You should install Flash Player on your PC

ما  و سینماگران سبز پوش

 آرشیو

 خانه نخست

 

ما  و سینماگران سبز پوش

                       *سینما و مردم، سینما و آقای نصیبی- ایرج شکری-

                      *اولین و آخرین جواب

 در ارتباط با جواب من به بیانیه رخشان بنی اعتماد- بصیر نصیبی-

 

 

 1- مطلب ایرج شکری

 آقای بصیر نصیبی آدمی به حق خشمگین از رژیم و دلسوخته از جبّاریت رژیم آخوندی است. اما به نظر می رسد که بیشتر دلسوخته ظلمی است که به خود ایشان شده است. سالهاست که آقای نصیبی متاسفانه سوراخ دعا را گم کرده است، و به جای کوبیدن رژیم به خاطر سانسور و پایمال کردن حقوق سینماگران کشور، سینماگران و هنرمندان سینما را همه، را در یک جوال کرده ومی کوبد . در حالی که اگر روش کوبیدن رژیم و نقد حرفه یی فیلمهای ساخته شده در ایران و نشان دادن رد پای سانسور و فشاری که به سینماگران در فیلمها تحمیل شده، می پرداخت، حتما نتیجه بهتری، هم به نفع مردم همه به نفع سینمای کشور می توانست داشته باشد و هم یک چهره شاخص منتقد سینمایی کشور، در خارج را پیدا می کرد. آقای نصیبی خطاب به رخشان بنی اعتماد نوشته است*:« با صراحت میگویم که من وبسیاری ازسینماگرانی که در نظام پیشین فعالیت علنی میکردیم اگر ادعا کنیم که بدون ترس کار میکردیم سخن درستی نگفته ایم. هر چه شهرت ما بیشتر می شد نسبت به کارهای ما حساس تر می شدندو ترس بیشتری در ماتولید می شد.البته تو در آن زمان به تازگی دانشکده هنرهای دراماتیک را تمام کرده بودی هنوز فیلمی نساخته بود ی ودر تلویزیون هم  منشی صحنه بودی ومن که شهرت داشتم ورفتارم به خصوص که سرپرست یک گروه گسترده بودم با 300 سینماگر،در 20 شهر ایران .سینه کلوبی با 2000 عضو داشتم بیشتر از توزیر ذره بین بود. من وما خودزیر ماسک می زیستیم ماسکی که اگر همان بساط باقی میماند شاید آنقدر به آن عادت کرده بودیم که چه بسا دیگر سنگینیش را حس نمی کردیم ».

البته من یادم نمی آید که نام آقای نصیبی به عنوان کارگردان مطرح در سینمای قبل از انقلاب را شنیده باشم و نمی دانم ایشان چه فیلمهایی در قبل از انقلاب ساخته است به هر حال این تغییر در اصل ایرادی که به روش ایشان می دانم نمی دهد. اما در مورد همین رخشان بنی اعتماد بعد از انقلاب باید بگویم که من از فیلم بانوی اردیبهشت او خوشم آمد. چون مسائل زنان در ایران تماما به رژیم سیاسی مستقر مربوط نمی شود. بخشی بزرگی از مسانل زنان و دختران ایران ریشه در فرهنگ و در برداشتهای تعصب آلود از مذهب دارد. او در این فیلم از جمله می خواست مشکل زن بیوه یی را مطرح کند که پسر جوانی دارد و و مردی عاشق این زن است، این زن در انتخاب بین ازدواج و زندگی با مردی که دوستش دارد (که سبب رنجاندن و شاید رویگردان شدن پسرجوانش از او خواهد شد، چراکه نمی تواند بپذیرد که مردی به زندگی مادرش وارد شود) و انتخاب دیگری که چشم پوشیدن از عشق و زندگی به خاطر رضایت خاطر پسرجوان است، در مانده،است. مطرح کردن مسائلی از این قبیل می تواند مردم را در باورها ور فتارشان به فکر وادارد و این خیلی به نفع جامعه است. آن پسر جوان باید این حق را برای مادرش قائل می شد که همسر اختیار کند و آنطور که می خواهد زندگی کند.  برای روشن شدن اهمیت عامل فرهنگی در مسائل اجتماعی از قبیل، شاید بهترین مثالی که می شود آورد این باشد که اگر فردا رژیمی در ایران مستقر شد و قانونی گذراند که باکره بودن دختران تا ازدواج امری الزامی نباشد و به دختران این حق را بدهد که می توانند قبل از ازدواج رابطه جنسی داشته باشند، این واقعا مشکل چندانی را به نفع دختران حل نخواهد کرد. چون اولا بی تردید بسیاری از دختران مایل نیستند خارج از ازدواج با کسی رابطه جنسی داسته باشند؛ به خاطر همین اگر قانون هم در خواست  گواهی پزشکی باکره بودن از دختران را ممنوع بکند، آنها خودشان دنبال گرفتن آن خواهند رفت تا مدرکی در دست داشته باشند که نشان دهنده این باشد که «دست نخورده » هستند و رابطه جنسی قبل از ازدواج نداشته اند.

