You should install Flash Player on your PC

»بدون اجازه حاج آقا؟ - هرگز«

از دیگران

خانه نخست

 

»بدون اجازه حاج آقا؟ - هرگز«

 مهستی شاهرخی

 

 

 

امسال در مورد فیلم «جدایی نادر و سیمین» هر کسی بستن یک روبان به دستش یا به سرش را بلد بود به ملت فَتوا داد که بروید و این فیلم را ببینید و رفتن به سینِما و دیدن این فیلم به معنای مبارزه و مخالفت با حکومت غاصبی است که رأی مردم را دزدید و ظاهراً هر کسی به کار بردن یک خودکار بیک را بلد بوده در تمجید این فیلم نوشته و برایش تبلیغ کرده، خانم‌ها و آقایان قلمزن حزب توده هم با عینک گربه‌ای و چشمان خمار و ادعاهای فمینیستی مطالب شاخداری در مورد این فیلم برای فریفتن اذهان عمومی نوشته‌اند و خلاصه کارنامه ای به دروغ برایش آفریده اند که هیچ با واقعیت خود فیلم جور درنمی آید.

با وجودی که به دوستان و نزدیکان قول داده بودم به سلامتی خودم فکر کنم و حدود شش ماهی بود از دیدن هر فیلمی که آرامش را ازاعصابم بگیرد خودداری کرده بودم، فقط به خاطرتعهد و مسئولیت اخلاقی که نسبت به سیمین ها و راضیه ها و ترمه ها و ثمیه ها و زنان و دخترکان زادگاهم دارم، برای آنان که زیر بار قانون قطع کردن دست و درآوردن چشم و سنگسار و قصاص و در محدوده قانون بی حقی دارند نفس می‌کشند و هنوز به فرداهای بهتر امیدوارند و برای روشن شدن اذهان عمومی این مطلب را می نویسم.

در حال حاضر برای تبلیغ هر چه بیشتر و سوکسه فیلم به قصد موجه جلوه دادن جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی، الان بسیاری از سایت‌های ایرانی فیلم «جدایی نادر و سیمین» را به صورت رایگان برای نمایش گذاشته‌اند (گویا دیگر لازم نبوده که حضرات مثل مهران مدیری؛ در کشوری که هیچکس حق مؤلف و قانون کپی رایت را رعایت نمی‌کند و مدیریت همه امور ولایی است، بیاید مردم را به جان خودش قسم بدهد که نسخه های جعلی و یا کپی شده را نخرند)، پس می‌توانید با خیال راحت و به صورت شرعی و حلال، فیلم را ببینید و آخرش خودتان قضاوت کنید.

،این مطلب به دو بخش تقسیم می‌شود: مقایسه‌ای بین دو فیلم آمریکایی با این فیلم به صورت مجزا، به قصد نشان دادن این موضوع که ج. ا. علیرغم ادعای مقابله با تهاجم فرهنگی ، تا چه حد فیلم‌ها و داستانهای غربی را الگوی خود قرار می‌دهد و چگونه با این دستمایه ها برای تولیدات داخلی از آنها اقتباس می‌کند و فیلم های غربی را به صورت مناسب خود تغییرمی دهد و بازمعناگذاری می‌کند و با موازین و اخلاقیات خود همنوا می‌کند و به روی پرده می‌آورد، خلاصه یعنی چگونگی کشیدن چادر موازین ج.ا. به سر داستان‌های غربی از طریق ارائه الگویی چون فیلم زیبا و انسانی «کرامر علیه کرامر» به صورت یک فیلم ایرانی از تولیدات ارشادی ج. ا.

نگاهی به فیلم «بدون دخترم هرگز» به قصد نشان دادن گفتمان و جدل سیاسی ج. ا. با آمریکا و غرب از طریق داستان مهاجرت یک زن جوان همراه با دخترش و چگونگی جدایی و طلاق و سرپرستی کودک را گرفتن از شوهر مسلمان در دادگاه عدل اسلامی ج.ا.

نگاهی به فیلم «جدایی نادر از سیمین» خارج از چارچوب تبلیغات مردم فریب برای این فیلم به قصد نشان دادن ضعف‌های شخصیت پردازی و ساختاری و همچنین چگونگی راهنمایی و هدایت فیلمنامه نویس به ذهن بیننده تا براساس «ناگفته ها» و همنوا با اخلاقیات عوام که اکنون همان اخلاقیات قشری و سنتی و مذهبی قانون کشوری را می‌سازد تا چون اصلی ابدی زندگی ایرانیان را رهبری و کنترل کند، خلاصه یعنی بخش ارشادی و رهنمودی ج. ا. که بر داستان همیشه غلبه دارد و قلمزنان حزبی و مزدوران دم و دستگاه مدام این ضعف‌ها را به کل نادیده می‌گیرند و با به‌به و چه‌چه به همین نکات ارشادی تأکید دارند.

«کرامر علیه کرامر»

این فیلم در سال 1979 بر اساس رمانی به همین نام از اوری کومن، نویسنده نیویورکی ساخته شده است، سناریو را اوری کومن و رابرت بنتون (سازنده فیلم) با هم تنظیم کرده و نوشته اند, «کرامر علیه کرامر» در سال 1980 پنج اسکار را به خود اختصاص داد، این فیلم به دلیل بازی فوق‌العاده سه بازیگر اصلی در ایفای نقش پدر ومادر و بچه و خلق صحنه‌های ساده و حساس و حقیقی از زندگی زن و شوهر و کودک هفت ساله‌ای که این وسط هست، فیلم بسیار تأثیرگذار و دوست‌داشتنی است. در این فیلم نقش سنتی مادرانگی و پدرانگی در دهه هفتاد میلادی مورد سئوال قرار می‌گیرد و پرورش یک کودک در محیط سالم و مناسب هدف اصلی داستان بوده است، تخریب شخصیت والدین در دادگاه برای گرفتن حق حضانت کودک خارج از پرنسیپ نویسنده بوده و رگه‌های عمیق و فاحشی از عشق و کودکی که میوه عشق است و دارد رشد می کند در این فیلم به خوبی مشهود است. این فیلم را در ایران در زمانش بر روی اکران ندیدیم بلکه خبرش را شنیدیم چرا که در آن سالها ایران دستخوش آشوب و هیجانات انقلاب 1357 و عبور آن از دیکتاتوری شاهنشاهی به سوی دیکتاتوری دینی بود، در آن‌ سالها برخلاف این سالها که همه در هوای اوباما نفس می‌کشند هنوز انواع جوایز حقوق بشری و آزادی قلم و گذار صلجویانه به سوی دموکراسی به سوی مأموران رژیم سرازیر نشده بود، هنوز ایرانیان دچار تب نوبل و اسکار و دوران جایزه بگیری نشده بودند، در دهه هشتاد میلادی ما ایرانیان سخت ضدامپریالیست و ضدآمریکایی بودیم و هر چیزی که نام آمریکا را با خود یدک می‌کشید در ایران تحریم شده بود؛ با وجود این پس از بیش از سی سال، بازهم دیدن این فیلم بسیار خوش آیند است و عواطف انسانی را در تماشاگر بیدار می کند.

فیلم با تصویر مادری که دارد برای پسرش قبل از خواب قصه می‌گوید شروع می شود، مادر پس از شب بخیر گفتن به بچه، و گفتن اینکه دوستش دارد منتظر آمدن شوهرش است، شوهر در محل کار به خوش و بش با رئیس خود که دوستش هم هست مشغول است و مثل همیشه دیر به خانه می رسد، رئیس شرکت در راه خانه، خبر ارتقاء مقام تد به پست مسئول بودجه کلانی است را به او می‌دهد و با او از پروژه مهم و کلان جدید که تد مسئول رسیدگی به آن خواهد بود حرف می زند، تد خوشحال به خانه می‌رسد و در همین هنگام جوانا که از بطالت زندگی زیر بار انجام کار خانگی فرسوده شده به او خبر می‌دهد که دارد او را ترک می‌کند چون دیگر نمی‌تواند اینطوری ادامه بدهد، جوانا نگهداری پسربچه را به تد واگذار می کند، کلید خانه و کارت بانکی و چک و قبض های پرداخت شده را روی میزمی‌گذارد و با ساک کوچکی می‌خواهد بار سفر ببندد که تد به خیال اینکه او از دیر آمدنش خشمگین است و موضوع جدی نیست ساک را از دستش می‌گیرد و جوانا که تصمیمش را گرفته است، دست خالی خانه مشترک را بدون ساک لباسهایش ترک می کند؛ جوانا رفته است و تد هنوز رفتن او را جدی نگرفته است.

صبح فردا با بیدار شدن صدای بیلی که مدرسه‌اش دیر شده و از او صبحانه می‌خواهد و درست کردن صبحانه که برای یاد گرفتنش باید زمان و حوصله گذاشت و کارهای دیگری که ملزم به مسئولیت و وقت شناسی و دلسوزی و توجه است؛ به مرور به تد یاد می‌دهد که نگهداری از یک بچه کاریست سنگین و بی وقفه و جز این چاره‌ای نیست؛ تد در نیمه اول فیلم آهسته آهسته یاد می‌گیرد چطور مثل یک مادر مراقب بچه‌اش باشد و در این راه از کارش بزند و مراقبت از یک بچه مستلزم صرف وقت و توجه است و جز این چاره‌ای نیست. تد در ابتدا حرف جوانا را جدی نمی‌گیرد و واکنش جوانا را دعوایی موقتی تلقی می‌کند اما وقتی یک هفته گذشت و نامه جوانا از بوستون رسید، در آن هنگام است که می فهمد رفتن جوانا جدی بوده و واقعاً رفته است، از آن لحظه است که تد شروع به جمع آوری وسایل شخصی جوانا از دور و بر می پردازد، روزی در پارک بیلی از بالای الاکلنگ می‌افتد و بغل چشمش آسیب می‌بیند و ده بخیه می خورد، رفتار پدر و نگرانی تد در این هنگام هیچ دست کمی از مادری که بچه‌اش زخمی شده ندارد، فقط زایمان نیست که مادرانگی را در پدر و یا مادر ایجاد می کند، بلکه وقت و محبتی که نثار این موجود نوپا کرده است به عاطفه او نسبت به کودک عمق و شکل می دهد.

