رجا
نیور یکی از تارنمای های
امنیتی، حکومتی است که
خط دیکته شده واواک را
مو به مو اجرا میکند.
این نشریه مصاحبه گونه ای
دارد با سینما بنویسی به
نام سعید مستغاثی این
مصاحبه در حقیقت حرفهایی
است که در این شرایط ج.
اسلامی باید در باره
وضعیت جشنواره ها بگوید
چه بهتر که یک سینما
بنویس وسیله انتقال خواست
ج. اسلامی باشد. اما آیا
آنجه گفته شده تماما کذب
محض است نه اینان برای
جذب خواننده برخی حقایق
راهم لا بلای تفسیر ها
وتعبیر های ابلهانه شان
گنجانیده اند که ما در
متن مصاحبه برخی از آن ها
با رنگ دیگر مشخص کرده
ایم. البته اینها به سوال
کسی جواب نمی دهند در
همان داخل ایران هم کسانی
هستند که از اینها
بپرسند. این جوایز
وامتیاز هم از کی اخ و
نجس شده؟ مگر نخل طلای
جشنواره کن با اعتراف
صریح عباس کیارستمی برای
ماست مالی جنایت میکونوس
اهدا نشد ؟وآقای دکتر
ولایتی وزیر امور خارجه
وقت ،چشم وچراغ خامنه ای
جایزه را جور نکرد؟مگر
1000 جایزه ای که به ج.
ا اسلامی اهدا شده از
همین جشنواره ها نبوده
است؟ مرگ شاهد نبوده ایم
چند سال است ج. اسلامی در
اشتیاق اسکار ویژه حسرت
به دل مانده است. همین
امسال مگربرلیناله هر چه
خرس خرس بچه داشت به
ج. اسلامی اهدا نکرد ؟.
این مصاحبه را بخوانید در
شماره بعد با شما در این
مورد حرفها داریم.
گفتوگوی تفصيلي رجانیوز
با سعید مستغاثی منتقد و
کارشناس سینما:
- با توجه به برگزاري
مراسم اسكار به نظر
ميرسد فرصت مناسبي است
تا به برخي زواياي پيدا و
پنهان اينگونه مراسم
پپردازيم. به عنوان سوال
اول، هدف بهپا دارندگان
مراسمي چون اسكار،كن،
ونيز، برلين و تبليغات
جهاني در حواشي آن از نظر
حضرتعالي چيست؟ ابتدا
مختصري از تاريخچه اين
مراسمها و سپس اهداف
اينگونه جشنوارهها را
بفرماييد.
به عنوان مثال از جشنواره
فیلم کن نمونه می آورم که
در افواه عمومی، هنری
ترین، ضد تجاری ترین و
مستقل ترین جشنواره فیلم
در جهان معرفی می شود!
جشنواره ای که به جز خود
آن شهر کوچک سواحل جنوب
فرانسه (آن هم به مدد
تبلیغات طراحان و تولید
کنندگان انواع و اقسام مد
لباس و لوازم آرایش و
جواهرات)،در هیچ کجای
دنیا مانند ایران
متاسفانه مطرح نیست! برای
تحقیق درباره این مدعا هم
که شده، در هنگامه
برگزاری آن می توانید سری
به معتبرترین وب سایت های
سینمایی جهان بزنید و
ببینید واقعا این جشنواره
موسمی در دنیای سینما تا
چه حدی محل از اعراب
دارد!
ج:جشنواره فیلم کن بر
خلاف آنچه ادعا داشته و
قرار بوده که اولا حامی
سینمای مولف ارزشمند
باشد، ثانیا در جستجوی
صداهای مستقل فرهنگ های
گوناگون برآید، ثالثا
تجربه سینما به عنوان یک
هنر(و نه صنعت) را در نظر
بگیرد و رابعا دنیایی
ایجاد کند که خودش را از
درون نمایش فیلم هایش
بشناساند(این عین جملاتی
است که مدیر این جشنواره
همه ساله آنها را بیان
کرده و مضامین نزدیک به
آن را به کررات می توانید
در سایت رسمی جشنواره نیز
بیابید) اما این فستیوال
فیلم در طول تاریخ
برگزاری خود (از 1946 تا
امروز) علیرغم تلاشی که
برخی دست اندرکارانش به
خرج دادند، در واقع بیشتر
حاشیه ای برای سینمای
تبلیغاتی، ایدئولوژیک و
تجاری غرب به خصوص آمریکا
و به ویژه هالیوود به
شمار آمده است، چنانچه از
همان نخستین دوره و مکررا
فیلم ها، ستاره ها و
محصولات مختلف سینمای
هالیوود بوده که در این
جشنواره مورد توجه قرار
گرفته و به همین علت
بسیاری از آثار مهم تاریخ
سینما و اساتید برجسته آن
از کادر توجه این فستیوال
به اصطلاح هنری به دور
مانده اند.
به عنوان مثال در میان
لیست این به اصطلاح نخل
طلایی ها
از اینگمار برگمان(که
کمتر کارشناس و منتقد
سینمایی در هنری بودن
فیلم هایش شک دارد) خبری
نیست، همچنانکه
از روبر برسون و
حتی کریستف کیسلوفسکی که
آنقدر سنگش را فرانسوی ها
به سینه زدند! (بابت همین
شرمندگی و بی اعتنایی به
برگمان بود که در
پنجاهمین دوره جشنواره کن
خواستند نخل طلای نخل
طلاها را به برگمان اعطا
نمایند که او حتی زحمت
رفتن به کن را هم به خود
نداد و عطایشان را به
لقایشان بخشید!)
از کوروساوا هم تنها فیلم
"شبح جنگجو" یا "کاگه
موشا" (که آنهم در مراسم
اسکار ستایش شد و انگار
جوازش صادر گردید!) نخل
طلا گرفته و از سایر
شاهکارهای امپراطور در
کارنامه کن نشانی به چشم
نمی خورد و دیگر اینکه
از
فیلمسازان برجسته ای مثل
ژان رنوار و یاساجیرو ازو
و کارل تئودور درایر و
ساتیا جیت رای و کنجی
میزوگوچی و چارلز چاپلین
و رنه کلر و ژان پی یر
ملویل و فرانسوا تروفو و
ژان کوکتو و...خیلی های
دیگر هم در بین نخل طلایی
ها و دیگر جوایز جشنواره
کن اثری دیده نمی شود.
