از یوسف شاهین تا فیلمسازان سینمای جمهوری اسلامی
یکی از برجسته ترین فیلمسازان مصری یوسف شاهین با دوربین وداع
گفت. در باره سینمای مصر می توان به طور خلاصه گغت بازار
سینمای مصر بیشتردر اشغال فیلم های سطحی ، قصه های عامه پسند
وساز وآواز بوده وهست . یوسف شاهین بود که با کار های متفاوت
برای سینمای مصر اعتبار آورد،
هرچند فستیوال ها به او توجه کردند فیلم اسکندریه و داستان
مصری او در جشنواره برلین موفق شد وجشنواره کن از او تجلیل
کردو... اما ایا فقط ارزش های هنری کار یوسف شاهین برای او
اعتبار ساخت ؟ وایا موفقیت های او با زد وبند های سیاسی همراه
بود؟ نه او منتقد دولت های مصر بود و راه ورفتار و کارهای یوسف
شاهین امکان هر نوع سوء استفاده از
هنراو را مسدود میکرد.
نمیدانم چرا وقتی داشتم در سایت ها،
خبرهای مرتبط با خاموشی یوسف شاهین را تعقیب می کردم. بی
اختیار
وضعیت
سینمای جمهوری اسلامی در ذهنم
تداعی
شد واین مقایسه چندان هم بی ربط نبود. یوسف شاهین یک مصری بود
،کشور
ی مسلمان که ارتجاع مذهبی در آن یک واقعیت عریان است.
یوسف شاهین یک فیلمسازبود
وسیله بیان او دوربین که با همین وسیله اش با ارتجاع مذهبی می
جنگید، اما به این حد
هم
بسنده نمی کردبلکه
حضور او در
محافل سینمایی
وگفتکو ومصاحبه هایش یوسف شاهین
را
به صدای اعتراض مردم مبدل کرد
.
او در محافل، بی پروا سیاست های مخرب کشورش ،فساد اداری وخرافات مذهبی را
به باد انتقاد می گرفت، با قدرت کنار نمی آمد چه در دورا ن ناصر
،چه
در زمان انورالسادات
،وچه
...منقد دولت ها بود وهمد ل مردم. من دقیقا شیوه اعمال سانسور
درسینمای مصر را نمی دانم وهمین
طور میزان تسلط مذهب دربافت
حکومت مصر را،
اما وضعیت
آشتفه
ایران در بند را خوب می شناسم ومی دانم که فیلمسازان در ج.
اسلامی تمام حرکاتشان زیر کنترل شدید امنیتی است، می دانم همین
آخوندها در اداره سانسورشان فیلمی را به دلیل نگاه نانجیبانه
دوربین به زن بار دار- توقیف کردند. می دانم که درج.ا.اگر
فیلمسازی
مستقل به مانند یوسف شاهین بخواهد فیلمی بسازند اصلا اجازه ساختش را نمی دهند واگر
هم فیلمی با نیش سیاسی
/ اجتماعی
ساخته می شود خود رژیم به دلایل بزک چهره اش نزد خارجیان
چهارچوبش را تعین می کند. ایا فکر می کنید که دولت مصر فجایعی
مثل سالهای 60 و87 را آفریده وده ها هزار نفر رابعد از محاکمات
یک دقیقه ای اعدام کرده است؟ ایا دولت مصر مخالفین خودش را در
خارح
از مرز هایش ترور کرده است وفیلمسازان
جهانیش
را مامور کرده تا جنایت هایش را سرپوش بگذارند؟ایا در مصر هر
روز به
جان
زنان و دختران می افتند
وبه جرم بد حجابی با تحقیروتوهین ودشنام شلاقشان میزنند
ویا صورتشان
را
خونین می کنند؟ ایا در مصر مرتجعین مسلمان با نفوذدر دولت حکم
سنگسار می دهند
وآیا...
اگررژیم مصر دقیقا نظیر
جمهوری اسلامی هم باشد که مطمئنا نیست. پس چرا در این سالها
فبلمسازان
مانده درایران
کلامی علیه رفتار هاو جنایت های ج. اسلامی در محافل سینمایی
نگفته اند که هیچ رفتار های ارتجاعی حکومت را صحه گذاشته اند
،سانسور
را ارج نهاده اند وهمه چیز را خوب توصیف کرده اند. گزارشگران
رادیو فردا وبی، بی ،سی که الان دارند اینچنین ازرفتار های
یوسف شاهین وایستادگیش سخن می گویند چرا ار کرنش وسازش ونان به
نرخ روز
خوری سینماکران
ج.
اسلامی انتقاد نکرده اند؟ یوسف شاهین به هنگام در یافت جایزه اش از فستیوال کن از دولت مصر انتقاد کرد
وکیارستمی از جمهوری اسلامی سپاسگذاری چرا که با امکانی
که دکتر
ولایتی قاتل برای نمایش طعم گیلاس در کن فراهم آوردعواقب جنایت
رژیم در میکونوس به سایه کشانده شد. نظر
کیارستمی درباره مزایای سانسور راکه می دانید حرفهای یوسف
شاهین را هم بخوانید
"هر
روز عده ای می گویند ساکت شو، حق نداری حرف بزنی، حق نداری بحث
کنی، حق نداری*
...