هشت ماهی از رفتن جوانا می‌گذرد و یک روز تد به خاطر دست تنها بودن برای نگهداری از بچه بیمار ناچار می‌شود دیر به جلسه مهمی برسد و ضرر هنگفتی به شرکت وارد می آید، تد آن شب در خانه با بیلی بداخلاقی می‌کند اما عشق به بیلی بر تلخی لحظات غلبه می‌کند و همین حادثه او و بیلی را به هم نزدیکتر می‌کند.

تد پی می‌برد که انجام کار خانه و مراقبت از کودک کار ساده و سبکی نیست و از سوی دیگر پی می‌برد که مادر جایگاه ویژه ای در زندگی کودک دارد که نمی‌شود تصویر مادر را به سادگی با برداشتن قاب عکس جوانا از دور و بر، از ذهن کودک حذف کرد. تد جای جوانا را با هیچ زن دیگری، نه برای خود و نه برای بیلی عوض نمی کند؛ نکته مهم فیلم این است که فیلم زن ستیز نیست و می‌بینیم که تد هرگز از پسرش نمی‌خواهد که بین او و مادرش یکی را انتخاب کند؛ پدربرای سلامتی روح بچه اش، هرگز تصویر مادر را در ذهن کودک تخریب و لجنمال نمی‌کند و بدین شکل پانزده ماه می گذرد.

تا نیمه های فیلم از جوانا خبری نیست اما ناگهان او را پشت شیشه‌های کافه روبروی مدرسه بچه می بینیم، کمی بعد جوانا پس از پانزده ماه متارکه به تد تلفن می‌زند و آن دو در کافه‌ای با هم دیداری دارند، جوانا افسردگی خود را معالجه کرده و کاری پیدا کرده و حالا حضانت بچه و یا حق سرپرستی از بیلی را می خواهد؛ در نیمه دوم فیلم ماجرا برعکس می شود، تد که به خاطر بچه‌داری بیکار شده در دادگاه باید در برابر همسر سابقش قرار بگیرد و برای نگه داشتن پسرش تلاش کند (با توجه به اینکه در دهه هفتاد میلادی در آمریکا به دلیل تلاش بسیار فمینیست ها قوانین سرپرستی کودک بیشتر به نفع مادرشده است، تد ناچار است از حق پدرانگی خود دفاع کند و وکیل بگیرد، چون او پسرش را عمیقاً دوست دارد و نمی‌تواند زندگی خود را بدون بیلی تصور کند؛ پس به خاطر قلدری و حق مالکیت نیست که تد کرامر در برابر همسر سابقش جوانا کرامر می‌ایستد و کار به دادگاه می‌کشد بلکه برای این است که کرامرها، هر دوی آنها بیلی را دوست دارند و بدون بیلی نمی‌توانند زندگی کنند.

در این زمان، شرایط مالی تد به دلیل اخراج شدنش از شرکت مناسب نیست و در دادگاه بر علیه او تمام خواهد شد پس باید هر چه زودتر در صدد یافتن کاری جدید باشد، آخر سال است و زمان مناسبی برای کاریابی نیست ولی تد توقعش را پایین می‌آورد و با حقوقی کمتر از پیش، کاری در یک شرکت دیگر پیدا می‌کند تا در زمان دادگاه بیکار نباشد اما علیرغم تلاش تد، در نهایت دادگاه سرپرستی بیلی را به مادر بچه، جوانا کرامر واگذار می‌کند.

برای پیگیری و دادخواست مجدد، وکیل تد می‌خواهد کودک را به دادگاه احضار کند اما تد مخالفت می‌کند، در صحنه‌های تأثیرگذار نهایی، تد و بیلی آخرین صبحانه را با هم درست می‌کنند و می‌خورند و هر دو اولین روزی که جوانا ترکشان کرده بود را به یاد می آورند، صدای زنگ می آید: جوانا است، مادر دنبال بچه اش آمده است ولی جوانا بیلی را از اتاق و خانه‌اش نمی‌برد و جدا نمی کند، جوانا معتقد است که جای بچه زیر سقف مأنوس خودش است و هنوز هم عشق هست و دلش می‌خواهد زندگی را ترمیم و تکمیل کند؛ میل ساختن و باز ساختن در فیلم بر تخریب و ویرانگری غلبه دارد؛ جوانا و تد در طول یک سال و نیمی که جدا از هم زندگی کرده‌اند به نحو مثبت عوض شده اند، جوانا افسردگی خود را معالجه کرده و با کار در اجتماع، اعتماد به نفس خود را بازیافته است و حالا هم شغل مناسبی دارد و از سوی دیگر در خلال فیلم هم ما شاهد روند تغییر رفتار تد در غیاب جوانا و قبول مسئولیت و تلاش او برای نگهداری پدرانه و مادرانه از کودک، میوه عشق هفت ساله شان بوده ایم، بیلی و عشق به بیلی، عشق در درون آن‌ها را هنوز زنده نگهداشته تا برای بودن با بیلی دوباره همگی زیر یک سقف بمانند، آن‌ها انسان‌اند و انسانی عمل می‌کنند.

درباره فیلم و صحنه‌هایی از فیلم

http://en.wikipedia.org/wiki/Kramer_vs._Kramer

http://en.wikipedia.org/wiki/Avery_Corman

http://www.youtube.com/watch?v=z3hPCpF78hs&feature=related

http://www.youtube.com/watch?v=BJzPveOGKe0&NR=1

http://www.youtube.com/watch?v=j47N4KG8P48&feature=fvwrel

http://www.youtube.com/watch?v=Q0RAwvK4hGQ

 

«بدون دخترم، هرگز»

فیلم «بدون دخترم، هرگز» بر اساس کتابی از بتی محمودی، که سناریوی آن حاصل همکاری ویلیام هافر و داوید دبلیو رینتلز با بتی محمودی است در سال 1991 ساخته شد، بتی، زنی آمریکایی که با دکتر محمودی ایرانی مسلمان در آمریکا ازدواج کرده ودختر کوچکی به نام مهتاب دارند، بتی و در بحبوحه انقلاب با شوهر و دخترشان سفری به ایران دارند. دکتر محمودی دیگر تصمیم به بازگشت ندارد و می‌خواهد در ایران بماند. بتی زبان نمی‌داند و تفاوت فاحش یک زن آمریکایی در یک خانواده سنتی مسلمان در سال انقلاب برای او مشکلات و سوء تفاهم هایی پیش می‌آورد که تصمیم به بازگشت می گیرد، شوهرش با او موافق نیست و می‌خواهد بتی بماند، در نتیجه بتی تنهاست و ناچار می‌شود به شکل غیرقانونی و توسط قاچاچیان از راه کردستان، به همراه دختر کوچکش مهتاب از مرز عبور کند و خود را به سفارت آمریکا در ترکیه برساند تا از حقوق قانونی یک شهروند آمریکایی بهره مند شود و به همراه کودکش به زادگاهش برگردد.

کتاب بتی محمودی به خاطر گروگانگیری سفارت آمریکا در ایران و از آن سو جو ضدایرانی آن‌ها سالها در آمریکا که بر اثر درگیری‌های سیاسی دو دولت پس از انقلاب 1979 بسیار جنجال برانگیز بود و با تبلیغات و جو سازی دولت آمریکا علیه ایران و ایرانی، از ماجرای جدایی دکتر محمودی و بتی و دخترشان مهتاب، جنجال و استفاده تبلیغاتی بسیاری شد؛ سرانجام در سال 1991 (بیش از یک دهه بعد از فیلم کرامرها) بر اساس روایت بتی، فیلمی (با بازی سالی فیلد در نقش بتی) ساخته شد، هدف سیاسی فیلم در تخریب چهره ایران و ایرانیان و کلاً مسلمانان باعث شد که فیلم جنبه هنری و انسانی نداشته باشد و در حد تبلیغات یک‌جانبه باقی بماند؛ فیلم «بدون دخترم، هرگز» گرچه داستان یک جدایی، تفاوت فرهنگی و ماجرای گرفتن سرپرستی کودک خردسالی را در بر دارد و از حضور بازیگری توانا چون سالی فیلد برخوردار است اما به هیچ وجه قابل مقایسه با فیلم زیبایی چون «کرامر علیه کرامر» نیست، لازم به تذکر است که بتی محمودی شهرت بسیاری پیدا کرد ، مهتاب محمودی، پس از خروج از ایران، دیگر هرگز پدرش را ندید؛ او همچنان ساکن آمریکاست و مدام از دست خبرنگاران و خبرسازان می گریزد، و دکتر محمودی یکی دو سال پیش در ایران درگذشت.

