این بار به مناسبت 80
سالگی بنیانگذار موج نوی
سینمای فرانسه علاوه بر
نقل یک یادداشت کوتاه از
یاداشت روز سایت دیدگاه
ها ، فیلم فیلمنامه « یک
زن یک زنست» از ژاک لوگ
گودار که در هیچ نشریه
دیگری منتشر نشده راتقدیم
خوانندگان مجله ی سینمای
آزاد می کنیم. شایسته
است از مترجم این
فیملنامه عبدالله تربیت
هم به نیکی یاد کنیم
عبدالله نه فقط همراه
نشریه سینمای آزاد بود
که در تهران چاپ ودر
سراسر ایران پخش میشد .
در برنامه ریزی کلوب
سینمای اژاد نیز سهم
موثری داشت، مرور آثار
گودار ، ملویل،برگمان،...
در سینه کلوب سینمای آزاد
به همت ویاری تربیت امکان
پذیر شد .جدا از توانایی
اش در نقد وترجمه عبدالله
تربیت انسانی، آزاده ی
ویک شخصیت برحسته فرهنگی
است . همراهیش با سینمای
آزاد همیشه در یاد ها
خواهد ماند.
* عکسبرداری حقیقت است
وسینما یعنی 24 حقیقت در
ثانیه( ژ ان لوگ گودار)
ایجاد موج نوی سینمای
فرانسه مرهون کوشش جمعی
از روشنفکرانی است که به
سینماگرایش داشتند وگودار
یکی از میان آن جمع بود.
تروفو،شابرول،رومن ریوت
و.. .دیگر هنرمندان از
این گروه در مجله ی« کایه
دوسینما» گرد هم آمده
بودند. کار اینان براساس
هزینه کم،کار سریع، اکیپ
جمع وجور وکوچک،نگرش بکر
وتازه شکل گرفته بود .
وبه خلاقیت در سینما
بیشتر متکی بود تا
امکانات وسیع برای تولید
فیلم های پر زرق وبرق .«
از نفس افتاده» نخستین
فیلم سینمایی گدار نیز
همین مشخصات را در خود
داشت،امکانات مالی فیلم
هم خیلی محدود بود،در
این اثر گودار به بسیاری
از قواعد سینمایی بی
اعتناست به تداوم زمانی
بی توجه است وبطور
ناگهانی از صحنه ای به
صحنه دیگر می پردو...اما
همین فیلم ضد قواعد
وفرمول های رایج هم با
فروش بالا در اکران عمومی
مواجه می شود وهم نظر
برجستگانی چون ژان پل
ساتر ولویی آراگون را به
خود جلب می کند وستایش
وتحسین اینان را بر می
انگیزد.
گودارتحصیلاتش را در
سوئیس وفرانسه به انجام
رساند ودر دانشکاه سوربن
پاریس نیز درس خواند.اما
او تجربه اصلیش را در
کلوب های سینمایی کسب کرد
.بیشتر وقتش را در «سینما
تک» وسینه کلوب«کارتیه
لاتن »می گذراند.
گودار در سال 1930 در
پاریس متولد شد کار
سینمارا از نقد نویسی در
سینما شروع کرد ابتدا
منتقدماهنامه «لاگارت دو
سینما» بود وسرانجام به
گروه «اندره بازن»
و«تروفو» در کایه دوسینما
پیوست . جمع نویسندگان
این دفتر گرایش به چپ
داشتند ود رآن سالها اوج
مبارزات دانشجویی
وشکوفایی گرایش های چپ
نیزبود ،منتقدین فیلم در
کایه هم نوسندگانی بودند
متمایل به چپ وهمراه با
دانشجویان معترض، وگسترش
این تظاهرات در ماه مه
وسرکوب آن توسط نیروی های
دولتی (1968) مصادف شد با
برگذاری جشنواره کن
مقامات کن میخواستند بی
اعتنا به خیزش جنبش
دانشجویی به این بهانه که
جشنواره سینمایی ربطی به
مسایل سیاسی روز ندارد
ودر حقیقت به نفع دولت
آنچه در خیابان های پاریس
میگذشت را ندیده
بگیرندوجشنواره شان را
برگذار کنند. مسئولین
جشنواره به اخطارهای گروه
کایه که از مقامات
جشنواره کن میخواستند تا
جشنواره را به احترام
جنبش دانشجویی وبه اعتراض
به سرکوب دانشجویان تعطیل
کنند توجهی نکردند.گودار
وتروفووقتی با بی توجهی
مقامات مواجه شدند. در یک
اقدام بیاد ماندنی در
مراسم افتتاح جشنواره وبه
هنگام نمایش فیلم ،خودشان
را به چلچراغ سالن نمایش
آویزان کردند ومانع نمایش
فیلم شدند.سرانجام داوران
جشنواره که خود از
نامداران سینما بودند
(رومن پولانسکی،فریتش
لانگ،لویی مال ومونیکا
ویتی- بازیگر فیلم شب اثر
آنتونیونی- استعفا دادند
وجشنواره متوقف شد...