چراکه جشنواره کن همواره
در تیول کمپانی ها و
موسسات بزرگ تجاری
آمریکایی و تهیه کنندگان
و ستارگان سینمای هالیوود
بوده است،
از همین رو علاوه براینکه
این کمپانی ها به عنوان
اسپانسرهای جشنواره هیچ
فیلم و فیلمسازی را بر
علیه منافع خود(بخوانید
منافع ایالات متحده)
برنمی تابیدند، همواره
این گروهی از هنرپیشه های
آمریکایی بوده اند که برگ
برنده مدیران جشنواره کن
برای جلب توجه رسانه ها و
شرکت های تبلیغاتی و
تبدیل سواحل کوزووات به
بازار مکاره ای برای
توریست ها و گردشگران
خارجی به شمار آمده است.
فرش قرمزی که در طول
یازده روز برگزاری
جشنواره، در اغلب ساعات
روز محل نمایش انواع و
اقسام مدهای لباس و آرایش
و جواهرات شرکت های مشهور
تجاری توسط بازیگران
معروف است و مکان اصلی
تجمع و توجه مهمانان و
شرکت کنندگان و خبرنگاران
و عکاسان محسوب می شود و
آنچه کمتر اهمیت دارد
همان سالن های نمایش فیلم
است و جلسات گفت و گوی
مطبوعاتی!
این درحالی است که در
مراسم اسکار (که اساسا
هیچگاه ادعای هنری بودن
نداشته و تبلیغات تجاری
اش در صدر همه ادعاهای
سینمایی قرار دارد)، در
مقابل 4 ساعت و نیم مراسم
اصلی اهدای جوایز، فقط 2
ساعت برنامه فرش قرمز
اجرا می شود. به همه
اینها اضافه کنید که
هیاهو و سرو صدای جشنواره
کن هم برای همین
هنرپیشگان و ستاره های
آمریکایی است که روی فرش
قرمز ادا و اطوار درمی
آورند و حاضرین هم
برایشان سر و دست می
شکنند. هنوز سال 2005 را
از یاد نبرده ایم که
چگونه روبرتو رودریگز با
آن کلاه کابوی (برای
تاکید بر فرهنگ آمریکایی)
و آن لبخند تحقیر کننده
همراه عوامل فیلم "شهر
گناه" همچون:"بروس ویلیس"
و "میکی رورک" و "جسیکا
آلبا" و "بنسیو دل تورو "
و...ساعت ها روی آن فرش
قرمز، تمامی حضار را
مقابل سالن دوبوسی کن
سرکار گذاشته بودند. یا
جرج لوکاس با سربازان
امپراطوری اش و دارت ویدر
و ناتالی پورتمن و هیدن
کریستنسن و سمیوئل جکسن
و...چندین روز همه
جشنواره کن را به تسخیر
خود درآورده بودند و در
کنار آنها کوین بیکن و
کالین فرث و ول کیلمر و
رابرت داونی جونیور و
اسکارلت جوهانسن و...دیگر
هنرپیشگان هالیوودی و در
این میان تنها چیزی که
اهمیت نداشت مانور عوامل
بهترین فیلم جشنواره بود
و بازیگران فیلم های
اروپایی و مستقل!)، همان
گونه که سال قبلش هم دار
و دسته "شرک" اعم از غول
سبز و خر پرحرف و پرنسس
فیونا و.... همه توجهات
را به خود جلب کرده
بودند. شاید از همین روست
که مدیران جشنواره کن
برخلاف همه قوانین و آیین
نامه هایشان، برای فیلم
های آمریکایی حق وتو
فرهنگی هم قائل می شوند و
حتی اکران شده هایشان را
هم در بخش مسابقه اصلی
خود شرکت می دهند!
مثال ها متعدد است؛ فی
المثل جشنواره کن سال
2003، فقط برای اینکه فرش
قرمز از حضور تام هنکس بی
بهره نماند، فیلم "قاتلین
زن" را پس از اکران یک
ماهه اش در سینماهای دنیا
به بخش مسابقه راه دادند!
و یا در سال 2005 همین
اتفاق درمورد فیلم اکران
شده "شهر گناه" پیش آمد
که دو ماه پیش از نمایش
در کن به نمایش عمومی
درآمده بود!
نکته شگفت آورتر اینکه
گردانندگان جشنواره کن
علیرغم همه ادعاهایشان
مبنی بر برگزاری هنری
ترین جشنواره دنیا و
اینکه گویا آخر هنر سینما
هستند، اما هر سال تعدادی
از تجاری ترین آثار
سینمای هالیوود را در
برنامه هایشان قرار می
دهند که این مورد در برخی
موارد واقعا حیرت انگیز
است، مثلا در پنجاه و
نهمین دوره، دو فیلم
"یونایتد 93" (پال گرین
گرس) که یک ماه پیش از آن
در سینماهای آمریکا اکران
شده بود و "مردان ایکس:
آخرین ایستگاه" (برت راته
نر)، انتقادهای زیادی را
حتی در میان محافل
سینمایی آمریکایی به
همراه داشت و گویا
گردانندگان کن با هزینه
بسیاری آن را به جشنواره
خود آورده اند.
این شگفتی درمورد ترکیب
هیئت داوران (که قاعدتا
بایستی اعضایش از بینش
هنری کافی برخوردار
باشند) بیشتر می شود،
مثلا دوره ای در میان
اعضای هیئت داوران اصلی و
در کنار فیلمسازانی مانند
امیر کاستاریکا و انیس
واردا، به نام هایی مثل:
"سلما هایک"(بازیگر درجه
چندم مکزیکی الاصل) بر می
خوریم. کفه این ترازو در
سالی دیگر به نفع
بازیگران تجاری بیشتر شده
و برخلاف دوره هایی که
همواره تعداد کارگردانان
و فیلمنامه نویسان و
نویسندگان بر بازیگران می
چربیدند، از پنجاه و
نهمین دوره به بعد، تعداد
بازیگران (آنهم از درجه 2
و 3 به پایین) تقریبا 60
درصد اعضای هیئت داوران
را تشکیل می دهد. در کن
پنجاه و نهم بازیگرانی
همچون "مونیکا بلوچی"
(بازیگر نقش چندم برخی
فیلم های آمریکایی
مثل:ماتریکس و دراکولای
برام استوکر و اشک های
خورشید و بعضی فیلم های
نه چندان معروف اروپایی)،
هلنا بونهم کارتر (که به
جز فیلم های تلویزیونی
اخیرا فقط در فیلم های
تیم برتن، نقش های حاشیه
ای بازی می کند و یا به
جای شخصیت های کارتونی
صحبت می نماید)، سمیوئل
ال جکسن (که هنوز
معروفترین کاراکترش،
"جولز" در فیلم "پالپ
فیکشن " است و به جز آن
فقط نقش های فیلم های
پلیسی جنایی معمولی مثل
"سه ایکس " و "مرد" و
"مربی کارتر" و "اصلی" و
"شفت" و...را از او به
یاد داریم)، ژانگ زی ئی
(بازیگر تازه به دوران
رسیده هنگ کنگی که فیلم
های اخیر ژانگ ییمو
معروفش کرد و در فیلم
"خاطرات یک گیشا" نقش دوم
را برعهده داشت) و تیم
روث (که برخلاف آنچه در
بولتن جشنواره کن آمده
بود، فقط یک فیلم غیر
معروف" منطقه جنگی " را
کارگردانی کرده و اصلا
نمی توان وی را فیلمساز
به حساب آورد، بازی هایش
هم تقریبا در نقش های
مکمل و کوچک بوده مانند
آنچه در فیلم های "آب
تیره "، "تفنگدار"،
"سیاره میمون ها"، "هتل
میلیون دلاری"، "پالپ
فیکشن"، "وتل" و "راب روی
" داشت) و...