 هم چنین بسیاری از پسران نیز با این مساله کنار نحواهند آمد و در جستجوی دختری خواهند بود که بدانند «دست نخورده» است. اگر چه خودشان هم خوب می دانند باکره بودن الزاما به معنی نداشتن هیچگونه ارتباطی با کس دیگری قبل از ازدواج نیست. به هرحال چون مساله فرهنگی است، نیاز به زمان دارد تا این مساله کلا در جامعه حل شود و مثل اکثر کشورهای اروپایی از سن معینی به بعد هم برای دختران و هم برای پسران این امر به عنوان حقی طبیعی فردی شمرده شود و نه امری پلید و گناه آلود. اگر چه در برخی از این کشورها کاتولیک های متعصب هنوز روابط جنسی خارج از ازدواج را مثل رهبر مذهبی شان پاپ، مذموم می شمارند. آقای بصیر نصیبی اگر به جای کوبیدن سینماگران ایران، به نقد حرفه ای فیلمهایی مثل، کافه ترانزیت(به کارگردانی کامبوزیا پرتوی)، خواب تلخ(محسن اميريوسفي)، رای مخفی(بابک پیامی)، علی سنتوری(داریوش مهرجویی)، خانه روی آب، بوس کوچولو(بهمن  فرمان آرا)، واکنش پنچم (تهمینه  میلانی)، زمانی برای مستی اسبها و لاپشتها هم پرواز می کنند( بهمن قبادی) و دت مثل دختر و فیلم رقص خاک(ابولفضل جلیلی) که گفته می شود از حدود بیست فیلمی که بعد از انقلاب ساخته فقط به یکی یا دوتای آن اجازه نمایش در سینماها داده شده،... همت می گماشت و پیام آن ها را مورد بحث و نقد قرار می داد و زبان سمبلیکی را که اغلب سناریستها و کارگردانان برای گریز از تیغ سانسور به کار می گیرند و اغلب از توجه تماشگرعادی دورمی ماند رمزگشایی  می کرد و توضیح می داد، هم به بالارفتن سطح درک و دریافت از فیلم کمک می کرد همه به نفع سینمای ایران و سینماگران بود و هم رژیم از آن حتما خیلی گزیده می شد. من اسم چند تایی از فیلمهایی را که دیده ام و آنها را به عنوان یک کارهنری و فرهنگی دارای پیام مثبت و اثر مثبت بر تماشاگران یافته ام نام بردم،البته فیلمهای خوب دیگری که توسط سینماگران ایران به رغم تمام موانع و مشکلات و ضربه های مرگبار تیغ سانسور ارشاد اسلامی، ساخته شده کم نیستند. از بین فیلمهایی که اسم بردم به چند تا از آنها در ایران اجازه نمایش داده نشد وبعضی بصورت ویدئو و دی و دی برای نمایش خانگی هم اجازه انتشار نیافته که «خواب تلخ» از آن جمله است. این خیلی باعث خرسندی خاطر رژیم است که ما هر فیلم و هرکار فرهنگی و هنری را که حاصل کار هنرمندان و روشنفکران فرهنگساز ایران است، محصول جمهوری اسلامی بدانیم.