 

درباره داستان و بالاخره فیلم «بدون دخترم هرگز» فیلم را می‌توانید به صورت کامل روی یوتوب در هشت قسمت ببینید

http://en.wikipedia.org/wiki/Not_Without_My_Daughter

http://www.youtube.com/v/XM7j1uET2HM&fs=1&source=uds&autoplay=1

http://www.youtube.com/watch?v=KZfO_A7mNVM&feature=related

 

بیست سالی بود که ج.ا. فرار بتی محمودی و دخترش مهتاب را از کوه و کمر و از راه ترکیه و بازگشتش را به آمریکا عقده کرده بود؛ زنی که مسلمان شده، به ایران آمده، اما باز پشیمان شده و به آمریکا پناه برده، ماجرایی بود که نماد قدرت نمایی و تبلیغات دو رژیم قرار گرفته بود و دیگر داستان جدایی و مشکل سرپرستی یک دختربچه در کار نبود و این ماجرا همیشه در طی سی سال گذشته بحث برانگیز و از سوی ج.ا. خشم برانگیزتلقی شده است؛ بتی محمودی دیگر برایشان یک زن آمریکایی نبود که به میهنش بازگشته، بلکه نماد هزاران زن مهاجر که همراه با کودکان شان به خاطر دشواری شرایط زندگی برای زنان و دختران در ج. ا.؛ به ناچار ایران را ترک کرده و به کشورهای غربی پناهنده  و به ساکن غرب تبدیل می‌شدند، رفتن و ماندن بتی محمودی (زن مسلمان شده) علیرغم میل شوهرش و به همراه بردن (کودک خردسال) مهتاب به آمریکا، خاری بود در چشم ج.ا. که روزی باید به آن جواب دندان‌شکنی می داد؛ پس بازسازی زندگی زنی که با دخترش می‌خواهد به مهاجرت برود و اجازه و موافقت شوهرش را لازم دارد دستمایه ای قوی برای یک فیلمساز عقیدتی ج. ا. است تا پس از بیست سی سال، پاسخی به آمریکای جهانخوار بدهد؛ در این روایت دختر به کل در جبهه و جناح پدرش است و مادرش را طرد می‌کند و در هر شرایطی از پدرش تبعیت می کند، مهتاب نه،(مهتاب کودک دورگه و دوملیتی بود اما طبق قانون ایران بایست تحت تکفل پدرش باقی می ماند، مگر در سن بزرگسالی خود را به یکی از سفارتخانه های آمریکا برساند و حق شهروندی خود را طلب می کرد) مهتاب خردسال نه، ولی ترمه از همان ابتدا در کنار پدر می‌ماند و در پایان هم به او حق انتخاب داده می‌شود و ترمه انتخاب می‌کند و از آنجا که پاسخ ترمه بایست در راستای قوانین اسلامی و موافقت حاج آقا باشد، پس همانطور که خواهید دید در دادگاه عدل اسلامی، دادخواست سیمین برای سفر و مهاجرت و طلاق و سرپرستی دخترش، یک بار دیگر رد می‌شود و زندگی در سایه شوهر به او توصیه می شود؛ باز هم توضیح می خواهید؟ یا اینکه روشن است؟

«جدایی نادر و سیمین»

معناگذاری تصویری و ارسال پیامهای بی کلام تصویری: فیلم با دادگاه شروع می‌شود و با دادگاه تمام می شود؛ در ابتدا، با صدای دستگاه فتوکپی و تصویر فتوکپی گرفتن از شناسنامه (اوراق هویت) زنان و مردان مختلف و سرانجام قباله عقد فیلم آغاز می‌شود و فوری صحنه دادگاه است، اما دادگاه کی و برای چی؟

 پس از مطرح کردن و تأکید برهویت بومی و سند پیوند و عقدی در گذشته؛متوجه می‌شویم که اولین صحنه داگاه طلاق است و سیمین و نادر، روبروی مای تماشاگر و از سوی دیگر روبروی قاضی دادگاهی که دیده نمی‌شود بر روی صندلی نشسته اند و دارند با هم بگومگو می کنند، آن‌ها و دوربین ما را به جای قاضی قرار داده اند؛ سیمین از نادر طلاق می‌خواهد چون ویزایشان آمده‌ اما نادر نمی‌خواهدبا او به خارج برود چون باید به مراقبت پدرش بپردازد، پس تا حالا پدر را کی نگه می داشته؟ مگر هر دو با هم تقاضای ویزا نداده اند؟ پس چطور شده که نادر عقیده اش عوض شده؟ دادگاه طلاق و حاکم شرع به مسأله طلاق آن دو نفر، چون مددکار اجتماعی نگاه می کند و حاج آقا که از صدایش پیداست که مرد میانسالی است با حوصله به هر دو گوش می‌دهد و در همین دادگاه سیمین به صراحت می‌گوید که حاضر است از همه چیزش بگذرد اما دخترش را بگیرد، اما خواسته سیمین توسط حاج آقا یا مجری قانون به مسأله ای کوچک تقلیل می یابد! نادر از همان ابتدای فیلم متوجه می‌شویم که سنبه اش پر زور است و حرف را مدام می‌پیچاند و از دادن هر نوع جواب صریحی سر باز می‌زند و هی شرط و شروط می‌گذارد «اگه این خانم رفتن به اون طرف رو به زندگی با من و بچه‌اش ترجیح می ده من حاضرم رضایت بدم» (که در اینجا منظوراز «رضایت»، رضایت به طلاق است) قاضی از سیمین می‌خواهد که دیگر وقت او را نگیرد «بفرمایید سر زندگیتون» و جلسه دادگاه تمام می شود؛ و سپس عنوان فیلم می آید.

زبان برعکس: فیلم با کلمه «جدایی» آغاز می‌شود اما این شکافی که بین زن و مرد و بین دین و زندگی و بین قانون و مصلحت و خلاصه بین دو چیز هست با این فیلم آغاز نشده است بلکه گویا قصد فیلم این است که مسأله جدایی نادر از سیمین را که یک جدایی فرهنگی است به شکلی شرعی و سنتی و باسمه ای فیصله بدهد و به تماشاگر با زبان بی‌زبانی بگوید که حق با نادر است و آیا وظیفه شرعی یک زن این نیست که سر خانه و زندگی‌اش بماند و کار خانه را انجام بدهد و به زندگی برسد و کون پدر علیل شوهرش را چون محرم است آب بکشد و حرف زیادی هم نزند و محیط سالم و پیشرفته و فرهنگی و مترقی برای رشد فرزندش (که از قضا مثل بیلی پسر نیست بلکه دختر است) را نخواهد و سر خانه و زندگی‌اش بماند؛ آیا این همه کار فقط مسأله کوچکی است؟

پس از «جدایی» اسم «نادر» است که می‌آید چرا که در جامعه شرقی و در اسلام بر خلاف آداب جامعه غرب نام مرد در ابتدا می‌آید و همیشه آقایان مقدم اند در هنگام راه رفتن، آقا و حاج آقا اول راه می‌رود و بعد اهالی منزل و حرم به دنبالش، پس برای همین آقا نادر نامش قبل از «سیمین» خانم می اید؛ اما آیا این نادر است که دارد از سیمین جدا می شود؟ از همان ابتدا می‌بینیم که نه، بلکه سیمین است که دارد برای آینده بهتر و داشتن محیط راحت‌تر و اعتراض به محیط پرورشی ایران از نادر جدا می شود؟ در حقیقت فیلم بر خلاف نامش بر اساس «جدایی نادر از سیمین» نیست، چرا که نادر نمی‌خواهد از سیمین جدا شود بلکه بر سر مشکلاتی است که نادر (در صورت جدایی از سیمین) برای حفظ زندگی خود و امور منزل و کارهای خانه دارد و اگر سیمین دارد از نادر جدا می‌شود برای این است که زندگی با نادر پاسخگوی همه خواسته‌های او نیست و سیمین شرایطی متفاوت و مناسب رشد دخترش و ادامه زندگی خودش را می خواهد؛ پس به «ورلانگ = زبان برعکس» فیلم توجه داشته باشید؛ آیا عنوان صحیح این فیلم؛ جدایی فرهنگی سیمین از حاج آقا و اصغر و نادر و بچه نادرنیست؟

مثلاً زبان غیر شفاف نادر؛ نادر زبانی غالب دارد و مدام برای این و آن تکلیف تعیین می‌کند و با همه گلاویز می‌شود، زبان او در عین غالب بودن غیرمستقیم و غیر شفاف است، در نتیجه با این زبان غالب به زن حامله شریفی که به خدمتکاری و کلفتی و سرانجام شستن کون پدر او تن داده تهمت دزدی می‌زند(که البته در دادگاه حاشا می‌کند و حرف را مثل همیشه می‌چرخاند و می‌گوید «من دیدم مقداری از پولها کمه، پرسیدم شما برداشتین؟ من نگفتم دزدی» ؟

سینِمای عقیدتی: نباید هرگز فراموش کرد که سینمای ج. ا. سینمایی عقیدتی است و همیشه جدل عقیدتی را به شیوه ای داستانی بیان می کند، چرا ناگهان دو زن و دو دختر؟! آیا در کشور مردان نشان دادن زندگی دو زن با دو دختر از دو طبقه مختلف، مادران شاغل و تلاش برای هموار کردن آینده دختران شان؟ عجیب نیست؟ آیا این تعدد و تکرار معنایی دارد؟ سیمین و دختر جوانش ترمه و راضیه و کودک چهار ساله‌اش ثمیه؟! مگر از یاد برده‌اید که چند سالیست لشگر امام زمان با زنان بیولوژیکی که از دوران شیرخوارگی در مهد ج.ا. رشد کرده‌اند را با آرایش و پیرایش و به نام فمینیست و فعال حقوق زنان و سخنگوی زنان ایران روانه غرب کرده‌اند تا توسط مأموران زن، حقوق زنان ایرانی نادیده گرفته شود و جنبش زنان ایران را منزوی و  منفعل کند؟  به طور مثال، مگر راضیه با زندان و طلبکارهای شوهرش و اخلاق او نمی سازند و شکم حامله دست دخترش را نمی‌گیرد و برای کمک خرج شوهرش بودن کلفتی نمی کند؟ پس این اداهای لوس «جدایی و مهاجرت» به قشر مرفه سیر اختصاص دارد و ازشکم سیری است.