سالی دیگر نیز گل سرسبد
بازیگران هیئت داوری کن،
ایزابل هوپر و رابین رایت
پن هستند که به هرحال
بازیگران مولفی به شمار
نیامده و اغلب در آثار
تجاری سینمای آمریکا ظاهر
شده اند.
به این ترتیب ملاحظه می
فرمایید هیچ بازیگر مولف
و یا صاحب سبکی در میان
داوران کن دیده نمی شود و
آنچه بیشتر به نظر اهمیت
داشته، چهره و عنوان
تجاری بازیگرانی همچون
"مونیکا بلوچی" یا
"سمیوئل ال جکسن " و یا
ایزابل هوپر و رابین رایت
پن بوده تا بازهم توجه
هرچه بیشتر رسانه ها و
عکاسان خبری به فستیوال
کن جذب شود و نه بیشتر.
وجه دیگر جشنواره کن،
گرایشات سیاسی آن به بعد
غالب سیاسی – ایدئولوژیک
امروز سینمای دنیاست که
از هر فستیوال دیگری
بیشتر توی ذوق می زند!
از افتتاح جشنواره کن 59
با فیلم پر سر و صدا و
صهیونی "رمز داوینچی" و
ادامه اش با فیلم های
سیاسی "غذای آماده ملی"
از ریچارد لینک لتر و
"سوسمار" ساخته نانی
مورتی و همچنین حضور فیلم
به شدت تبلیغاتی "یونایتد
93" که درباره سرنوشت یکی
از هواپیماهای ربوده شد
جریان 11 سپتامبر 2001
بود، گرفته که باج عیان
مدیران جشنواره کن به
سینمای پروپاگاندای
آمریکا و نئو محافظه
کاران حامی اش بود و موجب
شگفتی ناظران سینمایی
دنیا گردید تا
آگراندیسمان اثر متوسطی
همچون "پرسپولیس" (به
دلیل وجه ضد انقلاب
اسلامی آن) و کشاندن
سازنده آن به داوری دوره
بعد! (بدون هیچگونه سابقه
سینمایی یا هنری!) و تا
دو سال پیش که علاوه بر
لارس فن تریر (با فیلم
"ضد مسیح") حتی تارانتینو
نیز با فیلمی سیاسی
ایدئولوژیک به جشنواره
آمده بود!
می توان نتیجه گرفت که
جشنواره هایی مثل کن
علیرغم تبلیغات فراوان و
شهرت هنری، کاملا در تیول
کمپانی ها و موسسات تجاری
چند ملیتی قرار دارند و
از همین رو صبغه سیاسی
تمام عیاری می یابند.
چراکه سرنخ برگزاری این
جشنواره ها در دستان همان
کمپانی هایی می چرخد که
زیرمجموعه تراست ها و
کارتل های بزرگ آمریکایی
هستند. چنان که در
جشنواره ای مثل کن، اصل
ماجرا روی فرش قرمز و با
ستارگان هالیوود و مد
لباس ها و مو و جواهرات
اتفاق می افتد و درواقع
آنچه در سالن دوبوسی کن
اجرا می شود، فرع قضیه به
شمار می آید. طبیعی است
که اگر آن فرش قرمز نباشد
و آن نمایش انواع و اقسام
مد، جشنواره کن هم دیگر
وجود نخواهد داشت.
چون به گفته یکی از
مدیران جشنواره، بیشتر
هزینه های برگزاری
جشنواره از محل تبلیغات و
کرایه غرفه های مختلف
فروش کنار ساحل و توریست
هایی است که به این شهر
کوچک ساحلی سرازیر می
شوند و البته آنها هم
صدقه سری همین ستاره های
آمریکایی است که می آیند
نه برای مثلا تماشای
قیافه "لارس فن تریر" و
لباس "شوهی ایمامورا" و
موهای "پی یر رییسیان"!
از همین رو بخش مهمی از
انتخاب ها و فیلم ها و
برگزیده ها بایستی جلب
رضایت همان کمپانی ها و
صاحبانشان را به همراه
داشته باشد. صاحبانی که
نه در کن، بلکه در
نیویورک و واشنگتن و لندن
و تل آویو دفتر و دستک
دارند.
جشنواره های دیگر گروه به
اصطلاح
A
همچون ونیز و برلین نیز
بسیار بیشتر از جشنواره
فیلم کن در تیول کمپانی
های آمریکایی بوده و
هستند، مثلا فستیوال
برلین امسال با فیلم قبلا
اکران شده و آمریکایی "True
Grit"
افتتاح شد و تماشاگران به
اصطلاح هنری پسند برلینی،
ساعت ها در کنار فرش قرمز
منتظر جف بریجز و مت دیمن
و جاش برولین ماندند تا
آنها را صدا بزنند و عکسی
بردارند و امضایی بگیرند!
- ارتباط مراسم و
جشنوارههاي چون اسكار
و... با ساختار آمريكا و
نظام سلطه چگونه است؟ نوع
تعامل اينها به چه صورت
است؟ يعني كجا اسكار به
داد آمريكا ميرسد؟ به
نظر ميرسد آمريكا و نظام
سلطه در بزنگاههايي از
اينگونه مراسم براي تثبيت
و توجيه سياستهاي خود
استفاده ميكنند؟
مثالهايي از اين موارد
در بزنگاههاي تاريخي،
جنگ جهاني دوم، انقلاب
اسلامي، جنگ سرد، پروژه
ضد اسلامي گرايي، حمله
آمريكا به عراق و...