اما به نظر می رسد که برای آقای نصیبی فقط یک استثنا در بین سینماگران ایران وجود دارد آنهم بهرام بیضایی است. البته آقای بیضایی کارگردان و سناریستی بزرگ، ترقیحواه و ارجمند است، اما با معیارهای آقای نصیبی اگر بخواهیم ارزیابی بکنیم، بیضایی را نمی شود از دیگران جدا کرد. چرا که فیلمهای معدودی هم که ایشان بعد از انقلاب ساخته، بعد از گذشتن از فیلتر وزارت ارشاد اسلامی ساخته شده است. (اگر چه در آن میان به باشو غربیه کوچک اجازه نمایش در سینماها داده نشد و البته نمی دانم این ممنوعیت بعدا برداشته شد یا نه). دیگر این که آقای بیضایی تدوین فیلم برج مینو به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا را انجام داده است یا مثلا در فیلم سگ کشی او داریوش ارجمند هم نقشی بازی کرده است. در «پشت صحنه» فیلم «اعتراض» ساخته مسعود کیمایی، در گفتگویی با داریوش ارجمند (که در آن فیلم نقش اول را داشت)، او در پشت میزکارش و زیر عکس خمینی که بالای سرش نصب کرده بود نشسته بود و به نظر نمی رسد که چنین ارادتی به خمینی در بین «اهالی سینما» عمومیت داشته باشد. یا مثلا فیلمهای «مسافران» و «سگ کشی» آقای بیضایی در جشنواره فجر- که جای جشنواره سپاس زمان شاه را گرفته (به مناسبت آنچه رژیم «دهه فجر» نام نهاده، که فاصله زمانی ورود خمینی در 12 بهمن 57 به ایران تا 22 بهمن، سقوط رژیم شاه است) شرکت داده شده و برنده جوایزی هم از این جشنواره شده اند. (براحتی می شود در اینترنت به اینگونه اطلاعات دستری پیداکرد). البته باید تاکید بکنم که من این نکات را به عنوان امتیازهای منفی برای آقای بیضایی ذکر نکردم، بلکه برای توجه دادن به این نکته بود که سینماگرانی که ممکن است من یا آقای نصیبی به عنوان«سینماگر رژیمی» به آنها نگاه بکنیم،آقای بیضایی نگاه نکند، و پذیرفتن در خواست همکار از سوی آنان، یا دادن پیشنهاد همکاری به آنان را در تولید فیلمی امر مردودی نشمارد.

چون در داخل کشور این دیوار کشیهای قطور و بلندی که ماها در خارج از کشور برای «مرز بندی» می کشیم و«خط قرمز یا سرخ» تعیین می کنیم،( که البته لازم است در حدی این خط قرمزها را برای خودمان داشته باشیم) در داخل کشور چنین دیوار کشیهایی غیر ممکن است. البته ممکن است در بین سینماگران یا هنرمندان سینما کسانی مثل خانم فاطمه معتمد آریا خیلی پرشور از کسی مثل خاتمی حمایت کند این یک مساله دیگر است که باید در جای خودش مورد انتقاد قرار بگیرد و به پای سینمای ایران نوشته نشود. و در ضمن این مساله را هم نباید در نقد سینمایی کارهای او وارد کرد. دیگر اینکه سینماگران هم در طول فعالیت حرفه یی خود ممکن است نقطه اوج و فرود داشته باشند هم جنانکه خانم  تهمنیه میلانی در فیلم «واکنش پنجم» به نظر من فیلم خوبی ساخته بود اما در «آتش بس » نزول کرده است.  آنچه نباید از نظر دور داشت این است که در داخل مردم با صدها رشته و انواع روابط با هم ارتباط و سر و کار دارند و مهم تر از اینها، تمام امور زندگیشان، تحت سیطره و در چارچوب قوانین همین رژیم می گذرد. آنها نمی توانند یکدیگر را به خاطر صرفا کارکردن در این یا سازمان دولتی،« به رژیمی بودن» یا «مزدور رژیم» بودن محکوم کنند. رژیمی و مزدور رژیم بودن، در داخل کشور، دایره معین و مشخص و دارد. یا مثلا اگر ورزشکاری مدال طلایی گرفت یا سینماگری موفق به دریافت جایزه در فستیوالی شد، اگر ما او را متهم بکنیم که با این کارش به رژیم خدمت کرده است، مردم آن را نخواهند پذیرفت.

