين ) مخفيانه به
شيلی سفر کرد و تصاوير زنده و جانداری را از وضعيت
مردم تحت ديکتاتوری پينوشه به ارمغان آورد. اتفاقا ياد
قصد سفر يک فيلمساز تبعيدی( رضا علامه زاده) افتادم که
فيلم موثر و تکان دهنده جنايت مقدس را هم عليه جمهوری
اسلامی ساخته بود. منتها وی مدارکش را به سفارت
جمهوری اسلامی تحويل داد و تقاضای ويزا نمود که البته
راهش ندادند، چون بعدا هم علامه زاده هيچ دليل منطقی
ای برای قصد اين سفر و انصراف از آن اعلام نکرد اين
ماجرا همچنان در پرده ابهام مانده است.
اما فيلمسازان در تبعيد چه می کنند؟ فيلمسازان در
تبعيد در سراسردنيا پراکنده اند و از جال و کار همه
شان هم نمی شود مطلع بود، بيش از 400 فيلم درشکل های
متفاوت، بلند وکوتاه، مستند، نقاشی متحرک، فيلمهای
تلويزيونی و... توليد شده که سازندگانش، فيلمسازان
تبعيدی بوده اند همينطور ميزان فيلمهايی از تبعيديان
که در جشنواره ها موفق شده اند کم نبوده اند. ديگر
اينکه نسل جديد ايرانی تبار که اکثرا در مدارس
سينمايی، سينما را آموخته اند جمع قابل اهميتی هستند.
اما بعد از خرداد76 که بازگشت ايرانيان به دارالخلافه
متداول شد، خانواده سينما نيز از اين آفت مصون نماند
هر چند بازگشته ها هيچ موقعيتی در داخل به دست
نياوردند؛ دايم هم تحقيرشان کردند اما به موقعيت خود
دراينجا لطمه زدند، که اين مسئله خود بايد جدا گانه
بررسی شودو البته به همان نسبت که جمعی از ميان ما
خسته شدند و راهشان را جدا کردند ، با افزايش فشار ها
سينماگران از نسل جوان داخل به تبعيد می آيند و جای
خالی خسته شدگان را میگيرند.
اين واقعيت دارد که فيلمساز در تبعيد زخم خورده اين
حکومت است ومعترض، اين اعتراض به نوعی در کارش هم
انعکاس می يابد اما اين بدان مفهوم نيست که همه فيلم
های يک انسان تبعيدی بخواهند به رژيم فشار بياورد ، يک
فيلمساز هم ممکن است يک طرحی داشته باشد مثلا در
ارتباط با يک ماجراي عاشقانه ( هرچند ماهيت ارتجاعی
اين رژيم به گونه ايست که صحبت از عشق ومحبت هم به
نوعی فشار به رژيم محسوب می شود) يا در زمينه های
متفاوت اجتماعی که مستقيم هم به افشای رژيم وصل نشود
، همانگونه که يک شاعر ويا يک نويسنده ممکن يک شعر يا
قصه غير سياسی هم بسرايد ، آزادی بی قيد وشرط اين
امکان را می دهد که يک هنرمند در هر زمينه ای که دوست
دارد کار کند ولی بايد اميدوار بود که ايرانيان
وايرانی تباران رنج ودرد آن مردم در بند را بياد داشته
باشند و ميران ساخت آثار اجتماعی وسياسی افزايش پيدا
کند.
