خیابان ـ خارجی ـ روز
صبح زود است و هنوز سپیده دم نزده و چراغ های خیابان روشن است.
آشغالی (رفتگر) در حال جارو کردن خیابان می باشد.
کوچه ـ خارجی ـ روز
هوا کاملاً روشن شده، آشغالی با چرخ خود وارد کوچه می شود. چرخ
خود را نگه می دارد و بیل را بر می دارد و آشغال ها را جابجا
می کند و بعد به طرف خانه ای می رود و زنگ آن را فشار می دهد.
اطاق ـ داخلی ـ روز
اطاق نسبتاً کوچکی است. در گوشه ای مادر در حال خرد کردن سبزی
است و کتری آب روی بخاری می جوشد، در گوشه ای از اطاق یک صندلی
است که روی آن کتری قرار دارد، و در گوشه ای دیگر پسر بچه ای
(مهرداد) خوابیده است، صدای زنگ بلند می شود، صدای آشغالی
(رفتگر): آشغالی... آشغالی... مادر سرش را به طرف صدا بر می
گرداند و سپس به طرف مهرداد خم شده و پایش را تکان می دهد.
مادر: مهرداد... مهرداد... ساعت 9 شد بلند شو دیگه...
تصویر روی چهره مهرداد فلو (تار) می شود.
کوچه ـ خارجی ـ روز
(رویای پسر ـ قسمت اول)
مهرداد با شادی تمام پشت موتور سه چرخه ای نشسته است و سعی می
کند آن را روشن کند، دو نفر دیگر از بچه ها (حمید ـ مسعود)
کنار مهرداد نشسته اند و هر دو خوشحالند. بچه هایی که در قسمت
باربند موتور هستند مرتب موتور را تکان می دهند، مهرداد سرش را
به طرف بچه ها برمی گرداند و به آن ها نگاه می کند و مجدداً
شروع به گاز دادن موتور می کند. بچه ها خوشحالند و مرتب موتور
را تکان می دهند و مهرداد را به روشن کردن موتور تشویق می
کنند. مهرداد سعی می کند که موتور را روشن کند (صدای مادر
مهرداد می آید)، مهرداد به دنبال صدا سرش را این طرف و آن طرف
بر می گرداند.
مادر: مهرداد... مهرداد... مهرداد... ساعت 9 شده بلند شو دیگه!
مهرداد نگاهش در یک جا خیره می ماند و کتری را که روی بخاری می
جوشد در کنار کوچه می بیند، چهره مهرداد که به کتری خیره شده
تار می شود.
اطاق ـ داخلی ـ روز
مهرداد چشمانش نیم باز در رختخواب است و به کتری که روی بخاری
در اطاق می جوشد خیره می شود و نگاه به اطراف می کند، مادرش در
حال خرد کردن سبزی است. مهرداد چشمانش را محکم می بندد تا
دوباره رویای خود را ببیند.
کوچه ـ خارجی ـ روز
(رویای پسر ـ قسمت دوم)
تصویر از تاری بیرون می آید، موتور سه چرخه در کوچه است و
مهرداد سعی می کند موتور را روشن کند ولی باز موفق نمی شود.
تصویر دوباره تار می شود (موزیک).
اطاق ـ داخلی ـ روز
مادر پای مهرداد را تکان می دهد.
مادر: مهرداد... مهرداد... دِ بلند شو دیگه!
او بعد از مدتی خواب آلود بلند می شود.
مهرداد: سلام
مادر: سلام، بارک الله پسر خوب برو آشغالارو بده! مهرداد به
طرف درب اطاق می رود و در حالی که آن را می بندد می گوید:
مهرداد: بازم این آشغالی!
مادر هم چنان مشغول خرد کردن سبزی ها است.