 خدمت به رژیم امریست که با آگاهی و سمت سوی مشخص ضد مردمی یا ضد دمکراتیک و با تحریف حقایق به نفع رژیم صورت می گیرد. روش وسبک تاکنون جاری آقای نصیبی، به چیزی جز خنک کردن دل خودشان کمک نمی کند. خودشان هم یکبار در پاسخ انتقادی یاد آور شده  بودند که «من حرف دل خودم را می زنم». به هر حال باید در نظر داشت که آن 70 میلیون مردم که زیر سلطه رژیم جمهوری اسلامی زندگی می کنند، نیازهای فرهنگی هم دارند که رژیم سه ده است که تلاش کرده و می کند تماما از صافی گذرانده شده و منطبق با معیارها اسلام حوزه ای و رساله یی باشد. به نظر من البته شکست خورده است. خیل وقت هم هست که شکست خورده. ناقوس این شکست تنها توسط هنرمندان سینماگر مردم دوست مثل بیضایی با فیلم ضد جنگ و در عین حال میهن پرستانه و مردمی «باشو غریبه کوچک» یا فیلم ضد سانسور و مبارزه جویانه « مسافران» او  یا فیلم «آنسوی آتش» کیانوش عیاری که در ستایش عشق بود، در رژیمی که دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم،  به صدا در نیامد، بلکه قبل از آن و با طنین بیشتر از آنها با فیلم «عروسی خوبان» و« دستفروش» و«نوبت عاشقی» حزب اللهی سینماگر شده یی چون محسن مخملباف، کارگردانی که فیلمهایی چون دو چشم بیسو و بایکوت را در کارنامه خود داشت، به صدا درآمد. همچنان که فیلمهای بعدی او یا سناریوهای او که به کارگردانی دختر و همسرش آنها را به فیلم تبدل کرد،( مثل «سیب» توسط سمیرا دخترش و «روزی که زن شدم» توسطِ (یا به نامِ) همسرش، طنز و تمسخر و رد همان معیارهای اسلام حوزه ای بود.

 من از دیدن این فیلمهایی که اسم بردم خیلی خوشحال شدم، چراکه در آنها تپش قلب فرهنگ مردمی را دیدم که رژیم آخوندی به رقم تمام تلاشهایی که کرده تا از آنان امت اسلام و شیفتگان اهل بیت و عزاداران تاسوعا و عاشورا بسازد که گذران وقت آخر هفته شان را پنج شنبه ها دعای کمیل و جمعه ها، نماز جمعه پر کند و در روابط اجتماعی تن به معیارهای عهد بوقی بادیه نشیان در  1400 سال پیش بدهند که در لایحه قصاص و در تحریر الوسیله «امام راحل» در مساله رذیلانه و ضد انسانی «تفخیذ» متجلی و متبلور است، نتوانسته این قلب تپنده را از کار بیاندازد. از طرف دیگر من معتقدم که ما اپوزیسیون خارج کشور، داور و قاضی عمل کرد هنرمندان و سینماگران کشور نمی توانیم باشیم. ما تنها «اقلیتی در هیات منصفه» می توانیم باشیم  و اکثریت این هیات منصفه را اهل  فن و روشنفکران مردم دوست و ترقیخواه در داخل کشور تشکیل می دهند و آنها هستند که در این زمینه بر افکار عمومی تاثیر گذار هستند. به هر حال مشکل بزرگی که من با کسانی که هر کار فرهنگی و هنری را که در داخل کشور انجام می شود، در خدمت رژیم و محصول رژیم جمهوری اسلامی می دانند، دارم این است که، نمی توان هنرمندان و اندیشمندان و روشنفکران کشور را که تحت سلطه این نظام تمامیت خواه و فاشیسم مذهبی بسر می برند، در خدمت رژیم و تولیدات فکری و هنری آنها را تماما تولیدات فرهنگی جمهوری اسلامی و درخدمت رژیم دانست، چون واقعیت ندارد، چون در چنین دیدگاهی، مردمی که در آن کشور و زیر سلطه آن رژیم زندگی می کنند، اصلا از قلم افتاده اند و چیزی به حساب نمی آیند. به نظر من داوری بخش آگاه مردم ایران در مورد سینماگران و روشنفکران و هنرمندان ایران، از دواری آقای نصیبی و کسانی که دیدگاهی مشابه ایشان دارند،خیلی متفاوت ودور است.

 اخیرا فیلمی از ایران به نام « درباره الی» در فستیوال برلن جایزه ای دریافت کرد و این فیلم به تازگی به عنوان فیلمی که از ایران برای جشنواره اسکار خواهد رفت، برگزیده شد. بعید نیست که به خاطر سناریو قوی و ساخت خوب و نقش افرینهای خوب که خیلی طبیعی اجرا شده بود، این فیلم برنده جایزه اسکار برای فیلم خارجی بشود. البته این احتمال را نمی شود رد کرد که مسائل بعد از انتخابات ایران هم می تواند به کمک این فیلم در گرفتن اسکار احتمالی بیاید و مؤثر باشد. اما این دلیل نمی شود که ما بگوییم این فیلم در خدمت «راه سبز امید» میرحسین موسوی یا کل نظام ولایت فقیه بوده است. آقای نصیبی که در آلمان بسر می برد احتمالا این فیلم را باید دیده باشد. خوب است برای اولین بار همین فیلم را مثل منتقد سینمایی مورد بررسی قرار بدهد. من شخصا بسیار مشتاق خواندن چنین نقدی از ایشان هستم و فکر می کنم در آن چیزهای زیادی برای آموختن و درک بیان سمبلیک نهفته در فیلم و فهمیدن سینما باشد.