ناظر:
پيش از اين گفتيد که کمبود امکانات و پايين بودن توان
مالي باعث مي شود که آنچه را که تبعيديان هنر هفتمي
بايد بکنند، نتوانند انجام دهند. آيا 400 فيلم در 26
سال را مي شود يک دستاورد به حساب آورد؟ مخصوصا که از
لحاظ تکنولوژي، و يا سانسور مشکلي وجود ندارد؟ از يکي
دو نفر نام برديد که به يمن 2 خرداد به ايران برگشته
يا مي خواسته اند که برگردند؛ آيا درست خواهد بود اگر
بگويم که نسل راديکال به گوشه اي هل داده شده است؟ کمي
فراتر بروم، آيا درست خواهم گفت که صحبت ها و جملات
آتشين شما شايد به گوش افرادي چون من خوش آيد، اما
ديگر در خارج، حداقل براي نسل سوم، خريدار ندارد؟ آيا
نبايد چاره اي براي نسل سوم انديشيد؟ اگر بپذيريم که
تأثير يک فيلم بر جامعه مي تواند به مراتب بيشتر از يک
شعر يا داستان باشد، آيا در اين حيطه کم کاري نشده و
افرادي مثل شما به جاي اينکه به اصل کار توجه کنند
بيشتر به کار سياسي (سياسي کاري) توجه کرده اند؟ بطور
مثال، و با توجه به اينکه دوربين هاي ديجيتال با توان
بالا در دسترس هستند، آيا نمي توان از جوانان (داخل و
يا مسافر به داخل) و کساني که به ايران رفت و آمد مي
کنند خواست که يک سري کار براي «شما» انجام دهند؟ ديگر
نمي شود رژيم را با فيلم هاي مستندي که سالها پيش
ساخته شده اند افشا کرد. نمي دانم فيلم «روسپيان پشت
پرده» را ديده ايد يا نه. خانم پرسن بخشي از آسيب هايي
که در اجتماع ايران نهادينه شده است را به نمايش
گذاشته است. البته به نظر من کمبودهايي در پيامش وجود
داشت، و برخي ادعا مي کنند که خانم پرسن پروانه کار
داشته اند.
نصيبی
بله 26 سال از عمر جمهوری اسلامی می گذرد اما همه
فيلمسازان که از روز استقرار اين حکومت ايران را ترک
نکرده اند؛ و علاوه براين سينماگران در تبعيد هم به
محض خروج از ايران دوربين و امکانات برايشان فراهم
نشده است. اينان تا بخواهند جا بيفتند تا خودشان و
توانايشان را نشان بدهند چند سال وقت لازم دارند. يک
نويسنده و يا شاعر، بله می تواند در خانه پناهندگان
هم اثرش راخلق کنند؛ اما يک فيلمساز چی ؟ از دوربين
های ديجيتال صحبت می کنيد بله امکان جالبی است، اما
مگر چند سال از عمومی شدنش می گذرد؟ 400 فيلم برای
سينمای در تبعيد رقم کمی نيست که هيچ ميزان قابل توجهی
هم هست. در ايران امروز با بودجه عظيمی که دولت خرج
فيلمهای فستيوالی می کند فکر می کنيد در سال چند تا
از اينگونه فيلمها ساخته می شود؟ 5 تا 10 تا، و طی
عمر ج.ا/ 100 يا 200 تا بيشتر که نيست، مشکلات ما
اينجا بيش از اين که به تعداد فيلم مربوط باشد، به
نحوه پخش، امکانات محدود برای نمايش های متوالی/ بودجه
محدود برای برگذاری جشنواره ها و..و .. و مشکلات ديگری
است که شرح آن کار من تنها نيست، نياز به ميزگردی
دارد که چندين فيلمساز از کشورهای گوناگون هم در آن
حضور داشته باشند که مسايل از زوايای متفاوت و به دقت
شکافته شود. من در مورد استفاده رژيم های سرکوبگر از
هنر بيشتر برای اطلاع هم نسلان خودم مطلب نوشته ام
وگرنه يک جوان سينماگر از نسل جوان که مثلا در آلمان
زندگی می کند هم لنی ريفنشتال را می شناسد و هم به
بهره های سياسی نازی ها از سينما بخوبی واقف است، و
همينطور خوب می داند رژيم فعلی که در ايران حکم می
راند چگونه حکومتی است؟ او چه نيازی دارد که من برايش
استفاده های سياسی از سينما را تشريح کنم و چرا بايد
خريدار حرفهای من باشد؟ اصلا من که نظرم را بفارسی
نشر می دهم و اين نسل اگر هم بتواند فارسی صحبت کنند
قادر بخواندن به فارسی که نيست. حساسيت اين جوان
بستگی دارد که خود چه گرايش سياسی داشته باشد و اگر
عضو حزبی است به کدام حزب تمايل دارد؟ کم نيستند
فيلمسازان نسل جديد که آخوند ها به وسيله دلالهايشان
قصد فريبشان را داشته اند اما ناکام مانده اند و خوب
ممکن است چندتايشان هم بپذيرند و با آخوندها کار کنند.