فیلمسازان همراه مردم تا اعماق اجتماع پیش می روند ودردها ورنج
های مردم را به روی پرده سینما زنده می کنند نام نیکشان همیشه
خواهد مانداما
تاریخ مصرف فیلمسازان حکومتی حتا ممکن است قبل
از سقوط حکومت های خودکامه
تمام شود. یوسف شاهین فیلمساز آوانگارد،خلاق وشجاع مصری
وازشخصیت های برجسته دنیای عرب
همیشه در تاریخ سینمای جهان جای شایسته ای خواهد داشت. در
پایان این یاداشت کوتاه پاره ای از گفتکوی او با هرالد تریبون را نقل می کنیم «تمام پروژه های من خطرناک هستند. من مانند
يک ديوانه می جنگم. ۸۰ درصد وقت من صرف سياست می شود و ۲۰ درصد
صرف تهيه فيلم»
در حاشیه بگویم امسال جشنواره ونیر با یاد واحترام یوسف شاهین
برگذار خواهد شد ودر همین جشنواره فیلم شیرین کیارستمی که در
کن 2008 مردود شد را هم نمایش می دهند یعنی هم از فیلمسازی که
با ارتجاع مذهبی می جنگید تجلیل می کنند وهم فیلم فیلمسازی که
قلبش همراه احمدی نژاد سمبل ارتجاع وعقب ماندگی است را نمایش
می دهند. پس بهتر نبود فیلم /تعزیه ای که جناب کیارستمی
گردانده است راهم نمایش میدادند تا رفتار فرصت طلبانه مدیران
جشنواره ها بهتر شناسانده شود.
* دو نمونه از حرفهای یوسف شاهین را از سایت های بی ،بی ،سی
ورادیو فردا نقل کردم.
*کشف یک منتقد هنری برجسته در تورنتو
شهروند که خودیکی از کارگزاران پروژه تیرگان است همچنان به
نوشتن انشاهای بی سر وته، و تعریف وتمجید همه برنامه ها ادامه
می دهد. مطالب مخالف را سانسور و
توقیف می کند و تمام و
کمال کمر به خدمت بسته است. برای نمونه به یکی از
نقد و
نظر های شهروند توجهتان می دهم:
«دود بود، دود. در کنار آب و کشتیها که فاصله می گرفتند با
خشکی با خود می بردند حسرت طعم مرغهای
بریان را تا میانه آب و کباب
هنوز تن نداده به آتش گرم پیچیده می شد در
نانی
سپید و سپرده می شد به دستی مشتاق. صدای آشنا بلند بود از هر
گوشه و دوستان ملاقات می کردند یکدیگر
را بی وقفه و سلام بود که پر می کرد فاصله آشنایی های قدیمی
را. اگر سیگاری بر لب می رفت دستی بود که بیافروزد آن را به
مهر. اگر بارانی می بارید چتری بود که سرپناهی باشد برای مردم.
ظرفهای شیرینی به سخاوت تقسیم
می شد با رهگذری که عبور می کرد از کنار صاحب. صاحب شیرینی..
,و
بعد می رسیم به قسمت تحلیلی مقاله اندشمند برجسته معاصر
شعله دولت آبادی
یک تکه هم از بررسی و
تحلیل دقیق خانم جدا کرده ایم بخوانید و
لذت ببرید
کیارستمی را می شناختند به اختصار، رخشان
بنی اعتماد را و ریزش باران را می
دیدند و در پیچش نرم دستهای مشکین قلم
»
شعله دولت آبادی ـ خلیلی.
*دوگزارش
از تورنتو
1-مینو همیلی- گزارش کوتاه-
جشنواره تیره گان یکی بود؟ یکی نبود!
کنفرانس برلین- پرده دوم: "آشتی ملی
جشنواره «یکی بود ، یکی نبود» از ۱۷ تا ۲۰ یولی ۲۰۰۸ در
آستانهی بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ و
قتل زهرا کاظمی،در اوج دستگیریها، جوانکشیها و به بند
کشیدنها توسط جمهوری اسلامی، در شهر تورنتوی کانادا برگزار
شد.
خیمه شب بازی " تیرگان" در مركز هاربرفرانت تورنتو، با ادغامی
از اهل بیت فرهنگ و هنر داخل و خارج از کشور افنناح شد.
محمدرضا لطفي "سفیر صلح" رژیم مهرورز اسلامی بود – لطفی، از
دولت كانادا گلایه كرد و گفت : «بعضي وقتها مسائل اجتماعي و
سياسي بين دولتها به روابط فرهنگي لطمه ميزند. هنرمندان پيام
آور صلح هستند و بايد بتوانند به هر جای جهان سفر كنند".