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=15763

   مطلب آقای نصیبی

پ-11مهر 1388- 3 اکتبر 2009

http://iradj-shokri.blogspot.com

   

2- جواب بصیر نصیبی

 اولین و آخرین جواب

 در ارتباط با جواب من به بیانیه رخشان بنی اعتماد.

  یک شیوه جوابگویی به نوشتار هایی که سینمای جمهوری اسلامی را نشانه میگیرد متداول شده که انگار قرار نیست تغییر کند( حتا در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی به سقوط  نزدیک شده وگاه هنرمندان فستیوالی هم که میخواهند خودرا همراه مردم بنمایانند حرف هایی می زنند ویا رفتاری می کنند که شاید به مذاق باند غالب خوش نیاید.اما مدافعان خارج کشوری ترک عادت نکرده اند) در این شیوه برخورد، شخص معترض اصلا کاری ندارد که مطلبی که به زعم خودش میخواهد بکوبد!  چه محتوایی دارد ؟تنها کافیست مطلب را نویسنده ای که با او ونوشتارش مسئله دارد امضاء کرده باشد چون صاحبان چنین تفکری پیشا پیش محکوم هستند  پس قلم دست میگیرد آنچه در چنته داردبه خشم ونفرت می آمیزد ومنتشر می کند. همان ایراد های کلیشه ای ویک نواخت همفکرانش را برای صدمین بار تکرار می کند. حتما از جمع خودشان کلی کارت آفرین دریافت می  کند. نوشته آقای شکری هم به دلایلی که  بر خواهم شمرد از زمره همین گونه قضاوت هاست. قبل از این که بخواهم به انگیزه خودم از جواب به بیانیه رخشان اشاره بکنم . به یکی ازایراد های ایرج شکری به جوابیه من توجهتان می دهم.

آقای شکری بخشی از مطلب مرا نقل میکند که گفته بودم:

« هر چه شهرت ما بیشتر می شد نسبت به کارهای ما حساس تر می شدندو ترس بیشتری در ماتولید می شد.البته تو در آن زمان به تازگی دانشکده هنرهای دراماتیک را تمام کرده بودی هنوز فیلمی نساخته بود ی ودر تلویزیون هم  منشی صحنه بودی ومن که شهرت داشتم ورفتارم به خصوص که سرپرست یک گروه گسترده بودم با 300 سینماگر،در 20 شهر ایران .سینه کلوبی با 2000 عضو داشتم بیشتر از توزیر ذره بین بود» بعد اضافه می کند:

 «البته من یادم نمی آید که نام آقای نصیبی به عنوان کارگردان مطرح در سینمای قبل از انقلاب را شنیده باشم و نمی دانم ایشان چه فیلمهایی در قبل از انقلاب ساخته است»

من نه  تنها ادعا نکرده ام که شهرتم  مدیون فیلمسازی ام بوده است، بلکه به صراحت شهرت خودم رادر ارتباط با گسترش «سینمای آزاد» دانسته ام .می بینیدآقای شکری انقدر در مچ گیری از من عجله داشته که متوجه نشده که برای اثبات ادعایش سندی علیه ادعای خود ش ارایه داده است .

این نمونه را ذکر کردم تا دریابید که چگونه مدافعان هنرمندانی که از آثارشان رژیم برای بزک کردن چهره کریه خود استفاده می کند در ارایه استدلال در مضیقه هستد پنداری آنا ن هم در همان مخمصه ای گرفتار آمده اند که کلیت نظام وهنرمندان نظام دچار آن شده اند.

حالا برویم سر اغ جوابیه این جناب.

اول اینکه آقای شکری چرا تصمیم میگیردجلوی گستاخی !های من در مطلبی بایستد که مخاطب دارد ومخاطب کسی نیست جزخانم رخشان بنی اعتماد؟ سئوال های من از خانم بنی اعتماد شده وجوابگوی این سئوال ها هم قاعدتا بایدرخشان باشد نه شخص دیگری. خانم بنی اعتماد هم به احتمال  زیاد این نامه را دریافت کرده است چون به ایمیل همسرشان ارسال شده است . علاوه بر آن من در «رادیو همراه» ساعتی قبل ازشروع برنامه ایشان در این مورد مصاحبه داشته ام ومصاحبه گر در این برنامه از رخشان دعوت کرد که در یک مناظره با من شرکت کنند وهمین تقاضا از طرف همکاران تلویزیون میهن در گوتنبرگ با خانم رخشان بنی اعتماددر میان گذاشته شد تا در برنامه دیگری که من به آن دعوت شده بودم وروز پنج شنبه همان هفته بطور زنده پخش می شد حضور یابد. خانم بنی اعتماد به هر دلیل چنین تصمیم گرفتند که در این مناظره  شرکت نکنند حالا من نمیدانم آقای شکری چطور دایه مهربان تر از مادر شده اند ویا در لباس وکیل وقیم خانم بنی اعتماد  ظاهر شده اند؟