اما واژه «تبعيد» بار سياسی دارد و سينماگر تبعيدی،
کسی است که به کشور متبوعش امکان سفر ندارد. اين واژه
را که ما خلق کرده ايم. فيلمسازانی که به ايران رفت و
آمد می کنند ديگر تبعيدی نيستند بلکه ايرانيان مقيم
خارج هستند، چون به داخل سفر می کنند. کارهايی که
ارايه می دهند طوری تهيه می کنندکه به موقعيت جديدشان
لطمه نخورد، چگونه ميتواند انديشه آزاد با انديشه ای
کنترل شده با هم در صلح وصفا کار کنند؟ پس دليل و
اعتراض ما به سانسور انديشه و سالها اقامت ما در شرايط
تبعيد چه می شود و چه بهره ای از اين تداخل بدست می
آيد؟ سالهاست که به حسين مهينی مدير جشنواره يوتوبوری
سوئد پيشنهادمی شود که با کمی تخفيف! عذر اين واژه
دردسر آفرين را به نوعی بخواهد و چند تا از فيلمهای
داخل رفته ها را هم قاطی برنامه هايش بکند تا امتياز
بسيار بگيرد؛ چرا بودجه سينمای آزاد در استان زارلند
قطع شد؟ به يک دليل ساده، حاضر نشديم برنامه مشترک با
فيلمهای ج .ا بگذاريم. اگر ما هم فيلمهای توابين
سينمايی را نمايش دهيم خوب چرا فيلمهای سينما گران
ايران مانده ها را نمايش ندهيم که مستحق ترند؟ ما که
با خود آدمها اگر مدافع و مبلغ استبداد نباشند مسئله
ای نداريم؛ اعتراض ما به سينمای سانسور و دفاع از
آزادی بی قيد و شرط انديشه است. خوب دوزيستيان فيلمساز
هم يا کارهايشان همين مراحل را طی می کند، یعنی مجوز
نمايش می گيرد و يا سازنده خود تمام جوانب امر را
رعايت می کند، به عبارت درست تر بجای سانسور چی می
نشيند. اگر ما و آنها کنار هم بنشينيم به چنين
همنشينی مسالمت آميز نمی شود گفت سينمای ايران در
تبعيد. اتفاقا به نمونه خوبی اشاره کرديد. خانم
ناهيد پرشون سازنده فيلم فحشا در پشت حجاب از
سينماگرانی بود که بعد از خرداد 76 به ج.ا سفر می کرد،
گويا فيلمی هم قبلا ساخته بود که ايران دوران خاتمی
را گلستان پر گل و بلبل تصوير می کرد. اما به گفته
خودش در گفتگو با خانم ليلا قرايی در سفرهای بعدی به
داخل نسبت به مسئله فحشا و اعتياد در ايران حساس می
شود و اين فيلم را می سازد و خودش هم با صراحت گفت که
بعد از نمايش اين فيلم ديگر نمیتواند به داخل سفر
کند. اگر حرفهای اين خانم صادقانه باشد، که اميدواريم
چنين باشد، پس پروانه ای برای ساخت اين فيلم صادرنشده
است و اين نشان می دهد که نمی توانی به داخل رفت و
آمد داشته باشی و آنچه که دلت ميخواهد بسازی. واگر
آنگونه که شما تصور کرده ايد اين فيلم با اجازه ساخته
شده باشد و شکل کنونی نمايشش هم مورد پذيرش ج.ا باشد
خوب آنوقت بايد دلايلش را جستجو کرد.