همه قرائن و شواهد بررسی شده در اعلامیه ها و مقالات متعدد
صاحب نظران ، ترکیب حمایت کنندگان شامل: پادوها و سینه زنان
اکثریتی توده ایی و دو خردادیهای ورشکسته و دانشجویان بورسیه
ای ، نشان داد که این جشنواره هم بازی دیگری بود که جمهوری
اسلامی، در ان نقش بسزایی داشته است و میتوان به جرآت گفت
"تیرگان" پرده دوم کنفرانس برلین بود .
قرار بود آبروی رفته ملت ایران با این فستیوال سه روزه، به
آنها بازگردانده شود، ! آنهم توسط هنرمندانی چون لطفی که
بعد از "توبه" درپروسه ندامت روحی با محمد پیامبر اسلام
ارتباط برقرار کرده بود و سعید شنبه زاده که گویا 5 سال پاسدار
سپاه اسلام بوده است وهمچنین به وسیله صنایع دستی ایران، زیور
آلات، غذاها و تنقلات ایرانی .
بر خلاف ادعای برگزار کنندگان ،این خیمه شب بازی رسالت " هنر
نمایی " به اصطلاح هنرمندان را هم به انجام نرساند و به قول
گزارش خودشان در سایت بی ی سی :
بوی کباب و نوای ساز و آواز ایرانی ساحل دریاچه انتاریو را در
جنوبی ترین نقطه شهر پر کرده بود؛ گویی ایرانی کوچک را به
تورنتو آورده بودند.
استقبال از این "جشنواره" هم ، علی الخصوص نسل جوان در مقابل
پیش بینی برگزار کنندگان ، بسیار ناچیز بود
در طول ۴ روز برگزاری جشنواره و در محل ورود بازدید کنندگان
جمعی ازفعالان سیاسی با بنر بزرگی که "هنر" جمهوری اسلامی
را به نمایش میگذاشت تجمع کردند.! و با پخش مقالات افشاگرانه
بصیر نصیبی و .. در مورد جشنواره ، موجب واکنشهای متفاوت:
مثبت ( پس دادن بلیط های نمایش، روشنگری و دیالوگ با موافقین
و مخالفین) و منفی ( پرخاشگری و برخورد فیزیکی یکی از عوامل
"اسلامی"، به احتمال قوی – "برگزارکنندگان" ) گردید. . همچنین
معترضین با دعوت شدگان به جشنواره در موضوعات: هنر و هنرمند
،انگیزه شرکتشان و ... بحث و گفتگو داشتند که باعث ناخوشنودی
مضاعف "برگزارکنندگان" شد.
2-
بابک آزاد
گزارشی از 4 روز جشنواره تيرگان (يکی بود يکی نبود) در تورنتو،
کانادا
پنجشنبه 17 جولای 2008
امروز برنامه افتتاحيه "تيرگان" بود که از ساعت 7 بعد از ظهر
در "هاربور فرانت سنتر" تورنتو شروع ميشد. برگزارکنندگان از
چندين ماه پيش با پنهان نگاه داشتن اهداف واقعی و وابستگی های
خود به دستگاه های مختلف رژيم جمهوری اسلامی، با رياکاری به
تبليغات حول اين برنامه پرداخته بودند.
اما دست داشتن رژیم جمهوری اسلامی در براه انداختن این به
اصطلاح جشنواره که یکی از اهدافش مشروعیت دادن به وجود سراپا
ننگ و جنایت این رژیم در خارج از کشور می باشد، موضوعی نبود که
(علیرغم همه ریاکاری های تبلیغاتی برگزارکنندگان آن) از دید
نیروهای مبارزی که هر روز شاهد جنایات این رژیم در حق مردم
ستمدیده ایران هستند، پنهان بماند. با اطلاع از این امر و جهت
افشای هرچه بیشتر چهره جنایتکار رژیم جمهوری اسلامی، در روز
موعود با تهيه يک پوستر بزرگ که صحنه هايی از اعدام و شکنجه
مردم و مبارزين توسط مزدوران رژيم جمهوری اسلامی را نشان می
داد، به محل برنامه رفتيم.
ساعت حدود 6 بعد ازظهر بود و به تدريج سرو کله سرمايه داران و
دلالان رژيم و صاحبان نشريات دوم خردادی و کارچاق کن های آن
پيدا ميشد. حضور اکثريتی ها و توده ای های مقيم تورنتو نيز که
در انجام کارهای تدارکاتی کمک می کردند، کاملأ محسوس بود.
(نوکران وفادار رژيم اينجا هم خودشان را نشان دادند). در اين
مراسم افتتاحيه ويژه، بليطی فروخته نشده بود و فقط آنها که
دعوتنامه داشتند می توانستند وارد سالن شوند. این افراد علاوه
بر تاجران و کارچاق کن های ريز و درشت رژيم و دلالهای اسلحه و
نفت و غيره و توجیه گران سیاسی اعمال آنها یعنی رفورمیست ها
و همدستان رژيم، کسانی هم بودند که برگزار کنندگان "جشنواره"
با سوء استفاده از عدم اطلاعشان از ماهیت این مراسم، قصد هم
آواز کردن آنها را نیز با خود داشتند.