ببینید چطور ناگهان برای نیاز عقیدتی، کودک در فیلم کرامرها تغییر جنسیت می‌دهد و بزرگ می‌شود و به دختر نوجوانی محجبه که بزودی وقت شوهر دادنش است تبدیل می‌شود و چطور از نظر اسلامی بالغ محسوب می‌شود و به ظاهر به ترمه حق نظر و حق انتخاب داده می شود؟ ترمه دیگر مهتاب محمودی نیست که بچه باشد و حق انتخاب نداشته باشد و بتی او را زیر بغل بزند و با خود ببرد بلکه ترمه مأمور مادرش شده و از طرف قانون پدرسالار از سیمین می‌پرسد «می مونی؟» خب کجای این تغییر لباس و جابجایی در فیلمی عقیدتی، رفتار فمینیستی است؟ دختر را در برابر مادرش قرار بدهند تا او را سر جایش بنشانند؟ و آن هم به صورت غیرمستقیم؟

در سینمای عقیدتی افراد از روانشناسی عادی برخوردار نیستند بلکه بر مبنای مفاهیمی که داستان قرار است منتقل کند عکس‌العمل نشان می‌دهند، مثلاً چرا نادر در دادگاه می‌گوید که دخترش از لحاظ عاطفی به او وابسته است؟ چرا نادر سخنگوی دخترش می شود؟ چرا دختر به مادرش هیچ نزدیکی عاطفی ندارد؟ و چرا نباید به مادرش وابستگی عاطفی داشته باشد؟ چرا ترمه به نادر می‌گوید «داره می ره واقعن!» گفتن این جمله به این معناست که حتا ترمه رفتن مادر را جدی نگرفته و مثل پدرش ککش هم نگزیده و نادر برای قوت قلب دادن به او با خونسردی می‌گوید «برمی گرده» چطور نادر اینقدر بی احساس و بی عاطفه با رفتن همسر و مادر فرزندش رفتار می کند؟ چرا نادر گمان می‌برد که حالا با گرفتن خدمتکار جای خالی سیمین در خانه پر خواهد شد؟ مگر سیمین خدمتکار خانه بود؟

فیلم به زبان بی‌زبانی و با ناگفته های قشری با تماشاگر حرف می‌زند و این پیامهای بی کلام از همان ابتدا از لابه لای اسم فیلم شروع می‌شود و لای دیالوگها و در درون شخصیتها می‌رود و مدام حرف و جهان بینی قشری و آیین شرع را یادآور می‌شود و بدون هیچ بحثی موازین ج. ا. سیمین را به سر جایش مینشاند، در نتیجه دادگاه اول همان دادگاه عدل اسلامی است که کنار نادر ایستاده است و سیمین و سیمین ها را نادیده می گیرد؛ خب از حکومتی که دست قطع می‌کند و چشم درمی آورد و آدمیزاد را زنده زنده سنگسار می‌کند چه توقعی دارید؟ حاکم شرعش با ژست دموکراتیک کنار آقانادر ایستاده است و بر این اعتقاد است که زن با لباس سپید به خانه شوهر می‌رود از آن خانه فقط با کفن سپید است که می‌تواند بیرون بیاید و طلاق به قصد مهاجرت ایده ای شیطانی و باطل است پس در مقایسه با «کرامر علیه کرامر» از همان ابتدا قلم پای زن را پیش از رفتن به خارج و تقاضای طلاق(با قلم نویسنده و توسط تبلیغات گسترده) می شکنیم، یا در نهایت با بزرگواری لطف می‌کنیم و سیمین را برای قهر به خانه مادرش می فرستیم اما هرگز او که می‌خواهد زندگی متحولی داشته باشد و در صدد ارتقاء خود و دخترش است و از زیر بار کار خانگی شانه خالی کرده است را نخواهیم بخشید و با تمام قوا تلاش خواهیم کرد تا سیمین را به سوی خانه شوهر (و این بار برای ابد) بازگردانیم.

آقا نادر مانند نویسنده آنقدر موذی و مردرند است که با طرح معماهای غریب به شکل طرح سئوالات شرطی، مدام سیمین و بیننده را می‌پیچاند و هیچ حرف صریحی که بتواند موقعیت نادر را به شکل شفاف مشخص کند از دهانش بیرون نخواهد آمد؛ نادر بی‌وقفه از ابتدا تا انتها مسایل را می‌پیچاند و سفسطه می‌کند، چاره‌ای نیست نادر با جملات شرعی؛ با قسم دادن دیگران و گاه مانند قانون شرع با ناگفته های خود، خود را به سیمین و بیننده تحمیل می‌کند؛ نادر در صدد تغییر پذیری و تحول یافتن نیست و این نکته ارتجاعی فیلم است که نادر مایل به هیچ تغییری نیست؛ چرا که فیلم متعلق به دفاع از ارزشهای خاص ج.ا. و صدور آن به غرب است.

فقدان حافظه تاریخی: از مختصات فیلم‌های عقیدتی و صادراتی ج.ا.، نداشتن حافظه تاریخی است، وزش بی وقفه دروغ بر حقیقت و شک، چه توقعی دارید؟ حکومتی که جهانیان به چشم دیدند که دختر جوانی به ضرب گلوله در خیابان از پای درآمد و جان جوانش گرفته شد و تاکنون هیچ‌کس و هیچ دادگاهی در برابر جنایاتی از این قبیل پاسخگو نبوده می‌خواهید سینمایش چه باشد؟ چگونه است که در این فیلم سه دادگاه داریم؟ سه دادگاه اسلامی و دموکراتیک با قضات با حوصله! گویی تاریخ با اولین جلسه دادگاه شروع می‌شود و عجیب نیست که سیمین و نادر و ترمه هیچ خاطره ای از چهارده سال زندگی مشترک از هم ندارند! نادر نمی‌داند چرا یک سال و نیم پیش پول داده و تقاضای ویزا داده و الان هزار دلیل برای ماندن پیدا کرده است، آلزایمر تاریخی مختص پدر نیست، بلکه ارثی است، گرچه افراد به منزله نقش ایدئولوژیکی که در داستان دارند شکل می‌گیرند، آنها هیچ یک هویت مستقل و روانشناسی بشری ندارند، طرحی هستند از خطوط انسان که برای مطرح کردن مسأله ای که به قول حاج آقا کوچک هم هست برای لحظه‌ای رنگ می‌گیرند وگرنه خارج از محور عقیدتی، افراد جان و گوشت و خون ندارند.

فیلم دارد از طریق نمونه‌ای چون نادر جایگاه واقعی شرع در زندگی زناشویی را مطرح می کند، راضیه ادعایش برای رد کار شرعی نبودن این کون شویی سالمندان است وگرنه گویا دیگر مسأله ای ندارد، نادر به ا او پرخاش می‌کند چون به اندازه پول یک روز کار راضیه از کشو کم بوده به او تهمت دزدی می‌زند و با وجودی که پیش از اینکه بداند حامله است می داند نامحرم است باز او را به طرف بیرون در هل می‌دهد؛ آیا زدن کنیز در اسلام مجاز است؟ در دادگاه اولیه، سیمین همین نادر پرخاشگر را «مرد خوب و سالم» می نامد! !! پس مرد بد و یا ناسالم کیست؟ منظور فیلم با یادآوری بی‌وقفه وظایف شرعی زن مسلمان در دنیای امروز چیست؟

از حافظه تاریخی داریم حرف می زنیم؛ به خاطر بیاورید که فیلم «بچه های آسمان» مجید مجیدی، کارگردان حوزه و ستاره فیلم‌های تواب سازی و چهره محبوب دربار ملایان، چند سال پیش، اولین فیلم تاریخ سینمای ایرانی بود که کاندید جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی 1998 شد، آیا یادتان هست؟ خب آن فیلم چی داشت؟ جز روابط مافیایی پشت صحنه و حمایت ج. ا. از کارگردان اطلاعاتی اش؟ پس اگر در دو سال پیش الی به کاندیدای اسکار شدن نرسید به خاطر مخالفت دولت از شرکت بدون حجاب او در مراسم افتتاحیه فیلم بود و فیلم جدیدی که همه موازین را رعایت کرده باشد تهیه شد و چه فیلمی جالب‌تر از «بدون اجازه حاج آقا، -هرگز!» که هویت ج.ا. را به قوت رعایت کرده است و مشت محکمی هم بر دهان آمریکای جهانخوار و ژستهای فمینیستی اش زده باشد؟

استقبال از فیلم در خارج از ایران: استقبال غربی ها از فیلم، آن هم پس از آنهمه تبلیغات، را نمی‌توان ملاک خوب بودن فیلم تلقی کرد چون جامعه غرب در مورد آثاری این چنینی برمبنای منافع و کنجکاوی خود عکس‌العمل نشان می دهد، وقتی رئیس جمهور فرانسه نیکلا ساکوزی که منتقد فیلم محسوب نمی شود، اعلام می‌کند که قصد دیدن این فیلم را دارد، بدین معناست که قراردادهای اقتصادی بین فرانسه و ایران وجود دارد و در کنار آن قراردادها، بر سر این فیلم نیز تواقفی پنهانی دارند و جوایز و یا استقبال و یا پخش گسترده و فروش فیلم نیز به همان قراردادهای پنهانی وابسته است و اگر یک مقام سیاسی مانند ریاست جمهور کشور فرانسه برای این فیلم تبلیغ می‌کند به دلیل این است که مطرح کردن و سوکسه این فیلم جزوی از قراردادهای ایران با فرانسه بوده است وگرنه در عالم سیاست هیچ چیز تصادفی نیست، تمام حمایت ها و تبلیغات دلایل پشت صحنه دارد؛ مگرنه؟

مهاجرت ایرانیان: تبلیغات «ضد مهاجرت» فیلم که از همان ابتدا چون آیات قرآنی تکرار می شود بسیار به مذاق غربی‌ها که در سی ساله گذشته بخشی از نیروی کارگر و خدمه خود را با ایرانیان تحصیل کرده مهاجر و موج اخیر مهاجرت ایرانیان تأمین کرده‌اند اکنون سهمیه شان پر شده است و دیگر نمی‌دانند با هجوم امواج مهاجرت چه کنند، تبلیغات ضد مهاجرت این فیلم با هدف آن‌ها همنواست؛ توافق طرفین برای مهاجرت افراد لازم است و در این مورد زمینه‌های رد مهاجرت ایرانیان، به‌خصوص زنان و دختران مجرد به سوی کشورهای غربی که معمولاً جمعیت زنان و دخترانش بیش از مردان است، مردود شمرده می شود، چراکه زنان و دختران مجرد در آن سوی مرزها و با وصلت با اجانب و مردان غربی مسأله تناسب جمعیتی را در کشورهای مرفه به مخاطره خواهند انداخت و به صلاح نیست؛ در نتیجه نسخه بدون تحول و بدون تغییر و بی برو و برگرد فیلم «ماندن و سوختن و ساختن» است و هیچ راه حل دیگری برای آن در برابر خود نمی بیند، بر خلاف حرفهایی که در فیلم زده می‌شود عملاً می‌بینیم که مشکل نادر نگهداری از پدرش است که به تنهایی از عهده اش برنمی آید (نه در ابتدای فیلم و نه در سیر فیلم و نه در انتهای فیلم) پس همسایه ها یاری کنید و همگی با هم از حاج آقا نادر پرستاری کنید.