اما در مورد توصيه شما به خودم، من سالهاست اصل و فرع
کارم همين کارهائيست که انجام می دهم، ايجاد و گسترش
آرشيو فيلم، برگذاری سمينارها، برگذاری جشنواره های
فيلم، همکاری برای برگذاری جشنواره های ديگر، سفر به
شهر ها وکشورهای اروپايی برای سخنرانی پيرامون سينما،
انتشار مجله سينمايی ،نشر کتابهای سينمايی و... در
بخش اول در همين گفتگو هم گفتم که به خاطر استفاده
سياسی رژيم از سينما بخشی از وقتم را هم صرف نوشتن
مقالاتی در اين زمينه می کنم. اما نمی دانم از سياسی
کاری منظورتان چيست؟ من نه عضو هيچ گرو سياسی هستم نه
مطلب صرفا سياسی می نويسم. من يک پناهنده هستم. وظيفه
يک سينماگر که پناهنده سياسی است چه می تواند باشد؟
شايد حتا در انجام مسئوليت سياسی ام کوتاهی نيزکرده
باشم.
ناظر:
خوب، به آخر اين گفتگو رسيديم. به نظر من (فردي که با
سينما به عنوان يک هنر آشنا نيست)، سينماگر راديکال در
راه مبارزه با سانسور و دفاع از حقوق يک هنرمند بهاي
لازم را پرداخته است – يا به کنجي از خلوت در داخل
کشور پناه برده و يا به کنجي در خارج کشور پناه آورده
است. همچنين گفتيم که رژيم ج.ا. بيکار ننشسته و از
کليه ابزار ها براي هل دادن اين عده از هنرمندان به
گوشه ي عزلت استفاده کرده است. جشنواره مي گذارد،
هنرمندان را به داخل دعوت مي کند، هنرهفتمي هاي داخل
را به خارج گسيل مي کند، و در زد و بند هاي سياسي دست
بالا را دارد. البته سينما گران در خارج هم بيکار
ننشسته و تا حد امکانات افشا کرده اند و فيلم ساخته
اند.
اينها واقعيات است. از طرفي ديگر مي دانيم که ساختن يک
فيلم مخارج دارد و کسي هم نيست که از فيلم سازان
پشتيباني کند؛ و براي يک فيلم ساز مستقل کم درامد
ساختن فيلم مترادف است با قرض و قوله کردن. ولي وقتي
فيلم به نمايش گذاشته مي شود، بسياري از ما (غير
سينمايي ها) شروع مي کنيم به برچسب زدن. اين فيلمساز
که توده ايست. اينکه مجاهد است. آن يکي ديگر که
اکثريتي است و اين آخري سربداراني است. اصلا به فيلم
نمي پردازيم. مساله را سياسي مي کنيم (چون از فيلم و
هنر فيلمسازي کم مي فهميم). يک فيلم که با اينهمه خون
جگر تهيه شده و هدفي به جز افشاي رژيم نداشته، سوق
داده مي شود به ناکجا آباد، نه به وسيله ي سينماگران،
بلکه با دست سياست بازان. سوالي که براي من پيش مي
آمده است اين است که «شما» در اين رابطه چکار مي کنيد
و يا مي توانيد بکنيد؟ آيا درست است اگر بگويم کار
اصلي «شما» که بالاخره چند پيراهن بيشتر پاره کرده
ايد، کمک به اين افراد است، تبليغ کار آنهاست، به بازي
گرفتن آنهاست تا بيايند جاي «آنهايي» که ترک ميدان
کرده اند را پر کنند؟ بطور مثال، به همين نشريه
الکترونيکي «سينما در ديدگاه» که زير نظر شماست
بپردازيم. آيا در اين نشريه کار ديگري هم به جز نقد
فيلم و...مي شود کرد؟ آيا مي شود از اين بعنوان
پلاتفورم پرشي براي آنها که «شما» نمي شناسيدشان، اما
هستند و فيلمسازند، استفاده کرد؟ چطور مي شود «سينما
در ديدگاه» را به «پيام سينماگر» تبديل کرد؟ چطور مي
شود از هرز نيرو جلوگيري کرد؟ اگر بقول شما خيلي ها
دارند جذب مسافرت هاي توريستي مي شوند، آيا بهتر نيست
که اين باقيمانده ها يکي شده و يک سنديکا، نهاد،
کانون،...درست کنند تا بتوانند با يک استراتژي مشخص در
مقابل رژيم صف بندي کنند؟
نصيبي:
در آغاز اين گفتگو شما نوشتيد
:
با تشكر از بصير نصيبي كه قبول كرد تا در يك گفتگو با
من صبر و حوصله به خرج داده و به سئوالات پراكنده و
گاه چندان نه در ارتباط با حيطه تخصصي اش پاسخ دهد.