ما تابلوی پارچه ای بزرگی ("بنر"Banner)
تهیه کرده بودیم. این بنر آنقدر بزرگ بود که توانستیم روی آن
علاوه بر شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی ايران" به زبان فارسی و
انگليسی، عکسهای زيادی از صحنه های اعدام و سنگسار و بدنهای
شکنجه شده زندانيان سیاسی و عکس هائی از جنایاتی که رژیم
جمهوری اسلامی در یکی دو سال اخیر در حق جوانان ایران تحت
عنوان اراذل و اوباش مرتکب شده را روی آن چاپ کنیم. این بنر را
به دو تا از درختهای جلوی ساختمان اصلی "هاربورفرانت" بستيم.
صحنه های تکان دهنده شکنجه و ضرب و شتم انسانهای بيگناه در
ملاء عام توسط جلادان رژيم، توجه مردم زيادی را که در آن مسير
رفت و آمد می کردند جلب کرد. رفته رفته به تعداد تماشاچيان اين
"بنر" اضافه ميشد. اما هنوز دقايقی از نصب آن نگذشته بود که
برگزارکنندگان برنامه به همراه چند پليس (که يکی از آنها نيز
چاقوی بزرگی را برای پاره کردن "بنر" در دست داشت) به طرف ما
آمدند. از پليسها پرسيديم که برگزارکنندگان برنامه چه به آنها
گفته اند که وادارشان کرده اند برای پاره کردن "بنر" بيايند.
پليسها توضيح دادند که به آنها گفته شده که ما برای بر هم زدن
جشنواره به آنجا آمده ايم.
من از پليسها خواستم که به عکسها نگاه کنند و برای آنها توضيح
دادم که برای افشای اين جنايات رژيم در آنجا هستيم. آنها تحت
تأثير قرار گرفتند و از پاره کردن "بنر" منصرف شدند. ولی از ما
خواهش کردند که فقط در محل عمومی (يعنی پياده رو و خيابان)
بايستيم و در زمين متعلق به "هاربورفرانت" توقف نکنيم.
تمام مدتی که آنجا بوديم (تا ساعت 11 شب) در پياده روی جلوی
درب ورودی سالن "بنر" را در دست حمل کرده و به مردم نشان می
داديم. حمايت رهگذران (ايرانی و کانادايی و توريستهای خارجی)
از ما بسيار زياد بود. هر کسی که از آن پياده رو عبور ميکرد با
ديدن عکسها توقف کرده و با ما به گفتگو می پرداخت. چنین
برخوردی از طرف رهگذران چنان تداومی داشت که تقريبأ در تمام
مدت(از ساعت 6 بعد از ظهر تا 11 شب) حتی يک لحظه نبود که ما در
حال بحث و افشاگری عليه رژيم جنايتکار جمهوری اسلامی نباشيم.
مسلم است که مأموران رژیم، چنین افشاگری از چهره خونبار جمهوری
اسلامی را نمی توانستند تاب بیاورند. به همین خاطر آنها در یک
موقعیت با غافلگیر کردن ما و درست به شیوه حیوانی ای که در
ایران در حق مردم مبارز ما مرتکب می شوند، به سوی ما هجوم
آوردند که چگونگی این حمله و مسایلی که گذشت به شرح زیر است:
داشتم با یکی از کسانی که به آن برنامه دعوت شده و قرار بود
برنامه ای در آنجا اجرا کند صحبت می کردم و به او در رابطه
با ضرورت اينکه نبايد در اين برنامه ها شرکت کرد، و اينکه هدف
برگزارکنندگان اين برنامه کسب اعتبار برای رژيم سراپا ننگ و
جنايت جمهوری اسلامی و ماسک زدن بر چهره جنايتکار آن است،
توضیح می دادم. در این حین برگزارکنندگان چندين بار آمدند و از
او خواستند که به داخل سالن برود و برنامه اش را اجرا کند. اما
او که به سخنان من گوش می داد و عکس های بنر را نگاه می کرد،
هر بار به آنها می گفت که "من مشغول بحث هستم و نمی توانم برای
اجرای برنامه بروم. اين حق من است که چه تصميمی بگيرم." در حین
این صحبت حواسم به اطرافم نبود. در نتیجه يک جوان حدودأ 25
ساله که به سبک مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پيراهن و
شلوار سياه پوشيده بود، لگدی به پشت پای من زد و با دادن
فحشهای بسيار رکيک (کاملأ به سبک مأموران رژيم در داخل کشور که
در حین سرکوب مردم آنچه شایسته خودشان است به آنها می گویند)
شروع به تهديد کردن من نمود. مرتبأ هم می گفت "جمعش کن، جمعش
کن..."
در مقابل او عکس العمل نشان دادم و همانطور که به سمت او
ميرفتم و او در حال فرار بود، شنيدم که دوستانش فرياد می
زدند"مهدی برو، مهدی برو..."