ج :واقعیت این است که
ميتوان مراسم اعطاي
جوايز اسكار را
جهانيترين شكل يك نمايش
محلي دانست كه با
پروپاگانداي قدرتمندترين
رسانههاي بينالمللي به
هواخواهان و علاقمندان
سينما در سراسر كره زمين،
يك فستيوال فراقارهاي
نمايانده شده است در حالي
كه حدود 96 درصد كل جوايز
آن، تنها به آثاري اختصاص
دارد كه محصول آمريكا و
انگليسي زبان هستند و در
زمان و مدت خاصي در
سينماهاي لسآنجلس به
نمايش درآمدهاند و فقط 4
درصد بقيه به فيلمهاي
ديگر كشورها تعلق دارد كه
آنها هم حتما بايستي در
همان زمان و مدت خاص در
يك يا چند سالن سينماي
لسآنجلس، اكران عمومي
يافته باشند. يعني
فيلمهايي كه حتي در ديگر
شهرهاي آمريكا به جز
لسآنجلس بر پرده رفته
اند حتي اگر آمريكايي هم
باشند، اعتباري براي رأي
دهندگان آكادمي اسكار
ندارند. چنانچه
در هر سال بسیاری از فیلم
های مهم آمریکایی تولید
می شوند ولی به دلائل
مختلف از جمله نداشتن پخش
کننده قوی(در حلقه مافیای
توزیع و پخش سینماهای
آمریکا)، در سینماهای لس
آنجلس به اکران در نیامده
و در نتیجه از قضاوت
اعضای آکادمی اسکار دور
می مانند. حدود و ثغور
فراگیری مراسم اسکار
مانند اين است كه فرضا
مراسمي در شيراز برگزار
شود و تنها قضاوت و جوايز
خود را بر فيلمهايي
بگذارد كه در اين شهر به
اكران عمومي درآمدهاند.
(البته بر تفاوتهاي
شيراز و لسآنجلس آگاه
هستم!)
به اين ترتيب خيل عظيم
آثار سينمايي كه در ديگر
كشورها توليد شدهاند ولي
در لسآنجلس اكران عمومي
نداشتهاند، جايي در اين
مراسم ندارند ايضا
فيلمهاي آمريكايي كه به
سالنهاي سينمايي اين شهر
مهم كاليفرنيا
نرسيدهاند. از طرف ديگر
عليرغم نمايش هر تعداد
فيلم از هر كشور كه در
لسآنجلس به اكران عمومي
درآمده باشند، فقط و فقط
يك فيلم آنهم بنا به
معرفي يك سازمان يا موسسه
رسمي سينمايي در آن كشور
ميتواند، مورد قضاوت
اعضاي آكادمي علوم و
هنرهاي سينمايي آمريكا
قرار گيرد.
به همين دليل بوده كه
همواره در طول تاريخ
سينما، بسياري از آثار
مهم اين هنر در مراسم
اسكار مطرح نشدهاند.
فيالمثل فیلم های معتبری
مانند: «الكساندرنوسكي»
(سرگئي آيزنشتاين)،
«زمين» (الكساندر
داوژنكو)،
«اگتسومونوگاتاري» (كنجي
ميزو گوچي)،
«پاترپانچالي» (ساتيا جيت
راي)، «رم شهر بيدفاع»
(روبرتو روسليني)، «قاعده
بازي» (ژان رنوار)، «زير
بامهاي شهر» (رنهكلر)،
«روز برميآيد» (مارسل
كارنه)، «حفره» (ژاك
بكر)، «اورفه» (ژان
كوكتو)، «يك محكوم به مرگ
ميگريزد» (روبر برسون)،
«ام» (فريتس لانگ)،
«اردت» (كارل تئودور
دراير)، «داستان توكيو»
(ياساجيرو ازو)، «از نفس
افتاده» (ژان لوك گدار)،
«هيروشيما، عشق من» (آلن
رنه)، «لولامونتز» (ماكس
افولس) و... هيچگاه مدنظر
آكادمي اسكار قرار
نگرفتند.
از طرف ديگر حجم و شدت
تبليغات كمپانيهاي بزرگ
و رسانههاي عظيم (كه در
تيول هين كمپانيهاست)
مهمترين و اساسيترين
عنصر مدنظر قرار گرفتن و
قضاوت روي فيلمها از سوي
اعضاي آكادمي به نظر
ميآيد.
امتيازي كه طبعا نصيب
محصولات همان كمپانيها
ميشود و از همين رو آثار
سينماي مستقل معمولا
هیچگونه سهمی در نظرگاه
اعضاي آكادمي ندارند.
در واقع نقش اصلی در
قضاوت این اعضاء را
بمباران عظيم تبليغاتي
توسط رسانههاي مختلف
متعلق به كمپانيهاي
اصلي، ايفا ميكند.
کمپانی هایی چند ملیتی
متعلق به کارتل ها و
تراست هایی که نه تنها
مالک و صاحب اغلب رسانه
های مختلف در آمریکا
بوده، بلکه گستره عظیمی
از مراکز اقتصادی و نظامی
از جمله کمپانی های نفتی
و کارخانجات تسلیحاتی را
در اختیار داشته و اساسا
تعیین کننده اصلی سیاست
ها و استراتژی ایالات
متحده و سایر کشورهای هم
پیمان محسوب می شوند. از
همین رو یافتن خطوط مشخص
ایدئولوژی آمریکایی با
محوریت تفکر اوانجلیستی
یا مسحیت صهیونی(که توسط
رسانه های این کشور ساخته
و القاء می شود)در میان
فیلم های هرسال این مراسم
کار چندان دشواری نیست.
مطلب پوشیده ای به نظر
نمی آید (حتی رسانه های
خود آمریکا بارها اذعان
داشته اند) که اکثر رسانه
های خبری و کمپانی های
فیلمسازی هالیوود توسط
یهودیان وابسته به محافل
صهیونیستی و یا اوانجلیست
ها اداره می شود.(چراکه
اساسا بنیانگذاران
هالیوود و آکادمی اسکار
یا از اشراف یهود مهاجر
از اروپا بودند مانند
لویی بی مه یر و سلزنیک و
وارنرها و... و یا از
پیورتن های مهاجر که جامه
عمل پوشاندن به اندیشه
های صهیونیستی را در
دستور کار خویش قرار داده
بودند و اوانجلیست های
امروز حاکم بر آمریکا در
واقع اخلاف آنها به حساب
می آیند.) طبیعی است که
اغلب مردم آمریکا از جمله
اعضای آکادمی نیز از همین
رسانه ها، خوراک روزانه
شان را دریافت کرده و می
نمایند.