 حالا بیائیم و بپذیریم که آقای شکری تصمیم گرفته است بدون توجه به واکنش رخشان بنی اعتماد به مسئولیت سیاسی واجتماعی خود عمل کند و جوابگوی نامه من با شد در این صورت باید از حد اقل آگاهی در باره نحوه جوابگویی به یک مطلب برخوردار باشد و به مسایلی مرتبط به مقاله ای که بدان معترض است بپردازد. آیا درمقاله ایشان حداقل به این شیوه ابتدایی توجه شده است؟ آیا آنچه من در باره رفتار های رخشان برشمرده ام نادرست بوده؟آیا رخشان به باند ورشکسته دوم خرداد وابسته نبوده و در عین حال از مواهب کلیت نظام سود نجسته است؟( رخشان بعدازحضور در برنامه های سوئد با ماسک سبز. از طرف دولت کودتا !همراه با 9 هنرمند دیگر عازم  هولیود می شود تا در برنامه ای به میزبانی رئیس آکادمی اسکار شرکت کند! پس ماسک سبز تکلیفش چی می شود!! ؟ ) آیا پروپاکاندا فیلم« روزگار نو» رااو نساخته است؟ آیا برای خاتمی ریاکار ستاد انتخاباتی تشکیل نداده است؟ آیا او را به دیدارخامنه ای رهبر جنایتکاران جهان نکشانده اند؟ آیا سند حمایت او و240 هنرمند ازخاتمی وتقاضا از رهبر معظم جعلی است؟ آیا فیلمهای او ودیگر فیلمسازان سینمای گلخانه ای برای ارسال به جشنواره ها در یک شورای ویژه مرکب از نمایندگان واواک ووزارت ارشاد وفارابی ،بازبینی مجدد نشده وپروانه مخصوص در یافت نکرده است؟ .پس وقتی هنرمندی در کارنامه اش چنین پیشینه ای ثبت شده است مردم که من هم یکی از آنها هستم حق دارند سوال کننددلیل این گونه رفتار هایشان چه بوده است؟ خودم بر این تصور بودم که شاید به دلیل ترسی که هنرمندان از واکنش رژیم های استبدادی دارند قادر نباشند که به صراحت آنچه در دل دارند بیرون بریزند اما وقتی خواندم رخشان با صدای رسا اعلام می کند که نمی ترسدمن در جواب بیانه اش یادداشتی دوستانه نوشتم واز او خواستم حالا که ترسش ریخته است پشت پرده آنچه که  در سینمای جمهوری اسلامی میگذشته رابرملا کند، او که نمی تواند مثل مجید مجیدی ذوب در ولایت باشد. آخر یک سال پیش که تفاوتی با چند ماه پیش نداشت .در دوره اول هم احمدی نژاد با تقلب ونیرنگ وبه خواست رهبر رئیس جمهور قلابی شده بود ورهبر هم قبل از خیزش مردمی همچنان به جنایت هایش ادامه میداد. اصلا جنایت،ارتجاع،نابرابری های اجتماعی،زندان ،تجاوز در زندان، فقر،استبدادو... زمینه ساز حرکت های مردمی بود، نه حذف موسوی که خود دستانش به خون مردم آلوده است .