قطعأ کسانی او را برای بر هم زدن افشاگری های ما دررابطه با
جنايات رژيم، فرستاده بودند. اين نوکران رژيم تصور کرده اند که
اينجا هم ايران است که زیر سلطه ننگین آنها قرار داشته باشد و
آنها می توانند حیوان صفتانه به مردم حمله کرده و هرگونه
اعتراضی را با زندان و شکنجه و اعدام پاسخ دهند. خلاصه "مهدی"
(یکی از مزدوران خدمت گزار وزارت اطلاعات رژيم) فرار را بر
قرار ترجيح داد.
معلوم شد که برگزارکنندگان اين برنامه که قطعأ دمشان به وزارت
اطلاعات و وزارت ارشاد و کل حاکميت جمهوری اسلامی وصل است، از
حضور ما در آنجا و افشاگری های ما، به شکل ديوانه واری خشمگين
شده بودند. آنها به شکلی عصبی در دور و بر ما در رفت و آمد
بودند و نگاه های خشمگينانه ای به ما و عکسهای روی "بنر" می
انداختند. در عین حال به هر دری می زدند که کار ما را متوقف
کنند. از جمله به پليس و نگهبانان "هاربورفرانت" فشار می
آوردند که مشخصات و آدرس ما را بگيرند. در چنین فضائی بود که
ما مصممانه و با عزمی راسخ تر به کار افشای چهره جنايتکار رژيم
ادامه داديم.
هر چند که جمهوری اسلامی با افشا شدن جنایاتی که در خارج از
کشور با ترور مخالفان و مبارزين تبعيدی بوجود آورده بود، بعد
از سر کار آمدن سيد خندان (خاتمی) سیاست دیگری در پیش گرفت و
با راه انداختن برنامه های مثلأ "فرهنگی" و فرستادن مداح به
خارج از کشور در جهت حفظ منافع خود و پيشبرد سیاست های
سرکوبگرانه و فریبکارانه اش تلاش کرد، اما هر جا که توانسته از
هیچ اقدام فیزیکی برعلیه نیروهای انقلابی طرفدار توده ها و
مخالفین خود کوتاهی نکرده است. آنچه در مورد اخیر نیز نشان
داده شد دلیل بر صحت این امر است. آنها نشان داده اند که هر
جايی که نيروهای مخالف رژیم حضور دارند و برعليه جنايتهای رژيم
و سياستهای آن افشاگری می کنند، از فرستادن پاسدارهای آدمکش
خویش به جلوی صحنه ابايی ندارد.
ساعت 11 شب بود که محل افشاگری را ترک کرديم. آن روز صدها نفر
از "بنر" حاوی عکسهای جنايات رژيم ديدن کردند و در حالی که
نفرت خود را از رژيم جمهوری اسلامی اعلام می نمودند، از ماهیت
به اصطلاح جشنواره "یکی بود یکی نبود" نیز مطلع شدند.
گزارش روز دوم:
روز جمعه 18 جولای
امروز با شروع برنامه های جشنواره در ساعت 6 عصر، ما نيز کار
افشاگری عليه جمهوری اسلامی را در محل برنامه آغاز کرديم. به
محض رسيدن به آنجا با تذکرات گارد "هاربورفرانت" روبرو شديم که
به بهانه های مختلف مثل جلوگيری از سد معبر، تلاش داشتند که
کار ما را متوقف کنند. با پرس و جو از خود آنان متوجه شديم که
آنها از جانب برگزارکنندگان تحت فشار قرار گرفته اند.
امروز نيز افشاگری های ما مورد استقبال پرشور عابرين و
ايرانيانی قرار گرفت که برگزارکنندگان برنامه "تيرگان" بدون
مطلع کردن آنان از ماهیت آن برنامه بلیط در اختیارشان گذاشته
بودند. این ایرانیان که تعداد قابل توجهی را تشکیل می دادند،
تحت تأثير افشاگری های ما، بليط هايشان را پس داده و با شرکت
نکردن در برنامه، همبستگی خودشان را با ما نشان دادند.
آنچه مسلم است این است که برخی از هموطنانی که به عنوان
تماشاچی بليط خريده و خواستار شرکت در اين برنامه بودند، صرفاً
تحت تأثير تبليغات عوامفريبانه برگزارکنندگان، تصور می کردند
که به برنامه ای صرفأ تفريحی و هنری می روند و به بهره برداری
های سياسی که رژيم (در پشت پرده) از اين برنامه ها می برد، فکر
نکرده بودند. از این رو همه هنرمندانی نيز که در اين برنامه
شرکت کرده بودند را نمی توان وابسته به رژيم دانست؛ هر چند که
آنها باید با هوشیاری برخورد کرده و اجازه نمی دادند و بعد از
این نیز نباید اجازه دهند که مشتی جنایتکار که با سرکوب های
بیرحمانه و حیوانی خویش امکان حکومت بر مرد م ما را بدست آورده
اند، از بی اطلاعی و عدم هشیاری آنها سوء استفاده بکنند.