موج نوی فرانسه نه فقط بر
سینمای فرانسه اثر گذاشت
بلکه در دیگر کشور هم
جوانان شیفته«سینمای
دیگر» از موج نوی فرانسه
تاثیر گرفتند. اعصای گروه
ما نیز به سینمای نوی
فرانسه بیشتر گرایش
داشتند تا سینمای آن وقت
هولیود. ما وقتی کارمان
گسترش بیشتری یافت وسینه
کلوب سینمای آزاد با 2000
عضو نیز با استقبال بسیار
جوانان مواجه شده بود چند
برنامه مرور برآثار
فیلمسازان مترقی وپیشروی
جهان نیز برگذار کردیم
ویکی از کارها ما برای
معرفی سینمای نوی فرانسه
و تجلیل از ژان لوگ گودار
بود .به مدت 5روز در
سینما بلوار تهران( از 5
تا 10 اردیبهشت 1356)
مجموعه ای از آثار گودار
رانمایش دادیم ،فیلمهای
«زن یک
زنست»،«تفنگداران»،«پیروی
دیوانه»، «دو یا سه چیزی
که از او
میدانم»،«آلفاویل »، «از
نفس افتاده» و... استقبال
از این برنامه بیش از حد
انتظار بودبا اینکه
فیلمها به زبان فرانسه
نمایش داده میشد اما
ظرفیت سالن گنجایش این
استقبال را نداشت حتا از
شهر های دور ونزدیک هم
مشتاقان برای تماشای کار
های گودار به تهران سفر
کرده بودند. انجمن فرهنگی
فرانسه آخرین کار گودار
در آن دوران به اسم
«شماره 2» را در هم قبل
از نمایش عمومی دراختیار
ما گذاشت اما شورای نمایش
اداره سانسور وزارت فرهنگ
وهنر که از برگذاری این
برنامه ونمابش این فیلم
مطلعش کرده بودند از طریق
مدیران سینما بلوار مارا
تحت فشار گذاست تااز
نمایش فیلم خوداری کنیم
بازبین های شورای نمایش
این فیلم گودار را
پورنو!ارزیابی کرده بودند
.من در جستجوی راهی بودم
تا برنامه کامل برگذار
بشود آن زمان جمیله ندایی
همراه ما در سینمای آزاد
دانشجوی مدرسه عالی
تلویزیون وسینما بود او
هم کوشش کرد بلکه مدیر
مدرسه را متقاعد کند تا
بلکه امکان نمایش فیلم در
سالن این مدرسه فراهم شود
که کوشش وی نیز بی نتیجه
ماند.ماجرای ممانعت از
نمایش این فیلم واعتراض
ما به این تشخیص مضحک ان
اداره خود ماجرایی شد که
باید جداگانه تعریفش کنم
اما بهر حال نگذاشتند
فیلم شماره 2گودار را
همراه با دیگر آثارش مرور
کنیم .