صرف نظر از اینکه در میان
اولین اشراف مهاجر یهودی
به آمریکا در اوایل قرن
بیستم، بنیانگذاران صنعت
سینمای آمریکا و هالیوود
مانند:"لویی.ب. مه یر"،
"سمیوئل گلدوین"، برادران
وارنر، سام اشپیگل،
ایروینگ برلین و... قرار
داشتند، در حال حاضر نیز
بزرگ ترين و مهمترین
استودیوهای تولید و پخش و
همچنین بخش اعظم آکادمی
اسکار (که ویترین آن
استودیوها محسوب می شود)
در اختیار همین افراد و
وابستگان آنها قرار دارد.
از همین روست که سالهای
متمادی محصولات کمپانی
دریم ورکس متعلق به
صهیونیست هایی همچون
استیون اسپیلبرگ و جفری
کاتزنبرگ و دیوید گفن
اغلب جوایز اسکار را درو
کردند و از همین روست هر
ساله مجموعه ای از
محصولات همین کمپانی ها
که اغلب مروج افکار و
اندیشه های صهیونی بوده و
یا تبلیغ اسطورهای آنها و
یا اشاعه گر تفکرات
اومانیستی و سکولاریستی
به عنوان عصاره جنبش
ماسونی پروتستانیزم و به
اصطلاح روشنگری قرون 16 و
17 میلادی، بیشترین تعداد
نامزدی جوایز را به خود
اختصاص داده و اسکارهای
اصلی را هم از آن خود می
گردانند.
مثلا نگاهی به فیلم های
نامزد جایزه اسکار امسال
این ادعا را اثبات می
نماید:
فیلم برنده یعنی "سخنرانی
پادشاه" در تجلیل از
امپراتوری غرب براساس
زمینه های سلطنت بریتانیا
و با نتیجه ای به ظاهر
فانتزی ولی درونمایه ای
جنگ طلبانه از نوع
امپریالیستی، "شبکه
اجتماعی" تبلیغ وب سایت
صهیونیستی "فیس بوک"، "True
Grit"
و "داستان اسباب بازی"
نمایش و تقدیس اسطوره های
آمریکایی یعنی کابوی ها و
وسترنرها به عنوان منجیان
همیشگی، "قوی سیاه" ترویج
افکار شیطان پرستانه و
نوعی راه حل های فاوست
منشانه برای رسیدن به
هدف، "همه بچه ها خوبند"
تبلیغ زندگی همجنس بازانه
(گویا هر سال نمونه ای از
این نوع فیلم ها در میان
کاندیداهای اصلی اسکار
وجود دارد!)، "جنگجو"
بازهم در مدح قدرت و
هوشمندی اسطوره های
آمریکایی، "سرآغاز"
نمایشی از شیوه جنگ نرم
برای نفوذ در اذهان، "127
ساعت" و "استخوان
زمستانی" تبلیغی دیگر
برای تفکرات اومانیستی
و...
در میان 10 فیلم کاندیدای
جایزه اسکار در سال 2010
نیز فیلم برنده اصلی یعنی
"محفظه رنج بار" ساخته
کاترین بیگلو که
پروپاگاندا برای حضور
اشغالگرانه آمریکا در
عراق بود، "آواتار" جیمز
کامرون یک فیلم کابالیستی
(فرقه ای صهیونیستی) تمام
عیار، "مرد جدی" برادران
کوئن ستایش جامعه یهودی
در آمریکا، "آموزش" و
"500 روز تابستان "نمایشی
از به اصطلاح مظلومیت
یهودیان در میان دیگر
اقشار، "حرامزاده های
لعنتی" تارانتینو درباره
هلوکاست بود و فیلم
"پرشس" در تحسین زندگی
همجنس بازانه و پیرمرد و
پسربچه کارتون "بالا" نیز
در جستجوی سرزمین موعود
به پرواز در میان دیگر
سرزمین های دیگر
درآمدند...
فیلم های اسکاری سال قبل
آن نیز چنین موقعیتی را
داشتند: "میلیونر زاغه
نشین" در تحقیر هندی های
مسلمان به عنوان یک قوم
پست یک فیلم کاملا
نژادپرستانه به شمار می
آمد، "موقعیت عجیب
بنجامین باتن" یک فیلم
اوانجلیستی تمام عیار
بود، "میلک" بازهم فیلمی
در ستایش همجنس گرایی و
"تردید" یک اثر ضد
کاتولیک بود و "کتاب
خوان" اثری افسانه وار
درباره هلوکاست...
و به همین شکل می توان
برگزیدگان سالهای قبل و
قبل تر را نیز بررسی
نمود. از همین رو مراسم
اعطاي جوايز اسكار را
ميتوان يك مراسم كاملا
محدود سينمايي دانست (در
حد فيلمهاي نمايش داده
شده در لس آنجلس آنهم با
حد و مرزهاي گفته شده) با
ماهيت و تفكر ایدئولوژیک
و نژادپرستانه آمريكايي.
اما متاسفانه قدرت
رسانههاي غربي آنچنان
است كه حتي در همين كشور
خودمان آن را به عنوان
مهمترين اتفاق سينمايي
سال جلوه گر می سازند!
مراسمي كه نه تنها سينماي
ما بلكه سينماي هيچ كشور
ديگري به جز آمريكا در آن
سهم خاصي ندارد و
ما دلخوشيم به همان يك
فيلمي كه سالها در انتظار
اعلام نامش توسط يكي از
مجريان اين مراسم به
عنوان نامزد جايزه اسكار
ماندهايم! دلخوشي كه
البته به همه كشورها و
ملتهاي ديگر هم تحميل
شده و يك مراسم
محدود محلي به عنوان
جهانيترين فستيوال
سينمايي تبليغ گرديده
است.
- آيا اسكار صرفاً كاركرد
هنري دارد يا ماهيت سياسي
هم دارد؟ (متأسفانه تلقي
هنري از اين اسكار مانع
از اين شده است كه ماهيت
پشت پرده اين جشنواره
برملا شود؟)
ج :
همچنانکه در جواب سوال
قبلی نیز با ذکر مثال ها
و نمونه های متعدد پاسخ
داده شد، کارکرد مراسمی
مانند اسکار صرفا جهت
گیری سیاسی و بلکه
ایدئولوژیک در سمت و سوی
طرح و برنامه های کانون
هایی است که گرداننده
اصلی هالیوود و ویترین آن
یعنی مراسم اسکار به شمار
می آید.