لازم است در اينجا يادآوری کنم که جنايات جمهوری اسلامی آنقدر
فجيع و غيرانسانی هستند که کسانی که تنها عکس بخشی از آن فجایع
را در بنر ما می دیدند، با ناباوری به آن نگاه می کردند. در
واقعیت امر ما اکثر آن عکسها را از سايتهای خود جمهوری اسلامی
در آورده بوديم که در زير آنها آرم خبرگزاريهای رژيم مثل "isna"
و "ilna"
، فارس نيوز و .. هم ديده می شد. ما همین موضوع را به تماشا
کنندگان توضیح می دادیم. با این حال فجیع و جنایتکارانه بودن
آنها بگونه ای بود که همانطور که گفته شد مردم حتی اين عکسهای
منتشره خود رژيم را هم باور نکرده و می پرسيدند: "آيا اين
عکسها واقعی هستند؟ باورکردنی نيست! اینها چه آدم هائی هستند
که می توانند چنين جناياتی را مرتکب شوند؟"
گزارش روز سوم:
روز شنبه 19 جولای
امروز که بخش عمده برنامه های جشنواره بود، ما از ساعت 10 صبح
تا 6 شب در محل حضور یافته و به رسوا کردن سياستهای
جنايتکارانه رژيم پرداختيم.
در این گزارش شما را در جریان برخی از گفتگوهايم با مردم قرار
می دهم.
يکی از شرکت کنندگان می گوید:"آقا، ما همه اين جنايتهای رژيم
را می دانيم. حرفهای شما را قبول داريم. اما امروز آمده ايم
کمی تفريح کنيم و بدبختی ها را فراموش کنيم. اما وقتی اينها
(با اشاره به عکسها) را می بينيم، ناراحت ميشويم... برای ديدن
کارهای هنری آمده ايم...نه سياست." به او توضیح می دهم که ما
هریک وظیفه داریم که از بار این "بدبختی ها" بکاهیم و می گویم
که با فراموش کردن "بدبختی ها"، آنها به پايان نمی رسند. اگر
می خواهيم بدبختی ها تمام شوند، بايد عامل آنها را از بين
ببريم. بايد از طريق مبارزه با جمهوری اسلامی، به سوی سرنگون
کردن آن و تمام شدن بدبختی ها پيش برويم.
توضيحات ما اغلب کسانی را که حرفهای مشابه فرد فوق الذکر را می
زنند، قانع می کند، زيرا که حقيقت جلوی چشمشان قرار گرفتته. ما
به همه کسانی که در آنجا هستند غرفه های تجاری و بساط فروش
تسبيح و مهر و جانماز توسط حزب الله هی های مقيم تورنتو، بساط
فروش تابلوهای "هنر اسلامی" توسط تجار وابسته به رژيم را نشان
داده و توضيح می دهیم که رژيم نه تنها خواهان حفظ ارزشهای هنری
و انسانی مردم ما نيست، بلکه خواهان رواج فرهنگ و هنر و مذهب
ارتجاعی است.
دو توريست امريکايی که توجهشان به "بنر" و تجمع مردم در آن محل
جلب شده است ،وارد گفتگو با من می شوند و می گویند: "ما ماه
آينده با يک تور تفريحی به ايران می رويم. اينها چيه؟ اگر
اوضاع اينطوريه، ما نميرويم."
دختر جوانی به گفتگو پرداخته و می گوید که "شما چهره بدی از
ايران نشان می دهيد."، "دیگران از وطن ما چهره بدی در ذهن خود
خواهند داشت." با او در مورد نادرست بودن قضاوتش صحبت می کنم و
از جمله می گویم، چهره پر از ننگ و جنایت جموری اسلامی، همه
چهره ایران نیست. از افتخارات مبارزاتی ایران و از مبارزین
انقلابی وشهیدمان به او می گویم و در این صحبت متوجه می شوم که
پدر این دختر جوان، يک فرد انقلابی بوده که در تابستان 67
(کشتار زندانيان سياسی) در زندان اعدام شده است. اين دختر
جوان نيز مانند خيلی از عابرين و تماشاچيان ديگر، با دقت به
حرفها گوش می دهد و در آخر می خواهد که از طریق ايميل با ما در
تماس باشد. او می گوید که علاقه مند است که در برنامه بزرگداشت
67 امسال شرکت کند.
پسر جوانی نيز توجهش به عکسها جلب شده. از من می پرسد : "شما
از چه گروهی هستيد؟"
می گویم که همه ما کمونيست هستيم و من طرفدار چريکهای فدايی
خلق هستم.
او با شنیدن کلمه فدائی می گوید: "وقتی که من بچه بودم، دايی
هايم فدايی بودند. آنها سرودهای انقلابی را به من ياد می
دادند..."
با جوانی حول مسائل سياسی و از جمله رابطه ايران و امريکا صحبت
می کنم. او می گوید که مدتی در جزيره خارک که يک جزيره نظامی
است، کار ميکرده و شاهد بوده که کشتی های "هاليبرتون" (که آرم
اين کمپانی و پرچم امريکا را داشته اند) هر روز برای بارگيری
نفت می آمدند.