این نوشتار را با نقل
سخنی از گودار به پایان
می رسانم :
« همه ما در کایه خودمان
را فیلمسازان آینده
میدانستیم حضور ما در
سینه کلوب هاوسینما تک
راهی برای اندیشیدن سینما
واندیشیدن در باره سینما
بود،نقد نویبسی خودش نوعی
فیلمسازی بودزیرا تفاوت
بین نوشتنن وکارگردانی
کمی است نه کیفی،من در
دوره نقد نویسی خودم را
یک فیلمساز می دیدم،امروز
هم خودم را یک منتقد حس
می کنم، وبه یک معنا حتا
بیشتر از گذشته منتقد
هستم تنها فرقی که هست ،
اینست که حالا به حای
نوشتن نقد، آنرا فیلم
میکنم »
8 دسامبر 2010 بصیر
نصیبی
فیلمنامه ی «یک زن یک
زنست»
از: ژان ـ لوک گودار
ترجمه ی: عبدالله تربیت
فیلمنامه ی «یک زن یک
زنست»، به همین صورتی که
ملاحظه می کنید، برای
نخستین بار در اوت 1959
در «کایه دو سینما» چاپ
شد و گودار، طبق گفته ی
خودش فیلمبرداری را
دقیقاً از روی آن انجام
داد. فقط کاراکترها
آنژلا، امیل و آلفرد
نامیده شدند و به جای شهر
«تور» پاریس به عنوان
مکان انتخاب گردید.
فیلمبرداری در نوامبر
1960 شروع شد و در ژانویه
1961 به پایان رسید. این
فیلمنامه ضمن این که
خوانندگان را با یکی از
کارهای اولیه گودار آشنا
می کند، بداهه پردازی
فراوان او را نیز سر صحنه
ی فیلمبرداری به خوبی
آشکار می سازد.
زمان امروز است، و مکان
یا یک شهر ولایتی مثل
«تور» است یا یک محله ی
پاریس مانند استراسبورگ ـ
سن ـ دنی.
ماجرا اواخر بعدازظهر یک
روز جمعه آغاز می شود، و
بیست و چهار ساعت بعد در
شنبه شب به پایان می رسد.
سه کاراکتر اصلی عبارتند
از: «ژوزت»، «امیل» و
«پل». سوزان هم هست که
دوست ژوزت و (شاید) پل به
حساب می آید، ولی او
اهمیت چندانی ندارد.
امیل و ژوزت مدتیست که
باهم در یک آپارتمان کوچک
سه اطاقه و مشرف به
خیابانی موازی با «گران
بولوار» زندگی می کنند.
(با فرض این که فیلم در
پاریس ساخته می شود) شغل
امیل کتابفروشی است. او
یک مغازه کوچک کتاب و
روزنامه فروشی را که در
یک خیابان منشعب از «گران
بولوار» قرار دارد اداره
می کند. او داشیل هامت1
و ماری ـ کلر2
را دوست دارد.
تمام ماجرا در محدوده ای
به وسعت تقریباً صد متر
مربع روی می دهد. نکته
مهم اینجاست که کاراکترها
باید بتوانند از پنجره به
پنجره یا از پنجره به در
باهم صحبت کنند. ژوزت با
سوزان به این صورت حرف
خواهد زد، و امیل اگر
بخواهد می تواند پل را از
کافه پایین صدا کند.
پل چکاره است؟ او یک عکاس
خیابانگرد است: به عبارت
دیگر او هنگام شب، در
بولوار، عابران را با
دوربین مورد تهاجم قرار
می دهد.
و ژوزت؟ آه، ژوزت! فکرش
را هم نمی توانید بکنید،
ولی او در یک کلوپ پست در
نزدیکی «پورت سن ـ مارتن»
رقاصه استریپ نیز است.
او برنامه اش را دوبار در
بعدازظهر، و سه بار در شب
اجرا می کند. ژوزت به
هنرش ایمان دارد و با میل
و رغبت جلوی آینه به
تمرین می پردازد.
جمعه شب ها نمایشی در کار
نیست. و روی همین اصل است
که فیلم با آمدن ژوزت به
خانه به منظور تهیه شام،
شروع می شود.
او در بولوار با «پل»
برخورد می کند. او وانمود
می کند که از او عکس می
گیرد. می توان فهمید که
پل علاقمند است تا با
ژوزت روی هم بریزد، زیرا
او بسیار خوش اندام و
ظریفست.
ولی جریان از این قرارست
که امیل و ژوزت یکدیگر را
می پرستند. بنابراین، پل
خیالی واهی در سر می
پروراند (مثل «پولا ایری»
برای «آلبر پره ژان» در
فیلم عالی رنه کلر
«چهاردهم ژوئیه»).