شیوه برخورد با سینما در ایران امروز

 آقای شکری با ردیف کردن چند نام وچند فیلم به من توصیه می کند به جای توجه به رفتار واعمال سینماگران به بررسی تحلیل آثار اینان بسنده کنم ، چشمم را به رفتارشان به بندم. چرا؟ چون آقای شکری شیفته فیلم بانوی اردیبهشت ( فیلم تبلیغاتی رخشان درجهت تقویت باند دوم خرداد،در باره این فیلم به نقد وتحلیل مهم مهستی شاهرخی با عنوان بانوی خرداد توجهتان می دهمhttp://www.cinemaye-azad.com/others/others32.html ) است. من شاید بیش ازصد مقاله نوشته ام که در آنها دلایلم  را برای انتخاب این شیوه برخورد با سینمای ج. اسلامی را توضیح داده ام. نمی توانم صد مقاله را در چند سطر خلاصه کنم اما می توانم بطور خلاصه بگویم من بررسی ،تحقیق وتوجهم به رفتار های هنرمندان بوده است ، همانطور که این حق را برای خودم قایل نیستم که از دیگران وهمین آقای شکری بخواهم به راه وروش من اطاعت کنند به کسی هم اجازه نمی دهم که راه وروش خودش را به من دیکته کند. وقتی سیف اله داد -مسئول امور سینمایی خاتمی- گفت که اگر میلیونها دلار صرف تبلیغات خارج کشوری ج. اسلامی می کردیم نمی توانستیم به حد واندازه فیلمهای صادراتی بهره تبلیغاتی ببریم .وقتی رئِسیان رئیس خانه سینما می گوید:

وقتی ما در دیپلوماسی با در بسته روبرو می شویم با کلید کارگردان های فستیوالی وکیارستمی قفل هارا می گشائیم -نقل به معنا -. وقتی کیارستمی با وقاحت تاثیر جایزه نخل طلای کن ، در ماستمالی جنایت کافه میکونویس را به رخ ما می کشد واپوزیسیون مترقی برایش کف میزند وهورا می کشد،من در ادامه راهم مصمم تر می شوم ،برای من دیگر ارزش های سینما یی این کار ها پشیزی اعتبار ندارد وهر کدام از این کارها به سهم خود در ماندگاری ننگین ترین نظام دنیای معاصر سهم داشته اند. من اگر محسن مخملباف شاهکار هم بسازد به هنگام تماشای کار او چهره انسانهایی جلوی چشمم مجسم می شود که او شکارشان کرد و تحویل لاجوردی دادوزیر شکنجه جان باخته اند و یا آنها که او بازجویشان بود وکسانی که به دلیل خود داری از تماشای کارهای او در زندا ن ،شلاق خوردندوبه انفرادی افتاده اند... آقای شکری دلشان را خوش کنند که این فیلمهایی که با نظارت وخواست وزارت ارشاد ساخته شده در دهای مردم ما را به روی پرده سینما آورده است و به من هم اجازه دهند ار تحلیل وبررسی کارهای سینمای جمهوری اسلامی پرهیز کنم.

 ایشان میخواهندقضاوت خودشان را با خواست مردم پیوند بزنند ومی نویسند:

«به هر حال باید در نظر داشت که آن 70 میلیون مردم که زیر سلطه رژیم جمهوری اسلامی زندگی می کنند، نیازهای فرهنگی هم دارند»

اول اینکه اگر ایشان با وضعیت سینما در ج. اسلامی آشنا بودند این توهم را نمی پراکندند که با سینما نیازفرهنگی 70 ملیون ایرانی تامین می شود. اصلا در سراسر ایران برای 70 میلیون ایرانی در حدود 200 سینما ی مخروبه وجود دارد آنهم با وسایل فنی همان دوران طاغوت. بسیاری از شهر ها که فاقد حتا یک سینماست و فاصله شهرهای کوچکتر تا نزدیک ترین شهری که یک سالن سینما داشته باشد 50 کیلومتر است. درهمین معدود سالن قراضه هم نمایش فیلمهای خارجی که نزدیک به صفر است وفیلمهای جمهوری اسلامی هم به دو بخش تقسم شده است. فیلمهای سینمای گلخانه ای که اصلا برای نمایش در ایران ساخته نمی شود وفیلمهای دیگر که همان فیلمفارسی  های اسلامیزه شده است که اقلییتی  که دستشان به سینما میرسد را پوشش می دهند. با این فیلمها فقط ابتذال فرهنگی رشد می کند. آیا تا حالا در کشوری در دنیا سابقه داشته که فیلمی جایزه نخل طلای کن ببرد اما مردم همان کشور را  شایسته تماشای آن فیلم ندانند؟ چرا بعد از گذشت 15 سال هنوز یک تماشاگر عادی فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی را ندیده است؟ پس لطفا برای اثبات حقانیتتان پای مردمی که از این خوان گسترده بهره ای نمی برندرا به میان نکشید.