گزارش روز چهارم:
يکشنبه 20 جولای
امروز از ساعت 1 بعد از ظهر تا ساعت 6 در محل "هاربورفرانت"
بوديم. گزارش امروز را خیلی خلاصه می نویسم:
حضور ما در سه روز گذشته موجب افزايش حمايت مردم از ما شده
است. رانندگان اتومبيلها به نشانه حمايت بوق می زنند. برخی از
عابرين کنار ما ايستاده و با صدای بلند شعار "مرگ بر جمهوری
اسلامی" را تکرار می کنند. يکی از کسانی که برای ديدن جشنواره
آمده ، از دیدن مخالفین رژیم جمهوری اسلامی و اعتراض آنها به
برنامه ریاکارانه "یکی بود یکی نبود" به وجد آمده. او با
مهربانی برای ما ناهار خريد.
خانواده های ايرانی عکسهای اعدامها و شکنجه ها را به فرزندان
نوجوان و جوانشان نشان داده و می گویند: "این کار ها را جمهوری
اسلامی کرده است"، "جمهوری اسلامی اينکارها را می کند." جو محل
چنان تحت تأثير حضور ما و گفتگوهايمان با مردم، پر شور و
هيجانی شده است که فردی از میان جمیعت ميگوید:"اينجا من را ياد
دوران انقلاب در جلوی دانشگاه تهران می اندازد."
يکی از بازيگران تاتر "بوف کور" به کارگردانی نيلوفر بيضايی،
کنار ما ايستاده و گوشه "بنر" را گرفته و با اشتياق می گوید:
"من بايد در افشای جمهوری اسلامی، در کنار شما باشم."
امروز مثل روزهای پيش، در ميان ایرانیان متنفر از جنایات و ستم
های جمهوری اسلامی ، دوستان زيادی يافتيم. اين فعاليت 4 روزه
ما بسيار موفقيت آميز بود و توانستيم با صدها نفر حول شرايط
سياسی- اجتماعی ايران و ضرورت سرنگون کردن رژيم جمهوری اسلامی
گفتگو کنيم، چهره دلالان رژيم و آنان که آب تطهير بر روی
جنايات رژيم می ريزند را افشا کنيم.
با اميد به اينکه هموطنان ما در خارج از کشور بيش از پيش درک
و هوشياری و آگاهی های سياسی- اجتماعی خود را افزايش دهند و
عامل اصلی رنجهای خود را که همانا سیستم سرمایه داری حاکم می
باشد، بشناسند و در جهت نابودی آن قدم بردارند. مردم آگاه و
روشنفکر انقلابی وظيفه دارند که در هر جايی که زندگی می کنند،
بکوشند به گسترش آگاهی انقلابی توده ها کمک کنند.
بابک آزاد از فعالين چريکهای فدائی خلق ايران در کانادا
*نهمین جشنواره تئاتر و هنرهاي نمايشي در تبعيد ( گوهر مراد )
از جمعه سوم تا یکشنبه بیست و ششم اکتبر 2008
از جمعه سوم تا یکشنبه پنجم اکتبر در :
Art Studio Théâtre
120
bis rue Haxo, 75019 Paris
:
Métro Télégraphe ou Porte des Lilas
ادامه جشنواره، از جمعه دهم تا یکشنبه بیست و ششم اکتبر در :
L’Espace Quartier Latin
:
37,
rue de Tournefort 75005 Paris
Métro : Place Monge
تئاتر، شعرخواني، روخواني نمايش،موسیقی،ميزگرد و بحث و گفتگو
(برنامه ها به فارسی يا فرانسه يا به هر دو زبان اجرا ميشوند)
تلفن: 16 20 42 45 01 و 07 68 12 09 06
E- mail : artenexil@free.fr
براي آگاهي بيشتر در باره ي برنامه به سايت انجمن هنر در تبعيد
به آدرس:
Site: http://www.artenexil.net/B2.htm
مراجعه بفرمائيد
* م. سحرو محمد رضا لطفی مداح ج. اسلامی
نامه سرگشادهء م.سحر به :
هادی خرسندی
در بارهء : محمد رضا لطفی
این
مثنوی پس از خواندن یک شعر طنز آمیز از هادی خرسندی و اطلاع از
روش و اظهارات اخیر هنرمند نوازندهء بسیارخوب و خوش پنجه ،
محمد رضا لطفی سروده شد. امیدوارم این دوست پیشین و همدورهء
دانشکدهء من در سالهای پنجاه چندان دلخور نشود و اگر شد ، ظاهر
شعر را نبیند و اندکی به باطن و حقیقت مکنون در آن بیاندیشد
زیرا هم برای هنر و فرهنگ خوب خواهد بود و هم برای شخص هنرمند
که جناب ایشان باشند.ـ
یک سلام بزرگ ای هادی
که به ذوق و به طنز استادی
آنچه گفتی تمام خوبی بود