(در کلوب اشاره ایست دایر
بر این که ژوزت دلش می
خواهد بچه ای داشته باشد
و ازدواج کند: کودکی که
ژوزت، در حالی که بچه
صبورانه منتظرست تا مادرش
نمایش خود را به پایان
برساند، با او بازی می
کند، یا یک بافتنی بچه که
تمام دختران به نوبت،
برای دوست باردارشان که
قادر نیست دخل و خرجش را
جور کند، به دست می گیرند
و غیره. عین همین اشاره
اتفاقی در خیابان. ولی
نگاه ژوزت بیش از این که
معطوف به کودکان باشد،
بایستی متوجه آدم های پیر
گردد تا بدین ترتیب او به
فکر جوانی خود بیافتد و
اشتیاقش به داشتن یک بچه،
قبل از این که خیلی دیر
شود، شدت یابد، هرچند که
او فقط بیست و پنج سال
دارد).
به این ترتیب، ژوزت در
خانه تنهاست و مشغول تهیه
غذایی برای امیل و خودش
است. او دو دل می شود، با
خودش حرف می زند، این طرف
و آن طرف می رود، سوزان
را صدا می زند، و فوراً
پنجره را می بندد زیرا
امیل دارد می آید.
غذای شب. بگومگو میان
امیل و ژوزت، زیرا
ناگهان، پس از پنج دقیقه
گپ زدن و شوخی معمولی،
وقتی که امیل می گوید:
تخم مرغ های آب پز، نه
زیاد سفت، ژوزت جواب می
دهد، «بسیار خوب، به شرطی
که بچه ای برای من درست
کنی».
ژوزت به وسیله یک رشته
استدلال بی مورد ولی
غیرقابل انکار به امیل
ثابت می کند که وی را
دوست ندارد برای این که
نه دلش می خواهد با او
ازدواج کند و نه این که
بچه ای داشته باشد. امیل
می گوید زندگی به همین
صورتی که هست بسیار
خوبست، و بهترست دو سالی
صبر کند. ژوزت می گوید:
نه دوسال، همین حالا.
همین مدتی هم که گذشته
خیلی زیاد بوده است.
ژوزت در همان آن یک بچه
می خواهد، و مجادله پوچی
را شروع می کند که پوچی
آن به این معناست که اگر
دست از آن برندارد قادر
نخواهد بود عقیده خود را
تغییر دهد. ژوزت در واقع
امیل را شانتاژ می کند:
چطور است یکی دیگر را
پیدا کنم که بچه ای برای
من درست کند؟
بحث و جدل فروکش می کند.
امیل حرف ژوزت را تصدیق
می کند زیرا او را دوست
دارد. و ژوزت خودش را در
دام اسیر می کند زیرا او
را دوست دارد. امیل می
گوید یک نفر پیدا خواهد
شد که بچه ای برای او
درست کند. ژوزت می گوید:
این را از اولین مردی که
ببیند خواهد خواست.
شوخی در باره اولین مرد،
که در همان لحظه در می
زند. این سرایدار است که
لباس های شسته شده را بر
می گرداند.
ژوزت جا می خورد. امیل با
مسرتی موذیانه در بحر
تفکر فرو رفته است. ژوزت
می گوید: اگر امیل فکر می
کند که او حرفش را پس
خواهد گرفت اشتباه می
کند. امیل می گوید: اجازه
نده که جلوی تو را بگیرم،
و حتی پل را که برحسب
تصادف (چه تصادف جالبی!)
در کافه پایین است صدا می
زند.
و از آن جایی که آن ها
یکدیگر را دوست دارند،
همه چیز برای امیل و ژوزت
که دچار اشتباه شده اند و
فکر می کنند که چون عشق
آن ها هم دوجانبه و هم
ابدیست پس می توانند پا
از حد فراتر گذارند، در
حال خراب شدن است.
پل فرصت را از دست نمی
دهد و سی ثانیه پس از
ندای امیل سر می رسد.
امیل به عنوان رییس
تشریفات عمل می کند و از
پل می خواهد که لطفی بکند
و بچه ای برای خانم جوان
درست کند، بله، یک بچه.
پل لحظه ای چند پلک هایش
را بهم می زند. او به رغم
ظاهر فرومایه اش انتظار
این را دیگر نداشت. ژوزت
که چیزی نگفته، به این
فکر می افتد که امیل از
حدش خیلی تجاوز کرده است
و بایستی درسی بیاموزد.