این واقعیت دیگر نکته و
مسئله پنهان و رمز آلودی
نیست بلکه امروزه بسیاری
از روشنفکران غربی، رسانه
های آمریکایی و حتی خود
سردمداران رسانه های
صهیونی برآن تایید دارند.
فی المثل پال اسکات در
نشریه معتبر "دیلی میل"
در سال 2004 پس از پیوستن
برخی از هنرپیشه ها و
سینماگران هالیوود به
فرقه کابالا، از فعالیت
های شدید این فرقه
صهیونیستی و رهبر 75 ساله
آن به نام فیووال کروبرگر
یا فیلیپ برگ پرده برداشت
و تاکید کرد که فرقه
کابالا عملا بر هالیوود
حکومت می کند.فيليپ برگ
براي اوّلين بار در سال
1969 دفتر فرقه خود را در
اورشليم (بيتالمقدس)
گشود و سپس کار خود را در
لسآنجلس ادامه داد. دفتر
مرکزي فرقه کابالا در
بلوار رابرتسون، واقع در
جنوب شهر بورلي هيلز (در
حومه لسآنجلس و در
نزديکي هاليوود)، واقع
است. اين رهبر
«خودخوانده» فرقه کابالا
فعاليت خود را بر هاليوود
متمرکز کرد، در طی دو سه
ساله از طريق جلب
هنرپيشگان و ستارههاي
هاليوود و مشاهير هنر غرب
به شهرت و ثروت و قدرت
فراوان دست يافت،
خانههاي اعياني در
لسآنجلس و مانهاتان خريد
و شيوه زندگي پرخرجي را
در پيش گرفت. امروزه،
شبکه فرقه برگ از توکيو
تا لندن و بوئنوسآيرس
گسترده است و اين سازمان
داراي چهل دفتر در سراسر
جهان است. در سال 2002
دارايي فرقه برگ حدود 23
ميليون دلار تخمين زده
ميشد ولي در سال 2004
تنها در لسآنجلس 26
ميليون دلار ثروت داشت.
فرقه کابالا ادعا ميکند
که داراي سه ميليون عضو
است.
سازمان برگ خود را "فرا
ديني" ميخواند و مدعي
است که کابالا "فراتر از
دين، نژاد، جغرافيا، و
زبان است" و با اين
تعبير، درهاي خود را به
روي همگان گشوده است.
اعضاي فرقه، فيليپ برگ را
"راو" ميخوانند. "راو"
همان"رب" يا "رباي" يا
"ربي" است که به
خاخامهاي بزرگ يهودي
اطلاق ميشود. فعاليت
فرقه کابالاي برگ در سال
2004 بهناگاه اوج گرفت و
با اعلام پيوستن مدونا
(خواننده مشهور
آمریکایی)به اين فرقه در
رسانهها بازتابی جنجالي
داشت. واقعيات نشان
ميدهد که برگ تنها نيست.
کانونها و رسانههاي
مقتدري در پي ترويج فرقه
او هستند و مقالات جذاب و
جانبدارانه دربارهاش
مينويسند. "کابالا
هاليوود را فرا گرفته
است" عنواني است که
مدتهاست در این نشریات به
چشم ميخورد.
تايمز لندن در سال 2004
گزارش مفصلي درباره
پيوستن مدونا به فرقه
کابالا منتشر کرد. گزارش
تايمز همدلانه بود و
تبليغ بهسود فرقه برگ
بهشمار ميرفت. بهنوشته
تايمز، در جشن يهودي
پوريم، که در دفتر مرکزي
فرقه کابالا برگزار شد،
صدها تن از مشاهير
لسآنجلس و هاليوود حضور
داشتند. يکي از مهمترين
اين افراد، مدونا بود که
از هفت سال پيش از آن در
مرکز فوق در حال فراگيري
کابالا بود و اکنون رسماً
کاباليست شده بود. نه
تنها او بلکه بسياري ديگر
از مشاهير سينما و موسيقي
جديد غرب، از پير و جوان،
به عضويت فرقه کابالا
درآمدند: از اليزابت
تيلور 72 ساله و باربارا
استريسند 62 ساله تا ديان
کيتون، دمي مور،استلا
مککارتني، بريتني
اسپيرز،اشتون کوشر، ويونا
رايدر، روزين بار، ميک
جاگر،پاريس هيلتون (وارث
خانواده هيلتون،
بنيانگذاران هتلهاي
زنجيرهاي هيلتون) و
ديگران. اين موج،
ورزشکاران را نيز فرا
گرفت: ديويد بکهام
(فوتباليست انگليسي) و
همسرش، ويکتوريا، آخرين
مشاهيري بودند که در ماه
مه 2004، به عضويت فرقه
کابالا درآمدند. شواهد و
قرائن موجود و برخی خبرها
حاکی از آن است که جیمز
کامرون نیز در سال 2005
به این فرقه صهیونیستی
پیوسته و گفته می شود از
همان زمان کلید تولید
فیلم "اواتار" زده شد.
چنانچه برای اولین بار
خبر تولید فیلم "اواتار"
تحت عنوان "پروژه 880" در
ژوئن 2005 در مجله
هالیوود ریپورتر به طور
رسمی انتشار یافت. در
همان زمان طرح تولید آثار
مستندی همچون:"راز گشایی
مهاجرت یهودیان" در سال
2006 و "گور گمشده مسیح"
در سال 2007 نیز ارائه
گردید.
اما برای اینکه دریابیم
مراسم اسکار، یک مراسم
هنری نیست، راه دوری برای
رفتن لازم نیست بلکه
نگاهی اجمالی به لیست
برنده های 83 دوره این
مراسم نشان می دهد که در
میان برگزیدگان آن،
هیچگاه نام های معتبری
مانند آلفرد هیچکاک،
چارلز چاپلین، هاوارد
هاکس، باستر کیتن، اورسن
ولز، استنلی کوبریک،
سمیوئل فولر، نیکلاس ری
و... اهداء نشد و این
شرمندگی تاریخی برجبین
آکادمی علوم و هنرهای
سینمایی آمریکا باقی ماند.
وقتی چارلی چاپلین را پس
از حدود 20 سال تبعید از
آمریکا، به روی سن دعوت
کردند تا جایزه افتخاری
یک عمر فعالیت هنری را به
وی بدهند، همه اعضای
آکادمی از وی شرمنده
بودند. خصوصا که او گفت،
فقط به خاطر دوستانش به
آمریکا بازگشته است.