فیلم از همان ابتدا مسأله رفتن به خارج را هم‌زمان با رد کردن درخواست طلاق سیمین رد می‌کند، نادر و حاج آقا با هم متحد هستند و ادامه ازدواج و ماندن با نادر در ایران به معنای ماندن سیمین و نگه داشتن پدر نادر هم هست، پس سیمین بنابر رأی حاج آقا نباید با بچه‌اش به خارج برود و از همان ابتدا سیمین بایست از حق مهاجرت که یکی از حقوق بشری اوست دست بکشد و بماند کما اینکه از لحاظ قانون اسلام نیز سفر سیمین به خارج، منوط به اجازه شوهر می‌باشد و همچنین پاسپورت گرفتن بانوی متأهل و همچنین اجازه اشتغال به کار سیمین نیز با اجازه و موافقت شوهرش آقا نادر است و اگر آقا نادر اجازه ندهد سیمین باید ته خانه بماند و کلفتی نادر و پدر و بچه‌اش را بکند پس اگر در این فیلم با سرکوب زن و ته خانه نشاندن او چون موضوع اصلی طرف نیستیم برای این است که با زبان بی‌زبانی و با ناگفته ها، حاج آقا نادر و قاضی شرع دارند از سیمین می‌خواهند که دست بردارد و به روال سابق ادامه بدهد

بخش عظیمی از سینمای عقیدتی ج.ا. به رد «مهاجرت» و لوث «مهاجرت زنان» و تخریب چهره زنان مهاجر و تبعیدیان اختصاص دارد که در جایی دیگر به این مبحث عمده خواهم پرداخت اما الان بسیار مایلم نظر حاج آقا را نسبت به مهاجرت زنان (نه در طی سی سال گذشته) بلکه در طی سه سال گذشته بدانم، آیا این مواضع قاطع  شامل حال حاج خانم‌هایی که تا دیروز داشتند سبزی حاج آقا را پاک می‌کردند و دیگ جمهوری را به هم می زندند و نعناداغ و آش کشک برایش بار می گذاشتند و حالا آمده‌اند و در اروپا و آمریکا از بیداد و بیعدالتی حرف می‌زنند هم می شود؟ آیا سیاست مخالفت با مهاجرت شامل حال همه می‌شود یا اینکه حاج خانم‌های در مأموریت خارج از کشور از این اهانت‌ها و برخوردها در امان خواهند بود؟

مدرنیته و تجدد ظاهری : استفاده از تجدد و مدرنیته داشتن ماشین رختشویی و یا ماشین ظرفشوی خلاصه نمی شود، بلکه با رفتار و اعمال مدرن و تفکر مدرن، تجدد در زندگی افراد و خانواده راه پیدا می کند و جای خود را در جامعه باز می کند، هیچ معلوم نیست که چرا تا به حال نادر برای کمک به همسرش به فکر گرفتن خدمتکار نیفتاده بود؟ آیا این نادر است که دارد از سیمین جدا می شود؟ نادری که چارچنگولی به سنتهای پوسیده اش چسبیده؟ نادری که به کار انداختن ماشین رختشویی را هم بلد نیست و تاکنون انداختن شلوار و شورتش به گردن همسرش بوده! کجای اینکه برای طهارت و غسل بیمار نامحرم، بایست با شیخ تلفنی مشورت شرعی کرد و با او صلاح و مصلحت کرد به زندگی مدرن ربط دارد؟ اینکه راضیه داخل آپارتمانی در بالای شهر قرار گرفته؟

مدرنیته با زندگی آپارتمانی چنان که در فیلم می‌بینیم به یک معنا نیست، تجددی که در این آپارتمان ها وجود دارد در حد استفاده ظاهری از وسایل برقی است اما همچنان که می‌بینیم شکل زندگی این افراد آپارتمانی سنتی است و تفکر سنتی و قانون قبیله و تفکر سنتی «نجس و پیس» در زندگی آپارتمانی و قالی را در وان آب کشیدن و کر دادن منجر می شود، و نگاه شوهر به زن، همان نگاه نادر است که معتقد است سیمین بایست بماند و جور همه را بکشد و بس!  قاطعیت نادر هیچ جای بحث و مذاکره ندارد، چون همین است که هست؛ آیا با اینگونه نگرش رسیدن به مدرنیته و تا تفکر مدرن راه بسیار درازی در پیش نیست؟

فقدان مدرنیته و تجدد در سراسر فیلم جاری است، چون در هیچ لحظه فیلم نخواهیم دید که کسی راه حل عادلانه ای که مناسب زمانه و شرایط فعلی باشد و بتواند پاسخگوی خواسته‌های سیمین و یا مطالبات زنان باشد از خود (محض خنده هم که شده) ارائه بدهد؛ نه نمی‌شود که نمی‌شود و جای بحث هم نیست، هیچ‌کسی نیست که بیاید پیشنهاد بدهد و بگوید که پدر به یک پرستار دائم احتیاج دارد و یا پدر را می‌شود در آسایشگاه سالمندان گذاشت، انگار تا به حال هیچ‌کس به عقلش نرسیده و نگفته خدمتکار و یا حداقل پرستار روزانه، از کار طاقت فرسای سیمین کم می کند، در‌واقع ماندن و «سوختن و ساختن» و در قرن بیست و یکم از قانون قبیله پیروی کردن، راه حل ارشادی فیلم به ملت است و نادر تا پایان سر حرفش می‌ماند و بی‌وقفه همان را تکرار می‌کند و مسایل سیمین هم توسط حاج آقا که مجری قانون است در ابتدای فیلم مسأله ای فرعی و کوچک و در نتیجه بی‌اهمیت شمرده شد و از سوی شوهرش هم هیچ جدی گرفته نشد تا به مذاکره بنشیند و در صدد راه حلی باشد، نادر خود را ملزم به چاره‌جویی نمی‌بیند «پیشنهاد بده» راستی چگونه می‌توان مردی را که هیچ لحظه‌ای از فیلم به راحتی و آسایش همسرش فکر نمی‌کند و فقط می‌خواهد سیمین بماند و ادامه بدهد، مردی که جز قلدری و یکه بدو با همسرش، کلامی مهرآمیز به او نمی‌گوید، چگونه می‌توان چنین مردی را مردی مدرن و روشنفکر دانست؟

ساختار سریالی: فیلم ساختاری سریالی دارد و هر چند لحظه یک بار در عین روزمرگی یک زندگی بی حادثه یک زن و شوهر کارمند، انتریگ جدیدی وارد داستان می‌کند که از شگردهای سریال نویسان برای منتظر نگه داشتن ببینده تا هفته بعد است و فرهادی که خود سریال نویس تلویزیون بوده و اکنون چند سالی است که به سینِما منتقل شده همین شگردها را در ساختار یک فیلم سینمایی به کار می‌گیرد که بسیاری مواقع انتریگ وارده بالاتر از چاخان است، و در چارچوب شخصیت‌ها و فیلم نمی گنجد.

قوه گریز از مرکز و بیخودی طفره رفتن: انتریگ های بیهوده و مچل کننده که آن را «چاخانیات» می‌نامم فیلم را انباشته است و این چاخانیات در فیلم‌های فرهادی سابقه دارد، در فیلم قبلی «الی»، چاخانیات تا حدی پیش رفت که دست آخر همگی معتقد بودند که خوب شد الی شرش را کم کرد و اصلاً تقصیر خودش و مستحقش بود، خوب فرهادی در هر فیلمی، زنی را به قتل رسانده و گناه را بر گردن خود آن زن گذاشته که اصلاً خودش رفت و خود را غرق کرد! و چون پیکرش غرق گناه بود مرگش مهم نیست؛ پس از یک چنین کارگردانی چه توقعی داشتید؟ وماجرایی ساده را پیچاندن تا جایی که یادمان برود چه کسی قربانی شد و چه کسی متهم است در فیلم‌های فرهادی سابقه دارد؛ گرفتار حاشیه های داستان شدن تا آنجا پیش می‌رود که مسأله سرگیجه روز قبل (دروغ مصلحتی راضیه) پیش می‌آید و خلاصه همه گیج و واگیج می‌شوند و وقاحت نادر که مرز ندارد و فراتر از حاشاست؛ طلبکار می شود و پدرش را به پزشک قانونی می‌برد تا برای کوفتگی پای پدرش گواهی  بگیرد. آیا اقدام به چنین عملی از جانب او و با توجه به شرایط شرم آور نیست؟ پرونده سازی نادر تمام نشده، او باز هم پیگیری می‌کند تا بفهمد راضیه در غیبت ناگهانی اش از خانه، پیش کدام دکتر رفته و بعد به صورت پنهانی با همسایه و خانم معلم هماهنگ می‌کند و اگر صدای حجت، شوهر راضیه درنیامده بود و دم مدرسه خانم معلم داد و بیداد راه نینداخته بود و او را تهدید به رسوایی نکرده بود تا خانم قهرایی حرفش را پس بگیرد معلوم نیست قلدری و بدطینتی نادر به کجا می انجامید؟