او پل را به حمام می برد.
امیل، که تنها مانده
وانمود می کند که کیفش
کوک است. او گوشش را به
در حمام می چسباند. صدایی
به گوش نمی رسد. در قفل
است. او ناراحت است ولی
آن را بروز نمی دهد.
وقتی که ژوزت و پل با
چهره های بشاش از حمام
خارج می شوند، او غرق در
مطالعه کتاب است. ژوزت
جلوی امیل کمی با پل لاس
می زند، ولی او چیزی نمی
گوید.
ژوزت بدون مقدمه یک سیلی
به گوش پل که مشغول نوازش
نقطه حساسی از بدن اوست
می زند. امیل می خندد. پل
خنده ای عصبی سر می دهد.
ژوزت، هردوی آن ها را از
آپارتمان، که از پدربزرگ
و مادربزرگش به او ارث
رسیده، و بیش از این که
مال امیل باشد مال اوست،
بیرون می کند. امیل و پل
در حالی که شوخی می کنند
و جنس زن را دست انداخته
اند خارج می شوند.
ژوزت، که حالا تنهاست، در
حالی که جلوی آینه با
خودش حرف می زند، بد و
بیراه نثار آن ها می کند.
او به خودش می قبولاند که
چون امیل رد می کند او
چاره ای ندارد جز این که
از مرد دیگری حامله شود.
امیل برمی گردد. او چیزی
را فراموش کرده است. آن
ها در جریان گفتگویشان
تصمیم می گیرند که دیگر
با هم حرف نزنند. آن ها
در سکوت به بستر می روند.
شوخی های گوناگون.
صبح روز بعد. آن ها
دوباره مصمم می شوند که
دیگر با هم حرف نزنند.
شوخی های دیگر. امیل می
خواهد قبل از رفتن ژوزت
را ببوسد. گوش کن، ژوزت،
این خریت است. ژوزت پاسخی
خشن ولی بسیار مؤدبانه به
او می دهد، درست مانند
جانی گیتار3
که به کلانتر دشنام می
دهد، به این ترتیب امیل
بیرون می رود و در را بهم
می کوبد، که دوباره باز
می شود. ژوزت بار دیگر
چنان به شدت در را می
بندد که باز هم گشوده می
شود، این عمل دو سه بار
تکرار می گردد. او
مجبورست این کار را با
دقت انجام دهد و این امر
او را فوق العاده ناراحت
می کند.
ژوزت باز هم تنهاست. همان
موقع پل تلفن می زند و با
او قرار می گذارد که ساعت
یازده در کافه گوشه
خیابان او را ببیند. پل
حتماً بایستی در مورد چیز
بسیار مهمی که در خلال شب
روی داده با ژوزت صحبت
کند.
ژوزت آماده می شود تا به
دیدار او برود. او از
پنجره «سوزان» را که
مشغول خرید است می بیند.
او در خیابان به سوزان
ملحق می شود. سوزان می
گوید امیل به او تلفن زده
و از او خواسته است تا
مواظب ژوزت که عقل از کله
اش پریده، باشد.
ژوزت می گوید، آیا بچه
خواستن دیوانگی ست؟ به او
نشان خوام داد، سگ کثیف.
ژوزت، برای این که سوزان
متوجه جریان ملاقاتش با
پل نشود، او را دست به سر
می کند و از او جدا می
شود.
ژوزت به کافه ای که پل در
آن جا منتظرش است می رسد.
ژوزت می پرسد که آیا امیل
از او هم خواسته است تا
جاسوسیش را بکند. پل
اوقاتش تلخ است. پل می
گوید که شیله پیله ای در
کارش نیست. او حالا می
داند که ژوزت را واقعاً
دوست دارد، و برای تکمیل
ارادتش «ورموت» دوم را به
او پیشنهاد می کند. ژوزت
دودلی به خرج می دهد. پل
فقط چندتایی برگ برنده در
دست دارد. پل برای این که
ژوزت را به همخوابگی با
خودش راضی کند، عکسی را
که از امیل، در حالی که
دست در دست دختری انداخته
است، گرفته به او نشان می
دهد، بدون این که خاطر
نشان کند عکس متعلق به
چند سال پیش است.