در پايان اين گفتگو نيز من از شما سپاسگذارم که واقعا
تحمل و حوصله به خرج داديد و به جواب های پراکنده و
گاه بی ارتباط با سئوال های خودتان توجه کرديد و از
ميان همين جواب ها سئوال ديگری استخراج کرديد و گاه
نيز به جلد وکيل شيطان رفتيد؛ خودتان را به جای
خوانندگان با ديدگاهها، سليقه ها ، برداشت ها و خواست
ها و تفکرهای متفاوت گذاشتيد. برای من تجربه جالبی بود
و به من آموخت که قرار نيست که هميشه با اهل سينما
نشست داشته باشم. مهم اينست که طرفين حرفی برای گفتن
داشته باشند و از درد مشترکی رنج ببرند، و اين درد هيچ
نيست به جز نزول يک جکومت ويرانگر بر زادگاهمان و
دوام 26 ساله اين جانيان و راه يابی برای حلاصی از شر
شان.
چه من و ما که کار مان سينماست و چه شما و ديگر اهل
سياست صادق و آزاد انديش در زمينه کار خودتان، می
توانيم در سرعت بخشيدن به سر نگونی سياهکارترين حکومت
در دنيای امرور نقش داشته باشيم و به اعتقاد من سايت
ديدگاه ميخواهد در اين مسير حرکت کند، و اميد اين که
سينما در ديدگاه نيز بتواند در اين راه سهمی کوچک
داشته باشد. البته من نمی خواهم در باره نشريه سينما
در ديدگاه حرفی بزنم، چون نحوه انتخاب مطالب، نام و
کارکسانی که ما را در اين راه ياری می رسانند، خود
نشان دهنده خط مشی ايست که ما انتخاب کرده ايم، اتکای
اصلی من و ما جوانان هستند. نقد فيلم البته مهم است و
يک بخش از اين نشريه را اشغال کرده است. اما ما خبرهای
سينمای ايران در تبعيد را منعکس می کنيم و از طريق
نامه با جوانان مشتاق داخل در تماسيم. در يکی از
خبرها در بخش نامه های شما خوانديد که جوانان سينما
دوست
دربرخی از شهرهای ایران
کل نشريه را چاپ و مخفيانه تکثير می کنند. ما درهر
شماره يک گفتگو با سينماگران داريم که بيشتر گفتگو
ها با سينماگران جوان و ناشناس است که سرشناسان و اميد
های فردای ما هستند. باسپاس مجدد و اميد پيروزی.
ناظر:
با تشکر و بعنوان حُسن ختام، شعر سيمين بهبهاني (1979)
که در بالا به آن اشاره شد، و شايد خيلي از ما در
اوائل انقلاب آن را خوانديم ولي حساسيت ويژه اي به آن
نشان نداديم، تقديم ميشود:
او قلب تاريخ است محتاج دفتر نيست/او روح ايمان است جز
عين باور نيست
او غرقه در نور است در خون شناور نيست/ او واژه ي فتح
است، باري/ نصرمن الله ات بي او مسير نيست
اين عطر آزاديست کز راه مي آيد/ آري نسيم اينسان هرگز
معطر نيست
14
فروردين 1384 - ديدگاه
*بعد از انجام این گفتگو با تامل بیشتر در احوال خانم
بهبهانی به خصوص نامه نگاریش با اکبر گنجی، وپیوستن
ایشان به اعتصاب غذای گنجی و بهنود- نبوی وفرخ نگهدار،
علی کشتگرو.... ایشان هم برایم چهره ای نزدیک به خاتمی
گرایان نمایانده شد . |