آنها می نویسند، نمایش می دهند، فیلم می سازند، نقاشی می کشند
و شعر می گویند. خوب هم می گویند و می نویسند و می سازند. ما
آنها را تحسین می کنیم، به آنها جایزه می دهیم و افتخار می
کنیم که همراهشان بوده ایم، فیلم یا نمایششان را دیده یا
کتابشان را خوانده ایم. آنها را می پروریم و بزرگ می کنیم،
آنچنان بزرگ که به غولهایی مهار ناپذیر تبدیل می شوند که دیگر
هیچکس جلودارشان نیست.آنها می نویسند و می سرایند و می سازند و
هرگز یک قطره خون هم از قلم و دیگرابزارشان بر زمین نمی چکد.
اما آنچه تولید می کنند، گاه مرگبارانی بی نهایت را فراهم می
سازد.
بگذارید از سینما حرف بزنیم. بگذارید از معروفترین ها و شاید
بهترین ها در ژانر خودشان حرف بزنیم. مثلا ً از کوئنتین
تارانتینو ، مارتین اسکورسیس یا الیور استون. این شاعران خشونت
ومرگ. آخ که چه زیبا از مرگ نه، که از کشتن حرف می زنند و می
سازند. چه کشتن های ساده و جذابی! چقدر با سلیقه، ابتکاری و
هنرمندانه! می نویسند و می سازند و جایزه می گیرند. مورد تقدیر
و احترام واقع می شوند و ما ستایشگر لحظه های خونینی می شویم
که آنها برایمان به نمایش در می آورند. ابتکارات عجیبی
که اینها و بعضی دیگر از فیلمسازان مثل مایکل چیمینو، برایان
دی پالما، دیوید لینچ ، جیم جارموش و بسیاری دیگر برای کشتن، و
بهتر و زیباتر و هنرمندانه تر کشتن به ما نشان می دهند به
راستی همه فوق العاده و تحسین برانگیزاست. ابتکاراتی که
فیلمسازان درجه دو و سه و دهم به شنیع ترین و فجیع ترین شکل از
آنها تقلید می کنند. کشتن با انواع وسائل برقی و ماشینی، انواع
اسلحه های ابتکاری، مواد انفجاری حیرت انگیز و انواع سموم
دربسته بندی ها و اشکال مختلف و امثال این ها در یک عرصه عمومی
بزرگ ، همچون اجناس سوپرمارکتی بزرگ از مرگ و خشونت بر پرده
سینما یا تلویزیون به ما عرضه می شود. و از آنجا که این
کالاهای خونین بسیار زیبا، هنرمندانه، هیجان انگیز و با
هنرمندی هنرپیشگان محبوب ما در برابر چشمان مان قرار می گیرند،
با اشتهائی عجیب و اشتیاقی بیمانند این تصاویر هولناک را می
بینیم و می بلعیم. و کافی ست کمی هم تخیل یا علاقمندی خودمان
را به کار بیندازیم تا بفهمیم که این موجودی که نامش انسان
است، چگونه می تواند عجیب و غریبترین و ترسناکترین جنایت ها را
به زیبائی مرتکب شود. و همه این ها را هنرمندانی با هوش، با
سواد، با تجربه و گاه با ادعاهایی بزرگ در زمینه های اجتماعی و
اجتماعی و سیاسی می سازند.
تخیل درخشان نویسنده ای مثل استفن کینگ بیمانند است. قاتلینی
که او برای ما ترسیم می کن از محبوبترین موجودات ادبی و
سینمائی هستند. چهره جک نیکلسون را در فیلم شاینینگ* اثراستنلی
کوبریک که بر اساس رمانی از کینگ ساخته شده است، حتماً به یاد
دارید. آن لحظه پرهیجانی را می گویم که جک می کوشد با تبر
دراطاقی را که زن و بچه اش در پنهان شده اند، درهم بشکند. چه
لبخندی چهره ی جذاب هنرپیشه عزیز ما را مزین کرده است.
قاتلین قلم به دست مگر چکار می کنند؟ هیچ. آن ها شاید هرگز
هیچکس را نکشته و نخواهند کشت. آنها فقط تخیل می کنند. در گوشه
اطاقی کوچک و نیمه تاریک، یا در ویلائی بزرگ و روبه دریا در
هوائی ملایم و دلپذیر می نشینند پشت میزشان، سیگاری دود می
کنند یا نم نمک مشروبی می خورند یا خیلی با دیسیپلین بی آن که
چیزی بنوشند یا بکشند، می نشینند تخیل می کنند و می نویسند. و
بعد هم اگر دست اندر کار سینما یا تئاتر باشند آن ایده ها و
نوشته ها را با مخارجی گزاف به فیلم یا تئاتر تبدیل می کنند.