کوچه ـ خارجی ـ روز
نمایی از درب خانه که باز می شود و مهرداد در حالی که خواب
آلود است سطل آشغال را دم در می گذارد و به اطرافش نگاه می کند
و خمیازه ای می کشد. دوربین (به وسیله ـ تراولینگ و پان) عده
ای کودک را نشان می دهد که سطل به دست و خواب آلود در کوچه
جلوی خانه هایشان ایستاده اند و درب های دیگر یکی یکی باز می
شود و بچه ها سطل به دست بیرون می آیند ـ از دور به هم سلام می
کنند و به طرف هم می روند ـ یکی از بچه ها (بیژن) به طرف
مهرداد می رود و با هم حرف می زنند و به بچه های دیگر نگاه می
کنند.
کوچه ـ خارجی ـ روز
بچه ها در کوچه مشغول بازی فوتبال هستند. مهرداد ـ حمید (گلر)،
رضا و بیژن یکدسته و بهرام ـ مسعود (گلر)، احمد و تقی دسته
دیگر هستند و باهم مسابقه می دهند. نماهایی از بازی بچه هاـ
مهرداد با رضا پاس کاری می کنند و گل می زنند. حمید که گلر است
خوشحال به طرف مهرداد می رود و دست در گردن مهرداد می اندازد و
می گوید:
حمید: دیدی ما بردیم! چند به چند! سه به یک!
بهرام نیز که در تیم مقابل است و باخته به مسعود که گل خورده
است نگاه می کند، مسعود سرش را پایین انداخته است.
در نمای بعد
بچه ها گرد هم نشسته اند و راجع به بازی فوتبالشان با هم حرف
می زنند. حمید رو به مهرداد کرده و می گوید:
حمید: نیگاه اگه ما همیشه همینا باشیم که این بار بازی کردیم
همیشه می بریم.
بچه های دیگر تیم نیز به این دو گوش می دهند.
مهرداد: آره، رضا و بیژن هم خوب بازی کردند (صدای مهرداد قطع
می شود) و صدای مسعود و بهرام شنیده می شود. این دو با هم سر
بازی دعوا می کنند.
بهرام: همیشه کارت اینه! بازی مارو خراب می کنی، همیشه لایی می
خوری!
مسعود: بابا چکار کنم همتون میرید جلو، معلومه منم گل می
خورم...
بهرام: دوقورت و نیمه شم باقیه.
(در این جا صدای موتور بلند می شود) و همه به طرف صدا سرشان را
بر می گردانند ـ نمای درشت چهره ی مهرداد ـ حمید ـ بیژن ـ رضا
ـ مسعود.
(صدای موتور هنوز می آید)
موتور از ته کوچه عبور می کند. مهرداد همچنان به موتور نگاه می
کند. صدای یکی از بچه ها
احمد: راستی مهرداد قرار بود یه روزی موتور و بیاری چی شد؟
مهرداد: آره...
مهرداد در بین بچه ها ـ
مهرداد: یه روزی میام موتور و میارم همتونو سوار می کنم.
نمایی از چهره بچه ها ـ
مهرداد: میبرمتون بیرون، امروز هم داشتم خوابشو می دیدم که
موتورو آوردم و همه تونو سوارش کردم ـ داشتم موتورو روشن می
کردم که یه دفعه آشغالی زنگ زد. مادرمم منو از خواب بیدار کرد.
داشتم روشن می کردما...
مهرداد از رویا بیرون می آید.
صدای بچه ها: مارو هم از خواب بیدار کرد.
مسعود: اصلاً این آشغالی مردم آزاره. هر روز صبح زود میاد
نمیذاره بخوابیم.
(تراولینک) نمایی از بچه ها از پشت ـ
یکی از بچه ها: ای خدا میشه یه روز آشغالی نیاد و ما راحت
بخوابیم...