آکادمی اسکار شرمنده بود
که اثر به یادماندنی
چاپلین، یعنی "لایم لایت"
یا "روشنایی های صحنه" را
بعد از گذشت 20 سال در
فهرست کاندیداهای خود، آن
هم فقط در یک رشته موسیقی
متن قرار داده است.
قابل ذکر است که هیچکدام
از فیلم های نابغه عالم
سینما، چارلی چاپلین،
مانند:"روشنایی های شهر"،
"جویندگان طلا"، "عصر
جدید" و...که هریک تحسین
نسل های مختلف تماشاگر و
منتقد و سینماگر را
برانگیخت، حتی ذهن اعضای
آکادمی را هم تکان نداد!
همچنین دور ماندن بسیاری
از شاهکارهای تاریخ سینما
از لیست برندگان جایزه
اسکار، به سختی وجه هنری
این مراسم و آکادمی
برگزار کننده آن را زیر
علامت سوال برده و مورد
تردید قرار می دهد.
فی المثل فیلم "همشهری
کین" شاهکار تردید ناپذیر
اورسن ولز که بیش از نیم
قرن مشترکا از سوی
منتقدان و فیلمسازان و
بسیاری انجمن ها و موسسات
فیلم دنیا، بهترین فیلم
تاریخ سینما شناخته شد و
ارزش های سینمایی آن غیر
قابل تردید است، تنها
سهمش از اسکار تنها یک
جایزه بهترین فیلمنامه
نویسی بود و بس!
"دلیجان"، اثر ماندگار
جان فورد در مقابل رویا
پردازی نژادپرستانه
ویکتور فلیمینگ یا بهتر
بگویم دیوید سلزنیک در
"برباد رفته" و رنگ و
لعاب آن رای نیاورد و
بهترین موزیکال تاریخ
سینما به اعتقاد بسیاری
از علاقمندان هنر هفتم
یعنی "آواز در باران"
ساخته جین کلی و استنلی
دانن، تنها نصیبش از
اسکار، دو نامزدی بهترین
موسیقی متن و بهترین
بازیگر نقش دوم زن بود و
دیگر هیچ. در حالی که
موزیکال سطحی و سخیفی مثل
"ژی ژی" ساخته دوران افول
وینسنت مینه لی، 8 جایزه
اسکار را از آن خود
کرد.
"بن هور" با 11 جایزه
اسکار در حالی سال ها
رکورد دار جوایز آکادمی
بود که به لحاظ ساختار
سینمایی و روایتی از نگاه
منتقدین و کارشناسان
سینمایی دوران مختلف،
بسیار ضعیف به شمار آمده
و به جز صحنه ارابه رانی،
برایش شاخصه دیگری لحاظ
نشده است(همان خاصیتی که
مشابه قرن بیست و یکمی اش
یعنی "ارباب حلقه ها:
بازگشت پادشاه" نیز
داشت!)، در حالی که در
همان سال یعنی 1959،
آثاری همچون "تقلید زندگی
"(داگلاس سیرک)،
"شمال
از شمال غربی"(آلفرد
هیچکاک) و
"ریوبراوو"(هاوارد هاکس)
به طور کلی از دید اعضای
آکادمی دور ماندند. گویی
هرگز چنین فیلم هایی در
سینمای آمریکا تولید نشده
اند.
همچنین است آثار مهمی
مانند:"جویندگان"(جان
فورد)، "خواب بزرگ"
(هاوارد هاکس)، "رود
سرخ"(هاوارد هاکس)،
"غرامت مضاعف"(بیلی
وایلدر)، "2001: یک ادیسه
فضایی"(استنلی کوبریک)،
"مرد سوم" (کارول رید)،
"نشانی از شر"(اورسن
ولز)، "جنگل آسفالت"(جان
هیوستن)، "جانی
گیتار"(نیکلاس ری) و ده
ها و صدها فیلم دیگر
سینمای آمریکا که به چشم
رای دهندگان اسکار
نیامدند.
- به نظر ميرسد اسكار تا
حدودي نقش يك تريبون
جهاني براي هاليوود
وهمچنين اعمال سياستهاي
آن را بازي ميكند، نظر
شما در اين مورد چيست؟ به
اين معنا كه در هر سال
توجه جهان را به خود جلب
ميكند و شعارها، حرفها و
سياستهايشان را به گوش
جهان ميرسانند.
ج :در واقع مراسم اسکار،
رسمی ترین برنامه سینمایی
آمریکا و غرب است که به
نوعی اعلام سیاست های
سینمایی دنیای غرب به
شمار می آید، چنانچه بین
برگزیدگان این مراسم و
سایر مراسم مشابه همچون
بافتا در انگلیس، سزار در
فرانسه، گویا در اسپانیا
و یا گلدن گلوب (از سوی
روزنامه نگاران خارجی
مقیم هالیوود)...شباهت
های بسیاری وجود دارد و
اشتراکات لیست جوایز
مراسم یاد شده و حتی سایر
انجمن های نقد در سراسر
آمریکا و اروپا و همچنین
اتحادیه های صنفی و هنری،
این فرضیه را تقویت می
کند که گویا همه این
مراکز و آکادمی ها و
نهادها وانجمن ها و
اتحادیه ها از یک هسته
مرکزی، خط گرفته و تغذیه
می شوند وگرنه چطور امکان
دارد در سینمایی با تولید
بیش از 1000 فیلم در سال،
تا این حد انتخاب ها و
گزینش ها به یکدیگر شباهت
داشته باشد!
از طرف دیگر کلیه سخنرانی
ها و به اصطلاح مزه پرانی
ها و حتی گفتار طولانی
ابتدای مراسم مجری یا
میزبان از سوی گردانندگان
اسکار تهیه و تدوین می
شود و کلیه مراسم نیز با
تاخیر 7 ثانیه ای به نوعی
دارای پخش
Live-Recorded
است که از پخش هرگونه حرف
ها و کلمات معایر با
منافع سردمداران هالیوود
جلوگیری به عمل آمده و
پیش از اینکه روی آنتن
برود، در تور سانسور گیر
بیفتد. البته این نوع پخش
به اصطلاح نیمه زنده از
مراسم اسکار سال 2003 باب
شد که مایکل مور، علنا
روی صحنه به جرج بوش
دشنام داد.
- برخي از جشنوارهها چند
سالي است برخي سينماگران
را معرفي و براي آنان به
قول معروف "سنگ تمام
ميگذارند" مثل
كيارستمي، پناهي و...