فیلم مدام ما را مچل می‌کند و سر کار می‌گذارد و از موضوع اصلی منحرف می‌کند؛ راستی موضوع اصلی فیلم چه بود؟ مگر اول فیلم حاج آقا طلاق نادر و سیمین را موضوع کوچکی ندانست؟ پس در دادگاه دوم اواسط بگومگوهای بیخود در حضور قاضی دادگاه،(قاضی مردی میانسال و در لباس شخصی است) در دادگاه زنی که شاکی است و بچه‌اش را از دست داده؛ ناگهان نادر این سئوال را مطرح می کند که اصلاً مگر این زن حامله بوده؟ و این سئوال را نادر مطرح می‌کند و با تقیه و اظهار بی اطلاعی می‌خواهد از جرم خود بکاهد تا قتل بچه‌ای که نمی‌دانستیم اصلاً وجود داشته را محو کند!؟ فیلم پر از پیچش های سرکاری و مچل کننده است که دست گذاشتن روی آنها و نشان دادن آن‌ها نیز به نوعی وقت تلف کننده و بیهوده است؛ اما مگر این فیلم‌ها برای سرگرم کردن مردم و به هدر دادن وقت آنها تهیه نمی شود؟

رفتار و افکار غیرمنطقی: برای مچل کردن مردم؛ چاره‌ای جز سر کار گذاشتن و فیلم کردن مردم نیست، هر نوع عمل منطقی و یا مدارایی در ساختار سریالی فیلم فوری مردود و مسدود می شود، برای نمونه در دقایقی که به سوی پایان نزدیک می‌شویم و سیمین واسطه شده است تا قضیه را فیصله بدهد؛ نادر که در بانک کار می‌کند و از صبح سر و کارش با پول است باز قلدری می‌کند و از پول «حق» و «ناحق» حرف می زند، باز سیمین که امواج و ارتعاشات قلدری را درک کرده، یک بار دیگر می‌گوید که حاضر است مهریه‌اش را ببخشد و حتا ماشینش را بفروشد و بعد بی دلیل با خشونت می‌خواهد ترمه را با خود به خانه مادرش ببرد، که از قضای روزگار ناگهان نادر که بوی پول به مشامش خورده، ناگهان نرم می‌شود و به دخترش اجازه می‌دهد چند روزی برود و پیش مادرش بماند! همه این‌ها نشانه این است که فیلم دارد از دریچه چشم نادر به جهان نگاه می‌کند و قوانین نادر را به همه تحمیل می کند، اما چرا سیمین که برای آشتی و فیصله دادن قضایا آمده بود ناگهان جوش آورد؟ و یا چرا خشونت مردان، ناگهان به سیمین هم سرایت کرد؟ چرا سیمین ناگهان با دخترش باخشونت رفتار کرد؟ و چطور شد که خشونت سرد و بی کلام نادر با ناگفته هایش و به شکل سیاستمدارانه، تا انتهای فیلم ادامه پیدا کرد؟

چرا در هیچ کجای فیلم در طول دو ساعتی که پدر آلزایمری مدام به خود می شاشد و خودش را کثیف می کند، هیچ‌کس به فکرش نمی‌رسد که برای او پوشک سالمندان بخرد و یا زیر تشکش نایلون بگذارد؟ چرا نادر فکر می‌کند که با اسیر کردن یک نفر (سیمین، راضیه و شوهرش، یا دخترش، یا هر کس بدون تخصصی) می‌تواند جای خالی یک پرستار را برای پدرش پر کند؟ چرا نادر فکر می‌کند که چارچشمی نگاه کردن پدر برای مراقبت از بیمار سالمند کافیست؟ چرا نادر با ناگفته ها می‌خواهد همه او را درک کنند و به میلش راه بروند و از او تبعیت کنند؟

ماجراهای پس از دادگاه اول باعث می‌شود ظاهراً زن دیگری به جای سیمین محکوم به انجام کارهای خانه (از جمله مراقبت از آقاجون) مشغول (محکوم) شود که زیر سنگینی بار کارها و مشکلات ناشی از آن بچه‌اش را از دست می‌دهد و ما به دادگاهی دیگر کشیده می‌شویم.

دادگاه دوم پس از دعوای نادر و حجت و بر اثر از دست دادن بچه تشکیل شده، یعنی اگر آنها به بیمارستان نرفته بودند و حرفش را نزده بودند شاید حجت شوهر راضیه هرگز نمی‌فهمید که زن حامله اش در غیبت او می‌رفته خانه مردم کلفتی و کون شویی می‌کرده و کتک هم خورده و بچه‌اش را هم از دست داده!

ضعف شخصیت‌ها و غیر عقلانی بودن پیشامدهای فیلم: چرا راضیه تا آخرش نگفته بود که یک ماشین توی خیابان به او زده و ممکن است بچه‌اش بر اثر همان ضربه مرده باشد و چرا شب قبلش درد داشته و چرا علیرغم درد شدید سقط جنین، هیچکس نفهیده و فردا صبح باز راضیه به سر کار آمده؟ تصادف با ماشین که زنا نیست که زن مؤمنی چون راضیه از همسرش پنهان کند، آخر برای چه؟؟

کارآگاه بازی‌های لوس: یکی از ایرادات فاحش فیلم، علیرغم ژست فیلمهای پلیسی را گرفتن، نداشتن تایمینگ صحیح و حساب شده فیلمنامه نویس و گذاشتن انگیزه‌های مچل کننده به سبک سریال های تلویزیونی و کش دادن ماجرا برای نگه داشتن تماشاگر است؛ مثلاً معلوم نیست چرا وقتی هنوز پله ها خیس است (یعنی مدت درازی نیست که راضیه پله ها را تی می کشیده است) کور که نیست پس چرا نادر ادعا می‌کند که راضیه از صبح رفته دنبال کارهای خودش؟ 

در دقیقه هفتاد و چهار ناگهان نادر تبدیل به جانی دال و یا به کلمبو و یا شرلوک هلمز و یا پوارو و یا کارآگاه می‌شود و صحنه هل دادن راضیه از پله را بازسازی می‌کند تا بیگناهی خود را ثابت کرده باشد، در صحنه بعدی کارآگاه نادر لواسانی با پرس و جو و با شرکت همسایه و زن شاکی باز هم صحنه هل دادن از پله را بازآفرینی می‌کند و همه را می‌پیچاند و بحث اینکه این پله بالایی بود و یا آن پله پایینی (آیا سر زهرا کاظمی بود که به ماشین خورد یا ماشین بود که آمد و بدون دخالت دست دیگری، ناگهان خودش را زد به سر ِ زهرا کاظمی)؟

نکات انحرافی داستان: از اولش هیچ معلوم نیست چرا نادر تقاضای ویزا داده بوده؟ آیا به صورت نمایشی تظاهر به رفتن و همراهی کرده و به سیمین دروغ می گفته؟ آیا بعد که ویزایشان آمده و قضیه جدی شده، پشیمان شده؟ اما از آنجا که نادر مردی اقتصادی و پول شناس است بعید است که برای ویزا و اقامت و غیره پولی خرج کرده باشد، پس آنچه سیمین می‌گوید در عین درست بودن، چرا اینقدر بعید و غریب به نظر می رسد؟ چرا دادگاه اینقدر بی حساب و کتاب است که همه با هم به صورت علنی بگو و مگو دارند و به حاج آقا انگیزه و خط می دهند، مثلاً چرا راضیه از حاج آقا می‌خواهد که خانم معلم دخترشان بیاید و شهادت بدهد که او حامله است و جلوی نادر آن‌ها درباره حاملگی حرف زده اند؟ اصلاً مگر هل دادن یک انسان و پرخاشگری و ضرب و جرح کلاً جرم نیست؟ البته در فیلم‌های فرهادی آدمها سریع روی هم دست بلند می‌کنند و به راحتی همدیگر را می‌زنند؛ چرا (چه شرعی و چه غیرشرعی) همه مجازند تا دست بزن داشته باشند؟ چرا بر خلاف تصور خواننده یا بیننده، نادر که به جرم قتل عمد یا غیرعمد بچه‌ای و حمله به زنی حامله متهم است و خودش هم این را می‌داند به جای احساس گناه و پشیمانی، می رود از راضیه شکایت می‌کند و طلبکار هم هست و پدرش را به پزشک قانونی می‌برد و علیه راضیه پرونده سازی می کند؟ از جان این زن کارگر چه می خواهد؟ مگر خودش می‌تواند کودک او را زنده کند که راضیه بتواند پدر او را به حرف زدن وادارد؟ و آیا سیمین می‌تواند جلوی شاشیدن پدر را بگیرد؟