 اما در باره بهرام بیضایی

در کجای جوابیه من به بیضایی ،کارش ،رفتارش حتا اشاره ای کوتاه شده است که آقای شکری از این پرونده برای لوث کردن تاثیر مطلب من استفاده کرده اند؟ من در این سالها که رفتار وکردار هنرمندان را به زیر ذره بین می برم هیچگاه در باره محتوای فیلمهای بیضایی هم حتا یک کلمه ،ننوشته ام بلکه رفتار وگفتار اورا انعکاس داده ام. برای نمونه، زمانی  که عباس کیارستمی اعلام کرد که سانسورباعث رشد خلاقیت می شود وبه پیروی از وی ابوالفضل جلیلی و سمیرا مخملباف وداریوش مهرجویی هم همین کشف کیارستمی را برای خوش آمد آخوندها تکرار کردند. بهرام بیضایی در جواب اینها گفت:

«پس ما باید از سانسور چیان سپاسگزار باشیم که با اعمال سانسور  باعث رشد خلاقیت شده اند »این جوابی بود که من بار ها ودر هر موقعیت نقلش کرده ام.

 چه آقای شکری وامثال ایشان با شیوه مقابله من موافق باشند وچه نباشند من در راه وروش خودم تغییری نمی دهم ایشان که به این خوبی فیلم رخشان را تحلیل فرموده اند خب همین شیوه پسندیده را ادامه دهند وشیفتگان این گونه تحلیل ها را سیراب کنند. هر چند سایت روزی اون لاین -نون دونی ی بهنود،نبوی؛هوشنگ اسدی،نوشابه امیری- وبقیه ...- این گونه وظایف را به نحو احسن  انجام می دهند

 برگردیم  به آغاز اعتراضیه آقای شکری که نوشته اند:

« آقای بصیر نصیبی آدمی به حق خشمگین از رژیم و دلسوخته از جبّاریت رژیم آخوندی است. اما به نظر می رسد که بیشتر دلسوخته ظلمی است که به خود ایشان شده است... و به جای کوبیدن رژیم به خاطر سانسور و پایمال کردن حقوق سینماگران کشور، سینماگران و هنرمندان سینما را همه، را در یک جوال کرده ومی کوبد »

ضمن سپاس ار همدردی آقای شکری خدمتشان عرض کنم من کسی را نمیخواهم بکوبم من کار م سینما است وسینما یک هنر جهانی است ونمی شوددر چهار چوب هیچ کشوری محبوسش کرد . نزول خمینی مگر توانست من را از راه وکارم جدا کند که حالا دچار عقده شده باشم وبه خواهم انتقام بگیرم؟ من توانستم در شرایط تبعید همان راه وکارم را بدون اینکه سایه منحوس ساواک وساواما را بالای سرم حس کنم حتا با درد سر کمتر ،آغاز وادامه دهم. اما وظایف انسانی هم برای خودم قایلم اگر همین میزان آگاهی که از سینما در جمهوری اسامی دارم در باره دیگر کشور ها  که رژیم های سرکوبگر دارند واز سینمایشان استفاده سیاسی می کنند داشتم با سینماگران مشاطه گر همان کشور ها هم با همین شیوه برخورد می کردم .من وظیفه خود میدانم رفتار واعمال جامعه روشنفکری را تا حد توانم وآگاهیم برای مردم روشن کنم تا بار دیگر بمانند خرداد 86در دام نیفتند. هیچگاه هم به کسی توصیه نمی کنم که به برنامه های نمایشی ج. اسلامی که لابی ها ودوزیستیان برنامه ریزی می کنند برودویا نرود. شنیدم رخشان در برنامه سوئد سبز پوش شده است. معنا این رفتار چیست؟ یعنی پیروی از موسوی و جلوگیری از رادیکا ل شدن جنبش،یعنی کوشش برای حفط نظام،باز گشت به اندیشه دیکتاتور کبیر-خمینی- . آیا یک نفر نبود  در گوتنبرگ واستکهلم که این مسایل را پیش بکشد واز رخشان جواب بخواهد؟ وای بر ما .

 من نه آقای شکری را می شناسم ونه مطلبی از ایشان خوانده ام فقط امید دارم قضاوتشان در باره من وکارم ناشی از ناآشنایی به موقعیت سینمای جمهوری اسلامی وبه شیوه رفتار من وقصد وهدفم از گز ینش این شیوه بوده باشد، اما اگر باز هم بخواهند جوابی به این نوشتار بدهند. دیگر انگیزه ای برای ادامه این مناظره نخواهم داشت و این اولین وآخرین جواب من بود خواه از سخنم پند گیرند و خواه ملامتم کنند.

 بصیر نصیبی

8 اکتبر 2009 زاربروکن/ آلمان

www.cinemaye-azad.com