اهداف اين رفتارغربيها
چيست؟ چه رويكردي در اين
فيلمها و كارگردانها
وجود دارد كه اينگونه
مورد توجه آنها قرار
ميگيرد، حتي چندي پيش
چند كارگردان معروف چون
اسكورسيزي، كاپولا و...
در حمايت از پناهي
بيانيهاي صادر كردند.
با بررسی تاریخ سینمای
ایران، متوجه خواهیم شد
که اساسا پدیده سینما در
این مملکت برای کم رنگ
ساختن باورها و اعتقادات
دینی و ارزش های ملی و در
مقابل، القاء تجدد
وارداتی و خودباختگی
فرهنگی ورود پیدا کرد که
این موضوع را هم می توان
از هویت وابسته و ماسونی
بنیانگذاران سینما در
ایران دریافت، هم از
توسعه دهندگان آنها و هم
از محصولاتش که یا در شکل
فیلمفارسی سخیف و مبتذل
تبلور یافت و یا به صورت
سینمای شبه روشنفکری
اومانیستی و سکولاریستی
که هر دو مدل هم در
آستانه پیروزی انقلاب و
در سال 1356 (براساس
اعتراف سردمداران همان
سینما) ورشکسته شدند و
پیش از رژیم شاه به زباله
دان تاریخ رفتند. اما
متاسفانه همان تفکر
اومانیستی و سکولاریستی
شبه روشنفکری با لعاب
سینمای معترض به فرهنگ
ابتذال و طاغوتی در
سینمای نوین پس از انقلاب
باقی ماند و زمینه را
برای پرورش گروهی از
فیلمسازان فراهم آورد که
به آسانی تحت تاثیر
جشنواره های معلوم الحال
خارجی، از یک سو فرهنگ ضد
دینی و مغایر با ارزش های
ملت را به تصویر کشیدند و
از طرف دیگر تصویری سیاه
و تاریک و تلخ از جامعه
ایرانی به مردم دیگر
سرزمین ها ارائه دادند.
این نوع خط دهی جشنواره
های خارجی (که صریحا در
سخنان مایکل لدین، از
مسئولان مرکز استراتژیک
آمریکن اینترپرایز نیز
آمده بود) باعث شد طیفی
از به اصطلاح فیلمسازان
برخلاف منافع مردم خود و
در جهت خواست بیگانگان به
ساخت آثاری روی بیاورند
که کرامت و عزت ایرانی را
نشانه رفته بود واز طرف
دیگر
گروهی از شبه روشنفکران
را با فریب جایزه وتقدیر
و تحسین جذب خود نمود. از
همین روست که ملاحظه می
شود چرخانندگان جشنواره
های مذکور تحت امر
سردمداران کمپانی های
سینمایی/تسلیحاتی
/اقتصادی، همواره از آن
به اصطلاح فیلمسازان شبه
روشنفکر به عنوان عروسک
خیمه شب بازی استفاده
کرده و می کنند.
- به نظر شما رويكرد
رسانههاي ما در مواجهه
با اين جشنوارهها چگونه
بايد باشد؟ به نظر ميرسد
نوعي شيفتگي و از سوي
ديگر عدم شناخت ماهيت و
پشت پرده اين جشنوارهها
در رسانههاي ما بخصوص
صدا وسيما و مطبوعات ما
وجود دارد و اين باعث
ميشود باب گفتگو در اين
باره گشوده شود!
طبیعی است که رسانه های
ما حداقل در سطح رسانه
های رقیب بایستی بتوانند
در جهت ارائه واقعیت،
افشاگری و روشنگری لازم
را در این جهت برای
مخاطبشان انجام داده و
میدان رسانه را به
رقیبشان واگذار ننمایند.
اما به دلیل اینکه اصلا
ظرف رسانه(از جمله
سینما)، با همان طرح و
برنامه ای که ذکرش رفت،
در ایران وارد شد و
متاسفانه در سالهای پس از
انقلاب، همانطورکه علوم
انسانی (به عنوان اساس
اندیشه و تفکر رسانه) در
دانشگاهها و مراکز علمی و
آکادمیک علیرغم همه جد و
جهد علماء و اندیشمندان
اسلامی، از شکل و محتوای
غربی و رنسانسی اش رهایی
پیدا نکرد و در خدمت تفکر
و اندیشه اسلامی و بومی
درنیامد، بالتبع رسانه از
جمله سینما و تلویزیون
نیز به طور ماهوی و ریشه
ای تغییر و تحول پیدا
نکرد و به جز جرقه ها و
تلاش های منفرد و مجزا،
هیچ سمت و سوی سیستماتیک
برای بسط و نشر آرمان های
اسلام و انقلاب اسلامی
نیافت.
پر واضح است که برای
ایجاد یک تغییر بنیادین
به فرمایش مقام معظم
رهبری، بایستی از همان
علوم انسانی و دانشگاهها
آغاز کرد و به دنبال آن
در رسانه ها اعم از سینما
و تلویزیون و مطبوعات و
کتاب نیز، آن تحول را
بوجود آورد. در این صورت
است که دیگر شاهد آن
شیفتگی و عدم شناخت نسبت
به پدیده های فرهنگی غرب
نخواهیم بود.
- آيا ارتباطي بين
فيلمهايي كه از اين
جشنوارهها انتخاب
ميشوند و سياستهاي
سالهاي آينده كه قرار
است اجرا شود وجود دارد
(مثلاً برنده سال گذشته
اسكار، قفسه رنج و امسال
نطق پادشاه و...) وجود
دارد يا اگر مثالهاي
بيشتري سراغ داريد، مطرح
و تحليل بفرماييد.
ج :نه تنها در مراسم
اسکار و نحوه انتخاب و
اهدای جوایزش، بلکه در
کلیت سینمای آمریکا و به
خصوص هالیوود، از آنجا که
سیاست ها و روش ها از
همان مراکز استراتژیکی می
آید که برای مراکز سیاسی
و نظامی هم تعیین
استراتژی می کنند،
بنابراین شاهد سیاست های
یکسان و مشابهی در همه
جبهه های سیاسی و فرهنگی
و نظامی هستیم. اگرچه این
سیاست ها در موارد مختلف
و در جبهه های یاد شده با
تقدم و تاخر به اجرا درمی
آیند ولی اغلب آن جبهه ای
که پیشاپیش شاهد اجرای
استراتژی های تدوین شده
مراکزی همچون بروکینگز یا
آمریکن اینترپرایز و یا
جامعه باز هست، همانا
جبهه رسانه ای است که
همواره به عنوان پیش
قراولان جبهه سیاسی و
نظامی عمل می نمایند.
اشتراک گذاری: |
|
|