معلوم نیست چرا خانم معلم ترمه می‌آید و حرف توی دهان بچه می‌گذارد و زیر زبان ثمیه چهارساله را می کشد! معلوم نیست چطوری نقاشی بچه چهارساله به عنوان مدرک دست نادر بوده و راه به دادگاه پیدا کرده؟ ضعف‌های داستان بیشمار است و قابل چشم‌پوشی نیست؛ جز اینکه نویسنده برای پیچاندن داستان به نفع نادر و سر کار گذاشتن بیننده از هر چیز غیر منطقی و غیرمجازی استفاده کرده است؟ حرف‌های نادر همیشه سفسطه و پیچاندن مسایل است و آخرش طلبکار هم هست! معلوم نیست چرا نادر به خانم قهرایی زنگ می‌زند تا اسم دکتر راضیه را بداند و به چه حقی او به خود اجازه می‌دهد مانند کلمبو در مورد دکتر و حاملگی زن دیگری تحقیق کند؟ چرا با وجودی که دخترش مایل نیست؛ باز هم با ماشین می‌رود دم مدرسه او و خانم معلم دخترش را با ماشین تعقیب می کند؟ چه چیزی بین نادر و خانم قهرایی هست که نادر خود را موظف می‌داند به شوهر خانم قهرایی یک عذرخواهی بدهکار بداند و به خودش توضیحی بدهکار است که دیگری نمی‌خواهد بشنود و از سوی دیگر چرا خانم قهرایی تا این حد از نادر طرفداری می کند؟ تا حدی که آهسته به رئیس دادگاه سفارش نادر را می‌کند و از او حمایت می کند؛ آیا خانم قهرایی در یک سال گذشته که با خانه آن‌ها رفت و آمد می‌کرده در وضعیتی مشابه با نادر (در آستانه طلاق) به سر می برده؟ و همین این دو را به هم نزدیک کرده است؟ آیا این نزدیکی باعث پشیمان شدن نادر از رفتن به خارج و ماندن در ایران شده است؟چرا پس از جنجال شاکی دم در مدرسه و تهدید او به کشف این راز، خانم قهرایی از نادر فرار می‌کند و به تلفن او دیگر جواب نمی دهد؟ بین آن‌ها چی بوده؟ آیا فرا خانم قهرایی از نادر علتش پی بردن او به دروغگویی و از سوی دیگر خشونت غیر قابل کنترل نادر نیست؟ آیا به همین دلیل که به شهادت دروغ خود و بی‌اعتباری حرفهای نادر نیست که می‌رود و شهادت خود را پس می گیرد؟ آیا از ترس است؟

سیمین شخصیتش را نمی‌تواند بیان کند و فیلم به او مجال این را نمی دهد؛ ما نمی‌فهمیم که سیمین در زندگیش چه می خواهد، از اول فیلم در دادگاه سیمین را می‌بینیم که دخترش را می‌خواهد و حاضر است از همه چیزش بگذرد؛ بعد می‌بینیم که پیانویش را فروخته و از پیانویش چشم پوشیده و موقع رفتن از خانه شوهر به سبک همه زنانی در این موقعیت، از نورای «خانه عروسک» هنریک ایبسن گرفته تا قرن بیست و یکم، اکثر زنان با دست خالی از خانه  شوهررا ترک میکنند. او فقط یک سی دی شجریان(توجه. تبلیغ برای سبزالله و خواننده منتخب شان) از زندگی مشترک، برمی دارد تا با خود ببرد و تازه برای همان هم اجازه می گیرد؛ سیمین چرا یک دیوان حافظ برنداشت که شعر ناب کهن است تا فرهنگ خود را نشان بدهد؟ سیمین درجایی می گوید«ماشینم رو می فروشم» و باز می‌گوید که از مهریه‌اش خواهد گذشت و وقتی نادر در بازداشت است و به وثیقه نیاز دارد سیمین قباله خانه پدری اش را می‌آورد و گرو می‌گذارد یعنی سیمین نه تنها چیزی نمی‌خواهد و آنچه دارد را هم می‌بخشد بلکه بیشتر از آنچه می تواند داشته باشد (سند خانه والدینش) را این وسط دارد مایه می‌گذارد و وثیقه نادر می کند؛ سیمین معلوم نیست چرا به عنوان گله گذاری اینقدر نازل می‌شود که در راه گریه می‌کند و می‌گوید «هیچ به من نگفت نرو! یک بار نگفت طلاقت نمی دهم! انگار نه انگار ما چهارده سال با هم زندگی کردیم» ضعف شخصیت سیمین و تفکر عامیانه اش که طلاق ندادن شوهر و سماجت مرد را نشانه علاقه می‌داند و از نادر توقع دارد نشان می‌دهد که سیمین زنی نیست که به حقوق خود آشنایی داشته باشد و به آن احترام بگذارد، بخشش های سیمین در جامعه و اشاعه آن، بسیار جنبه بدآموزی دارد که با ذکاوت بسیار از سوی نویسنده نوشته شده تا به فانتاسم مردان ایرانی پاسخ بدهد ، سیمین زنی که از شوهرش جدا زندگی می‌کند مدام در حال فیصله دادن به دردسرهای ناتوانی و کله شقی های نادر، آنهم به شکلی معقولانه و عملی است تا بتواند به صلح و آرامش برسد، سیمین زنی که تدریس می‌کند و اهل هنر است دارد مدام از خود می‌بخشد ولی پشت این بخشش های سیمین خرد و دانایی و آگاهی نیست و ما صدای سیمین را نمی شنویم؛ ما صدای اعتراض سیمین را حتا به صورت نجوا در هنگامی که در دعوای مردها دماغش به خون افتاده و آسیب دیده، نمی شنویم؛ نویسنده حتا لحظه‌ای نمی‌گذارد تا ما با سیمین همذات پنداری کنیم و دمی با او تنها بمانیم و صدای بغض کرده اش را بشنویم در حالی که وقتی نادر دارد پدرش را در حمام می‌شوید و به گریه می‌افتد صدای بغض نادر را می‌شنویم و با نادر همذات پنداری می کنیم؛ نویسنده نمی‌گذارد تا با ترمه تنها بمانیم و صدای درون این موجود بی‌هویت شده و این گروگان روحی (مهتاب محمودی که توسط پدر و ج. ا. تربیت شده و زیر سلطه روحی آنهاست)، این نوجوان به ظاهر مونث را بشنویم؛ در درون ترمه چه می گذرد؟ اولین روزهای بلوغ، اولین دردهای زنانه و سؤال در مورد قاعدگی، اولین کنجکاوی ها در مورد زن حامله ای که دارد آدرس دکتر زنان می‌گیرد را در ترمه نمی بینیم؛ ترمه دختربچه نیست بلکه بچه نادر است و بس! بی هویتی زنها در این داستان بی نهایت است، مادر سیمین نیز سیمین را جدی نگرفته و مادرزن نه تنها بی‌طرف نیست بلکه با دامادش گرم می‌گیرد و شوخی می‌کند و بعد هم می‌بینیم که پدر نادر را خانواده سیمین گه گاه نگه می‌دارند و سند خانه‌شان را هم وثیقه نادر می کنند، نادری که در شرف طلاق و طلاق کشی با دخترشان است! آیا این رفتار عجیب و نابجا و غیرمنطقی نیست؟ آیا این فانتاسم یک مرد ایرانی نیست که مادر زنش طرف او را بگیرد و خانواده همسرش هر چه دارد به پای داماد گلشان بریزد؟ حتا در آستانه طلاق؟

دادگاه دوم که پیامد دادگاه اول و یا دادخوست سیمین است که با شکست مواجه شده بود، بر سر بچه‌ای که بر اثر ضربه در شکم مادرش از بین رفته، سرانجام منجر می‌شود به اینکه سیمین را برای حل مسأله اولیه مصمم کند؛ سیمین می‌آید تا قضیه را با پول و غرامت و دادن بدهی های حجت فیصله بدهد، از سوی دیگر نادر کله شق را راضی کند تا کمی کوتاه بیاید و اجازه بدهد تا او مشکل را حل کند و به این مسأله خاتمه بدهد، درست در همین لحظات ناگهان به شکل معجزه آسایی، راضیه شک می‌کند و عقب می‌نشیند و علیرغم نیاز مبرم مالی و قرض، پول را نمی خواهد؛ راضیه از «پول حلال » و «پول حرام» حرف می‌زند و می‌گوید تقصیر خودش است که بچه‌اش را از دست داده چون روز قبل خورده به یک ماشین و شب قبلش درد داشته و مطمئن نیست، پس چرا راضیه شماره ماشین را برنداشته؟ چرا راضیه در آن موقع اعتراض نکرده؟ چرا تا حالا هیچی نگفته؟ همان شب وقتی سیمین و نادر و ترمه (یک خانواده کامل) برای دادن پول به خانه آن‌ها می روند، نادر باز حرف را می‌پیچاند و از راضیه می‌خواهد که بیاید و به قرآن قسم بخورد که او را مسئول و مقصر در از دست دادن بچه‌اش نمی داند؛ نادر به خوبی می‌داند که راضیه با توجه به اعتقادات قوی خود نمی‌تواند قسم شک دار و یا دروغ بخورد و از این کار سر باز خواهد زد، حجت خود را می زند، نادر پیروز شده نه پولی داده و نه گناهکار قلمداد می شود، اما چرا هیچ‌کس نیست که از نادر بخواهد به قرآن یا هر چیزی که معتقد است قسم بخورد که همسرش را دوست داشته و به او وفادار بوده و دلش می‌خواهد در کنار هم زندگی کنند؟ که برای یک بار هم که شده، نظرش را صاف و پوست کنده و شفاف بیان کند، نادر که به اعتقاد راضیه واقف است و بود چرا آن زن مومن را به دزدی متهم کرد؟ آیا این تهمت جهت دبه در آوردن برای ندادن دستمزد یک روز کار راضیه نبود؟ اگر کم بودن معادل یک روز کار از روی بسته پول دزدی محسوب می شود، پس  امتناع از دادن همان یک روز دستمزد هم از سوی نادر،  نوعی دزدی محسوب می شود.