ژوزت به راستی دلش یک بچه
می خواهد، ولی این کار
لااقل بایستی توسط کسی
انجام پذیرد که او را
دوست داشته باشد. و او
هنوز چنوان مطمئن نیست که
پل واقعاً دوستش دارد. پل
تمام سعیش را به کار می
برد تا ژوزت را راضی کند
که به خانه او بیاید.
ولی ژوزت باید برود و
ناهار امیل را حاضر کند.
او از پل جدا می شود و به
او می گوید که در کافه آن
سوی خیابان منتظرش بماند
و چشم به آپارتمان داشته
باشد.
ژوزت می گوید: اگر پرده
کرکره ای ها تا پنج دقیقه
دیگر هنوز بسته باشند
معنایش اینست که دارم
پایین می آیم، اگر باز
باشند، یعنی این که نمی
آیم، و یعنی امیل و من
آشتی کرده ایم.
ژوزت با شتاب از پله ها
بالا می رود و به
آپارتمانش می رسد. او همه
چیز را مرتب می کند تا
این که امیل بتواند بدون
او غذا بخورد. او پیام
های کوچکی بجا می گذارد
مثلاً: نمک در شکردان
است، کهنه ظرفشویی کنار
دستمال سفره هاست.
او سپس پرده کرکره ای ها
را می بندد تا به پل
اطلاع دهد که دارد می
آید. ولی امیل داخل می
شود، از تاریکی تعجب می
کند و آن ها را دوباره
باز می کند. این عمل، از
نقطه نظر پل، که چندبار
قدم پیش می گذارد و پس می
کشد، به دفعات تکرار می
گردد.
سرانجام، امیل ژوزت را
وادار می کند که پرده
کرکره ای ها را باز
بگذارد، و پل فکر می کند
که ژوزت با امیل آشتی
کرده است. در حالی که به
هیچ وجه این طور نیست.
امیل، در همال حال که
ژوزت از خوردن امتناع می
ورزد و برنامه استریپ تیز
خود را (به قصد تحریک
امیل) تمرین می کند، با
عجله غذایش را تمام می
کند، آن ها بعد از صرف
غذا در حالی که هنوز
مشاجره می کنند و بیش از
حد یکدیگر را می آزارند
بیرون می روند.
(هروقت که ژوزت در خیابان
است، نگاه او بایستی
متوجه اینسو و آنسو باشد
تا اندیشه او در باره بچه
دار شدن نمودار گردد، او
به مردان رهگذر به صورت
پدران احتمالی می نگرد، و
به کودکان یا سالخوردگان،
بخصوص سالخوردگان که
عمیقاً روی او تأثیر می
گذارند، نگاه می کند.
باید نشان داد که این یک
فکر ریشه گرفته است. به
عبارت دیگر این اشتیاق
بیهوده برای داشتن یک بچه
در طی بیست و چهار ساعت
بایستی برای تماشاگر قابل
حس باشد. ژوزت، مانند
خیلی از زن ها، ممکن است
ناگهان به فکر رفتن به
مارسی بیفتد، بخواهد یک
لباس جدید گران قیمت یا
یک شیرینی یا چیز دیگری
داشته باشد، یک میل شدید
ناگهانی که او مرگ را بر
ارضا نشدن آن ترجیح دهد.
این احمقانه است، ولی
خوب، یک زن یک زنست و
خواستن یک بچه، برای زنی
بیست و پنج ساله اندیشه
ای متعالیست.)
امیل، عصبانی و ناراحت،
ناگهان جلوی عابری را در
خیابان می گیرد و بدون
مقدمه از او می پرسد که
آیا حاضرست برای بانوی او
بچه ای درست کند. (این
صحنه بایستی مانند یک
فیلم خبری با یک دوربین
مخفی گرفته شود تا عکس
العمل کسی که به طور
تصادفی انتخاب شده، درست
به همان صورتی که هنگام
فیلمبرداری روی می دهد
ضبط شود.)
امیل، ژوزت را تا کلوب
همراهی می کند، سپس به
تنهایی به کتابفروشی خود
برمی گردد. ما با امیل که
مغموم در میان کتاب هایش
ایستاده است می مانیم. او
ناگهان تصمیم می گیرد که
با ژوزت ازدواج کند. او
با سرعت به سوب کلوب می
رود، ولی مدیر نمایش با
عصبانیت به او می گوید که
ژوزت آنجا نیست.