سوزن ِنغزِ خالکوبی بود
این جوان شام ِ توده ای خورده ست
لیموی چپ به ماهی افشرده ست
کرده ضمن ترانه و تصنیف
از امام ِ حرامیان تعریف
توی «خطِ امام ِضد سیا»ـ
خوانده آواز « مرگ بر آمریکا»ـ
ـ«ضد امپریالیسم» ساز زده
نغمه های جگرگداز زده
بعد ، وقتی امام ِ خوش خطـّان
حزب او را نشانده در زندان
ساز یحیی به دوش از کشور
جانبِ غرب کرده عزم سفر
سوی امپریالیسم لغزیده
به همان آمریکا پناهیده
کاسهء تار را دَمر کرده
ریش خود را دراز تر کرده
کرده با اهل خانقه خویشی
رفته در سلک ِ زُهد و درویشی
اندکی با زمانه لـَج کرده
راهِ چپ را به راست کج کرده
خوانده : هو حق مَدد هُوَاَلحق هو
ریش جنبانده پیش ، چون جارو
سالها کرده حالها با ساز
دست در دست اهل ِغمزه و ناز
کرده موی بلند را شانه
شده شمعی به جمع ِ پروانه
یک قبای سفید پوشیده
باده از دست یار نوشیده
خوانده در شور و دشتی و ماهور
زده بر سیم آخر ِ تنبور
ای دل ای دل ، خدا خدا کرده
با خدا اندکی صفا کرده
بعد آرام ضمن حُسن ِصفا
دست برده ست لای پای خدا
تا کند روز بعد جای دگر
با خدای دگر ، صفای دگر
اینچنین است این هنرپیشه
سخت خوش ذوق و سخت بی ریشه
پنجه دارد نظیر شهنازی
لیک با پنجه می کند بازی
تا چه پیش آورد خدای غفور
پنجه در موی یار یا تنبور
پنجه هرجا که رفت نیک بود
لطف حق با هنر شریک بود
هرکه ماچی میان چِک دارد
دل اهل هنر نیازارد
ماچ ِامروز جوفِ پاکت ِ دوست
مزدِ مضراب ِ یاحق و یاهوست
مزد مضرابِ بعثتِ استاد
در دل غارِ اهل ِ استبداد
سالها بسته روی شیطان درب
روح پرورده تارزن درغرب
تا به اسلام ِ خویش برگردد
نغمه خوان ِ پیامبر گردد
قصه با چوب وسیم و پوست کند
دست در لای پای دوست کند
حال با دوست هم نشین گشته
مطربِ بزم اهل ِ دین گشته
نغمهء ساز را چو ارث پدر
می کند صرفِ پیر و پیغمبر
غافل از اینکه قصهء دل ساز
نیست کالا به دست تار نواز
تا ردای پیمبری پوشد
پس به هرکس که خواست بفروشد
آنچه در نغمه ها بوَد پنهان
همه راز است ، راز جاویدان
اوستادان که یاد دادندش
سوز در زخمه ها نهادندش
زان ندادند یاد ، ایشان را
تا کند صرف ، قوم و خویشان را
تا بَرد مثل کشک در بازار
بفروشد به زُبدة ُالتجُّار
نورعلیخان اگر شود زنده
ساز کوبد به فرق ِ سازنده
آی شاگردِ آن بزرگ استاد
اوستادت جواز ِ کسب نداد
زان نیاموخت نورعلیخانت
تا متاعش کنی به دکانت
رفت سی سال و رغم ِاهل هنر
یا دراین بزم یا در آن منبر
می فروشی هزار دستان را
بویه و زابل و عشیران را
می فروشی حصار و فیلی را
مویهء بدر و ناز لیلی را
می فروشی حزین و شورانگیز
بوسلیک و کرشمه و نیریز
این تجارتگه است یا هنر است
نکند ارث ِ باقی از پدر است؟
هرکه شاگرد نورعلیخان شد
اوستادی از اوستادان شد ،ـ
گر به دُکـّان نشست و نغمه فروخت
نه هنر ، بلکه تاجری آموخت
آنکه درویش خان مُرادش بود
میرزا عبدالله اوستادش بود
خائن است او اگر کند دُکــّان
زانچه میراث بُرد از استادان
زانکه میراث باستانی ماست
آنچه در ساز او به شور و نواست
حاصل رنج های سی قرنی ست
سوزِعشق است ، بوق ِ منبر نیست
گر درآورده ای به لطفِ هنر
خوش چنین در میان ِ سرها، سر
همه از لطف نغمه های تو اند
نغمه های تو آن خدای تو اند
حق نداری خدای نغمهء خویش
بفروشی به شیخ یا درویش
بفروشی به منقل و قوری
پیش ِ سردفتر کیانوری
نغمه هایی که پرده های تراست
دل ایرانیان در آن به نواست
ما که سی قرن داستان داریم
نغمه از عهدِ باستان داریم
تو نگهبان موزهء هنری
نه به دنبال کسب ، دربه دری !ـ
این امانت نگاه باید داشت
سر عزّت به راه باید داشت
http://msahar.blogspot.com
|