فیلمی که شاید از نظر منتقدین به عنوان شاهکارهای سینمائی
شناخته می شود و در فستیوال های مختلف جایزه می گیرد و از طرف
مردم و مطبوعات تحسین می شود. این جایزه ها و تحسین ها چنان
جذابیتی برای فیلم ایجاد می کند که جمعیت های میلیونی مشتاقانه
به دیدار این فیلمها می روند و مجذوب و مسحور از سینما بیرون
می آیند. می بینند، یاد می گیرند و اگر فرصتی بیابند همان
خواهد کرد که آن دو نوجوان انگلیسی چند سال پیش انجام دادند،
می خواهید داستان دردناک آن نوجوانان را بدانید؟ آنها که، اگر
درست یادم باشد، حداکثر 12-13 ساله بودند، کودک دوساله ای را
از جلوی یک فروشگاه می ربایند و پس از اذیت و آزار فراوان او
را روی ریل قطار می بندند تا تکه تکه بشود. پلیس پس از این
جنایت فجیع دو نوجوان را دستگیر می کند و آنها اعتراف می کنند
که تکه کردن کودک را از فیلمی که در آن عروسکی قاتل وجود داشته
و درپایان فیلم کسی آن را تکه تکه می کند، یادگرفته اند. علاوه
بر آن مدت زیادی با خبر یا بدون خبر پدرمادرهایشان فیلمهای
خشونت بار را تماشا می کرده و از آنها لذت می برده اند. آن
نوجوانان هرکدام به ده سال زندان مخصوص محکوم شدند و بخشی از
سالهای نوجوانی و جوانی خود را در زندان به سر بردند. وتازه
معلوم نیست اگر آزاد شده باشند، در چه وضعیت روحی و اجتماعی
قرار دارند. شاید قابل تصور باشد که اگر آنها این فیلمها را
نمی دیدند، ممکن بود مرتکب چنین جنایتی نشوند.
نمونه های فراوان دیگری هم از این گونه تائثیرات سینما- به
ویژه فیلمهای خشن و اکشن- را می توانیم در حوادث مختلف ببینیم.
از جمله آنها حوادثی ست که در چند سال گشته در مدارس مختلف
آمریکا و آلمان یا کشورهای دیگر اتفاق افتاده است. نو جوانانی
در همانند سازی خودشان با قهرمانان فیلم های خشونت بار دست به
اسلحه برده و تعداد زیادی جوان بیگناه و در نهایت خودشان را از
بین برده اند. شاید با این تصور که مثل آن قهرمانان، شکست
ناپذیرند.
اما قلم به دستان قاتل فقط در عرصه کارهای هنری و ادبی فعال
نیستند. بسیاری از سیاستمداران، و کارگزاران حکومتی با طرح چند
جمله و یا نوشتن یک فرمان ساده موجب کشتارهای جمعی می شوند.
کسانی که به هر دلیل- سیاسی، نظامی، مذهبی یا نژادی- می توانند
دیگران را تحت تاثیر قرار دهند و از سویی به سوی دیگر بکشانند
، می توانند بدون این که دست به سلاحی بزنند، کشتاری جمعی راه
بیندازند. کاریکاتوری در دانمارک کشیده می شود یا کتابی در
انگلستان به چاپ می رسد و می تواند در محدوده معینی ازجهان –
شاید همان دانمارک یا انگلستان و برای گروهی نسبتاً محدود-
مطرح شود و شاید هم به زودی به فراموشی سپرده شود. اما با حکم
قتل کاریکاتوریست و نویسنده که برزبان و قلم سردمداران دولتی و
مذهبی کشوری دیگر جاری می شود، به بحرانی بزرگ می انجامد و در
این بحران بزرگ مردم بیخبر و ناآگاهی که هرگز آن کاریکاتور را
ندیده و آن کتاب را نخوانده اند، در خیابانها به ویرانگری و در
مواردی به کشتار می پردازند. کشتاری که مسئول اصلی آن همان قلم
به دست های صدر نشین جوامع عقب افتاده یا عوامل تبلیغاتی و
ارتباطی آنها هستند. و بر همین روال چه بسیار جنایت ها به دست
مردم، اما با فرمان یا اشاره قلم بدستان قاتلی که همیشه در برج
عاج خودشان نشسته اند و ظاهراً قطره خونی را هم نریخته اند،
صورت می گیرد. و این مطلبی ست که جای بحث بیشتری دارد و در
فرصتی دیگر به آن باید پرداخت.
فرهاد م
اشتراک گذاری: |
|
|