ژوزت در خانه هم نیست.
هیچ کس او را ندیده است،
حتی سوزان. امیل پس از
بستن مغازه این طرف و آن
طرف می رود. وقتی که یکی
از دوستان عکاس پل می
گوید که ژوزت و پل را صبح
همان روز با هم دیده است،
او چنان غمگین است که می
گوید: بدرک.
روی این اصل، او در
نزدیکی «بولوار سباستپول»
دعوت یک روسپی را می
پذیرد. اندکی بعد او را
می بینیم که از پله ها
پایین می آید و به هتل ها
تلفن می زند و می پرسد که
آیا پل را با ژوزت دیده
اند. سپس امیل به یک نفر
در ساختمان محل اقامت پل
تلفن می زند و سعی می کند
با پل تماس بگیرد، زیرا
خود پل تلفن ندارد (شاید
پل آنطرف خیابان زندگی
کند و امیل قادر باشد او
را ببیند ولی صدایش را
نشنود.)
امیل از مستاجر زیر اطاق
پل می خواهد که برود و
ببیند که آیا پل آنجا
هست. پل آنجاست، و با
ژوزت همبسترست. مستاجر
پایین می آید تا به امیل
بگوید که پل آنجاست. امیل
به او می گوید که برگردد
و به پل بگوید که او عازم
ریودوژانیرو است. او از
پله ها بالا می رود تا به
پل بگوید که امیل گفته
عازم ریودوژانیروست. پل و
ژوزت فکر می کنند که امیل
دیوانه است. ژوزت حالا
دوباره لباس پوشیده است.
ما با او هستیم تا این که
به خانه اش برسد. او در
خیابان، در یک آینه به
نیمرخش می نگرد، و شکمش
را به طور متناوب تو و
بیرون می دهد.
ژوزت با چشم گریان به سوی
امیل باز می گردد. خود
امیل هم حال درست و
حسابی ندارد. ژوزت به او
می گوید که اندکی قبل با
پل که سه تا ورموت همراه
با پخش یک صفحه آزناوور،
که همیشه او را کله پا می
کند، به او داده خوابیده
است.
وقتی که ژوزت به او می
گوید مطمئناً حامله است،
امیل خرد می شود. او به
نوبه خود، نمی گوید که با
یک روسپی به سر برده است.
ژوزت و امیل با حالتی
محزون کنار هم دراز می
کشند و چراغ را خاموش می
کنند. بعد از چند لحظه
سکوت که طی آن تماشاگر به
تاریکی عادت می کند، امیل
می گوید که چیزی به فکر
او خطور کرده است. ژوزت
می گوید که او هم به فکر
همان چیزست. این خیلی
ساده است. حامله بودن
ژوزت تا چند روز دیگر
معلوم نخواهد شد. امیل
برای اطمینان خاطر
پیشنهاد می کند که بچه ای
برای او درست کند. به این
ترتیب او نیز می تواند
مطمئن باشد که پدر است.
ژوزت جواب منفی نمی دهد.
پس از خاتمه عمل، ژوزت
چراغ را روشن می کند و به
امیل می گوید: ووه! چه
سخت بود. امیل لبخند می
زند، او به این فکر می
افتد که ژوزت هرزه4
است. ژوزت می گوید، نه.
او یک زنست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ داشیل هامت (1961 ـ
1894) ـ پلیسی نویس بزرگ
امریکایی (م)
2 ـ ماری ـ کلر نام یک
مجله فرانسویست (م)
3 ـ اشاره به فیلم جانی
گیتار ساخته نیکلاس ری
4 ـ در اینجا گودار با
کلمه
Infame
بازی می کند، و این بازی
با کلمه تا حدودی به تلفظ
فرانسوی آنا کارینا بستگی
دارد و قابل ترجمه نیست.
واژه فوق به معنای هرزه
است و تلفظ آن می تواند
مفهوم «یک زن» را هم القا
کند. (م)
Il Trouve Que Josette
Est infame. Non
Dit – elle.
Elle Est Une Femme
اشتراک گذاری: |
|
|