نادر کیست؟ - نادر، مردی است که زنش را کتک نزده بلکه به خدمه خود حمله کرده، او در دادگاه دوم متهم به ضرب و جرح راضیه است؛ اگر خشونت سرد و کله شقی نادر در دادگاه اول را نگرفته اید به رفتارش پس از وقوع حادثه توجه کنید کسی که خشن نباشد نه زن خودش را می‌زند و نه زن همسایه را هل می دهد، خشونت طبقاتی نیست، زدن همسر و یا خدمه برای تماشاگر یکی است، اما اینکه با جابجا کردن نقش‌ها و طبقات و لحظات، مردی خود را موجَز و موجه بداند که دست بر سر کسی بلند کند، تهدید کند «من باید الان با لگد تو رو از این خونه می انداختم بیرون» اگر فکر خشونت، کلام خشونت بار و بالاخره عمل خشونت بار را بشود با «عصبانی بودم» «اون لحظه یادم نبود که حامله است» توجیه کرد و خود را تبرئه کرد پس همه توجیه می‌شوند و همه تبرئه می شوند، کنترل رفتار در این لحظه است که مهم می شود، مهم این است که در چنین لحظاتی کسی را نزنیم و کنترل رفتار خود را حفظ کنیم وگرنه تفاوت «خشونت ارادی» با «خشونت غیرعمد» برای راضیه ای که بچه‌اش را از دست داده چیست؟ و چگونه می‌شود مردی با خشونت های متفاوت نادر را «مردی روشن‌فکر» و نه «مردی به ظاهر روشن‌فکر» دانست؟

قسم به قرآن و راضیه در پایان نمایشی است که توسط نادر به راه می‌افتد و کارگردانی می‌شود تا در برابر فرزندان دروغ که در آینده بایست بمانند و جمهوری دروغ را سر پا نگهدارند راضیه را به دام می‌اندازد و حجت را عاجز می کند، آیا بچه‌ها در پایان فکر نمی‌کنند که راضیه دروغگوی بزرگی است؟ آیا در این شعبده خون بچه هنوز به دنیا نیامده ای که قربانی شد محو و شسته نمی شود؟ هدف از این صحنه جز نشاندن حجت و راضیه بر سر جایشان و ساکت کردن آنها چیست؟ حاج خانم کجای این مفاهیم فمینیستی است؟ دیدید چطور به جای اینکه به یک مفهوم انسانی برسیم از طریق سینمای صادراتی ج.ا. به یک نتیجه‌گیری عقیدتی ارشادی رسیدیم؟ دیدید هیچ‌کس و هیچ چیز تغییر نکرد؟ دیدید نادر نخواست تغییر کند و برای هیچ تغییری در جهت بهبود تلاش هم نکرد؟ آن قسم آخر گرفتن در برابر چشمان بچه‌ها به بیگناهی خود از آن زن رنجدیده ای که بچه‌اش را از دست داده برای چه بود؟ دیدید عمل‌کرد آشکار سیستم تواب سازی سینمای ج.ا. را؟؟ یادتان هست راضیه را که برای شستن کون پیرمرد از مفتی تلفنی تأیید می خواست؟ مراسم قالی شویان توی وان را توسط راضیه یادتان هست؟ شستن قالی شاشی شده؟ آموزش رفتار شرعی و ارشادی را دیدید؟ آخر از راضیه نخواسته بودند که قالی را بشوید؟ کافی بود راضیه فقط کارهایی که از او خواسته اند را انجام بدهد، مگرنه؟ آیا این یک فیلم آموزشی ارشادی نیست؟ آیا در پایان نادر اندکی احساس غذاب وجدان دارد؟ آیا احساس عذاب وجدان به راضیه منتقل نشد؟ راضیه که قربانی و از رنجبرترین مردم بود؟ پس هدف فیلم چه بود؟ چه هدف والایی؟ تلقین اینکه ما همیشه مجرم هستیم و بایست عذاب بکشیم و در عوض نادر و قلدرها با زبان قالب و غالب برایمان تصمیم بگیرند؟

به پایان فیلم می رسیم: ترمه با عشوه و نازی که معلوم نیست علتش چیست، مثل یک شاگرد خوب که درسش را بلد است می‌گوید که تصمیمش را گرفته و حدس تصمیم ترمه با توجه به روال فیلم، هیچ عجیب نیست اما مگر داستان بر سر نادر و سیمین نبود؟ حاصل چهارده سال زندگی مشترک برای نادری که می‌خواهد بماند چیست؟ آیا عشقی وجود داشته؟ آیا خوشبخت بوده اند؟ چرا فقط سیمین در جستجوی فضایی تازه و هوایی تازه برای خود و دخترش است؟ چرا نادر جز سلطه روحی بر دخترش و دروغ و پیچاندن همه، کاری برای بهبود شرایط نمی کند؟ چرا حتا بچه را در معذوریت اخلاقی می‌گذارد و می‌پیچاند «اگه فکر می‌کنی من مقصرم تلفن بزن بریم پول رو بهشون بدیم»؟ آیا دخالت و وارد کردن بچه‌ها در چنین قضاوت‌ها و ماجراهایی برای رشد و سلامت روحی و تربیت آن‌ها مناسب است؟

دادگاه سوم فیلم باز دادگاه طلاق سیمین و نادر است، رئیس دادگاه یا حاج آقا این بار جوان است و کت و شلوار به تن و بدون ریش، او از ترمه می‌خواهد بیاید و نظرش را بگوید! پس از کرشمه ترمه برای گفتن نظرش مثل عروس خانمی که می‌خواهد به عقد حاج آقا در بیاید «الان باید بگم؟» ، نادر و سیمین را در راهروی دادگستری می بینیم، هر کدام یک طرف، داشتم فکر می‌کردم با این فیلم همه خارجی ها فکر می‌کنند که نیمی از وقت ایرانیان در دادگستری و دادگاه های عدل اسلامی می گذرد، حاج آقاها همه آرام و صبور با گوش شنوا و مأموران همه خندان و آرام و با دندانهای مسواک زده و زندگی در سایه اسلام و شرع به خوبی ادامه دارد، مگر این بخشی از پیامهای فیلم نبود؟

سه دادگاه در یک فیلم! این همه قانون در کشور بی قانون؟ این همه اهمیت برای یک طلاق بی اهمیت؟ زیاد نیست؟

شخصیت ترمه در داستان هیچ شکل نگرفته، ترمه در حقیقت عروسک سخنگوی حرفها و تلقینات و افکار پدر خویش است و سن واقعی و امیال واقعی و افکار واقعی و احساس حقیقی خود را نسبت به مادرش ندارد، بازیگر نقش ترمه که همان دختر آقای کارگردان باشد، از سن یک بچه یازده ساله، سه چهار سال بزرگ‌تر است، هیچ معلوم نیست چرا این دختربچه به مادر هنرمندش علاقمند نیست و نسبت به او بی‌تفاوت است و چرا این همه بچه باباست؟ چرا از معصومیت یک کودک در حال رشد، در ترمه اثری نیست؟ چطور ترمه در لحظاتی بچه کلمبو می‌شود و با یادآوری صحنه ای مچ پدرش را می گیرد؟ و چرا با وجودی که دروغگویی پدر بر او آشکار شده، خودش به راحتی به حاج آقا دروغ می گوید؟ هیچ معلوم نیست چرا نادر دخترش را برای بنزین زدن به پایین می‌فرستد و خودش باسن محترمش را تکان نمی‌دهد تا برود پایین و مانند بقیه راننده ها بنزین ماشینش را بزند؟ چرا انعامی که در قبال کار به کارگر پمپ بنرینی می‌دهند را به دخترش می بخشد؟ آیا می‌خواهد دخترش را عادت بدهد که در قبال کارهایی که در راه است به جای کارگر در خانه، مزد ناچیزی بگیرد و آن کار را انجام بدهد؟ هیچ معلوم نیست چرا آدمهایی مثل نادر که مثل آب خوردن دروغ می‌گویند از دیگران توقع دارند که آن‌ها را باور کنند و حقیقت و راست را از از زبان آن‌ها بشوند؟ ترمه معلوم نیست چرا در همه موارد طرف نادر است و گرچه گاهی به او شک می‌کند ولی در همه موارد مادرش را مقصر می‌داند «اگه تو نرفته بودی، بابام الان توی زندان نبود» یا « تو ول کردی رفتی که این خانومه اومد اینجا» ؟هیچ معلوم نیست طبق چه مجوزی و یا به چه دلیلی حاج آقا دختر یازده ساله را به عنوان شاهد کشف ماجرا احضار می کند؟ آیا در ایران، درهمه موارد مشابه نظر دختربچه را می‌پرسند و طبق میل او، خود را تنظیم می‌کنند؟ اگر از دریچه قانون، نظر یک کودک یازده ساله تا این حد مهم است، پس چرا رأی انبوهی از ایرانیان در انتخابات ریاست جمهوری به هیچ گرفته شد؟ یا آیا دختر از کودکی باید خود را مطیع نظر حاج آقا و آقا نادر و بابا و جامعه مرد سالار تنظیم کند و مطیع آنان عمل بیاید تا تضادی رخ ندهد؟ یا در صورت رأی همنوا با حاج آقا و پدر و جامعه و قانون مردسالار، و فقط در این صورت است که نظرت شنیده می شود؟

تصاویر آخر فیلم نظرگاه فیلمساز را به وضوح نشان می دهد، سیمین و نادر از اتاق دادگاه بیرون آمده اند، سیمین دورتر و آن سوی راهرو پشت شیشه هاست و نادر در پیراهنی سیاه، و با ریش این سوی راهرو و در نزدیکی تماشاگر و دوربین قرار دارد، دوربین پشت شانه های نادر ایستاده است وقتی که از اتاق رئیس دادگاه بیرون می آید، دوربین و حمایت حاج آقا و حاکم شرع قاطعانه دریک جناح قرار گرفته اند، فرهادی باز با زبان بی‌زبانی دارد از نادر حمایت می کند، دوربین فرهادی پشتیبان نادر است، مگر پیش از این با اوهمذات پنداری نکرده بود و گریه‌اش ر ا نشان نداده بود؟ حالا هم دارد پشتیبانی خود را از مواضع قاطع نادر، به صراحت اعلام می کند، اینطور نیست؟

جای عشق زن و شوهر، عشق نادر و سیمین به یکدیگر و یا حتا یک‌طرفه هم شده، در فیلم خالیست! آینده را با شرعیات نمی سازند، زندگی مشترک با عشق و تفاهم آغاز می‌شود و ادامه پیدا می‌کند و جز این تولید سینمای صادراتی با پیامهای آموزشی دینی شرعیانی به جهان ، جز خوراک دادن به تولیدات سینمایی مافیایی، مگر بنای دیگری در پی نخواهد داشت؟ پیشاپیش اسکارتان مبارک!

 

  

اشتراک گذاری:

Share