(صحنه تاریک می شود)
در تاریکی (ابتدا صدای خروس ـ سپس روشن شدن یک ماشین و بعد
همهمه مردم می آید)
اطاق ـ داخلی ـ روز
صحنه از تاریکی بیرون می آید ـ نمایی درشت از ساعت که ده دقیقه
به ده را نشان می دهد. (صدای تک تک ساعت) به وسیله زوم بک ـ
نمای عمومی اطاق نشان داده می شود ـ مادر خیاطی می کند. و
مهرداد خوابیده و کتری روی بخاری می جوشد ـ مادر به ساعت نگاهی
می اندازد و با خود زمزمه می کند.
مادر: ساعت ده شده نمی دونم چرا آشغالی نیومده!
و بعد به کار خود ادامه می دهد.
دوربین روی چهره مهرداد که خوابیده است می رود و سپس تصویر تار
می شود.
کوچه ـ خارجی ـ روز
(رویای پسر ـ قسمت سوم)
مهرداد و حمید و مسعود پشت موتور نشسته اند و مهرداد سعی می
کند موتور را روشن کند ـ بچه ها نیز که در قسمت باربند موتور
نشسته اند مهرداد را تشویق می کنند و موتور را تکان می دهند.
رضا ـ بیژن ـ بهرام در حالی که خوشحالند و می خندند روی سقف
موتور نشسته اند و موتور را تکان می دهند. مهرداد موتور را
روشن می کند و خوشحال آن را می راند ـ و دور می شوند.
اطاق ـ داخلی ـ روز
چهره مهرداد که خوابیده است. صحنه باز می شود، مادر خیاطی می
کند (صدای چرخ خیاطی) تصویرهایی از بچه ها که خوابیده
اند.
کوچه ـ خارجی ـ روز
نمای عمومی کوچه که عده ای زن جلوی خانه مهرداد نشسته اند و با
هم صحبت می کنند و زنهایی نیز ته کوچه هستند و بچه ها نیز بی
خیال فوتبال بازی می کنند. زنی (صفیه) زنبیل در دست دارد و از
خرید برمی گردد. جلو در خانه اش که می رسد متوجه زنها می شود و
با هم شروع به حرف زدن می کنند (زن طرف صحبت مادر مهرداد است
که عصمت نام دارد).
صفیه: سلام.
عصمت: سلام علیکم ـ حال شما خوبه ـ بچه ها چطورند؟ مادرتون
بهتر شده؟
صفیه: ای بدک نیست. راستی عصمت خانم این آشغالی چند روزه خونه
ما نیومده، خونه شما چطور؟
عصمت: نه خونه ما هم نیومده!
صفیه: گند همه جا رو برداشته ـ مگس ها جمع شدن.
عصمت: آره... خوب میگی چیکار کنیم؟
صفیه: نمی دونم ـ خوب می ریزیم بیرون.
کوچه ـ خارجی ـ روز
نماهای درشتی از سطل آشغال (تصویر تار است) که یکی از سمت راست
و دیگری از سمت چپ داخل کوچه ریخته می شود.
(سکوت)
کوچه ـ خارجی ـ روز
کوچه را آشغال گرفته و خلوت است ـ بچه ها گوشه ای گرد هم نشسته
اند ـ دوربین به آن ها نزدیک می شود ـ بچه ها با همدیگر گفتگو
می کنند.
بیژن: حالا چه بازی بکنیم (مکث) فوتبال که نمیتونیم بازی کنیم
ـ همه کوچه رو آشغال گرفته.
مهرداد: خوب یه بازی دیگه می کنیم. یه پی دو پی
بچه ها: نه... نه...
حمبد: هفت سنگ
(سکوت)
مسعود: توپ پشمی نداریم که...
دوربین بچه ها رو از بالا نشان می دهد.
یکی از بچه ها: پس چکار کنیم؟
بهرام: هیچی نخود نخود هرکی رود خانه خود.
بچه ها بلند می شوند.
نمای عمومی کوچه از پایین، بچه ها ناراحت به طرف خانه های خود
می روند.
صحنه (فلو) تار می شود.
اشتراک گذاری: |
 |
|